چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi/چند ساعت خوب با بانوی فیلمساز و دوست خوبم نسرین محمد طاهری که قصد دارد فیلم مستندی درباره زندگی من بسازد:چیستا/همان که هست
#فیلمی_درباره
#چیستا
همانگونه که هست.....
.

از نسرین محمد طاهری ؛ بانوی فیلمساز آثار مستند ؛ کوتاه وانیمیشن تشکر میکنم که زندگی مرا خوب میشناسد و قصد دارد با نگاه خلاقش ؛ از منظری جدید ؛ فیلمی درباره ی تنهایی؛ عشق ؛ تناقضات درون و برون ؛ مشکلات یک بانوی نویسنده ی مستقل در جامعه و خود کاویهایش بسازد.نسرین محمد طاهری سالها پیش مستند سازی را شروع کرد و صاحب چندین جایزه ی معتبر برای آثارش است.راستش دوست نداشتم بار دیگر؛ موضوع فیلم یا گزارشی باشم ؛ ولی چون نسرین عزیز یک فیلمساز خلاق است و مرا از خانواده ام هم ؛ بهتر میشناسد ؛ به پیشنهاد او پاسخ مثبت دادم.به قول او :
چیستا؛ چیستاست....عاشق سالیان دور پستچی.....نه اسطوره است ؛ نه فریبکار و غریب !...فقط چیستایی است که آثارش را دوست داریم و هر کدام در ذهن خودمان از او شخصیتی ساخته ایم! و دوست داریم طبق انتظارات ما رفتار کند !.... در صورتی که چیستا؛ چیستاست؛ یکسال است به فضای مجازی آمده...و قبل از آن هم چیستا بوده.....نسرین تلاش میکند چهره ی بی نقاب و راحت نویسنده را در برخورد با چالشهای زندگی اش به تصویر بکشد....و به خصوص بخشی از زندگی اش را که کمتر کسی میشناسد....علی....

مفتخرم که سوژه ی فیلم جدید او هستم.حرفهای زیادی برای گفتن دارم.....به خصوص درباره ی تاثیر خانواده ؛ بر سرنوشت متفاوتم که کسی چیزی درباره ی آن ؛ نمیداند......نسرین عزیز در این فیلم هم ؛ چون آثار قبلی ات برایت آرزوی موفقیت دارم.....دوست تو.

#چیستایثربی
#سینما
#فیلم
#فیلم_مستند
#فیلمی_درباره_چیستایثربی_و_نگاهش_به_دنیا
#نسرین_محمد_طاهری
#مستند



@chista_yasrebi
چیستای عزیز ومهربان
از اینکه میتوانم و به من اجازه دادید . آهنگ چیستای دلنشین روزگارم را با زبان تصویر بسرایم .ممنون وسپاسگزارم .ارادتمند

#نسرین_محمد_طاهری
@chista_yasrebi
سلام به همه اعضای کانال و........
من دیشب عکسی رو که "خودم" و با گوشی خودم درست کرده بودم،برای خانم یثربی فرستادم؛عکس رو با تمام عشق و شوق و ذوق برای ایشون فرستادم به علاوه جمله ای که خودم گفتم که این بود:[دلیل دوست داشتنی بودن بعضی آدمها هنوز نامعلوم است..یک مساله بی پاسخ است.شما از همان آدمها هستید؛دوست داشتنی و عزیز].و بسیار از ایشون ممنونم و سپاسگزارم که به فکربنده بودند؛و عکس رو فوروارد نکردند که مبادا کسی یا کسانی مزاحم بنده بشن؛ممنونم بابت نهایت توجتون خانم یثربی عزیز*❤️❤️❤️
عزیزان!!!من ریحانه؛ اون عکس و اون جمله رو برای ایشون فرستادم!!!متاسفانه افرادی فکرکردن که این عکس و جمله متعلق به یک طرفدار نیست و شاید خانم یثربی این کار رو کردن...حرفی برای این افراد ندارم...جز تاسف...
ریحانه
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/آنگونه زندگی کن که میخواهی بعدها به همین دلیل از تو یاد شود/یک جمله معروف روانشناسی/چیستایثربی
#شوالیه/داستان
#سه_قسمتی
#قسمت_اول
#داستان
#چیستا_یثربی
#مجموعه_نامه_ها
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
به آدرس
@yasrebi_chista


هوای کافی شاپ ؛ داغ بود. دخترک ؛ به زور میتوانست از لابلای آن همه دود سیگار، آدمها راتشخیص دهد ؛
زیاد اهل کافه نبود.این بار دوم یا سومش بود ؛ که با همکلاسیهایش آمده بود...آنقدر آنجا سروصدای جوانها با موسیقی لیلی #سینا_حجازی ؛ آمیخته شده بود که صدای بغل دستی اش راهم نمیشنید.بالاخره نوبت میز آنها رسید.پسری قد بلند ؛ با موهای بلند قهوه ای فرفری؛ و چهره ای جدی؛ جلو آمد تا سفارششان را یادداشت کند.دختر حواسش پرت شد.چقدر این چهره برایش آشنا و باستانی بود !...انگار از وسط یک کتاب تاریخ جنگجویان قدیمی بیرون آمده بود!بی اختیار یاد سهراب؛ سیاوش؛ آرش و اشعار فردوسی افتاد!...انگار پسرک با جلیقه مشکی زیبا و بوی تلخ و خوب ادکلنش ؛ همین حالا از وسط کتابهای تاریخ ایران؛ یونان یا روم باستان بیرون آمده بود و یا از وسط شاهنامه؛ و هنوز موهایش بوی اساطیرمیداد ؛اما با لباسهای امروزی.چقدر جذبه و وقار درایستادنش بود.انگار نه منتظر سفارش آنها ؛ که منتظر پایان جهان بود.تمام دوستانش ؛ سفارشهایشان را دادند.هنوز فقط دخترک بود که به جای لیست خوراکیها ؛به پسر نگاه میکرد.پسر از زیر چشم، نگاهی به او انداخت وگفت: شما سفارشی ندارید؟ دختر میدانست پول زیادی همراهش نیست.گفت؛ چای اگه ممکنه! و انگار صدای خودش را از سیاره دیگری میشنید.پسر گفت ؛ ما چای را با کیک سرو میکنیم.چه نوع کیکی؟ دخترپول برای کیک نداشت.وگرنه کیک شکلاتی دوست داشت.چشمان پسر؛ رنگ همه شکلاتها ی خوشمزه ی دنیا بود.گفت:من کیک میل ندارم..پسر بی نمکی از همکلاسیهایش گفت: خسیس نباش! تو بگیر.ما برات میخوریم.همه خندیدند..جز پسر قد بلند مو فرفری که داشت به جایی در دوردست؛ نگاه میکرد؛ انگار آن آدمها وجود نداشتند...گفت: بالاخره؟ دختر گفت: ممنون.من چیزی میل ندارم!..پسر رفت.بچه ها گفتند:خسیس! دختر گفت :خب کیک دوست ندارم.ولم کنید!...اصلا من نمیخواستم بیام.شما اصرار کردین!و ساکت نشست و به روبرویش خیره شدبه پیشخوان...پسر قدبلند مو فرفری؛ همه کار میکرد.قهوه درست میکرد.آب پرتقال را در لیوان میریخت.دختر باخودش گفت : خیلی شبیه شوالیه های قدیمه..تند و فرز و باهوش....اینجا چکار میکنه؟!
الان باید؛ تو میدون جنگ باشه!
پسر دیگری سفارشها را آورد.یک چای و کیک شکلاتی اضافه بود .بچه ها گفتند:این مال میز ما نیست! پسرک گارسون گفت:رییس گفته؛ مال این خانمه و دخترک را نشان داد...امشب مهمان کافی شاپ هستند.دوستانش با صدای بلند خندیدند !دختر سرش گیج رفت.شوالیه او را مهمان کرده بود؟! چرا؟! چه شوالیه ی سخاوتمندی !/ادامه دارد.

#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_اول
#چیستایثربی
#مجموعه_نامه_ها
#زیر_چاپ

هر گونه اشتراک یا برداشت از این قصه ؛ منوط به ذکر نام نویسنده و لینک اینستاگرام یا تلگرام رسمی اوست.
@chista_yasrebi
#شوالیه
#چیستا_یثربی
#قسمت #دوم
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@yasrebi_chista
آدرس اینستاگرام چیستایثربی

چه شوالیه ی سخاوتمندی ! خوشمزه ترین چای و کیکی بود که در عمرش خورده بود.چقدر هم گرسنه بود....

