#مثلث_شیشه_ای
#گفتگو
#چیستایثربی
#قسمت_چهارم
#گفتگوی
#رضا_رشید_پور با
#چیستا_یثربی در مثلث شیشه ای
@chista_yasrebi
#گفتگو
#چیستایثربی
#قسمت_چهارم
#گفتگوی
#رضا_رشید_پور با
#چیستا_یثربی در مثلث شیشه ای
@chista_yasrebi
#فروشنده
#فیلم_جدید_اصغر_فرهادی
#ترانه_علیدوستی
#شهاب_حسینی
در یخش مسابقه
#کن
زوجی بر اساس تاتر #مرگ_فروشنده ارتور_میلر میخواهند تاتری را روی صحنه ببرند و......
باآرزو ی درخشش فیلم در
#جشنواره_کن
و شاید برگشت به ریشه های تاتری
#فرهادی و
#نوستالژی_تاتر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فیلم_جدید_اصغر_فرهادی
#ترانه_علیدوستی
#شهاب_حسینی
در یخش مسابقه
#کن
زوجی بر اساس تاتر #مرگ_فروشنده ارتور_میلر میخواهند تاتری را روی صحنه ببرند و......
باآرزو ی درخشش فیلم در
#جشنواره_کن
و شاید برگشت به ریشه های تاتری
#فرهادی و
#نوستالژی_تاتر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
زندگی یک نویسنده به شدت آسیب پذیر است، عریان و بی حفاظ . ما نباید به خاطر این ناله کنیم. نویسنده انتخاب می کند. و باید پای انتخابش بماند. ولی این هم حقیقتی است که شما در معرض وزش توفان ها قرار دارید. و بعضی از آن ها واقعا منجمد کننده هستند. شما خودتان هستید و خودتان. عریان، بی پناهگاه، هیچ حمایتی نیست مگر این که دروغ بگوئید که در این صورت برای خودتان حفاظی ایجاد کرده اید. میتوان گفت: سیاستمدار شده اید.
وقتی به آینه نگاه می کنیم تصور می کنیم تصویر ما را بازتاب میدهد. ولی یک میلی متر عقب بروید، تصویر تغییر می کند. آن چه ما می بینیم در واقع طیف پایان ناپذیری از بازتاب هاست. ولی گاهی نویسنده باید آینه را بشکند. زیرا در آن سوی آینه است که حقیقت به ما نگاه می کند.
من به عنوان یک شهروند بر این باورم توضیح حقیقت زندگی مان و جامعه های مان وظیفه مهمی است که بر گردن همه ی ماست. این در واقع یک ماموریت است. اگر این از دیدگاه سیاسی ما رخت بربندد، امیدی به بازسازی آن چیز نیست که تقریبا در حال از دست رفتن است ؟ حرمت انسان.
#هارولد_پینتر
#1930_2008
#از_متن_سخنرانی_نوبل_ادبیات
#2005
@chista_yasrebi
وقتی به آینه نگاه می کنیم تصور می کنیم تصویر ما را بازتاب میدهد. ولی یک میلی متر عقب بروید، تصویر تغییر می کند. آن چه ما می بینیم در واقع طیف پایان ناپذیری از بازتاب هاست. ولی گاهی نویسنده باید آینه را بشکند. زیرا در آن سوی آینه است که حقیقت به ما نگاه می کند.
من به عنوان یک شهروند بر این باورم توضیح حقیقت زندگی مان و جامعه های مان وظیفه مهمی است که بر گردن همه ی ماست. این در واقع یک ماموریت است. اگر این از دیدگاه سیاسی ما رخت بربندد، امیدی به بازسازی آن چیز نیست که تقریبا در حال از دست رفتن است ؟ حرمت انسان.
#هارولد_پینتر
#1930_2008
#از_متن_سخنرانی_نوبل_ادبیات
#2005
@chista_yasrebi
اغلب از من می پرسند نمایشنامه ات پیرامون چیست ؟ من نمی توانم بگویم. هرگز نمی توانم کارهایم را جمع بندی کنم، به جز این که بگویم این چیزی است که اتفاق افتاد. این است چیزی که گفتند، و این است کاری که انجام دادند.
بیشتر نمایشنامه ها با یک خط، یک کلمه، یک تصویر متولد می شوند. به دنبال کلمه معمولا بطور بلافصل یک تصویر میاید....
اما هم چنانکه گفتم ؛ در درام جستجو برای حقیقت هرگز متوقف نمی شود. نمی توان آن را تعطیل کرد. نمی توان آن را به تاخیر انداخت. باید با آن روبرو شد. درست همانجا، در مرکز صحنه.
تئاترسیاسی تماما از نوعی دیگر است. از موعظه باید به هر قیمتی خودداری کرد. نگاه عینی نگر اساسی است. به کاراکترها باید اجازه داد در هوای خود نفس بکشند. نویسنده نمی تواند آن ها را طوری تعریف یا محدود کند که با سلیقه یا نظر یا پیشداوری خود او جور در بیایند. نویسنده باید آماده باشد کاراکترها را اززوایای متفاوت بگیرد، در گسترده ترین شعاع نظری و گاه شاید آن ها را غافلگیر کند، معهذا هرگز نمی گذارد آن ها به هر راهی که دل شان می خواهد بروند. این کار همیشه ممکن نیست.
#از_متن_سخنرانی_هارولد_پینتر
برای جایزه نوبل ادبیات 2005
#چبستایثربی
@chista_yasrebi
بیشتر نمایشنامه ها با یک خط، یک کلمه، یک تصویر متولد می شوند. به دنبال کلمه معمولا بطور بلافصل یک تصویر میاید....
اما هم چنانکه گفتم ؛ در درام جستجو برای حقیقت هرگز متوقف نمی شود. نمی توان آن را تعطیل کرد. نمی توان آن را به تاخیر انداخت. باید با آن روبرو شد. درست همانجا، در مرکز صحنه.
تئاترسیاسی تماما از نوعی دیگر است. از موعظه باید به هر قیمتی خودداری کرد. نگاه عینی نگر اساسی است. به کاراکترها باید اجازه داد در هوای خود نفس بکشند. نویسنده نمی تواند آن ها را طوری تعریف یا محدود کند که با سلیقه یا نظر یا پیشداوری خود او جور در بیایند. نویسنده باید آماده باشد کاراکترها را اززوایای متفاوت بگیرد، در گسترده ترین شعاع نظری و گاه شاید آن ها را غافلگیر کند، معهذا هرگز نمی گذارد آن ها به هر راهی که دل شان می خواهد بروند. این کار همیشه ممکن نیست.
#از_متن_سخنرانی_هارولد_پینتر
برای جایزه نوبل ادبیات 2005
#چبستایثربی
@chista_yasrebi
زبان سیاسی، آنطور که توسط سیاستمداران بکار گرفته می شود، گام به هیچ یک از این پهنه ها نمی گذارد زیرا بیشتر سیاستمداران، طبق شواهدی که در دسترس ماست، به قدرت و حفظ قدرت دلبستگی دارند نه به حقیقت. برای حفظ آن قدرت لازم است که مردم در ناآگاهی باقی بمانند، در نا آگاهی از حقیقت، حتی از حقیقت حیات خود. بنابراین آنچه که ما را احاطه کرده پرده ی پر نقش و نگار وسیعی است از دروغ، که به خورد ما داده می شود.
از متن سخنرانی نوبل ادبیات.هارولد پینتر
#هارولد_پینتر
#نویسنده و
#فعال_سیاسی
#انگلیسی
#نوبل_ادبیات_دوهزارو_پنج
#نمایشنامه_نویس
#ادبیات
#سیاست
#1930_2008
@chista_yasrebi
از متن سخنرانی نوبل ادبیات.هارولد پینتر
#هارولد_پینتر
#نویسنده و
#فعال_سیاسی
#انگلیسی
#نوبل_ادبیات_دوهزارو_پنج
#نمایشنامه_نویس
#ادبیات
#سیاست
#1930_2008
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/بی تو جهان را باد برده است ؛ کاش مرا هم ؛میبرد/چیستایثربی
#او_یکزن #قسمت_چهاردهم #چیستایثربی
باران بهاری بود؛ روزی که اسبابهای اندکم را در چمدان کهنه ی زمان دختری ام ریختم و به زور درش را بستم. باران بهاری بود؛ وقتی با حسی غریب، انگار برای آخرین بار به خانه مان نگاه کردم و باران روی گیسوان و کلاهم نشست.... باران بهاری بود؛ انگار چیزی را در خانه ی پدری جا گذاشته بودم ؛ چیزی که به این سادگی پیدا نمیشد؛ یا شاید وقتی پیدا میشد که دیگر دیر بود! به پدر فقط گفته بودم: منشی صحنه ام، شاید هم نقش کوچکی به من بدهند و نشانی گنگی را که برایم نوشته بودند به او دادم ؛ گفتم: میگن اونجا آنتن نداره! وسط جنگله، اگه نتونستم پیام بدم، نگران نشو! بار اولم نیست که تنها جایی میرم.... گفت: ولی اون بار خیلی تلخ تموم شد! گفتم: شاید خدا دلش سوخت خواست جبران کنه؛ آدم بدی به نظر نمیاد؛ اما قسم خوردم؛ فعلا راجع به فیلم ، جایی حرف نزنیم..نگران من نباشید ! نبودند؛ میدانستم! آنها آنقدر درگیر کارهای خود بودند که وقتی برای نگرانی نداشتند.مادرم ؛ هنوز خواب بود. نشد خداحافظی کنیم.قرص خواب که میخورد؛ دلم نمی آمد؛ بیدارش کنم.معلم بود.دو سال دیگر بازنشسته میشد و همیشه خسته بود.... باران بهاری؛ کم کم تند شد ؛ چکمه های جیرم؛ گلی شد... سر پیچ جاده ایستاده بودم که راننده اش دنبالم بیاید؛ با یک کلاه و شال قرمز، یاد شنل قرمزی افتادم؛ اما گرگ کداممان بود؟ شاید هیچکدام! فقط سرنوشت!.... ماشین را از دور دیدم؛ چمدان سبزم را از زمین برداشتم. در ماشین باز شد و چمدان را از دستم گرفت؛ قلبم فرو ریخت؛ مثل آوار بهمن در کوه!..... خودش آمده بود؛ تنها !.... دوباره در لباسی سراسر سیاه! گفت: چرا اینجوری نگام میکنی؟! خب منم دارم میرم همونجا دیگه؛ گفتم با هم بریم! سوار شدم ؛ در ماشین ؛ بی آنکه نگاهم کند ؛ گفت: لباس شنل قرمزی پوشیدی ترسیدی گرگ بخورتت یا نخورتت ؟!... گفتم: نه! لباس آلیسو نداشتم ؛ وگرنه آلیس در سرزمین عجایبو میپوشیدم! حالا یه راست میریم اونجا؟ گفت: یه راست میریم هرجا تو بگی! و لبخند زد؛ نمیدانم چرا حس میکردم ؛ دارد از تمام جذابیتهایش استفاده میکند؛ ولی چرا؟ دور او، دختر کم نبود! فقط چون شکل خواهرش بودم؟ دختری که گمشده بود یا گمش کرده بودند؟ گفتم: موزیک داری؟ پلیر را روشن کرد؛ صدای خودش بود. گفتم: نشنیده بودم! گفت: هنوز خیلی چیزا رو نشنیدی و ندیدی! آدم میتونه تا اونور دنیا بره و بیاد؛ ولی انگار چشماشو بسته باشن.خودم یادت میدم.کم کم.....
گفتم: دلم برای چیستا میسوزه، واسه اعتمادش! تمام متنای خصوصیشم ؛ من تایپ میکنم. گفت: خصوصی؟ گفتم: آره؛ قصه هایی که نمیخواد اینجا چاپ شه، بش گفتم با دوستم میرم سفر! گفت: دروغ نگفتی که!.... ازش خوشم نمیاد. گفتم: چرا؟ گفت: بهت نگفته! نه؟ گفتم، درباره ی تو؟ گفتی حرف نزنم! شهرام گفت خوب کردی!... شروع به سوت زدن ملودی آشنایی کرد؛ شنیده بودم، بارها و بارها..... ولی هر چه فکر میکردم ؛ یادم نمی آمد کجا آن را شنیده ام، انگار داشت خوابم میرفت؛ با سوت او! نه!...نمیخواستم بخوابم...حالا نه...آنجا نه!.....
#او_یک_زن
#قسمت_چهاردهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#برگرفته_از اینستاگرام رسمی چیستایثربی
#ادبیات
دوستان عزیز، هر گونه اشتراک گذاری با ذکر نام نویسنده و لینک کانال تلگرام رسمی او، بلامانع است. حقوق نویسندگان مانند سایر اصناف، محترم است. سپاسگزارم. #چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
کانال رسمی
کانال
#قصه که میتوانید تمام قسمتهای داستان را ؛ آنجا پشت هم ؛ بخوانید....⬇️
@chista_2 کانال قصه
باران بهاری بود؛ روزی که اسبابهای اندکم را در چمدان کهنه ی زمان دختری ام ریختم و به زور درش را بستم. باران بهاری بود؛ وقتی با حسی غریب، انگار برای آخرین بار به خانه مان نگاه کردم و باران روی گیسوان و کلاهم نشست.... باران بهاری بود؛ انگار چیزی را در خانه ی پدری جا گذاشته بودم ؛ چیزی که به این سادگی پیدا نمیشد؛ یا شاید وقتی پیدا میشد که دیگر دیر بود! به پدر فقط گفته بودم: منشی صحنه ام، شاید هم نقش کوچکی به من بدهند و نشانی گنگی را که برایم نوشته بودند به او دادم ؛ گفتم: میگن اونجا آنتن نداره! وسط جنگله، اگه نتونستم پیام بدم، نگران نشو! بار اولم نیست که تنها جایی میرم.... گفت: ولی اون بار خیلی تلخ تموم شد! گفتم: شاید خدا دلش سوخت خواست جبران کنه؛ آدم بدی به نظر نمیاد؛ اما قسم خوردم؛ فعلا راجع به فیلم ، جایی حرف نزنیم..نگران من نباشید ! نبودند؛ میدانستم! آنها آنقدر درگیر کارهای خود بودند که وقتی برای نگرانی نداشتند.مادرم ؛ هنوز خواب بود. نشد خداحافظی کنیم.قرص خواب که میخورد؛ دلم نمی آمد؛ بیدارش کنم.معلم بود.دو سال دیگر بازنشسته میشد و همیشه خسته بود.... باران بهاری؛ کم کم تند شد ؛ چکمه های جیرم؛ گلی شد... سر پیچ جاده ایستاده بودم که راننده اش دنبالم بیاید؛ با یک کلاه و شال قرمز، یاد شنل قرمزی افتادم؛ اما گرگ کداممان بود؟ شاید هیچکدام! فقط سرنوشت!.... ماشین را از دور دیدم؛ چمدان سبزم را از زمین برداشتم. در ماشین باز شد و چمدان را از دستم گرفت؛ قلبم فرو ریخت؛ مثل آوار بهمن در کوه!..... خودش آمده بود؛ تنها !.... دوباره در لباسی سراسر سیاه! گفت: چرا اینجوری نگام میکنی؟! خب منم دارم میرم همونجا دیگه؛ گفتم با هم بریم! سوار شدم ؛ در ماشین ؛ بی آنکه نگاهم کند ؛ گفت: لباس شنل قرمزی پوشیدی ترسیدی گرگ بخورتت یا نخورتت ؟!... گفتم: نه! لباس آلیسو نداشتم ؛ وگرنه آلیس در سرزمین عجایبو میپوشیدم! حالا یه راست میریم اونجا؟ گفت: یه راست میریم هرجا تو بگی! و لبخند زد؛ نمیدانم چرا حس میکردم ؛ دارد از تمام جذابیتهایش استفاده میکند؛ ولی چرا؟ دور او، دختر کم نبود! فقط چون شکل خواهرش بودم؟ دختری که گمشده بود یا گمش کرده بودند؟ گفتم: موزیک داری؟ پلیر را روشن کرد؛ صدای خودش بود. گفتم: نشنیده بودم! گفت: هنوز خیلی چیزا رو نشنیدی و ندیدی! آدم میتونه تا اونور دنیا بره و بیاد؛ ولی انگار چشماشو بسته باشن.خودم یادت میدم.کم کم.....
گفتم: دلم برای چیستا میسوزه، واسه اعتمادش! تمام متنای خصوصیشم ؛ من تایپ میکنم. گفت: خصوصی؟ گفتم: آره؛ قصه هایی که نمیخواد اینجا چاپ شه، بش گفتم با دوستم میرم سفر! گفت: دروغ نگفتی که!.... ازش خوشم نمیاد. گفتم: چرا؟ گفت: بهت نگفته! نه؟ گفتم، درباره ی تو؟ گفتی حرف نزنم! شهرام گفت خوب کردی!... شروع به سوت زدن ملودی آشنایی کرد؛ شنیده بودم، بارها و بارها..... ولی هر چه فکر میکردم ؛ یادم نمی آمد کجا آن را شنیده ام، انگار داشت خوابم میرفت؛ با سوت او! نه!...نمیخواستم بخوابم...حالا نه...آنجا نه!.....
#او_یک_زن
#قسمت_چهاردهم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#برگرفته_از اینستاگرام رسمی چیستایثربی
#ادبیات
دوستان عزیز، هر گونه اشتراک گذاری با ذکر نام نویسنده و لینک کانال تلگرام رسمی او، بلامانع است. حقوق نویسندگان مانند سایر اصناف، محترم است. سپاسگزارم. #چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
کانال رسمی
کانال
#قصه که میتوانید تمام قسمتهای داستان را ؛ آنجا پشت هم ؛ بخوانید....⬇️
@chista_2 کانال قصه
دوستان جان
و
#یکرنگ
#مسابقه_داستانی
به درخواست شما ؛ پایان هر قسمت
#او_یکزن ؛
یک سوال چهار گزینه ای مطرح میکنم؛ که کنار کامنتهایتان ؛ گزینه درست را بنویسید....هدیه ؛ کتاب است یا اعتبار خرید کتاب ؛ که برایتان ارسال میشود..
..
برنده مسابقه ی داستان
#شوالیه هم معلوم شد.ولی خودش به دلایلی از برنده بودن #انصراف داد...برای همین تا این لحظه طول کشید که نفر دیگری را جای او معرفی کنم...
نام برنده ی این قسمت و داستان کوتاه#شوالیه با هم اعلام میشود.امروز دیدم شاعران و فیلمسازان هم در پیج خود ؛ از این مسابقات گذاشته اند و چه جایزه ای با ارزشتر از کتاب؟!!! و فرهنگی تر از آن؟
#سوال این قسمت
نلی چرا #خوابید؟
یک_ 1.به سوت مربوط میشد.انگار به نوعی با سوت آشنا ؛ هیپنوتیزم شد؛ و به خواب مصنوعی فرو رفت.
دو_2.از استرس؛ تمام شب نخوابیده بود و خسته بود.
سه-3. از استرس؛ آرام بخش یا زاناکس استفاده کرده بود.
چهار_4. کنار مرد؛ چنان احساس آرامشی داشت که مثل یک کودک ؛ خوابش رفت...
گزینه ی صحیح را فقط در صفحه
#اینستاگرام _اصلی_خودم و در کامنتتان میپذیرم ؛ نه در دایرکت و نه در لاین یا تلگرام....
مهلت جواب....
فردا شب...تا شروع قصه ی قسمت بعد...
#برندگان همین صفحه اعلام میشوند.
درود
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و
#یکرنگ
#مسابقه_داستانی
به درخواست شما ؛ پایان هر قسمت
#او_یکزن ؛
یک سوال چهار گزینه ای مطرح میکنم؛ که کنار کامنتهایتان ؛ گزینه درست را بنویسید....هدیه ؛ کتاب است یا اعتبار خرید کتاب ؛ که برایتان ارسال میشود..
..
برنده مسابقه ی داستان
#شوالیه هم معلوم شد.ولی خودش به دلایلی از برنده بودن #انصراف داد...برای همین تا این لحظه طول کشید که نفر دیگری را جای او معرفی کنم...
نام برنده ی این قسمت و داستان کوتاه#شوالیه با هم اعلام میشود.امروز دیدم شاعران و فیلمسازان هم در پیج خود ؛ از این مسابقات گذاشته اند و چه جایزه ای با ارزشتر از کتاب؟!!! و فرهنگی تر از آن؟
#سوال این قسمت
نلی چرا #خوابید؟
یک_ 1.به سوت مربوط میشد.انگار به نوعی با سوت آشنا ؛ هیپنوتیزم شد؛ و به خواب مصنوعی فرو رفت.
دو_2.از استرس؛ تمام شب نخوابیده بود و خسته بود.
سه-3. از استرس؛ آرام بخش یا زاناکس استفاده کرده بود.
چهار_4. کنار مرد؛ چنان احساس آرامشی داشت که مثل یک کودک ؛ خوابش رفت...
گزینه ی صحیح را فقط در صفحه
#اینستاگرام _اصلی_خودم و در کامنتتان میپذیرم ؛ نه در دایرکت و نه در لاین یا تلگرام....
مهلت جواب....
فردا شب...تا شروع قصه ی قسمت بعد...
#برندگان همین صفحه اعلام میشوند.
درود
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#سالسا
#رقص_جادویی_امریکای_لاتین
#ترکیبی از هنر.ورزش و حرکات نمایشی
دریک مسابقه کودکان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رقص_جادویی_امریکای_لاتین
#ترکیبی از هنر.ورزش و حرکات نمایشی
دریک مسابقه کودکان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
.
.
.درود دوستان
یک آقایی از مسولان ، که حتی اسمش یادم نمانده ؛ گفته که کتابخوانی مجازی؛ تاثیری بر کتابخوان شدن مردم ندارد.من میگویم.اشتباه میکنید
#دارد..وقتی مردم به مطالعه عادت کنند؛ خارج از فضای مجازی هم دنبال کتاب میگردند.میخواهم با انجمن #صوفی. ؛ که قبلا حرفش را زده ام و یک انجمن کمکهای مردمی و متعلق به عده ای کتابخوان است؛ همین را ثابت کنم..از این به بعد در کانالم ؛ جملات یا تکه هایی از کتابهایی را که خوانده اید اضافه میکنم...هم مطالعه میکنیم ؛ هم مطلبی را معرفی میکنیم ؛ هم نشان میدهیم اهل مطالعه هستیم !
میتوانید نوشته های کوتاه خود راهم برای کانال بفرستید.بهترین آنها انتخاب خواهد شد....لطفا مطالب را در دایرکت پیج دوم اینستاگرامم بنویسید.از الان اولین نفری که یک جمله یا جملاتی از کتابی را نقل کرد؛ معرفی میشود...این.انجمن اهداف والاتری دارد.ورود کتاب؛ ادب و فرهنگ و تفکر ؛ به تمام عرصه های زندگی....میخواهیم ثابت کنیم.آقای مسوول اشتباه میکنید! تلگرام و فضای مجازی ؛ میتواند بر کتابخوانی مردم اثر بگذارد.اگر کتاب نخوانده اید یا اهل نوشتن نیستید؛ برای ما عکس و طرحهای خودتان را بفرستید.
تلگرام ما در انجمن #صوفی
#کتابخانه ی عمومی ماست.
سپاس
#چیستایثربی
منتظر نوشته های شما هستیم.
جمله ای یا جملاتی از یک کتاب.معرفی چند خطی کتاب و یا نوشته های خودتان...شعر و دلنوشته....
#انجمن_صوفی
#کانال_تلگرام_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ثابت کنیم کتابخوانیم.
..
.
.درود دوستان
یک آقایی از مسولان ، که حتی اسمش یادم نمانده ؛ گفته که کتابخوانی مجازی؛ تاثیری بر کتابخوان شدن مردم ندارد.من میگویم.اشتباه میکنید
#دارد..وقتی مردم به مطالعه عادت کنند؛ خارج از فضای مجازی هم دنبال کتاب میگردند.میخواهم با انجمن #صوفی. ؛ که قبلا حرفش را زده ام و یک انجمن کمکهای مردمی و متعلق به عده ای کتابخوان است؛ همین را ثابت کنم..از این به بعد در کانالم ؛ جملات یا تکه هایی از کتابهایی را که خوانده اید اضافه میکنم...هم مطالعه میکنیم ؛ هم مطلبی را معرفی میکنیم ؛ هم نشان میدهیم اهل مطالعه هستیم !
میتوانید نوشته های کوتاه خود راهم برای کانال بفرستید.بهترین آنها انتخاب خواهد شد....لطفا مطالب را در دایرکت پیج دوم اینستاگرامم بنویسید.از الان اولین نفری که یک جمله یا جملاتی از کتابی را نقل کرد؛ معرفی میشود...این.انجمن اهداف والاتری دارد.ورود کتاب؛ ادب و فرهنگ و تفکر ؛ به تمام عرصه های زندگی....میخواهیم ثابت کنیم.آقای مسوول اشتباه میکنید! تلگرام و فضای مجازی ؛ میتواند بر کتابخوانی مردم اثر بگذارد.اگر کتاب نخوانده اید یا اهل نوشتن نیستید؛ برای ما عکس و طرحهای خودتان را بفرستید.
تلگرام ما در انجمن #صوفی
#کتابخانه ی عمومی ماست.
سپاس
#چیستایثربی
منتظر نوشته های شما هستیم.
جمله ای یا جملاتی از یک کتاب.معرفی چند خطی کتاب و یا نوشته های خودتان...شعر و دلنوشته....
#انجمن_صوفی
#کانال_تلگرام_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ثابت کنیم کتابخوانیم.
..