بخشی از نثر؛ نویسنده ی معروف #ایتالیایی_کوبایی
بانو
#آلبادسس_پدس
در کتاب
#از_طرف_او
...مردها، وقتی از خواب بیدار می شدند، قهوه شان حاضر بود. لباسهایشان اتو شده بود. بی فکر و خیال درباره ی مسائل خانه و فرزندان، برای هوای تازه بیرون می رفتند. و پشت سر خود اتاق هایی را بر جا می گذاشتند که هوا نداشت. رختخواب های بهم ریخته...فنجان های کثیف از شیر قهوه...سر یک ساعت معین به خانه بر می گشتند... به محض ورود می پرسیدند "ناهار حاضر است؟" ..."اسپاگتی وا رفته".."برنج خام است"...با چنین جملاتی جهان را تلخ می کردند...سپس روی تنها صندلی راحتی خانه می نشستند و روزنامه می خواندند. روز نامه خواندن نیز همیشه پر از اخبار منفی بود: نان گران خواهد شد، حقوق ها پایین خواهد آمد و بدین نتیجه می رسیدند که "باید صرفه جویی کرد" هرگز خبر خوبی در روزنامه وجود نداشت!...
...هرگز از زن ها نمی پرسیدند "حالت چطور است؟ خسته نباشی! چه پیراهن قشنگی پوشیده ای!" تعریفی نمی کردند، از صحبت کردن خوششان نمی آمد. اهل شوخی نبودند، به ندرت لبخند می زدند و هروقت با زن خود حرف می زدند آنها را "شماها" خطاب می کردند...
...دوره نامزدی شان بنا بر رسوم طولانی بود. آن مردهای جوان ساعت ها در انتظار می ماندند تا دختر دلخواهشان سرش را از پنجره بیرون کند...چه نامه های عاشقانه ای می نوشتند...گاه، دختر ها سالهای سال در انتظار می ماندند تا نامزدشان قبل از ازدواج شغل ثابتی بدست آورد...چقدر در انتظار آن سعادت هماهنگ صبر کرده بودند و در عوض چه دریافت کرده بودند؟ یک زندگی یکنواخت! آشپزخانه، کار آشپزخانه، باد کردن جسم، خالی کردن جسم برای اینکه بچه ای به دنیا آورند و بعد، در زیر ِ ظاهر ِ تسلیم شده، قلب آنها کم کم از کینه آکنده می شده، چون حس می کردند که فریب خورده اند. با تمام این احوال، بار سنگین روزانه زندگی روزانه را به دوش می کشیدند و آه و ناله نمی کردند. به شوهران خود یاد آور نمی شدند که اینها همان دختران هستند و آن همه وعده برای یک زندگی سعادتمند چه شد؟...
...چه شب ها که در کنار آن شوهرانِ خفته، گریسته بودند...کلمات عاشقانه اکنون در زمان زناشویی تبدیل به جملاتی بی معنا شده بود...
...زن و مرد،از اولین ملاقات، شروع می کنند به بازی کردن نقش دلخواه خود. واقعیت را پنهان می سازند و با سماجت هرچه تمام تر از شخصیت ساختگی خود دفاع می کنند و این چنین است که اغلب دو نفر که با هم زندگی می کنند، فقط از طریق دو شخصیت مصنوعی با هم ارتباط برقرار می کنند و هرگز یکدیگر را نمی شناسند. یک مرد حق ندارد درباره ی زنی قضاوت کند. او نمی تواند درک کند که تار و پود وجود یک زن تا چه حد با تار و پود وجود یک مرد فرق دارد...
... به خیال مرد ها، عشق برای همسرشان، قصه ی کوتاهی بوده است، یک جذبه ی زودگذر! واقعیت در این است که مردها فکر می کنند بوی آشپزی، سنگینی زنبیل خرید، بچه ها را درس دادن و به کلاس ورزش بردن، می تواند جایگزین آن رمان عشقی بشود که سرچشمه اولین ملاقات آن ها بوده است. مردها اینقدر کم زن ها را می شناسند که تصور می کنند آن زندگی دلخواه زن هاست! آه می کشند و به دوستان خود می گویند "زن سردی ست! فقط خانه داری می کند و به بچه ها می رسد!" و با این نتیجه گیری نهایی و آسان از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کردند. چرا به گفتگوی زن ها گوش نمی دادند که با ورود آنها قطع می شد؟ چرا به کتابهای روی میز پهلوی تخت زن ها نگاهی نمی انداختند؟ چرا متوجه نمی شدند که زن ها، پس از شام، پنجره را باز می کنند و آه می کشند؟ مرد ها می گفتند "خسته هستند"، ولی چرا نمی خواستند دلیل این خستگی را درک کنند؟ اگر خیلی به خود زحمت می دادند می گفتند "زن هستند!" چرا از خود نمی پرسیدند زن بودن یعنی چه؟ نمی فهمیدند آن فداکاری زنانه عملی ست که از آرزوی عشق سرچشمه می گیرد.../
#البادسس_پدس
#نویسنده و
#روزنامه نگار
#کوبایی_ایتالیایی
#آثار_معروف
از_طرف_او
#دفترچه_ممنوع
#چیستایثربی
#بخشی از رمان "از طرف او "
1911-1997
@chista_yasrebi
بانو
#آلبادسس_پدس
در کتاب
#از_طرف_او
...مردها، وقتی از خواب بیدار می شدند، قهوه شان حاضر بود. لباسهایشان اتو شده بود. بی فکر و خیال درباره ی مسائل خانه و فرزندان، برای هوای تازه بیرون می رفتند. و پشت سر خود اتاق هایی را بر جا می گذاشتند که هوا نداشت. رختخواب های بهم ریخته...فنجان های کثیف از شیر قهوه...سر یک ساعت معین به خانه بر می گشتند... به محض ورود می پرسیدند "ناهار حاضر است؟" ..."اسپاگتی وا رفته".."برنج خام است"...با چنین جملاتی جهان را تلخ می کردند...سپس روی تنها صندلی راحتی خانه می نشستند و روزنامه می خواندند. روز نامه خواندن نیز همیشه پر از اخبار منفی بود: نان گران خواهد شد، حقوق ها پایین خواهد آمد و بدین نتیجه می رسیدند که "باید صرفه جویی کرد" هرگز خبر خوبی در روزنامه وجود نداشت!...
...هرگز از زن ها نمی پرسیدند "حالت چطور است؟ خسته نباشی! چه پیراهن قشنگی پوشیده ای!" تعریفی نمی کردند، از صحبت کردن خوششان نمی آمد. اهل شوخی نبودند، به ندرت لبخند می زدند و هروقت با زن خود حرف می زدند آنها را "شماها" خطاب می کردند...
...دوره نامزدی شان بنا بر رسوم طولانی بود. آن مردهای جوان ساعت ها در انتظار می ماندند تا دختر دلخواهشان سرش را از پنجره بیرون کند...چه نامه های عاشقانه ای می نوشتند...گاه، دختر ها سالهای سال در انتظار می ماندند تا نامزدشان قبل از ازدواج شغل ثابتی بدست آورد...چقدر در انتظار آن سعادت هماهنگ صبر کرده بودند و در عوض چه دریافت کرده بودند؟ یک زندگی یکنواخت! آشپزخانه، کار آشپزخانه، باد کردن جسم، خالی کردن جسم برای اینکه بچه ای به دنیا آورند و بعد، در زیر ِ ظاهر ِ تسلیم شده، قلب آنها کم کم از کینه آکنده می شده، چون حس می کردند که فریب خورده اند. با تمام این احوال، بار سنگین روزانه زندگی روزانه را به دوش می کشیدند و آه و ناله نمی کردند. به شوهران خود یاد آور نمی شدند که اینها همان دختران هستند و آن همه وعده برای یک زندگی سعادتمند چه شد؟...
...چه شب ها که در کنار آن شوهرانِ خفته، گریسته بودند...کلمات عاشقانه اکنون در زمان زناشویی تبدیل به جملاتی بی معنا شده بود...
...زن و مرد،از اولین ملاقات، شروع می کنند به بازی کردن نقش دلخواه خود. واقعیت را پنهان می سازند و با سماجت هرچه تمام تر از شخصیت ساختگی خود دفاع می کنند و این چنین است که اغلب دو نفر که با هم زندگی می کنند، فقط از طریق دو شخصیت مصنوعی با هم ارتباط برقرار می کنند و هرگز یکدیگر را نمی شناسند. یک مرد حق ندارد درباره ی زنی قضاوت کند. او نمی تواند درک کند که تار و پود وجود یک زن تا چه حد با تار و پود وجود یک مرد فرق دارد...
... به خیال مرد ها، عشق برای همسرشان، قصه ی کوتاهی بوده است، یک جذبه ی زودگذر! واقعیت در این است که مردها فکر می کنند بوی آشپزی، سنگینی زنبیل خرید، بچه ها را درس دادن و به کلاس ورزش بردن، می تواند جایگزین آن رمان عشقی بشود که سرچشمه اولین ملاقات آن ها بوده است. مردها اینقدر کم زن ها را می شناسند که تصور می کنند آن زندگی دلخواه زن هاست! آه می کشند و به دوستان خود می گویند "زن سردی ست! فقط خانه داری می کند و به بچه ها می رسد!" و با این نتیجه گیری نهایی و آسان از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کردند. چرا به گفتگوی زن ها گوش نمی دادند که با ورود آنها قطع می شد؟ چرا به کتابهای روی میز پهلوی تخت زن ها نگاهی نمی انداختند؟ چرا متوجه نمی شدند که زن ها، پس از شام، پنجره را باز می کنند و آه می کشند؟ مرد ها می گفتند "خسته هستند"، ولی چرا نمی خواستند دلیل این خستگی را درک کنند؟ اگر خیلی به خود زحمت می دادند می گفتند "زن هستند!" چرا از خود نمی پرسیدند زن بودن یعنی چه؟ نمی فهمیدند آن فداکاری زنانه عملی ست که از آرزوی عشق سرچشمه می گیرد.../
#البادسس_پدس
#نویسنده و
#روزنامه نگار
#کوبایی_ایتالیایی
#آثار_معروف
از_طرف_او
#دفترچه_ممنوع
#چیستایثربی
#بخشی از رمان "از طرف او "
1911-1997
@chista_yasrebi
#قوانین_ارتباط_عاطفی_با_آدمها
#از این پس
#همین_کانال
#چیستایثربی
#روانشناس
#مشاور
اگرکسی به شما ابراز علاقه کرد ؛ تا یک هفته ، هیچ واکنشی نشان ندهید و سعی کنید تا حد ممکن از او دور باشید...اگر سعی کرد پیدایتان کند و باز حس خود را نشان دهد ؛ بگذارید این کار را بکند....ولی شیوه ی این ابراز علاقه ؛ خیلی مهم است....خیلی چیزها را درباره شخصیت او به شما میفهماند.
این که دیکتاتور است ؟ زیادی ملایمت نشان میدهد؟دروغ گوست؟ دو چهره دارد؟ هدف اصلی اش را از دوستی با شما پنهان میکند ؟ زود عصبانی میشود ؟ شکل عصیانیتش چگونه است؟
پس
#قانون_اول ارتباط عاطفی :
اگر کسی به شما ابراز علاقه کرد ؛ مدنی گم و گور شوید.....اگر ماندنی و صادق باشد دنبالتان خواهد آمد ؛ وگرنه ابراز علاقه اش دروغ بوده است....
#چیستایثربی
#قوانین_ارتباط
#روانشناسی_تربیتی
@chista_yasrebi
#از این پس
#همین_کانال
#چیستایثربی
#روانشناس
#مشاور
اگرکسی به شما ابراز علاقه کرد ؛ تا یک هفته ، هیچ واکنشی نشان ندهید و سعی کنید تا حد ممکن از او دور باشید...اگر سعی کرد پیدایتان کند و باز حس خود را نشان دهد ؛ بگذارید این کار را بکند....ولی شیوه ی این ابراز علاقه ؛ خیلی مهم است....خیلی چیزها را درباره شخصیت او به شما میفهماند.
این که دیکتاتور است ؟ زیادی ملایمت نشان میدهد؟دروغ گوست؟ دو چهره دارد؟ هدف اصلی اش را از دوستی با شما پنهان میکند ؟ زود عصبانی میشود ؟ شکل عصیانیتش چگونه است؟
پس
#قانون_اول ارتباط عاطفی :
اگر کسی به شما ابراز علاقه کرد ؛ مدنی گم و گور شوید.....اگر ماندنی و صادق باشد دنبالتان خواهد آمد ؛ وگرنه ابراز علاقه اش دروغ بوده است....
#چیستایثربی
#قوانین_ارتباط
#روانشناسی_تربیتی
@chista_yasrebi