Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک زن بریتانیایی که دو قلو حامله بود در حین حاملگی دوباره باردار شد و در نهایت سه قلو زایید.
آیا چنین اتفاقی ممکن است؟
چنین اتفاقی ممکن است و به آن حاملگی مضاعف (superfoetation) میگویند هر چند در انسان بسیار نادر است. در طول صد سال تنها شش بار چنین اتفاقی افتاده است.
آیا چنین اتفاقی ممکن است در دوره نه ماهه حاملگی رخ دهد؟
تغییرات هورمونی و فیزیولوژیک پس از لقاح، حاملگی دوباره را غیرممکن میکند اما در موارد استثنایی، حاملگی مضاعف، دو تا چهار هفته بعد از لقاح اول، ممکن است.
پروفسور سایمون فیشل متخصص باروری میگوید: "نباید چنین اتفاقی بیفتد اما میافتد... اولین مورد در ۱۸۶۵ گزارش شد و در دهههای بعد هر از چند گاهی خبری عجیب در این باره میشنویم."
پروفسور فیشل که اولین کودک با لقاح مصنوعی (IVF) را در ۱۹۷۸ به دنیا آورد میگوید وقتی زنی باردار میشود دیگر نباید باردار شود: "تکامل طوری طراحی شده - به خصوص برای زنان- که دیگر نباید تخمک آزاد کنند."
"حتی اگر هم آزاد کند، تخمک نباید بارور شود چون اسپرم نباید قادر باشد که به آن برسد. حتی اگر هم اسپرم به تخمک برسد پوشش داخلی رحم نباید بتواند جنین دیگری را بپذیرد چون در لقاح قبلی تغییراتی در آن رخ داده است."
قهرمان المپیک که در ماه ششم حاملگی مسابقه داد: مثل زنگ تفریح بود
آیا اپلیکیشن باروری در زنان برای پیشگیری از بارداری موثر است؟
اپلیکیشنهای باروری 'برای پیشگیری از بارداری دقیق نیست'
حاملگی مضاعف اتفاقی بسیار فوقالعاده است اما همیشه پایان خوشی ندارد. مواردی بوده که جنین حاصل از حاملگی دوم در رحم مرده چرا که رشدش بالاجبار متوقف شده و باید زودتر به دنیا میآمده است.
پروفسور فیشل میگوید: "موضوع مهم کیفیت جفت است چرا که جفت مهمترین منبع تغذیه و رشد و تکامل جنین در حال رشد است."
"اگر جفت به طور عادی رشد و تکامل پیدا کند مشکلی نیست اما اگر جفت دو بارداری با هم یکی شوند مسئلهساز میشود."
حاملگی مضاعف در برخی پستانداران بیشتر از انسان دیده می شود، مثل جوندگان، خرگوش، اسب و گوسفند.
با اینکه حاملگی مضاعف در انسان چیزی شبیه به معجزه است اما اتفاق میافتد و گاهی به شکلی بسیار عجیب هم اتفاق میافتد.
پروفشور فیشل میگوید: "یک مورد از حاملگی مضاعف چند سال پیش در رم گزارش شد که فاصله بین دو حاملگی تقریبا سه تا چهار ماه بود."
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
آیا چنین اتفاقی ممکن است؟
چنین اتفاقی ممکن است و به آن حاملگی مضاعف (superfoetation) میگویند هر چند در انسان بسیار نادر است. در طول صد سال تنها شش بار چنین اتفاقی افتاده است.
آیا چنین اتفاقی ممکن است در دوره نه ماهه حاملگی رخ دهد؟
تغییرات هورمونی و فیزیولوژیک پس از لقاح، حاملگی دوباره را غیرممکن میکند اما در موارد استثنایی، حاملگی مضاعف، دو تا چهار هفته بعد از لقاح اول، ممکن است.
پروفسور سایمون فیشل متخصص باروری میگوید: "نباید چنین اتفاقی بیفتد اما میافتد... اولین مورد در ۱۸۶۵ گزارش شد و در دهههای بعد هر از چند گاهی خبری عجیب در این باره میشنویم."
پروفسور فیشل که اولین کودک با لقاح مصنوعی (IVF) را در ۱۹۷۸ به دنیا آورد میگوید وقتی زنی باردار میشود دیگر نباید باردار شود: "تکامل طوری طراحی شده - به خصوص برای زنان- که دیگر نباید تخمک آزاد کنند."
"حتی اگر هم آزاد کند، تخمک نباید بارور شود چون اسپرم نباید قادر باشد که به آن برسد. حتی اگر هم اسپرم به تخمک برسد پوشش داخلی رحم نباید بتواند جنین دیگری را بپذیرد چون در لقاح قبلی تغییراتی در آن رخ داده است."
قهرمان المپیک که در ماه ششم حاملگی مسابقه داد: مثل زنگ تفریح بود
آیا اپلیکیشن باروری در زنان برای پیشگیری از بارداری موثر است؟
اپلیکیشنهای باروری 'برای پیشگیری از بارداری دقیق نیست'
حاملگی مضاعف اتفاقی بسیار فوقالعاده است اما همیشه پایان خوشی ندارد. مواردی بوده که جنین حاصل از حاملگی دوم در رحم مرده چرا که رشدش بالاجبار متوقف شده و باید زودتر به دنیا میآمده است.
پروفسور فیشل میگوید: "موضوع مهم کیفیت جفت است چرا که جفت مهمترین منبع تغذیه و رشد و تکامل جنین در حال رشد است."
"اگر جفت به طور عادی رشد و تکامل پیدا کند مشکلی نیست اما اگر جفت دو بارداری با هم یکی شوند مسئلهساز میشود."
حاملگی مضاعف در برخی پستانداران بیشتر از انسان دیده می شود، مثل جوندگان، خرگوش، اسب و گوسفند.
با اینکه حاملگی مضاعف در انسان چیزی شبیه به معجزه است اما اتفاق میافتد و گاهی به شکلی بسیار عجیب هم اتفاق میافتد.
پروفشور فیشل میگوید: "یک مورد از حاملگی مضاعف چند سال پیش در رم گزارش شد که فاصله بین دو حاملگی تقریبا سه تا چهار ماه بود."
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
شاید کمتر فردی تصور می کرد که جانی دپ و همسرش امبر هرد که در سال 2015 به شکلی عاشقانه ازدواج کردند در مدتی کمتر از یک سال به شکلی خصمانه جدا شوند. آن هم با اتهاماتی سنگین علیه جانی دپ که شامل انواع خشونت خانگی می شد. این پرونده اکنون وارد مرحله ای جدید شده است.
به گزارش سرویس خواندنی های انتخاب، امبر هرد و جانی دپ را می توان از جذاب ترین و محبوب ترین زوج های هالیوودی دانست. اما عمر این آشنایی و ازدواج کوتاه بود و درست یک سال پس از ازدواج این دو نفر کارشان به جدایی کشید. امبر هرد با انتشار تصاویری مدعی شد که همسرش او را کتک زده و مورد آزار جسمی قرار داده است.
از سوی دیگر جانی دپ بارها مدعی شد تمامی اینها افتراست و حتی اخیرا تقاضای غرامت 50 میلیون دلاری علیه همسرش را مطرح کرد. اما اکنون این پرونده وارد فاز جدید شده است چرا که دوست مشترک امبر و جانی یعنی لائورا دایونر می گوید امبر یک دروغگو و بیمار روانی است. وی می گوید من به فاصله روزهای بیست و سوم تا بیست و پنجم ماه می یعنی روزهایی که امبر مدعی خشونت خانگی شده با او بودم و او را چندیدن بار از نزدیک ملاقات کردم وی در این روزها هیچ نشانه ای از سوء استفاده یا آسیب جسمی، از جمله قرمزی، تورم، برش، کبودی یا آسیب های دیگر نداشت و کل ادعاهای وی دروغی بزرگ است.
وی افزود طی ماه های مختلف آشنایی و ازدواج امبر و جانی من با هر دو آنها ملاقات داشتم اما امبر هرگز کوچکترین حرفی یا نشانه ای از کتک خوردن یا آسیب روانی و جسمانی نشان نمی داد. او تاکید کرد اتفاقا این آمبر بود که همیشه پرخاشگر و عصبی بود و بارها شاهد فریاد ها و عصبانیت وی در قبال کارمندان، مدیربرنامه ها یا حتی عوامل یک فیلم بوده ام.
البته وکیل امبر هرد؛ اریک جورج در بیانیه ای گفت که سخنان خانم دایونر چیزی را ثابت نمیکند.
@chista_yasrebi
#جانی_دپ
#امبر_هرد
#کانال_رسمی_چیستایثربی
به گزارش سرویس خواندنی های انتخاب، امبر هرد و جانی دپ را می توان از جذاب ترین و محبوب ترین زوج های هالیوودی دانست. اما عمر این آشنایی و ازدواج کوتاه بود و درست یک سال پس از ازدواج این دو نفر کارشان به جدایی کشید. امبر هرد با انتشار تصاویری مدعی شد که همسرش او را کتک زده و مورد آزار جسمی قرار داده است.
از سوی دیگر جانی دپ بارها مدعی شد تمامی اینها افتراست و حتی اخیرا تقاضای غرامت 50 میلیون دلاری علیه همسرش را مطرح کرد. اما اکنون این پرونده وارد فاز جدید شده است چرا که دوست مشترک امبر و جانی یعنی لائورا دایونر می گوید امبر یک دروغگو و بیمار روانی است. وی می گوید من به فاصله روزهای بیست و سوم تا بیست و پنجم ماه می یعنی روزهایی که امبر مدعی خشونت خانگی شده با او بودم و او را چندیدن بار از نزدیک ملاقات کردم وی در این روزها هیچ نشانه ای از سوء استفاده یا آسیب جسمی، از جمله قرمزی، تورم، برش، کبودی یا آسیب های دیگر نداشت و کل ادعاهای وی دروغی بزرگ است.
وی افزود طی ماه های مختلف آشنایی و ازدواج امبر و جانی من با هر دو آنها ملاقات داشتم اما امبر هرگز کوچکترین حرفی یا نشانه ای از کتک خوردن یا آسیب روانی و جسمانی نشان نمی داد. او تاکید کرد اتفاقا این آمبر بود که همیشه پرخاشگر و عصبی بود و بارها شاهد فریاد ها و عصبانیت وی در قبال کارمندان، مدیربرنامه ها یا حتی عوامل یک فیلم بوده ام.
البته وکیل امبر هرد؛ اریک جورج در بیانیه ای گفت که سخنان خانم دایونر چیزی را ثابت نمیکند.
@chista_yasrebi
#جانی_دپ
#امبر_هرد
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت82
#چیستا_یثربی
#رمان
#قصه
#کتاب
#پاورقی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_دوم
جهان، کوچک است...
گاهی در یک عکس فشرده می شود.
گاهی در یک انگشتر، گاهی در یک سلام و یا در یک خداحافظی.
می دانستم که مادرم، همه ی ماجرا را به من نمی گوید، نه اینکه نخواهد، نمی تواند...
به چشمهایش خیره می نگرم، دختر جوانی، بر کف زمین افتاده...
مرد جوانی روی قلب او، واژگون می شود.
دختر زخمیِ نیش شلاق است.
جسمش، نحیف است و ناتوان...
تاب ندارد.
نفسهایش به شماره افتاده، حس مرگ دارد.
مرد، حتی لمسش نمی کند...
از کنار لبِ دختر، خون جاریست.
مرد، سریع بلند می شود.
دختر را کول می گیرد.
بهداری زندان...
تنها جایی که به ذهنش می رسد.
دو شب، پشت درِ بهداری زندان می نشیند.
به او می گویند که ریه های دختر، مشکل جدی پیدا کرده...
به دستگاه اکسیژن، وصل است، ممکن است دوام نیاورد.
مرد نمی داند چه کند!
سوار موتورش می شود، سراسیمه به سمت امامزاده ای می رود که در کودکی، با مادر، خواهر و برادرهایش، به آنجا می رفتند...
تکه ای از پیراهن دختر را که بر زمین سلول شلاق یافته، به ضریح، دخیل می بندد.
فقط یک جمله می گوید:
"من نمی خواستم اینجوری شه خدا!
به من رحم کن، به اون دختر رحم کن!"
درست نمی داند که چند شب با زبان روزه، آنجا می نشیند، تا فرمانده پیدایش می کند.
_حدس زدم اینجایی!
چیکار کردی مرد؟
چیکار کردی تو؟!
شلاق!...
تن ضعیف دختر هفده ساله ای که جرمی نکرده؟
جوان، چشمهایش را می بندد.
فرمانده می فهمد که حال جوان، خوب نیست.
فرمانده ادامه می دهد:
خواب دوست قدیمیمو دیدم که اول جنگ، شهید شد...
زنش، مادرِ همین دختر بود...
بهم گفت: ما شهید نشدیم که بچه هامون، شلاق بخورن...
اونم فقط بخاطر یه اعتراض!
یاسر می گوید:
مگه شما خودتون تو اون نامه ننوشتید؟!ننوشتید: بچه های ما، از ما می پرسند، رگ غیرتتون کجاست؟
به آقای شما توهین شده!...
فرمانده یادِ نامه ی معروف، میافتد...
من ننوشتم! فقط امضاء کردم...
نباید می کردم ... اگه می دونستم نتیجه ش اینه که شما بچه ها، به اسم لباس شخصی، بیفتین به جون بچه های بیگناه مردم...
من اشتباه کردم! تو هم اشتباه کردی!جبرانش کن!
یاسر بغض دارد:
چیکار کنم الان؟
فرمانده می گوید:
این لباس شخصی رو دربیار!
میخوای بجنگی، لباس رزم بپوش، جایی بجنگ، که لازمه...
نه با بچه های کشورِ خودت!
نه با دختر بچه ها...
از اون دختر، حلالیت بخواه و یه عمر، غلامیشو کن، مثل یه مرد واقعی!
ازش خواستگاری کن مومن!
محترمانه و باوقار.
_اون نامزد داره!
_تو کارتو بکن!
انتخاب با اونه...
ازش بدت میاد؟
یاسر، از شرم، سرخ می شود.
نگاهش را ، زمین می اندازد.
فرمانده می گوید:
تو خیلی شبیه خواهر خدابیامرزتی!
زن مهربون من...
خدا رحمتش کنه...
کاش اخلاقتم، مثل اون بود!
آزارش به هیچکس نمیرسید....
یاسر بلند می شود...
_وضو می گیرم، بعد میرم.
توکل به رحمتش!
فقط حلالیت میخوام که بعدش برم لبنان...
حتی اگه فحشم بده...
من آدمکش نیستم.
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت82
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت82
#چیستا_یثربی
#رمان
#قصه
#کتاب
#پاورقی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#چیستایثربی
#قسمت_هشتاد_و_دوم
جهان، کوچک است...
گاهی در یک عکس فشرده می شود.
گاهی در یک انگشتر، گاهی در یک سلام و یا در یک خداحافظی.
می دانستم که مادرم، همه ی ماجرا را به من نمی گوید، نه اینکه نخواهد، نمی تواند...
به چشمهایش خیره می نگرم، دختر جوانی، بر کف زمین افتاده...
مرد جوانی روی قلب او، واژگون می شود.
دختر زخمیِ نیش شلاق است.
جسمش، نحیف است و ناتوان...
تاب ندارد.
نفسهایش به شماره افتاده، حس مرگ دارد.
مرد، حتی لمسش نمی کند...
از کنار لبِ دختر، خون جاریست.
مرد، سریع بلند می شود.
دختر را کول می گیرد.
بهداری زندان...
تنها جایی که به ذهنش می رسد.
دو شب، پشت درِ بهداری زندان می نشیند.
به او می گویند که ریه های دختر، مشکل جدی پیدا کرده...
به دستگاه اکسیژن، وصل است، ممکن است دوام نیاورد.
مرد نمی داند چه کند!
سوار موتورش می شود، سراسیمه به سمت امامزاده ای می رود که در کودکی، با مادر، خواهر و برادرهایش، به آنجا می رفتند...
تکه ای از پیراهن دختر را که بر زمین سلول شلاق یافته، به ضریح، دخیل می بندد.
فقط یک جمله می گوید:
"من نمی خواستم اینجوری شه خدا!
به من رحم کن، به اون دختر رحم کن!"
درست نمی داند که چند شب با زبان روزه، آنجا می نشیند، تا فرمانده پیدایش می کند.
_حدس زدم اینجایی!
چیکار کردی مرد؟
چیکار کردی تو؟!
شلاق!...
تن ضعیف دختر هفده ساله ای که جرمی نکرده؟
جوان، چشمهایش را می بندد.
فرمانده می فهمد که حال جوان، خوب نیست.
فرمانده ادامه می دهد:
خواب دوست قدیمیمو دیدم که اول جنگ، شهید شد...
زنش، مادرِ همین دختر بود...
بهم گفت: ما شهید نشدیم که بچه هامون، شلاق بخورن...
اونم فقط بخاطر یه اعتراض!
یاسر می گوید:
مگه شما خودتون تو اون نامه ننوشتید؟!ننوشتید: بچه های ما، از ما می پرسند، رگ غیرتتون کجاست؟
به آقای شما توهین شده!...
فرمانده یادِ نامه ی معروف، میافتد...
من ننوشتم! فقط امضاء کردم...
نباید می کردم ... اگه می دونستم نتیجه ش اینه که شما بچه ها، به اسم لباس شخصی، بیفتین به جون بچه های بیگناه مردم...
من اشتباه کردم! تو هم اشتباه کردی!جبرانش کن!
یاسر بغض دارد:
چیکار کنم الان؟
فرمانده می گوید:
این لباس شخصی رو دربیار!
میخوای بجنگی، لباس رزم بپوش، جایی بجنگ، که لازمه...
نه با بچه های کشورِ خودت!
نه با دختر بچه ها...
از اون دختر، حلالیت بخواه و یه عمر، غلامیشو کن، مثل یه مرد واقعی!
ازش خواستگاری کن مومن!
محترمانه و باوقار.
_اون نامزد داره!
_تو کارتو بکن!
انتخاب با اونه...
ازش بدت میاد؟
یاسر، از شرم، سرخ می شود.
نگاهش را ، زمین می اندازد.
فرمانده می گوید:
تو خیلی شبیه خواهر خدابیامرزتی!
زن مهربون من...
خدا رحمتش کنه...
کاش اخلاقتم، مثل اون بود!
آزارش به هیچکس نمیرسید....
یاسر بلند می شود...
_وضو می گیرم، بعد میرم.
توکل به رحمتش!
فقط حلالیت میخوام که بعدش برم لبنان...
حتی اگه فحشم بده...
من آدمکش نیستم.
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت82
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
ایلسا : می تونم یه داستان برات تعریف کنم ؟
ریک : پایان تعجب آوری داره ؟
ایلسا : هنوز پایانش رو نمی دونم .
ریک : بسیار خوب تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم .
فیلم کازابلانکا
جملات خوب
#چیستا_یثربی
#پستچی_دو
#پستچی
#جلد_دوم
برای یکدنیای بهتر ، کلمات بهتری باید ساخت.
ثبتنام داستان
#پستچی_دوم
آیدی
@ccch999
هفته اخر
ریک : پایان تعجب آوری داره ؟
ایلسا : هنوز پایانش رو نمی دونم .
ریک : بسیار خوب تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم .
فیلم کازابلانکا
جملات خوب
#چیستا_یثربی
#پستچی_دو
#پستچی
#جلد_دوم
برای یکدنیای بهتر ، کلمات بهتری باید ساخت.
ثبتنام داستان
#پستچی_دوم
آیدی
@ccch999
هفته اخر
Audio
#پستچی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
آماده برای #پستچی_دو
خواننده :امیر حسام رهنورد
تنظیم : موسیقی نیکان
@nickanmusic
ملودی : برزو ذاکری
ترانه : امیر علی رادی
میکس : میلاد فرهودی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
آماده برای #پستچی_دو
خواننده :امیر حسام رهنورد
تنظیم : موسیقی نیکان
@nickanmusic
ملودی : برزو ذاکری
ترانه : امیر علی رادی
میکس : میلاد فرهودی
Farhad Fakhredini - Emam Ali
www.SongSara.Net
امام علی
موسیقی :
فرهادفخرالدینی
شعر : مراغه ای
خواننده : صدیق تعریف
پستچی دو
موسیقی :
فرهادفخرالدینی
شعر : مراغه ای
خواننده : صدیق تعریف
پستچی دو
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم...
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم...
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم... مخلصشم بد جور!
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم... مخلصشم بد جور!
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi