نداشتن
قسمت سیزدهم
در کانالش منتشر شد
#نداشتن
#رمان
#رمان_خوانی
#داستان
#قصه
#داستان_بلند
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ایدی ادمین رمان نداشتن
@ccch999
قسمت سیزدهم
در کانالش منتشر شد
#نداشتن
#رمان
#رمان_خوانی
#داستان
#قصه
#داستان_بلند
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ایدی ادمین رمان نداشتن
@ccch999
#نداشتن یکی از سختترین#رمان های من است
نه به خاطر سوژه آن که به موضوع مرگو معنای زندگی میپردازد، بلکه به خاطر سبک نگارش و ساختار ادبی آن.
نداشتن،دو راوی دارد.چیستاولیلی؛ هر دو نویسنده،با تفاوت سنی حدود پانزده سال هردو هوشمندو از جهاتی ،شبیه هم واز جهاتی ضد هم،اما بادو زندگی کاملا متفاوت!لیلی مجرد،چیستا مطلقه بایک فرزند.چیستاالگوی جوانی لیلی بوده،ولی اکنون چیستا حس میکند که لیلی دیگر قبولش ندارد!اما چرا نوشتن این رمان آنقدر برای من سخت است؟وهر بار بعد از نوشتن آن باید آرامبخش بخورم! شاید علتش اینست که وقتی من،#چیستا_یثربی هستم و نداشتن را مینویسم،بسیار راحتم.چون خودم هستم و یکی از ویژگیهای من راحتی در زندگینامه نویسی است. شما پستچی را خوانده اید، شیدا و صوفی را هم...و میدانید من اصلا از افشای رازهای زندگی خود؛ باکی ندارم!
حتی اگر به آنها پروبال دهم وبا تخیل ترکیب کنم،که مگر میشود در ادبیات چنین نکرد؟
بهقول #پروست،نوددرصد ادبیات تخیل و ده درصد واقعیت است،ولی ما طوری جلوه میدهیم که همه فکرکنند،کلش واقعی است!حالا یک حقیقت را به شما اعتراف کنم:من وقتی راوی چیستا هستم، داستاننداشتن،خیلی تند پیش میرود،وقتی لیلی میشوم،تمام منتقدان زندگی ام میشوم و از دید تمام منتقدان چیستا باید بنویسم.لیلی مرا دوست دارد، الگوی جوانی اش بودم،زیباست وباهوش، اوهم مینویسدودر شرایطی بزرگ شده که من بزرگ نشدم و آن شرایط یک خانواده گرم و صمیمی بوده،آنهم روبروی سفارت ایتالیا!همانجا که فکر میکند ممکن است در یک جهان موازی سر از فلورانس درآورد!
من وقتی لیلی میشوم وبه عنوان راوی دوم، قصه را جلو میبرم،تمام صدای منتقدانم،از کودکی در گوشم صدا میکند.حتی کسانی مثل دخترم،مادرم و کسانیکه مرا دوست داشتند.دیشب جمله ای در متن بودکه چیستا ناخن نمیکارد،هایلایت نمیکند؛دوست پسر ندارد. خب من بارها هایلایت کردم،بارها،گیسم رابافت آفریقایی کردم،ناخن نه!دوست ندارم.درمورد دوست پسر یاهمسر، یک مسئله ی خصوصی است!ولی من دوست پسر را در روابط جنسی، معنی نمیکنم.بدیهی است که من تعهدی به عشقم دارم،که شما میدانید.البته اگر #پستچی را خواندهاید!
اماهمانطور که علی؛ یک زندگی خصوصی دارد، من هم دارم ودوستانی.دوست شدن به معنای این نیست که رفیقه آنها شوم!ولی در مقاطعی؛کمکهایی کردند.لیلی نمیداند،یامیداند،اما ناگهان،صدای تمام #منتقدان چیستا میشود.زن همسایه؛خانواده من،خواهر برادری که فراموششان کرده ام،مادری که هرگز از من راضی نمیشود،حتی دخترم!
راوی لیلی باشد؛نوشتن خیلی سخت میشود!
من برچسبها رادوست ندارم.
و قضاوت شدن را
#موسیقی
گروه
#دوئت
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
https://www.instagram.com/p/CZo7CTfD_K2/?utm_medium=share_sheet
نه به خاطر سوژه آن که به موضوع مرگو معنای زندگی میپردازد، بلکه به خاطر سبک نگارش و ساختار ادبی آن.
نداشتن،دو راوی دارد.چیستاولیلی؛ هر دو نویسنده،با تفاوت سنی حدود پانزده سال هردو هوشمندو از جهاتی ،شبیه هم واز جهاتی ضد هم،اما بادو زندگی کاملا متفاوت!لیلی مجرد،چیستا مطلقه بایک فرزند.چیستاالگوی جوانی لیلی بوده،ولی اکنون چیستا حس میکند که لیلی دیگر قبولش ندارد!اما چرا نوشتن این رمان آنقدر برای من سخت است؟وهر بار بعد از نوشتن آن باید آرامبخش بخورم! شاید علتش اینست که وقتی من،#چیستا_یثربی هستم و نداشتن را مینویسم،بسیار راحتم.چون خودم هستم و یکی از ویژگیهای من راحتی در زندگینامه نویسی است. شما پستچی را خوانده اید، شیدا و صوفی را هم...و میدانید من اصلا از افشای رازهای زندگی خود؛ باکی ندارم!
حتی اگر به آنها پروبال دهم وبا تخیل ترکیب کنم،که مگر میشود در ادبیات چنین نکرد؟
بهقول #پروست،نوددرصد ادبیات تخیل و ده درصد واقعیت است،ولی ما طوری جلوه میدهیم که همه فکرکنند،کلش واقعی است!حالا یک حقیقت را به شما اعتراف کنم:من وقتی راوی چیستا هستم، داستاننداشتن،خیلی تند پیش میرود،وقتی لیلی میشوم،تمام منتقدان زندگی ام میشوم و از دید تمام منتقدان چیستا باید بنویسم.لیلی مرا دوست دارد، الگوی جوانی اش بودم،زیباست وباهوش، اوهم مینویسدودر شرایطی بزرگ شده که من بزرگ نشدم و آن شرایط یک خانواده گرم و صمیمی بوده،آنهم روبروی سفارت ایتالیا!همانجا که فکر میکند ممکن است در یک جهان موازی سر از فلورانس درآورد!
من وقتی لیلی میشوم وبه عنوان راوی دوم، قصه را جلو میبرم،تمام صدای منتقدانم،از کودکی در گوشم صدا میکند.حتی کسانی مثل دخترم،مادرم و کسانیکه مرا دوست داشتند.دیشب جمله ای در متن بودکه چیستا ناخن نمیکارد،هایلایت نمیکند؛دوست پسر ندارد. خب من بارها هایلایت کردم،بارها،گیسم رابافت آفریقایی کردم،ناخن نه!دوست ندارم.درمورد دوست پسر یاهمسر، یک مسئله ی خصوصی است!ولی من دوست پسر را در روابط جنسی، معنی نمیکنم.بدیهی است که من تعهدی به عشقم دارم،که شما میدانید.البته اگر #پستچی را خواندهاید!
اماهمانطور که علی؛ یک زندگی خصوصی دارد، من هم دارم ودوستانی.دوست شدن به معنای این نیست که رفیقه آنها شوم!ولی در مقاطعی؛کمکهایی کردند.لیلی نمیداند،یامیداند،اما ناگهان،صدای تمام #منتقدان چیستا میشود.زن همسایه؛خانواده من،خواهر برادری که فراموششان کرده ام،مادری که هرگز از من راضی نمیشود،حتی دخترم!
راوی لیلی باشد؛نوشتن خیلی سخت میشود!
من برچسبها رادوست ندارم.
و قضاوت شدن را
#موسیقی
گروه
#دوئت
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
https://www.instagram.com/p/CZo7CTfD_K2/?utm_medium=share_sheet
💙💙💙💙💙💙💙💙
یک زن
قوی ؛ استوار ؛ خروشان
چون رود
روزی؛ جایی ؛
راه مکر جهان را میبندد
وای از روزی که زنان به رودخانه بدل شوند
وای از روزی که زنان به رودخانه بدل شوند...
جهان ؛ سیل میشود
و سد
کلمه ای که می شکند....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال
#شعر_زنان
#شعر_کوتاه
#موسیقی
کاری از گروه
#دوئت
#ترانه
#اَدیَله
این_دل
فولک
بانوان خوش آواز
#سمیرا_پسندیده
#هلیا_محمدی
بدعتی در #فولک_خوانی ایرانی
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
موسیقی_گیلان
#کلیپ
#ویدئو
#ویدیو
#موزیک_ویدئو
#ترانه_خوانی
#آواز_زنان
#آواز_زنان_ایرانی
#chistyasrebi
#poet
#poem
#poetry
#iranianwomanpoet
#iranianartist
#iranianartistwomen
Where the voice of women
Is
#forbidden
#iran
ا
https://www.instagram.com/tv/CZpZLjfP_ND/?utm_medium=share_sheet
یک زن
قوی ؛ استوار ؛ خروشان
چون رود
روزی؛ جایی ؛
راه مکر جهان را میبندد
وای از روزی که زنان به رودخانه بدل شوند
وای از روزی که زنان به رودخانه بدل شوند...
جهان ؛ سیل میشود
و سد
کلمه ای که می شکند....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال
#شعر_زنان
#شعر_کوتاه
#موسیقی
کاری از گروه
#دوئت
#ترانه
#اَدیَله
این_دل
فولک
بانوان خوش آواز
#سمیرا_پسندیده
#هلیا_محمدی
بدعتی در #فولک_خوانی ایرانی
شعر: محسن نعیمی
تنظیم : کیوان حبیب زاده
خوانندگان: سمیراپسندیده، هلیا محمدی
ویولنسل : کیوان حبیب زاده
گیتار: نوید زمردی
صدابردار:علی چاووشی
میکس و مسترینگ: امید نیکبین
ضبط: استودیو بل
تدوین :محمد علی پور
موسیقی_گیلان
#کلیپ
#ویدئو
#ویدیو
#موزیک_ویدئو
#ترانه_خوانی
#آواز_زنان
#آواز_زنان_ایرانی
#chistyasrebi
#poet
#poem
#poetry
#iranianwomanpoet
#iranianartist
#iranianartistwomen
Where the voice of women
Is
#forbidden
#iran
ا
https://www.instagram.com/tv/CZpZLjfP_ND/?utm_medium=share_sheet
بالاخره فیلم #علفزار را دیدم
#پژمان_جمشیدی ؛ با این بازی در نقش مهره ای از سیستم معیوب قضایی ؛ و رنجهای درونی یک دادستان ؛؛در سینمای ایران #پدیده شدی!
و #بهرام_رادان ؛ تهیه کننده ی تیزبین و دقیق؛ آفرین بر شما ، با این انتخاب سوژه....و فیلمی همذات برانگیزانه.
جشنواره ها مهم نیستند.
داورها ممکن است سلیقه ای رای دهند.
ولی هنر ؛ هنر است و باقی میماند تا ابد...
مرسی #بهرام_رادان گرامی که " علفزار " را به سینمای ایران هدیه کردی!...
مرسی #سارا_بهرامی عزیز بابازی درخشانت
و مرسی از کائنات ؛ وجدان و جهان که استعدادهای نهفته ی "پژمان جمشیدی " را نشان دادید.
مراسم اختتامیه مهم نیست!
هر اتفاقی بیفتد ؛ برای کسی که درد مردم را میفهمد ؛ #فیلم_علفزار اول است و ماندگار.
و پر از حرف و درددل مردم میهنم...
حتی سیستم قضایی کشورم که میدانم چه مشکلاتی دارند و چقدر بااین فیلم ؛ همذات پنداری میکنند..
من دوست دارم در سینمای ایران ؛ فیلمی واقع گرا از دردهای خودمان ببینم،
از دردهای آدمی که در این اقلیم و تاریخ از زمان؛ زیست میکند
و در فیلم " علفزار " دیدم....
به همه ی عوامل ؛ بازیگران ؛ نویسنده و کارگردان محترم و پشت صحنه ی فیلم ؛ "خسته نباشید" بلندی میگویم و به احترامشان میایستم.
کاش فیلم را روز اول جشنواره؛ دیده بودم.
مهم نیست
علفزار ؛ ماندنی است.
چون هنر راستین ؛ درد را میشناسد و با زبان رسا و زیبا ؛ بیان میکند
شما بیشک؛ به افسون کلام و تصویر رسیدید.
#آفرین به شما ....
به خاطر احترام به دردهای واقعی مردمتان؛
بازیهای خوبتان
و تهیه_کننده ی ریزبین و باهوشتان؛
بهرام رادان..
و نویسنده و کارگردان جوان و مستعد فیلم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#فیلمنامه_نویس
#منتقد_سینما
#نویسنده و کارگردان_تاتر
#فیلم
#تیزر
#سکانس
#سینما
#جشنواره_فیلم_فجر
#بازیگران
#بهترین_فیلم_جشنواره_فجر
#نویسنده و کارگردان
#کاظم_دانشی
همه میدانیم :
در #علفزار باید دوید تا زنده ماند....
👏👏👏👏👏👏👏👏
.
https://www.instagram.com/p/CZyEACjqXNa/?utm_medium=share_sheet
#پژمان_جمشیدی ؛ با این بازی در نقش مهره ای از سیستم معیوب قضایی ؛ و رنجهای درونی یک دادستان ؛؛در سینمای ایران #پدیده شدی!
و #بهرام_رادان ؛ تهیه کننده ی تیزبین و دقیق؛ آفرین بر شما ، با این انتخاب سوژه....و فیلمی همذات برانگیزانه.
جشنواره ها مهم نیستند.
داورها ممکن است سلیقه ای رای دهند.
ولی هنر ؛ هنر است و باقی میماند تا ابد...
مرسی #بهرام_رادان گرامی که " علفزار " را به سینمای ایران هدیه کردی!...
مرسی #سارا_بهرامی عزیز بابازی درخشانت
و مرسی از کائنات ؛ وجدان و جهان که استعدادهای نهفته ی "پژمان جمشیدی " را نشان دادید.
مراسم اختتامیه مهم نیست!
هر اتفاقی بیفتد ؛ برای کسی که درد مردم را میفهمد ؛ #فیلم_علفزار اول است و ماندگار.
و پر از حرف و درددل مردم میهنم...
حتی سیستم قضایی کشورم که میدانم چه مشکلاتی دارند و چقدر بااین فیلم ؛ همذات پنداری میکنند..
من دوست دارم در سینمای ایران ؛ فیلمی واقع گرا از دردهای خودمان ببینم،
از دردهای آدمی که در این اقلیم و تاریخ از زمان؛ زیست میکند
و در فیلم " علفزار " دیدم....
به همه ی عوامل ؛ بازیگران ؛ نویسنده و کارگردان محترم و پشت صحنه ی فیلم ؛ "خسته نباشید" بلندی میگویم و به احترامشان میایستم.
کاش فیلم را روز اول جشنواره؛ دیده بودم.
مهم نیست
علفزار ؛ ماندنی است.
چون هنر راستین ؛ درد را میشناسد و با زبان رسا و زیبا ؛ بیان میکند
شما بیشک؛ به افسون کلام و تصویر رسیدید.
#آفرین به شما ....
به خاطر احترام به دردهای واقعی مردمتان؛
بازیهای خوبتان
و تهیه_کننده ی ریزبین و باهوشتان؛
بهرام رادان..
و نویسنده و کارگردان جوان و مستعد فیلم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#فیلمنامه_نویس
#منتقد_سینما
#نویسنده و کارگردان_تاتر
#فیلم
#تیزر
#سکانس
#سینما
#جشنواره_فیلم_فجر
#بازیگران
#بهترین_فیلم_جشنواره_فجر
#نویسنده و کارگردان
#کاظم_دانشی
همه میدانیم :
در #علفزار باید دوید تا زنده ماند....
👏👏👏👏👏👏👏👏
.
https://www.instagram.com/p/CZyEACjqXNa/?utm_medium=share_sheet
#یادداشتهای_آیدا
#قسمت_سوم
#چیستایثربی
میگویند هر چه با تمام وجود از خدا بخواهی، سر راهت قرار میدهد.
همیشه دوست داشتم یک بیمار روانی را از نزدیک ببینم و اگر بتوانم به او کمک کنم.برای همین نگذاشتم ابل، حرفش را بزند...
تا گفت " تو باید"...
وسط حرفش پریدم،من آن شغل را می خواستم.
گفتم: همه ی شرایط قبول!
فقط،ببخشین، اون دخترها که از اتاق شما بیرون میامدن، چرا آشفته حال بودن یا گریه میکردن؟!
لبخندی زد:
چون اینکاره نبودن!لوس بودن!موقع امتحان رد شدن!
گفتم:ازمن امتحان نگرفتین؟
_تو بدون سوال،قبول کردی!
از فامیل ما هستی، مسئولیت پذیری.
از خیلی ها، تعریفت رو شنیدم.تو امتحان لازم نداری آیدا!
حالا وقت داری یه سری با هم بریم خونه ی ما،آلیس رو ببینی؟
به مادرم زنگ زدم وگفتم:
کمی دیرتر میام، مصاحبه ی شغلی رو قبول شدم، اما به او نگفتم شغلم چیست!
گفتم: بیام خونه، همه چیز رو برات،تعریف میکنم!
سوارماشین ابُل شدیم که بیشتر شبیه اتوبوس بود از بس دراز بود!
آن هم رنگ سرخ وحشی!در راه حرف نزدیم.
انگار هر کدام در ذهن خودمان، دغدغه هایی داشتیم که به آن ها فکر میکردیم.کوچه های پرشیب را بالا رفتیم و به یک عمارت سفید دو طبقه رسیدیم.
با ماشین وارد شدیم.باغ بزرگی داشت.فکر کردم پدر من که از خانواده ی او پولدارتر است؛چرا چنین خانه ای ندارد؟
در دلم گفتم:ساکت آیدا!
اینها همه ظاهر است.آدم همه چیز را باهم مقایسه نمی کند.
وارد خانه شدیم.
مستخدم خانه، زن میانه سالی بود.
کتِ آقا را از او گرفت.
اَبُل گفت: ایشون اختر خانمن.سالها تو خانواده ی ما بودن.
این خانمم آیدا هستن، فامیل دور.
قراره وقتی نیستم هم صحبت آلیس باشن.
اختر،سر تا پای مرا، وراندازی کرد و با لحن عجیبی گفت:
خوش آمدن!
خوش آمدی که از صد فحش،بدتر بود!
ابل گفت:
اتاق آلیس، طبقه ی دومه.پله ها را بالا رفتیم.
صدای پیانو میامد.
ابل دسته کلیدش را در آورد و در را باز کرد.
اتاق نیمه تاریک بود.
پرده هارا کشیده بودند.
دخترک، پشتش به ما بود.
ماهرانه پیانو می نواخت.قطعه ای از شوپن بود، میشناختم. موهایش فرفری، شرابی و بلند بود، ولی معلوم بود امروز، آنها را شانه نکرده است.
ابل گفت: آلیس جان سلام!
برگشت.
چهره اش شبیه پرتره های کلیسا بود.معصوم و زیبا.
ابل گفت: عزیزم،این خانم اسمش آیداست.از امروز دوست تو میشه!
آلیس به من نگاه نکرد.فقط گفت:
های!
گفتم: های!
روی مبلی، کنارش نشستم. به انگلیسی گفتم:
خیلی خوب میزنی!شوپن سخته.
من که نصفه، پیانو رو ول کردم! لبخندی زدوگفت:
اینو برای ابل زدم.ازم خواست یادبگیرم تاشبا براش بزنم خوابش بره.ابل طفلی.بخواب بچه م !
https://www.instagram.com/p/CZ4ZeE1j94U/?utm_medium=share_sheet
#قسمت_سوم
#چیستایثربی
میگویند هر چه با تمام وجود از خدا بخواهی، سر راهت قرار میدهد.
همیشه دوست داشتم یک بیمار روانی را از نزدیک ببینم و اگر بتوانم به او کمک کنم.برای همین نگذاشتم ابل، حرفش را بزند...
تا گفت " تو باید"...
وسط حرفش پریدم،من آن شغل را می خواستم.
گفتم: همه ی شرایط قبول!
فقط،ببخشین، اون دخترها که از اتاق شما بیرون میامدن، چرا آشفته حال بودن یا گریه میکردن؟!
لبخندی زد:
چون اینکاره نبودن!لوس بودن!موقع امتحان رد شدن!
گفتم:ازمن امتحان نگرفتین؟
_تو بدون سوال،قبول کردی!
از فامیل ما هستی، مسئولیت پذیری.
از خیلی ها، تعریفت رو شنیدم.تو امتحان لازم نداری آیدا!
حالا وقت داری یه سری با هم بریم خونه ی ما،آلیس رو ببینی؟
به مادرم زنگ زدم وگفتم:
کمی دیرتر میام، مصاحبه ی شغلی رو قبول شدم، اما به او نگفتم شغلم چیست!
گفتم: بیام خونه، همه چیز رو برات،تعریف میکنم!
سوارماشین ابُل شدیم که بیشتر شبیه اتوبوس بود از بس دراز بود!
آن هم رنگ سرخ وحشی!در راه حرف نزدیم.
انگار هر کدام در ذهن خودمان، دغدغه هایی داشتیم که به آن ها فکر میکردیم.کوچه های پرشیب را بالا رفتیم و به یک عمارت سفید دو طبقه رسیدیم.
با ماشین وارد شدیم.باغ بزرگی داشت.فکر کردم پدر من که از خانواده ی او پولدارتر است؛چرا چنین خانه ای ندارد؟
در دلم گفتم:ساکت آیدا!
اینها همه ظاهر است.آدم همه چیز را باهم مقایسه نمی کند.
وارد خانه شدیم.
مستخدم خانه، زن میانه سالی بود.
کتِ آقا را از او گرفت.
اَبُل گفت: ایشون اختر خانمن.سالها تو خانواده ی ما بودن.
این خانمم آیدا هستن، فامیل دور.
قراره وقتی نیستم هم صحبت آلیس باشن.
اختر،سر تا پای مرا، وراندازی کرد و با لحن عجیبی گفت:
خوش آمدن!
خوش آمدی که از صد فحش،بدتر بود!
ابل گفت:
اتاق آلیس، طبقه ی دومه.پله ها را بالا رفتیم.
صدای پیانو میامد.
ابل دسته کلیدش را در آورد و در را باز کرد.
اتاق نیمه تاریک بود.
پرده هارا کشیده بودند.
دخترک، پشتش به ما بود.
ماهرانه پیانو می نواخت.قطعه ای از شوپن بود، میشناختم. موهایش فرفری، شرابی و بلند بود، ولی معلوم بود امروز، آنها را شانه نکرده است.
ابل گفت: آلیس جان سلام!
برگشت.
چهره اش شبیه پرتره های کلیسا بود.معصوم و زیبا.
ابل گفت: عزیزم،این خانم اسمش آیداست.از امروز دوست تو میشه!
آلیس به من نگاه نکرد.فقط گفت:
های!
گفتم: های!
روی مبلی، کنارش نشستم. به انگلیسی گفتم:
خیلی خوب میزنی!شوپن سخته.
من که نصفه، پیانو رو ول کردم! لبخندی زدوگفت:
اینو برای ابل زدم.ازم خواست یادبگیرم تاشبا براش بزنم خوابش بره.ابل طفلی.بخواب بچه م !
https://www.instagram.com/p/CZ4ZeE1j94U/?utm_medium=share_sheet
ساعدنیوز: تِم اصلی آثار حضرتعالی "عشق و عواطف زنانه" است. اصولاً چرا این تِم برای شما یک "مسأله" است؟
چیستا یثربی: من از وقتی خودم را شناختم؛ ادبیات را یک مثلث دیدم که در رأس آن، عشق قرار دارد و در دو رأس دیگر آن، یکی مرگ، و دیگری، تلاش برای پر کردن فاصله عشق تا مرگ! عشق در رأس مثلث من قرار دارد؛ چون وسیله خودشکوفایی است. چون اصلاً انسان با هدفِ عشق آفریده شده است. چون خالق او عاشق بوده که به آفرینش دست دسته است. بی عشق ممکن نیست، موجودی آفریده شود.
دلیل دیگر من برای اهمیت دادن به عشق آن است، که عشق نیروی انگیزاننده زندگی است. اگر زمین در خلأ شناور نمی شود و به دور خورشید می گردد، نیروی جاذبه خورشید است که زمین را وادار به چرخیدن می کند. و این نیروی جاذبه زمین است که از برایِ او، ماه به دورش می چرخد. عشق در تک تک لحظات هستی وجود دارد و فیزیک کوانتوم و قوانین انیشتین، وجود یک حسِ الفت، در ذرات هستی را ثابت کرده است. اما اهمیت عشق برای من، از نظر فیزیکی و علمی نیست. عشق مهم است، چون عشق مهم است!
بدون عشق، چگونه می توان زندگی کرد، غذا پخت، غذا خورد، سر کار رفت، برای مردم دیگر فداکاری کرد، جنگ کرد، صلح کرد، کشوری را ساخت و آباد کرد، جامعه ای را متمدن کرد و آگاهی بخشید، به قول پدرم، که خداوندش بیامرزد، "بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد". و این یک واقعیت است که بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد. شما فقط تجسم کنید، که یک روز، این خاصیت از بشر گرفته شود. خاصیت عشق دادن، و عشق ورزیدن! چه بلایی سر ما می آید؟ شاید حتی انگیزه بلند شدن از رختخواب را نداشته باشیم.
پس، عشق نیروی محرک زندگی است و برای من بسیار ارزشمند است. چه در زندگی شخصی و چه در رمان ها، نمایشنامه ها، فیلمنامه ها و برتر از همه، آن ژانر ادبی که رستاخیز کلمه است، یعنی شعر. اصلاً اولین عاشق، شاعر بود که شناخته شد. اگر عشق نبود هیچ شاعری به دنیا نمی آمد.
ساعدنیوز: نگاه زنانه به عشق از دیدگاه شما چه تفاوت هایی با نگاه مردانه به عشق دارد؟ آیا قدر مشترکی در اینجا قابل تصور است؟
چیستا یثربی: قدر مشترک خالق و مخلوق است. خالق و مخلوق عاشق همدیگر هستند. مرد و زن هم نداریم. عشق را نمی شود تعریف کرد و جنسیتی کرد و از عشق مردانه و عشق زنانه صحبت کرد. شاید اگر از خود خانم ها و آقایان بپرسیم، شاید عشق را با چیزهای دیگری اشتباه بگیرند و تعاریف مردانه و زنانه از عشق ارائه دهند. اگر فقط عشق مد نظر ما باشد، فقط یک عشق وجود دارد، به قول حافظ: "کز هر زبان که می شنوم نامکرر است". یک عشق بیشتر وجود ندارد!
کسی را آنقدر دوست داشته باشی، که حتی بتوانی جان خود را ببخشی. که حتی بتوانی به خاطر او، به شهادت برسی! که حتی بتوانی به خاطر او، از ضعف های خودت پله بسازی، و قوی شوی. که حتی نداشتنش برایت صدمه روحی به وجود نمی آورد، بلکه نداشتنش تو را قوی تر می کند. چون اساساً عاشق از معشوق قوی تر است. نه من فرقی بین عشق زنانه و مردانه نمی بینم. عشق، همان عشق است. شاید نحوه های ابراز، و بیان آن، در زن و مرد تفاوت دارد. که آن هم طبیعی است. همانگونه که من عشقم را به یک ماهی، و عشقم را به یک گل سرخ، و عشقم را به دخترم، یا عشقم را به یک مرد، نوع دیگری نشان می دهم. هر کدام، زبان خاص خود را دارد.
اما خُب، به قول قیصر امین پور عزیز، "این یک نام مقدس است که به هر زبان جاری می شود"! و این نام مقدس، همان عشق است.
ساعدنیوز: طرح عشق زنانه در جامعه ای سنتی و محافظه کار از سوی یک بانوی نویسنده در ترازِ حضرتعالی، کار شجاعانه ای است. چرا عاشق شدن یک "زن" اصولاً برای ما یک "تابو" است؟ به نظر شما در این سال ها تغییراتی رخ داده است؟
چیستا یثربی: زمانی که شروع کردم به نوشتن "پُستچی"، با چنان هجمه، و فشار و توهین ها، اهانت ها، تهمت ها، اخراج ها، و سردرگمی هایی روبرو شدم و به این فکر کردم، که چه چیزی مردم را ترسانده است؟ واقعاً به عنوان یک روانشناس این سؤال برای من مطرح شد که این همه ادبیات عشق مردانه نوشته می شود، چرا نوشتن درباره عشق یک زن حساسیت برانگیز است؟ سووشون هم عاشقانه است، و روایت عشق یک زن است؛ هرچند عاشقانه است ولی نه به اندازه "پُستچی" چرا که شخصیت اصلی عاشق شوهرش است، و سووشون علاوه بر بُعد عاشقانه، بُعدهای سیاسی و اجتماعی هم دارد، ولی شخصیت اصلی "پُستچی" یک دختر بچه است، و تا آخر عمر هم سر عشق اش جان فشانی کرد. تِم پُستچی، "عشق" بود و بس!
با دیدن این واکنش ها، از خودم پرسیدم که مردم از چه چیزی می ترسند؟ نکند از این می ترسند که زن عاشق شود و عشق خودش را ابراز کند؟ نه به نظر من نوشتن درباره عشق، آن هم عشق یک زن، کار شجاعانه ای نیست بلکه وظیفه ما است. عمر به اندازه ای کوتاه است، که باید این عشق را ابراز کنیم. در جواب یا نه می شنویم یا آری. اگر آری شنیدیم، "خوش به حالمان"! اگر هم "نه" شنیدیم، لااقل حسمان را گفتیم.
چیستا یثربی: من از وقتی خودم را شناختم؛ ادبیات را یک مثلث دیدم که در رأس آن، عشق قرار دارد و در دو رأس دیگر آن، یکی مرگ، و دیگری، تلاش برای پر کردن فاصله عشق تا مرگ! عشق در رأس مثلث من قرار دارد؛ چون وسیله خودشکوفایی است. چون اصلاً انسان با هدفِ عشق آفریده شده است. چون خالق او عاشق بوده که به آفرینش دست دسته است. بی عشق ممکن نیست، موجودی آفریده شود.
دلیل دیگر من برای اهمیت دادن به عشق آن است، که عشق نیروی انگیزاننده زندگی است. اگر زمین در خلأ شناور نمی شود و به دور خورشید می گردد، نیروی جاذبه خورشید است که زمین را وادار به چرخیدن می کند. و این نیروی جاذبه زمین است که از برایِ او، ماه به دورش می چرخد. عشق در تک تک لحظات هستی وجود دارد و فیزیک کوانتوم و قوانین انیشتین، وجود یک حسِ الفت، در ذرات هستی را ثابت کرده است. اما اهمیت عشق برای من، از نظر فیزیکی و علمی نیست. عشق مهم است، چون عشق مهم است!
بدون عشق، چگونه می توان زندگی کرد، غذا پخت، غذا خورد، سر کار رفت، برای مردم دیگر فداکاری کرد، جنگ کرد، صلح کرد، کشوری را ساخت و آباد کرد، جامعه ای را متمدن کرد و آگاهی بخشید، به قول پدرم، که خداوندش بیامرزد، "بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد". و این یک واقعیت است که بدون عشق، هیچ چیزی معنا ندارد. شما فقط تجسم کنید، که یک روز، این خاصیت از بشر گرفته شود. خاصیت عشق دادن، و عشق ورزیدن! چه بلایی سر ما می آید؟ شاید حتی انگیزه بلند شدن از رختخواب را نداشته باشیم.
پس، عشق نیروی محرک زندگی است و برای من بسیار ارزشمند است. چه در زندگی شخصی و چه در رمان ها، نمایشنامه ها، فیلمنامه ها و برتر از همه، آن ژانر ادبی که رستاخیز کلمه است، یعنی شعر. اصلاً اولین عاشق، شاعر بود که شناخته شد. اگر عشق نبود هیچ شاعری به دنیا نمی آمد.
ساعدنیوز: نگاه زنانه به عشق از دیدگاه شما چه تفاوت هایی با نگاه مردانه به عشق دارد؟ آیا قدر مشترکی در اینجا قابل تصور است؟
چیستا یثربی: قدر مشترک خالق و مخلوق است. خالق و مخلوق عاشق همدیگر هستند. مرد و زن هم نداریم. عشق را نمی شود تعریف کرد و جنسیتی کرد و از عشق مردانه و عشق زنانه صحبت کرد. شاید اگر از خود خانم ها و آقایان بپرسیم، شاید عشق را با چیزهای دیگری اشتباه بگیرند و تعاریف مردانه و زنانه از عشق ارائه دهند. اگر فقط عشق مد نظر ما باشد، فقط یک عشق وجود دارد، به قول حافظ: "کز هر زبان که می شنوم نامکرر است". یک عشق بیشتر وجود ندارد!
کسی را آنقدر دوست داشته باشی، که حتی بتوانی جان خود را ببخشی. که حتی بتوانی به خاطر او، به شهادت برسی! که حتی بتوانی به خاطر او، از ضعف های خودت پله بسازی، و قوی شوی. که حتی نداشتنش برایت صدمه روحی به وجود نمی آورد، بلکه نداشتنش تو را قوی تر می کند. چون اساساً عاشق از معشوق قوی تر است. نه من فرقی بین عشق زنانه و مردانه نمی بینم. عشق، همان عشق است. شاید نحوه های ابراز، و بیان آن، در زن و مرد تفاوت دارد. که آن هم طبیعی است. همانگونه که من عشقم را به یک ماهی، و عشقم را به یک گل سرخ، و عشقم را به دخترم، یا عشقم را به یک مرد، نوع دیگری نشان می دهم. هر کدام، زبان خاص خود را دارد.
اما خُب، به قول قیصر امین پور عزیز، "این یک نام مقدس است که به هر زبان جاری می شود"! و این نام مقدس، همان عشق است.
ساعدنیوز: طرح عشق زنانه در جامعه ای سنتی و محافظه کار از سوی یک بانوی نویسنده در ترازِ حضرتعالی، کار شجاعانه ای است. چرا عاشق شدن یک "زن" اصولاً برای ما یک "تابو" است؟ به نظر شما در این سال ها تغییراتی رخ داده است؟
چیستا یثربی: زمانی که شروع کردم به نوشتن "پُستچی"، با چنان هجمه، و فشار و توهین ها، اهانت ها، تهمت ها، اخراج ها، و سردرگمی هایی روبرو شدم و به این فکر کردم، که چه چیزی مردم را ترسانده است؟ واقعاً به عنوان یک روانشناس این سؤال برای من مطرح شد که این همه ادبیات عشق مردانه نوشته می شود، چرا نوشتن درباره عشق یک زن حساسیت برانگیز است؟ سووشون هم عاشقانه است، و روایت عشق یک زن است؛ هرچند عاشقانه است ولی نه به اندازه "پُستچی" چرا که شخصیت اصلی عاشق شوهرش است، و سووشون علاوه بر بُعد عاشقانه، بُعدهای سیاسی و اجتماعی هم دارد، ولی شخصیت اصلی "پُستچی" یک دختر بچه است، و تا آخر عمر هم سر عشق اش جان فشانی کرد. تِم پُستچی، "عشق" بود و بس!
با دیدن این واکنش ها، از خودم پرسیدم که مردم از چه چیزی می ترسند؟ نکند از این می ترسند که زن عاشق شود و عشق خودش را ابراز کند؟ نه به نظر من نوشتن درباره عشق، آن هم عشق یک زن، کار شجاعانه ای نیست بلکه وظیفه ما است. عمر به اندازه ای کوتاه است، که باید این عشق را ابراز کنیم. در جواب یا نه می شنویم یا آری. اگر آری شنیدیم، "خوش به حالمان"! اگر هم "نه" شنیدیم، لااقل حسمان را گفتیم.