آخر کار که همه به شلوغ کاری مشغول بودند؛ دختر جلوی پیشخوان رفت.رییس مو فرفری شیکپوش ؛ داشت با گوشی اش حرف میزد.یک حلقه مویش روی پیشانی اش ریخته بود و دختر بی اختیار؛ یاد آرش کمانگیر افتاد و نمیدانست چرا!....فقط گفت: خواستم تشکر کنم.پولشو براتون میارم. رییس گفت:خواهش میکنم! لازم نیست.ماهر هفته یه نفر رو تصادفی مهمون میکنیم.امشب قرعه به شماافتاد...کی از شما بهتر؟! صدای سینا حجازی بلند بود..."با خودم گفتم من کجا،مجنون کجا؟"...
دختر تشکر کرد.میخواست برود.دلیلی برای ایستادن نداشت.اما ناگهان نفس بلندی کشید و گفت؛ من اینجا مهندسی برق میخونم...هفته دیگه با دوستای دیگه م میام.از شرمندگیتون در میام"آی لیلی..آی لیلی"..موسیقی ادامه داشت.مدام تکرار میشد.پسر لبخند خاصی زد.چهره ی مغرور و عبوس و جنگجویش ؛ کمی مهربان شد.گفت :کافه پدرمه.هم کار میکنم ؛ هم اینجا یه کم پول درمیارم ؛خوشحال میشم بیاین ! راستی کیک شکلاتی خوب بود؟ دختر گفت؛ از کجا میدونستین شکلاتی دوست دارم؟پسر گفت:رنگ گل سرتون! دختر بی اختیار به سنجاق سرش که روی آن یک گل شکلاتی بافتنی بود؛ دست زد وگفت :فقط خواستم بگم مرسی ؛ دیگه هیچی!....
و خیلی چیزها دلش میخواست بگوید و رویش نمیشد.مثلا دوست داشت اسم پسر را بپرسد.حتما یک اسم اساطیری داشت.پسر با سر جواب دختر را داد.گوشی اش دو باره زنگ خورد.دختر رنگ شلوار لی پسر را دوست داشت و فکر کرد شوالیه باشلوار لی ! جالبه !.... یکهفته منتظر بود که با دو دوست دختر صمیمی اش ؛ به کافه بروند.پولهایشان را جمع کرده بودند. اینبار جوان کوتاه و کم مویی سفارشها رامیگرفت.دختر داشت حالش بد میشد.شوالیه کجا بود.چرا غلامش را فرستاده بود؟شوالیه ی چشم شکلاتی که نبود ؛ پس او هم گرسنه نبود.دوستانش گفتند:چت شده؟ تو خواستی بیایم ؟ ! بالاخره دخترک ؛ دل به دریا زد و گفت؛ اون بار ؛ یه آقای دیگه سفارش ما رو گرفت.موهای بلندی داشت.قد بلند....پسر کوتاه قد گفت:یکی از شرکای ما بودن.متاسفانه فوت کردن! ظاهرا قرصا بشون نساخته بود! دختر جیغ زد:کی؟ چند شنبه ؟ پسرک از واکنش دختر ترسید؛ گفت: چهار روز پیش خانم ! دیروز سومش بود.چطور؟میشناختینش؟ دختر از پشت میز بلند شد.به طرف آشپزخانه دوید.کسی داد زد: آی خانم ؛ اونجا ممنوعه! دختر میان دود غلیظ آشپزخانه؛ شوالیه اش را دید.سهراب بود؛ پسر رستم دستان ؛ سیاوش بود؛ میان آتش ؛ ؛آرش کمانگیر بود ؛ در حال کشیدن کمان ؛ و پرتاب آخرین تیرخود ؛ و نفس آخر!....اینجا بود......دختر نفس راحتی کشید.اینجا بود ! زنده بود !دود غلیظ سیگار و مواد دیگر؛ چهره اش را پنهان کرده بود ؛ ولی مو و ادکلن تلخ خودش بود!/ادامه دارد

#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_دوم
#چیستایثربی
#داستان
از
#مجموعه_قصه
#نامه_ها
#زیر_چاپ

هر گونه اشتراک یا برداشت ؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.
@chista_yasrebi
#شوالیه
#چیستایثربی
#قسمت_سوم
#قسمت_پایانی
#داستان_سه_قسمتی
برداشت از اینستاگرام چیستایثربی به آدرس
@yasrebi_chista


یک "لیلی "پروتزی هم ؛ کنار پسرک نشسته بود و دود سیگارش را به شکل حلقه حلقه از بینی اش ؛ بیرون میداد؛ با موی زرد کاهی.... ؛دخترک با سادگی و شادی کودکانه ای گفت : چرا گفتن مردید شما ؟.... داشتم سکته میکردم!.... پسر لبخندی زد و گفت : هر هفته یکی اینجا میره یا میمیره...
اینبار ؛ قرعه به نام من نبود...یه بنده خدای دیگه بود...چند تا ناجور باهم خورده بود....ریق رحمتو سر کشید......دخترک گفت :سیگاره اینکه شما میکشی ؟!..... ببخشید؛ ولی چه بوی بدی داره!....برای شوالیه ها خوب نیست! باید مراقب خودتون باشین...مگه چند تا از نسل شما مونده؟ این را گفت و رفت...
صدای خنده ی دختر پروتزی را پشت سرش شنید...شوالیه؟! دختره ی خل ؛ به تو گفت؟ پاک قاطی بود! اینو دیگه از دکون کدوم عتیقه ای پیدا کردی ؟ نسل شما!!! نسل شما مگه کیه؟...نسل ماموتای منقرض شده ؟!.....مثل خودت؛ خل مشنگ بود ؛ و دوباره دود را از بینی اش بیرون داد و خنده ی هیستریکی کرد! تکرار کرد:

"شوالیه"!!!!......و باز خندید !

ولی پسر مو بلند؛ اصلا نخندید.سیگار را خاموش کرد و جدی از جایش بلند شد...از آن روز پسر؛ هزار بار ؛دانشکده مهندسی برق را زیر و رو ؛ تا دخترک ساده ی مقنعه کج ؛ را پیدا کند....حتی نامش را نمیدانست ! فقط میدانست آن دخترک او را "شوالیه" صدا کرده بود ! در صورتی که همه به او از کودکی بی عرضه؛ خنگ ؛ نفهم یا بنگی میگفتند!....
بالاخره پیدایش کرد!...دختر داشت کنفرانس میداد.پسر صبر کرد ؛ دختر که از کلاس بیرون امد؛ پسر کمی خجالتزده سلام داد و گفت؛ اون سیگار بدبو رو گذاشتم کنار!...اومدم بگم....یادم رفت چی میخواستم بگم....خیلی گشتم پیداتون کردم ؛راستی ؛ وقت دارین این هفته بریم کوه؟ از بچه گی نرفتم...اگه دوست داشته باشین!..و نمیدانست چرا از بین این همه لیلی؛ جلوی این دختر ساده ی معمولی ؛ با مقنعه کج و ابروهای نامرتبش ؛ هول کرده است؟!.... دخترگفت: نمیدونم ! باید از مادرم اجازه بگیرم...اما گمانم باکوه مخالف نباشه! ورزشه دیگه ! البته اگه خودشم با ما بیاد ایرادی نداره ؛ معمولا ؛ اون پایین میشینه....پسر گفت: چه خوب! بعدش سه تایی چای ذغالی میخوریم.اونجا کیک؛ اجباری نیست !
در دانشگاه ؛ همه به پسر خوش تیپ قد بلندی؛ نگاه میکردند؛ که شلوار لی، پوتین آخرین مدل خارجی و موهای بلندش به دانشجویان آنجا شبیه نبود.انگاردرست همان لحظه ؛ از کره مریخ وسط دانشگاه آنها ؛ پرت شده بود! و داشت با درسخوانترین بانوی دانشجوی مهندسی برق حرف میزد.
دختر گفت:مثل فیلم سینماییه؛ همه به شما زل زدن! گناهی هم ندارن! حتما تا حالا شوالیه ندیدن! اونم با شلوار لی و جلیقه ی مارکدار ! مطمینم ؛ حتی فیلم بن هور و اسپارتاکوس رو هم ندیدن! شوالیه های قدیم....
پسر گفت : راستش منم ندیدم! و لبخند شیرینی زد.شیرین تر از تمام کیکهایی که تاکنون سرو کرده بود.شیرین تر از تمام کیکهایی که دخترک از کودکی به حال خورده بود. دخترک حس کرد آن لحظه مزه ی همه کیکهای جهان را میفهمد.■
پایان.
#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_آخر
#چیستایثربی
#داستان
#مجموعه_داستان
#زیر_چاپ
#نامه_ها

هر گونه اشتراک ؛ منوط به ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست.
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/این روزها باید خیلی مواظب کودک درونم باشم ؛ هر جا میروم فالورهای نازنین صدایم میکنند/ناهید عزیز همراه دخترش رها .امشب/گیشا
امشب ؛ خیلی بد شد....خوب است ناهید خانم نشنید. یعنی امیدوارم نشنیده باشد!.....به خودش هم گفتم....گفت:نه.پشتتان به من بود....نشنیدم !!!
دکتر رفته بودیم.....نزدیک خانه ی پدری! ناگهان ؛ دخترم را گم کردم.سرما خورده بود... ترسیدم.....داد زدم نیایش !.....دیدم داخل کوچه ی خانه ی بزرگ و قدیم پدری پیچید.خانه ای که شاید یکی دو بار بعد از مرگ پدر ؛ همزمان با تولدش ؛ داخل آن را دیده بود! پشت در بزرگ خانه ایستاده بود و به آن نگاه میکرد.داد زدم :

به چه حق اومدی تو این کوچه ؟ جلوی این خونه؟...گفت : میخواستم شکلشو یادم بیاد...کنترلم ازدستم رفت!..گفتم :.یک مرد آنجا مرده..یک پدر ! بی دلیل! سر شصت سالگی ! شاید هم با دلیل ؛ و من دلیلش را میدانم ...و باید خفقان بگیرم !!! و سکوت کنم.....آنوقت شیدا و صوفی مینویسم! و مردم فکر میکنند چقدر خوشبختم!.....حق نداری....حتی بعد از مرگ من ؛ حق نداری به اینجا و این خانه ی مهجور و ماتم زده ی پشت درختان ؛ نزدیک شوی!....هنوز بوی پیراهن پدرم ؛ کوچه را پر کرده..."چیستا زنده نمیمانم....."
وقتی عصرها چنارهای جلوی خانه را ؛ آب میداد....وقتی بزرگمردی از درون میشکست....مثل درختها! نه.تو حق نداری به یادم.بیاوری ! هیچکس حق ندارد....از دستش دادیم و من ؛ شیدا و صوفی مینویسم!..

صدای فریادم آنقدر بلند بود که مردم نگاهم میکردند ! چه کسی از دل کس دیگر خبر دارد؟ همان موقع صدای مهربانی ؛ ساکتم کرد.درست پشت سرم بود....
"خانم یثربی.من ناهید فالورتانم...همه ی مطالب و داستانهایتان را میخوانم.این هم دخترم ؛ رهاست ..."
لبخند به لبم آمد.باز عکسی دیگر در کنار فالور عزیز دیگر.....ناهید نازنین با رهای زیبایش ... و چقدددددددرررررر......خاطرات خون به پا میکنند!...چقدر خنجر میزنند!...این خون ؛ بند نمی آید!.....بند نمی آید !...

#چیستایثربی
#گیشا
#محله_گیشا
#تهران
#اسفند_نودوچهار
خون به پا میشود......

@chista_yasrebi
@chista_yasrebiامروز خیلی از فالورهای عزیز را دیدم /که با تبریک روز زن و عکس گذشت/اما این عکس :زوژانو با بازی دخترم به خاطر کردهای امروز پبج
#نام کامل نمایش ده سال پیش من

#آیا_تو_تابحال_عاشق_بوده_ای_روژانو؟
به دو زبان

#فارسی و
#کردی



#نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی

#برگزیده بخش ویژه جشنواره تاتر دفاع مقدس

#سنندج#تهران

#بازیگران :

#رحیم_نوروزی
#افسانه_ماهیان
#آذر_رجبی/ بازیگر کرد اورامان
#نیایش_میمندی

من تو را دوست دارم.تو او را دوست داری.او مرا دوست دارد.با این مثلث جهنمی چه کنیم؟

نگاهی تلخ ؛ بشردوستانه ؛ جهان شمول ؛ واقع گرا و لحظاتی همراه با طنز تلخ ؛ درباره ی سرنوشت خانواده های درگیر جنگ و سرنوشت آن همه فداکاری ؛ پس از پایان جنگ.....

جمله ی معروف نمایش :
هیچکدوم از ما به حق خودمون نرسیدیم مرجان؛....
..هیچکدوم !....


#زیر_چاپ
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/آیا تو تابه حال عاشق بوده ای روژانو؟نمایشی کردی_فارسی/نوشته و کار: چیستایثربی/رحیم نوروزی.آذر رجبی /این صحنه
@chista_yasrebi/افسانه ماهیان و آذر رجبی در /آیا تو تابحال عاشق بوده ای روژانو ؟ کاری دو زبانه از چیستایثربی