چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
دوستان‌عزیز

از پست‌ آینده ، فرمت این‌صفحه تغییرات اساسی خواهد کرد.

من عادت ندارم بیش از پنج یا شش سال ، کاری یکنواخت را تکرار کنم .

در آستانه‌ی سفرم
سفری غریب....
به‌عمق اشیاء و کلام‌‌‌ ...

و برایتان ، سوغاتهای معنوی زیادی خواهم آورد.

هر دو یا سه روز ؛ یک سوغات.😉

برای صحبت با من و #مشاوره ی زوجها ؛ مسایل ؛ یادگیری ؛ سوالها و اضطراب #کودکان؛ #استعداد_یابی شغلی ، عاطفی و تحصیلی همان شماره های گذشته ام ؛ جوابگو خواهند بود.

آیدی ادمین تلگرام برای مشاوره
@ccch999

ادمین واتساپ
09122026792

من هنوز عاشقِ همان پیک الهی هستم که به من یا داد : هدف و معنای زندگی؛ مهمتر از خودِ زندگیست.

احترام

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#تاتر
#پشت_صحنه
#تمرین_تاتر
#نوشتن
#پستچی

#دکترای_روانشناسی
#هنر_درمانی
#خلاقیت
#اضطراب_کودکان

#زوج_درمانی
#حال_خوب

#خانواده
#مهارتهای_زندگی

#مهارتهای_رفتاری برای ارتباطات عاطفی
و
#سایکو_درام یا
#تاتر_درمانی

به #سلوک ما خوش آمدید!

جای #قصه های بلند ؛ کماکان‌ در کانالشان؛ برقرار است.

#عشق
#تشنگی
#رعایت_انسان

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#phd.in #psychology
https://www.instagram.com/tv/CRmjJ52Fgiv/?utm_medium=share_sheet
دیوانه ها..... یا به خاطر شهرتش و اسکار ؛ تو‌خیابون میرقصند! یااز لجشان ؛ لباس سرداری سپاه روتنش میکنند و‌فحشش میدن..... خب هیچ ادمی سیاه و سفید مطلق نیست.... اماجالب اینه مثل دوران‌#پستچی من؛ همکاراش؛ بیشتر از بقیه دارن براش میزنن....چقدر دلم میخواست درباره ش حرف بزنم؛ولی خصوصیه.... و الان وقتش نیست.ببینید این مردم درست بشو نیستند.یاد فحشهای زشتی میافتم که من و بعد دخترم موقع انتشار رمان پستچی شنیدیم و هنوز به خاطرش به من ؛ خیلی موقعیتهای قبلیمو نمیدن...ندن..! .بالاتر از سیاهی رنگی نیست .دلم میگم بزنم به سیم اخر.هر چی میدونم بنویسم. یک دوستم درخارج ؛ چاپش میکنه. رفتار مردم ایران منو یاد گشتاپو و کسلر میندازه ؛ وقتی جنگ تموم شد ؛ سرگرد راینهارت رو از میان خودشون؛ اعدام کردن ! این مردم اول، تربیت درست لازم دارن که برای خیلیاشون دیر شده!؛و بعدهنر!مردم به اگاهی نیاز دارند‌.انگار دلشون نمیخواد آگاه باشن !از فرهادی حرفی نمیزنم. این مردم باجهت باد ؛ تغییر مسیر میدهند.از تعداد زیاد ؛ دورم خوشم نمیاد.همین گروه کوچک‌واتساپ برام کافیه! ماباید همه مون در جهت اگاهی سازی عمل کنیم من خیلی مصمم تر از گذشته ام.چیستا
#پستچی#قسمت_اول

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!

سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو

کتاب صوتی
نوین کتاب گویا


https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet