چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
ادمین تلگرام
@ccch999
#یادداشتهای_آیدا
#قسمت_سوم
#چیستایثربی
میگویند هر چه با تمام وجود از خدا بخواهی، سر راهت قرار میدهد.
همیشه دوست داشتم یک بیمار روانی را از نزدیک ببینم و اگر بتوانم به او کمک‌ کنم.برای همین نگذاشتم ابل، حرفش را بزند...
تا گفت " تو باید"..‌.
وسط حرفش پریدم،من آن شغل را می خواستم.
گفتم: همه ی شرایط قبول!
فقط،ببخشین، اون دخترها که از اتاق شما بیرون میامدن، چرا آشفته حال بودن یا گریه میکردن؟!
لبخندی زد:
چون اینکاره نبودن!لوس بودن!موقع امتحان رد شدن!
گفتم:ازمن امتحان نگرفتین؟
_تو بدون سوال،قبول کردی!
از فامیل ما هستی، مسئولیت پذیری.
از خیلی ها، تعریفت رو شنیدم.تو امتحان لازم نداری آیدا!
حالا وقت داری یه سری با هم بریم خونه ی ما،آلیس رو ببینی؟
به مادرم زنگ زدم وگفتم:
کمی دیرتر میام، مصاحبه ی شغلی رو قبول شدم، اما به او نگفتم شغلم چیست!
گفتم: بیام خونه، همه چیز رو برات،تعریف میکنم!
سوارماشین ابُل شدیم که بیشتر شبیه اتوبوس بود از بس دراز بود!
آن هم رنگ‌ سرخ وحشی!در راه حرف نزدیم.
انگار هر کدام در ذهن خودمان، دغدغه هایی داشتیم که به آن ها فکر میکردیم.کوچه های پرشیب را بالا رفتیم و به یک عمارت سفید دو طبقه رسیدیم.
با ماشین وارد شدیم.باغ بزرگی داشت.فکر کردم پدر من که از خانواده ی او پولدارتر است؛چرا چنین خانه ای ندارد؟
در دلم گفتم:ساکت آیدا!
اینها همه ظاهر است.آدم همه چیز را باهم مقایسه نمی کند.
وارد خانه شدیم.
مستخدم خانه، زن میانه سالی بود.
کتِ آقا را از او گرفت.
اَبُل گفت: ایشون اختر خانمن.سالها تو خانواده ی ما بودن.
این‌ خانمم آیدا هستن، فامیل ‌دور.
قراره وقتی نیستم هم صحبت آلیس باشن.
اختر،سر تا پای مرا، وراندازی کرد و با لحن عجیبی گفت:
خوش آمدن!
خوش آمدی که از صد فحش،بدتر بود!
ابل گفت:
اتاق آلیس، طبقه ی دومه.پله ها را بالا رفتیم.
صدای پیانو میامد.
ابل دسته کلیدش را در آورد و در را باز کرد.
اتاق نیمه تاریک‌ بود.
پرده هارا کشیده بودند.
دخترک، پشتش به ما بود.
ماهرانه پیانو ‌می نواخت.قطعه ای از شوپن بود، میشناختم. موهایش فرفری، شرابی و بلند بود، ولی معلوم بود امروز، آنها را شانه نکرده است.
ابل گفت: آلیس جان سلام!
برگشت.
چهره اش شبیه پرتره های کلیسا بود.معصوم و زیبا.
ابل گفت: عزیزم،این خانم اسمش آیداست.از امروز دوست تو میشه!
آلیس به من نگاه نکرد.فقط گفت:
های!
گفتم: های!
روی مبلی، کنارش نشستم. به انگلیسی گفتم:
خیلی خوب میزنی!شوپن سخته.
من که نصفه، پیانو رو ول کردم! لبخندی زدو‌گفت:
اینو برای ابل زدم.ازم خواست یادبگیرم تاشبا براش بزنم خوابش بره.ابل طفلی.بخواب بچه م !
https://www.instagram.com/p/CZ4ZeE1j94U/?utm_medium=share_sheet
ادمین کانال قصه
@ccch999
ساعدنیوز: تِم اصلی آثار حضرتعالی "عشق و عواطف زنانه" است. اصولاً چرا این تِم برای شما یک "مسأله" است؟
چیستا یثربی: من از وقتی خودم را شناختم؛ ادبیات را یک مثلث دیدم که در رأس آن، عشق قرار دارد و در دو رأس دیگر آن، یکی مرگ، و دیگری، تلاش برای پر کردن فاصله عشق تا مرگ! عشق در رأس مثلث من قرار دارد؛ چون وسیله خودشکوفایی است. چون اصلاً انسان با هدفِ عشق آفریده شده است. چون خالق او عاشق بوده که به آفرینش دست دسته است. بی عشق ممکن نیست، موجودی آفریده شود.
دلیل دیگر من برای اهمیت دادن به عشق آن است، که عشق نیروی انگیزاننده زندگی است. اگر زمین در خلأ شناور نمی شود و به دور خورشید می گردد، نیروی جاذبه خورشید است که زمین را وادار به چرخیدن می کند. و این نیروی جاذبه زمین است که از برایِ او، ماه به دورش می چرخد. عشق در تک تک لحظات هستی وجود دارد و فیزیک کوانتوم و قوانین انیشتین، وجود یک حسِ الفت، در ذرات هستی را ثابت کرده است. اما اهمیت عشق برای من، از نظر فیزیکی و علمی نیست. عشق مهم است، چون عشق مهم است!
بدون عشق، چگونه می توان زندگی کرد، غذا پخت، غذا خورد، سر کار رفت، برای مردم دیگر فداکاری کرد، جنگ کرد، صلح کرد، کشوری را ساخت و آباد کرد، جامعه ای را متمدن کرد و آگاهی بخشید، به قول پدرم، که خداوندش بیامرزد، "بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد". و این یک واقعیت است که بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد. شما فقط تجسم کنید، که یک روز، این خاصیت از بشر گرفته شود. خاصیت عشق دادن، و عشق ورزیدن! چه بلایی سر ما می آید؟ شاید حتی انگیزه بلند شدن از رختخواب را نداشته باشیم.
پس، عشق نیروی محرک زندگی است و برای من بسیار ارزشمند است. چه در زندگی شخصی و چه در رمان ها، نمایشنامه ها، فیلمنامه ها و برتر از همه، آن ژانر ادبی که رستاخیز کلمه است، یعنی شعر. اصلاً اولین عاشق، شاعر بود که شناخته شد. اگر عشق نبود هیچ شاعری به دنیا نمی آمد.
ساعدنیوز: نگاه زنانه به عشق از دیدگاه شما چه تفاوت هایی با نگاه مردانه به عشق دارد؟ آیا قدر مشترکی در اینجا قابل تصور است؟
چیستا یثربی: قدر مشترک خالق و مخلوق است. خالق و مخلوق عاشق همدیگر هستند. مرد و زن هم نداریم. عشق را نمی شود تعریف کرد و جنسیتی کرد و از عشق مردانه و عشق زنانه صحبت کرد. شاید اگر از خود خانم ها و آقایان بپرسیم، شاید عشق را با چیزهای دیگری اشتباه بگیرند و تعاریف مردانه و زنانه از عشق ارائه دهند. اگر فقط عشق مد نظر ما باشد، فقط یک عشق وجود دارد، به قول حافظ: "کز هر زبان که می شنوم نامکرر است". یک عشق بیشتر وجود ندارد!
کسی را آنقدر دوست داشته باشی، که حتی بتوانی جان خود را ببخشی. که حتی بتوانی به خاطر او، به شهادت برسی! که حتی بتوانی به خاطر او، از ضعف های خودت پله بسازی، و قوی شوی. که حتی نداشتنش برایت صدمه روحی به وجود نمی آورد، بلکه نداشتنش تو را قوی تر می کند. چون اساساً عاشق از معشوق قوی تر است. نه من فرقی بین عشق زنانه و مردانه نمی بینم. عشق، همان عشق است. شاید نحوه های ابراز، و بیان آن، در زن و مرد تفاوت دارد. که آن هم طبیعی است. همانگونه که من عشقم را به یک ماهی، و عشقم را به یک گل سرخ، و عشقم را به دخترم، یا عشقم را به یک مرد، نوع دیگری نشان می دهم. هر کدام، زبان خاص خود را دارد.
اما خُب، به قول قیصر امین پور عزیز، "این یک نام مقدس است که به هر زبان جاری می شود"! و این نام مقدس، همان عشق است.
ساعدنیوز: طرح عشق زنانه در جامعه ای سنتی و محافظه کار از سوی یک بانوی نویسنده در ترازِ حضرتعالی، کار شجاعانه ای است. چرا عاشق شدن یک "زن" اصولاً برای ما یک "تابو" است؟ به نظر شما در این سال ها تغییراتی رخ داده است؟
چیستا یثربی: زمانی که شروع کردم به نوشتن "پُستچی"، با چنان هجمه، و فشار و توهین ها، اهانت ها، تهمت ها، اخراج ها، و سردرگمی هایی روبرو شدم و به این فکر کردم، که چه چیزی مردم را ترسانده است؟ واقعاً به عنوان یک روانشناس این سؤال برای من مطرح شد که این همه ادبیات عشق مردانه نوشته می شود، چرا نوشتن درباره عشق یک زن حساسیت برانگیز است؟ سووشون هم عاشقانه است، و روایت عشق یک زن است؛ هرچند عاشقانه است ولی نه به اندازه "پُستچی" چرا که شخصیت اصلی عاشق شوهرش است، و سووشون علاوه بر بُعد عاشقانه، بُعدهای سیاسی و اجتماعی هم دارد، ولی شخصیت اصلی "پُستچی" یک دختر بچه است، و تا آخر عمر هم سر عشق اش جان فشانی کرد. تِم پُستچی، "عشق" بود و بس!
با دیدن این واکنش ها، از خودم پرسیدم که مردم از چه چیزی می ترسند؟ نکند از این می ترسند که زن عاشق شود و عشق خودش را ابراز کند؟ نه به نظر من نوشتن درباره عشق، آن هم عشق یک زن، کار شجاعانه ای نیست بلکه وظیفه ما است. عمر به اندازه ای کوتاه است، که باید این عشق را ابراز کنیم. در جواب یا نه می شنویم یا آری. اگر آری شنیدیم، "خوش به حالمان"! اگر هم "نه" شنیدیم، لااقل حسمان را گفتیم.
و این قدرت است. این یک قدرت است، که انسان، عشقش را ابراز کند و "نه" بشنود. به قول نیچه، "آنچه مرا نکشد قویترم می کند". ما با شنیدن "نه" از معشوقمان، نمی میریم. بلکه قوی تر می شویم.
بله، نوشتن درباره این عشق با هجمه، فحش، ناسزا، اخراج و ممنوع الکاری برای من همراه بوده است. بعد از نوشتن "پُستچی"، من یک چیستا یثربی دیگر شدم. از آن، وجهه ی آکادمیک، و استاد دانشگاهی عینکی، که می آمد در 5 شبکه تلویزیون، نقد فیلم انجام می داد، و در تئاتر داور بود، و بهترین کارگردان بود، و در سینما، همه بهش پیشنهاد فیلمنامه می دادند، تبدیل شدم به کسی که بهش می گفتند "برو پاورقی زرد بنویس"! ولی افتخار می کنم که "پُستچی" را نوشتم. چون "پُستچی" از اعماق جان من برآمد. چون پُستچی واقعیت داشت. چون عشق را تجربه کردن، بسیار سخت است؛ و بیانش بسیار سخت تر است. و شاید از این ترسیده بودند، که چطور توانسته، این عشق را بیان کند. چون خیلی ها عاشق اند، و حتی نمی توانند به خود طرف بگویند، چه برسد به این که آن را رمان کنند.
فکر می کنم در این سال ها تغییراتی در حال رخ دادن است. بعد از پُستچی، دخترم می گوید که رمان های بسیاری خواندم که با جملاتی شبیه به پُستچی شروع می شود. شخصیت اصلی پُستچی در 14 سالگی عاشق شده است. مثلاً در یکی از همین رمان ها، زنی در 13 سالگی عاشق شیرفروش محله شده است. گفتم، این خوب است که من یک بنیان نو درافکنده ام که زن ها هم بتوانند خودشان را ابراز کنند.
البته می دانید که در خارج از کشور هم ترجیح می دهند که اگر زنی عاشق هست، "خیلی عشقش را داد نزند!" آلبا د سس پِدس نویسنده ایتالیایی یکی از مشکلاتی که داشت این بود که رمانهاش، "عشقش را فریاد می کرد". و شاید بازخورد خوبی نمی دید از سمت، منتقدان. ولی من فکر می کنم که یک انسان، همانگونه که غذا می خورد، و اکسیژن تنفس می کند، رشد می کند، آگاهی کسب میکند، از یک بچه ناتوان و ناآگاه تبدیل می شود به شاهکاری چون "مریم میرزاخانی" عزیز، همانگونه هم باید عشق را در وجود خودش رشد دهد. و اعتراف کند به این عشق. و بیان کند. و نگذارد که در عمر کوتاه، که اگر عاشق شد، فرصت بگذرد و وای به حال کسی که عاشق نشود! و خوشا به حال کسی که عاشق بشود و قدرت بیان را داشته باشد. و اگر هم "نه" شنید، چیزی از عاشق کم نمی شود، عاشق باز یک قله می رود بالاتر. هر جواب منفی ای که یک عاشق، می شنود، او را یک قله می برد بالاتر. آن قدر که به ابرها می رسد و نور می شود.
ساعدنیوز: کدام اثرتان را ادای سهم واقعی تان به عشق می دانید و چرا؟
چیستا یثربی: راستش، همه فکر می کنند، "پُستچی". ولی من نمایشنامه ای دارم با عنوان "پریخوانی عشق و سنگ". سال 1388 در تئاتر شهر روی صحنه رفت. در جشنواره فجر، این تئاتر اول شد. خانم سیما تیرانداز در این تئاتر 14 نقش را بازی می کرد؛ هم خانم تیرانداز جایزه گرفت؛ هم گروه موسیقی جایزه گرفت؛ هم کار تقدیر شد. هم در بخش بین الملل خیلی صدا کرد. من در آنجا، یک عشق فرازمینی، یک عشق جهانشمول را نشان دادم. در این نمایشنامه، من نه از عشق در معنای مد نظر یک مسلک، فرد، ایدئولوژی، دین خاص، یا ماهیت خاص، بلکه مفهوم عشق را تجزیه و تحلیل کرده بودم.
این نمایشنامه بر اساسِ یک داستان واقعی است که در آن، یک دختر از میان دشمنان پیامبر (ص) عاشق دین اسلام می شود نه پیامبر؛ و می خواهد مسلمان بشود. این دختر به خاطر این عشقش، مورد نفرین والدین اش واقع می شود. اما جرئت نمی کند که به رسول اکرم (ص) نزدیک شود. چون خانواده اش جزو کسانی بودند که به رسول خدا سنگ می زدند، و قصد کشتنِ رسول را داشتند. اسم این دختر در تاریخ هست و در اول کتاب هم آمده است.
این کتاب چاپ شده است با عنوان "پریخوانی عشق و سنگ". سایت طاقچه این کتاب را دارد. کتاب را هم نشر سوره مهر چاپ کرده است. همان سالی که این تئاتر اول شد، این کتاب چاپ شد. من عاشقانه ترین کتابم را همین "پریخوانی عشق و سنگ" می دانم. چون هر بار این دختر می خواهد به پیامبر اکرم (ص) یا پیامبر درون خودش نزدیک بشود، یک اتفاق رخ می دهد، که مانع رسیدن این دختر به پیامبر می شود. این نشدن ها، این دختر را عاشق تر می کند. آنقدر این دختر در مقام عشق بالاتر می رود که معراج را به نوعی تجربه می کند. همین موضوع در زمان اجرای نمایش، خیلی ها را به گریه انداخت.
یک نمایشنامه دیگر دارم با عنوان "سرخ سوزان"؛ 18 سالم بود که این نمایشنامه را نوشتم. ابلیس در این نمایشنامه می گوید: "اولین عشق شاعرانه جهان را من گفتم؛ چرا او؛ چرا انسان؟" ابلیس خطاب به خداوند می گوید که "هنوز عشق نبود که من عاشق شدم"؛ یعنی هنوز کلمه "عشق" وجود نداشت که من عاشق شدم. "اولین شعر عاشقانه جهان را من گفتم". آقای امین زندگانی نقش ابلیس را بازی می کرد. وقتی آقای زندگانی این جمله را می گفت؛ سالن منفجر می شد. مردم گریه می کردند.
یعنی مردم با ابلیس، همزادانگاری می کردند. خیلی عاشق خدا بود.
در آن زمان 18 سال داشتم و بسیار مقهور مفهوم عشق صوفیانه بودم؛ کتاب استاد جلال ستاری مرا درگیر این مفهوم کرده بود. عشق اصلاً انواع ندارد و فقط در یک نوع خلاصه می شود. و آن، دوست داشتنِ محض است. وقتی بتوانی یک آدم را دوست داشته باشی، این هنری نیست. اما وقتی بتوانی از عشق آن آدم برسی، به این که خیلی از آدم ها را دوست داشته باشی؛ بتوانی پدرش را ببخشی، مادرش را هم اگر اذیتت کرده، ببخشی؛ دین اش را هم بپذیری؛ دین اش اگر با تو دین تو تفاوت دارد؛ آدم جنگ طلبی نباشی؛ آدم مهربانتر و آگاهتر و متعالی تری بشوی، این عشق، یک عشق تعالی بخش، یک عشق وارسته است. عشقی است که من از آن به "عشق رستاخیزی" تعبیر می کنم. عشقی که ما را به رستاخیز می رساند.
من این دو کتاب یعنی "پریخوانی عشق و سنگ" و "سرخ سوزان" را ادای سهمم به عشق می دانم. مردم ما با دیدن نمایش بیشتر الفت دارند تا خواندن نمایشنامه. اما "پستچی" را هم بخوانید. هر دو را نشر قطره چاپ کرده است. خانم تیرانداز بازیگر "پریخوانی عشق و سنگ" می گفتند که این بهترین متن است که من بازی کردم. 14 نقش را بازی کردند. در جشنواره بین المللی تئاتر فجر، جایزه بهترین بازیگر زن را دریافت کردند. هر شب، بعد از اتمام این تئاتر، ما در اتاق فرمان هر شب گریه می کردیم.
دخترم گفت
مامان زندگیت اندازه ش چقدره؟
گفتم :اندازه ی کتابهایی که خوندم یا میخوام بخونم
و فیلمها و تاترهای خوبی که دیدم.
گفت : همین قدر ؟چقدر کوچک!

گفتم: خب لباسامم هست.
گفت: بازم کمه.آدم فقط یه بار
زنده ست.چراحجم زندگیتو بیشتر نمیکنی؟

گفتم: وا خب چیز دیگه ای نیست!چی توش بریزم؟
گفت :عشق.دوست داشتن آدمها.
گفتم :من تو رو دوست دارم
گفت :کافی نیست! کمه.
گفتم : چی میخوای بگی؟
گفت: مگه ازت خواستگاری نکرده؟

گفتم : بله.منم گفتم نه!
گفت: خب چرا گفتی نه؟ از اون که بدت نمیاد.
گفتم خودمم برای خودم زیادی ام. تو هستی.دخترمی. حالا برم همسرش شم ، یا مادرش ؟مرسی‌! یه بچه کافیه.

گفت :‌ یه کم بگرد؛ یه کم بخند‌.‌نشدم نشد!
گفتم : وا ....یعنی همین جوری زنش شم؟ مگه بچه بازیه دختر؟!

گفت: بله...نه که دفعه اولت؛ بچه بازی نبود؟ بابامو ، دمِ مستراح تاتر شهر دیدی، زنش شدی.
فکر کن اینم یه تاتره.یه تاتر سه ماهه.اصلا قرارداد بستی.
باید نقش زنشو بازی کنی
گفتم : برو بابا....هزار تا انتظار داره!
شکلکی در آورد.
گفتم : چیه؟
گفت : خب اگه حالتو خوب میکنه،چرا نه؟ مگه خودت همیشه نمیگفتی هر چی دنیای آدم رو بزرگتر کنه ؛ باید رفت سراغش.جمله های خودته!
هر چی اکسیژن هوا رو بیشتر کنه،هر چی پنجره های بیشتری به آدم هدیه بده،
خب امتحانش که ضرری نداره!
جم کتابها و لباسات برای یک عمر زندگی؛خیلی کمه‌مامان.
زنش شو!
گفتم:خب دلیل؟

گفت: دلیل نمیخواد‌‌...بیست ساله نخندیدی!شاید فقط برای اینکه یه کم بخندی!
گفتم : اگه گریه م انداخت چی؟
گفت: اونوقت دو تامون باهم میزنمیش و با‌هم میخندیم!

اینا خاطره ست مامان و از زندگی هیچی نمیمونه جز خاطره.
فکر کردی کتابا و لباسای بید زده ت میمونن؟
نه.ولی خاطرات عروسی با اون میمونه.
زندگیت خیلی کوچیکه مامان.
تا دیر نشده بادکنکتو باد کن!
گفتم: چیکار کنم؟چی گفتی؟ توهین کردی؟
گفت: فردا افتادی مُردی!
الان که وقت داری، توی بادکنکت فوت کن؛
حجم زندگیتو زیادکن.زنش شو!
اینم شاید یه عالمه پنجره با خودش آورد،که از تو هر کدومش؛ یه دنیای جدید دیدی.مثل همون شهر فرنگای بچه گیت،که تعریف میکردی!

گفتم: برو بابا!
یه عمر بهترین خواستگارا رو داشتم.به همه گفتم: نه.حالا با این جوجه عروسی کنم؟!
گفت:چطور وقتی دوستته و ازش مشورت میخوای،جوجه نیست‌ ؟
فقط وقت ازدواج جوجه ست؟ بعدم جوجه با نمک تره‌.
به خدا برات جیک‌جیکی کنه صداش تا اونور دنیا بره.‌‌‌‌‌..یه کم میخندی‌‌‌‌.

بهت قول میدم .فقط فکر کن یه تاتره‌‌.لازم نیست به کسی هم بگیم!
#چیستا_یثربی
فرازی از#داستان جدید
واتساپ _تلگرام
@ccch999
09122026792
https://www.instagram.com/p/CZ9LfC3s0KC/?utm_medium=share_sheet
ادمین داستان فوق

من سه هفته زنش بودم

در تلگرام
@ccch999
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این یک نمایش است؟
نه
من براستی باید همسرش میشدم


رمان طنز اجتماعی
من سه هفته زنش بودم

اکنون‌در آف تخفیف نمایشگاههای مجازی کتاب

شروع رمان
اخر هفته
Watch "17 February 2022" on YouTube
https://youtu.be/s9HRvXonlxM
Watch "17 February 2022" on YouTube
https://youtube.com/shorts/i893ODKOUqc?feature=share
ادمین داستان

من سه هفته زنش بودم
@ccch999