کسی که یکبار به شماخنجر بزند ،
بار دوم ، راهش را بهتر بلد است و میداند اینبار ، چگونه بیشتر دردتان میاید ...
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
بار دوم ، راهش را بهتر بلد است و میداند اینبار ، چگونه بیشتر دردتان میاید ...
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
علاقه در رفتار نشان داده میشود...
کسی که برای هویت مستقل شما احترامی قائل نیست ، ممکن نیست شما را دوست داشته باشد.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
کسی که برای هویت مستقل شما احترامی قائل نیست ، ممکن نیست شما را دوست داشته باشد.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
دو راه برای داشتن بلندترين ساختمان در شهر وجود دارد.
يكي اين است كه تمام ساختمانهای بلند شهر را خراب كنی و دوم اين است كه روی ساختمان خودت كار كنی و آن را بلندتر كنيد»!
اين مطلب دقيقاً در مورد مسائل سياسی، اقتصادی و زندگی شخصی تكتك انسانها نيز صادق است.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
يكي اين است كه تمام ساختمانهای بلند شهر را خراب كنی و دوم اين است كه روی ساختمان خودت كار كنی و آن را بلندتر كنيد»!
اين مطلب دقيقاً در مورد مسائل سياسی، اقتصادی و زندگی شخصی تكتك انسانها نيز صادق است.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
تیر ۷۴ بود که این نامه آمد و اینگونه
قبل از ازدواجم ، در اوج موفقیت و
جوانی! ،
#چیستا_یثربی شدم...
.
آنموقع سردبیر برنامه رادیویی #شب_بخیر_کوچولو
و سه برنامه دیگر رادیو و #معاون ادب و هنر مجله ی #سروش هفتگی بودم که این نامه از #حراست آمد.... .
کاملا ناگهانی و بی مقدمه !
. ... .و داشتم
#هیات_علمی میشدم که جلویش را گرفتند!
.
استاد #قیصر_امین_پور باعصبانیت به آنها زنگ زد و گفت :
. این دختر ، سادات است، همیشه شاگرد اول ما بوده !...
.
.
. بارها جایزه فجر و خارجی گرفته...
.چه گناهی کرده؟!
.
جواب درست ندادند. بهانه های بیهوده، مثل اسم خاصم( چیستا= به معنای دانایی در فارسی اصیل را
آوردند)و بهانه های بیهوده دیگری که استاد به من نگفت ، ولی بیشتر عصبانی شد... همان چیزهایی که باعث شد خودش هم چند سال بعد از من ، سردبیری سروش نوجوان را که طبقه ی پایین دفتر ما بود ، فراموش کند و آنجا را ، با آن همه زحمتی که برایش کشیده بود ، با دلشکستگی رها کند...
.
.
.
به خانه رفتم...
. . چند ماه بعد ازدواج کردم ، .
. #هفتادوشش ،
دخترم به دنیا آمد....
عهد کردم زندگیم را وقف قداست #قلم کنم و کردم... .
.
حاصلش حدود ۹۷ کتاب پژوهش ،تالیف و ترجمه است...
عهد کردم یک روز #پستچی را بنویسم و نوشتم.... من هرگز در کشورم وجود نداشتم...
نویسنده، نمایشنامه نویس،فیلمنامه نویس و دکترای #روانشناس بودم ...
مدام از همه جا
#حذف میشدم.....
.
و باز پایداری نشان میدادم ، مینوشتم و بی هیچ #شغل_دولتی کار میکردم.
هنوز هم حدفم میکنند و تا بتوانند بایکوتم میکنند...
.
نامه را نمیخواستم انتشار دهم.
امروز چیزی پیش آمد ، تصمیمم عوض شد..
شاید یاد ناسزاهایی افتادم که زمان انتشار رمان #پستچی در اینستاگرام ، از افراد به ظاهر دوست ، خانواده ، همکار ، و برخی اکانتها.... در فضای مجازی میشنیدم !.... .
.چیزی نبود که از ترس ، به من نسبت نداده باشند! .
حتی آشنایان...
.
.
.
و برخورد امروز مدیر #تاتر فجر ، مدیر #خانه_تاتر و مدیر مرکز هنرهای نمایشی که مرا یاد آن روزها میاندازد.. .
.
.
چند کیلو "اس ام اس" و نامه جمع کرده ام...😶
.
.این نامه را به دیوار خانه قاب کرده ام ، که این #جفا یادم نرود...
.
یادم نمیرود.
نه من و نه خدا.... .
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
دکتر
#نویسنده
#روانشناس
#سردبیر
#سرپرست_خانواده
#مجله_سروش
#صداسیما
#رادیو
. .
#دادخواهی
ستم
#پایداری
ایمان به حقیقت
ماه همیشه پشت ابر نمیماند.
#ممنوع_الکاری بیدلیل .
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
. .
.
.
https://www.instagram.com/p/ByC1eouFMVC/?igshid=1xeq86ejskm3p
قبل از ازدواجم ، در اوج موفقیت و
جوانی! ،
#چیستا_یثربی شدم...
.
آنموقع سردبیر برنامه رادیویی #شب_بخیر_کوچولو
و سه برنامه دیگر رادیو و #معاون ادب و هنر مجله ی #سروش هفتگی بودم که این نامه از #حراست آمد.... .
کاملا ناگهانی و بی مقدمه !
. ... .و داشتم
#هیات_علمی میشدم که جلویش را گرفتند!
.
استاد #قیصر_امین_پور باعصبانیت به آنها زنگ زد و گفت :
. این دختر ، سادات است، همیشه شاگرد اول ما بوده !...
.
.
. بارها جایزه فجر و خارجی گرفته...
.چه گناهی کرده؟!
.
جواب درست ندادند. بهانه های بیهوده، مثل اسم خاصم( چیستا= به معنای دانایی در فارسی اصیل را
آوردند)و بهانه های بیهوده دیگری که استاد به من نگفت ، ولی بیشتر عصبانی شد... همان چیزهایی که باعث شد خودش هم چند سال بعد از من ، سردبیری سروش نوجوان را که طبقه ی پایین دفتر ما بود ، فراموش کند و آنجا را ، با آن همه زحمتی که برایش کشیده بود ، با دلشکستگی رها کند...
.
.
.
به خانه رفتم...
. . چند ماه بعد ازدواج کردم ، .
. #هفتادوشش ،
دخترم به دنیا آمد....
عهد کردم زندگیم را وقف قداست #قلم کنم و کردم... .
.
حاصلش حدود ۹۷ کتاب پژوهش ،تالیف و ترجمه است...
عهد کردم یک روز #پستچی را بنویسم و نوشتم.... من هرگز در کشورم وجود نداشتم...
نویسنده، نمایشنامه نویس،فیلمنامه نویس و دکترای #روانشناس بودم ...
مدام از همه جا
#حذف میشدم.....
.
و باز پایداری نشان میدادم ، مینوشتم و بی هیچ #شغل_دولتی کار میکردم.
هنوز هم حدفم میکنند و تا بتوانند بایکوتم میکنند...
.
نامه را نمیخواستم انتشار دهم.
امروز چیزی پیش آمد ، تصمیمم عوض شد..
شاید یاد ناسزاهایی افتادم که زمان انتشار رمان #پستچی در اینستاگرام ، از افراد به ظاهر دوست ، خانواده ، همکار ، و برخی اکانتها.... در فضای مجازی میشنیدم !.... .
.چیزی نبود که از ترس ، به من نسبت نداده باشند! .
حتی آشنایان...
.
.
.
و برخورد امروز مدیر #تاتر فجر ، مدیر #خانه_تاتر و مدیر مرکز هنرهای نمایشی که مرا یاد آن روزها میاندازد.. .
.
.
چند کیلو "اس ام اس" و نامه جمع کرده ام...😶
.
.این نامه را به دیوار خانه قاب کرده ام ، که این #جفا یادم نرود...
.
یادم نمیرود.
نه من و نه خدا.... .
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
دکتر
#نویسنده
#روانشناس
#سردبیر
#سرپرست_خانواده
#مجله_سروش
#صداسیما
#رادیو
. .
#دادخواهی
ستم
#پایداری
ایمان به حقیقت
ماه همیشه پشت ابر نمیماند.
#ممنوع_الکاری بیدلیل .
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
. .
.
.
https://www.instagram.com/p/ByC1eouFMVC/?igshid=1xeq86ejskm3p
«در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتنا میشویم دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم!»
#مارکز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#مارکز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به نظرم تمام اتفاقات مهم تاریخی از جایی شروع میشود که دلسوزی به ظالمان و ریاکاران را کنار میگذاریم و قاطعانه وارد عمل میشویم
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
مهم این است که وقتی دیگر پولی در بساط نیست، یعنی قراردادی به نام قرارداد تیپ وجود ندارد و تو مجبوری با دستهای خالی و تنها با تکیه بر گیشه و توان بازیگرانت تئاتری را در طول یک ماه بنویسی، تمرین کنی و روی صحنه ببری. آن موقع اگر از شکستخوردن یا افتادن نترسی و بتوانی از جایت بلند بشوی، هنر کردهای!
«نزدیکتر» اینگونه به سراغم آمد، وقتی که افتاده بودم روی مبل قدیمی خانه، با کنترل تلویزیون در دستم و فکر میکردم برای ابد این خانه چهاردیواری من، تئاتر من، عشق من و قبر من خواهد بود و ناگهان تلفنی زنگ میخورد و میگویند «بیا نمایشت را اجرا کن. سه هفته وقت داری».البته از بین حدوداً 10 متنی که برای مرکز فرستادهای.«نزدیکتر» میشوم. نزدیکتر به توِ مخاطب که برایم عزیزی و وقتی نمینویسم، همیشه به تو فکر میکنم که با خودت میگویی آیا فلانی هم مُرد؟پس یثربی چرا سکوت کرده است؟ به تو فکر میکنم که در وبلاگ من مینویسی خانم یثربی، نفس به نفس با شما هستیم. به تو فکر میکنم که از من بدت میآید. از سماجت من، از استقلال و بینیازی به هر چیز و از راحت تسلیمنشدنم.
میدانید، میخواهید بدتان بیاید یا خوشتان بیاید، من جزو خانواده سادات هستم و این صفت را از بانویی آموختهام که هنوز فریادهایش و طنین گریههایش در کوچههای مدینه به گوشم میرسم که میگفت:«مگر شرم نمیکنید که آنچه را پیامبر شما به شما آموخته است، به این راحتی فراموش میکنید؟». من مدیون این بانو، مدیون تمام بانوان سربلند کشورم و تمام مردمی هستم که عاشق آگاهی هستند و در سرما و گرما، در صفهای طولانی تئاتر میایستند تا بلیت تهیه کنند. من به خاطر این ننوشتهام که تئاتر کار کرده باشم. از تئاتر پیرامونی و کافیشاپی و تریایی هم خوشم نمیآید که جایش هنوز در بین عموم مردم ما روشن نیست و مخاطبان آن فقط اهالی خانواده تئاترند. من برای تو مینویسم. برای تو دخترک گلفروشِ وسطِ خیابان یا آن پسرک واکسی یا زنی که روزها تمرین تئاتر میکند و شبها آشپزی میکند و تا صبح خانه را تمیز میکند و دوباره مینویسد و بعد فرزندش را به مدرسه میبرد و اصلاً نمیداند چند وقت است که نخوابیده است. من برای عشق مینویسم. عشق به صحنه شعار است. دوست ندارم تکرار کنم، ولی خون تئاتر در رگهای دستم حقیقتی است که نمیتوانم انکار کنم. زمانی که به من سالن نمیدهند،گویی انگشتانم از حرکت میایستد و یخ میزنم. من برای ادامه جریان خون تئاتر در رگهایم مینویسم که اگر رگهای من با تئاتر به آواز درآید، تو نیز خواهی شنید و تو نیز روزی این صفحه سپید را پُر خواهی کرد.
«نزدیکتر» خیلی ساده است؛ عشقی زیرزمینی در شرایط محال، وقتی فشار درویی، دروغگویی، ریا، اختلاس و رشوهگیری و زیرکیهای برخی از مردمان، عرصه را چنان بر عاشقان تنگ میکند که حتی از صدای پای هم میترسند و حتی یکدیگر را به جای جاسوس هم اشتباه میگیرند. من برای احترام به «ساسان» و «مارال» مینویسم که شبیه آن ها را در زندگی زیاد دیدهام. زندگی در شرایط صفر، وقتی که دیگر چیزی برای از دستدادن نداری و ناگهان میتوانی بلند بشوی و بگویی:«عشق درخت است، درختی که ما با آن رشد میکنیم، ریشه میدهیم و سربلند میشویم. من هنوز برای عاشقان تئاتر و تئاتریهای عاشق مینویسم. اگرچه این روزها آن ها را کمتر در تئاترشهر میبینم. گویی نسلِ آن عاشقان را باد برده است، اما من هنوز در اتاق فرمان که مینشینم، با هر خنده میخندم و با هر گریه اشک میریزم. من کسی نیستم که درباره تئاتر خودم صحبت کنم، من این تئاتر را برای تو، به خاطر تو و به خاطر رنجی که میکشی، نوشتهام. هرچند که هرگز نفهمی... چون درست سرِ ساعتِ 7:30 عصر که ما در تئاترشهر، در چهارراه ولیعصر تهران اجرایمان آغاز میشود،تو باید سرِ کارت باشی. فروشنده ای، پرستاری، پزشک یا معلم خصوصی، مهندسی، حتی مثلِ دوستان من در زیراکسی کار میکنی یا ساندویچفروش شدهای. تو نمیتوانی بیایی کار مرا ببینی. من برای چه کسی اجرا میکنم؟ عاشق مخاطبانم هستم، اما بیشتر از آن، عاشق تو هستم، ای دوستِ هموطنِ زحمتکشِ رنجدیدهام که دردهایت را برایم بازگو کردهای، اعتماد کردی و به عنوان روانشناست، مقابلم گریه کردهای، تو کجایی؟ تو را در میانِ تماشاگران نمیبینم و بدان اگر تو را هم نبینم، باز به تو نزدیکتر خواهم شد و نمایش بعدیام باز دربارهی تو خواهد بود.
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۱ | شناسه مطلب: 30858
#چیستایثربی
#نمایش
نزدیکتر
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
«نزدیکتر» اینگونه به سراغم آمد، وقتی که افتاده بودم روی مبل قدیمی خانه، با کنترل تلویزیون در دستم و فکر میکردم برای ابد این خانه چهاردیواری من، تئاتر من، عشق من و قبر من خواهد بود و ناگهان تلفنی زنگ میخورد و میگویند «بیا نمایشت را اجرا کن. سه هفته وقت داری».البته از بین حدوداً 10 متنی که برای مرکز فرستادهای.«نزدیکتر» میشوم. نزدیکتر به توِ مخاطب که برایم عزیزی و وقتی نمینویسم، همیشه به تو فکر میکنم که با خودت میگویی آیا فلانی هم مُرد؟پس یثربی چرا سکوت کرده است؟ به تو فکر میکنم که در وبلاگ من مینویسی خانم یثربی، نفس به نفس با شما هستیم. به تو فکر میکنم که از من بدت میآید. از سماجت من، از استقلال و بینیازی به هر چیز و از راحت تسلیمنشدنم.
میدانید، میخواهید بدتان بیاید یا خوشتان بیاید، من جزو خانواده سادات هستم و این صفت را از بانویی آموختهام که هنوز فریادهایش و طنین گریههایش در کوچههای مدینه به گوشم میرسم که میگفت:«مگر شرم نمیکنید که آنچه را پیامبر شما به شما آموخته است، به این راحتی فراموش میکنید؟». من مدیون این بانو، مدیون تمام بانوان سربلند کشورم و تمام مردمی هستم که عاشق آگاهی هستند و در سرما و گرما، در صفهای طولانی تئاتر میایستند تا بلیت تهیه کنند. من به خاطر این ننوشتهام که تئاتر کار کرده باشم. از تئاتر پیرامونی و کافیشاپی و تریایی هم خوشم نمیآید که جایش هنوز در بین عموم مردم ما روشن نیست و مخاطبان آن فقط اهالی خانواده تئاترند. من برای تو مینویسم. برای تو دخترک گلفروشِ وسطِ خیابان یا آن پسرک واکسی یا زنی که روزها تمرین تئاتر میکند و شبها آشپزی میکند و تا صبح خانه را تمیز میکند و دوباره مینویسد و بعد فرزندش را به مدرسه میبرد و اصلاً نمیداند چند وقت است که نخوابیده است. من برای عشق مینویسم. عشق به صحنه شعار است. دوست ندارم تکرار کنم، ولی خون تئاتر در رگهای دستم حقیقتی است که نمیتوانم انکار کنم. زمانی که به من سالن نمیدهند،گویی انگشتانم از حرکت میایستد و یخ میزنم. من برای ادامه جریان خون تئاتر در رگهایم مینویسم که اگر رگهای من با تئاتر به آواز درآید، تو نیز خواهی شنید و تو نیز روزی این صفحه سپید را پُر خواهی کرد.
«نزدیکتر» خیلی ساده است؛ عشقی زیرزمینی در شرایط محال، وقتی فشار درویی، دروغگویی، ریا، اختلاس و رشوهگیری و زیرکیهای برخی از مردمان، عرصه را چنان بر عاشقان تنگ میکند که حتی از صدای پای هم میترسند و حتی یکدیگر را به جای جاسوس هم اشتباه میگیرند. من برای احترام به «ساسان» و «مارال» مینویسم که شبیه آن ها را در زندگی زیاد دیدهام. زندگی در شرایط صفر، وقتی که دیگر چیزی برای از دستدادن نداری و ناگهان میتوانی بلند بشوی و بگویی:«عشق درخت است، درختی که ما با آن رشد میکنیم، ریشه میدهیم و سربلند میشویم. من هنوز برای عاشقان تئاتر و تئاتریهای عاشق مینویسم. اگرچه این روزها آن ها را کمتر در تئاترشهر میبینم. گویی نسلِ آن عاشقان را باد برده است، اما من هنوز در اتاق فرمان که مینشینم، با هر خنده میخندم و با هر گریه اشک میریزم. من کسی نیستم که درباره تئاتر خودم صحبت کنم، من این تئاتر را برای تو، به خاطر تو و به خاطر رنجی که میکشی، نوشتهام. هرچند که هرگز نفهمی... چون درست سرِ ساعتِ 7:30 عصر که ما در تئاترشهر، در چهارراه ولیعصر تهران اجرایمان آغاز میشود،تو باید سرِ کارت باشی. فروشنده ای، پرستاری، پزشک یا معلم خصوصی، مهندسی، حتی مثلِ دوستان من در زیراکسی کار میکنی یا ساندویچفروش شدهای. تو نمیتوانی بیایی کار مرا ببینی. من برای چه کسی اجرا میکنم؟ عاشق مخاطبانم هستم، اما بیشتر از آن، عاشق تو هستم، ای دوستِ هموطنِ زحمتکشِ رنجدیدهام که دردهایت را برایم بازگو کردهای، اعتماد کردی و به عنوان روانشناست، مقابلم گریه کردهای، تو کجایی؟ تو را در میانِ تماشاگران نمیبینم و بدان اگر تو را هم نبینم، باز به تو نزدیکتر خواهم شد و نمایش بعدیام باز دربارهی تو خواهد بود.
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۱ | شناسه مطلب: 30858
#چیستایثربی
#نمایش
نزدیکتر
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from دوستان_چیستا
یادداشت ”چیستا یثربی” نویسنده و کارگردان نمایش ”نزدیکتر” | ایران تئاتر
http://theater.ir/fa/30858
http://theater.ir/fa/30858
ایران تئاتر
یادداشت ”چیستا یثربی” نویسنده و کارگردان نمایش ”نزدیکتر”
«نزدیکتر» از خودم به من نزدیکتر است، چون در زمانی نوشته شد که خیلی از خودم دور بودم. خیلی هنر نیست که کسی در هجدهسالگی، شش جایزه اصلی فجر را از آن خود کند یا بارها و بارها تا 30 سالگی به عنوان بهترین نمایشنامهنویس یا کارگردان سال انتخاب شود.
_به من گفتی ساکت بودن در این کشور بها داره....
حالا دیگه نمیخوام بها بدم
نمیخوام ساکت باشم.
به همه بگو چرا بعد از این همه سال
اومدی غرب ایران ؟
خودت بگو تا من ساکت شم....
حداقل به آوا بگو !
_ممکن نیست...
چرا به آوا ؟
_نمیفهمی مرد ؟!
یعنی برای شما مردا ، حتما باید مُدام همه چیزو توضیح داد؟ و یا تهدیدتون کرد تا حقیقتو بگید!
حتما باید یه زن بمیره تا یه مرد ، چهره واقعیش معلوم شه ؟
#رمان
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
قسمتهای آخر
فقط پیج اینستاگرام
فقط فالورهای عزیزم
@chista_yasrebi
حالا دیگه نمیخوام بها بدم
نمیخوام ساکت باشم.
به همه بگو چرا بعد از این همه سال
اومدی غرب ایران ؟
خودت بگو تا من ساکت شم....
حداقل به آوا بگو !
_ممکن نیست...
چرا به آوا ؟
_نمیفهمی مرد ؟!
یعنی برای شما مردا ، حتما باید مُدام همه چیزو توضیح داد؟ و یا تهدیدتون کرد تا حقیقتو بگید!
حتما باید یه زن بمیره تا یه مرد ، چهره واقعیش معلوم شه ؟
#رمان
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
قسمتهای آخر
فقط پیج اینستاگرام
فقط فالورهای عزیزم
@chista_yasrebi
#کاروانسرای_تی_تی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
در ۲۵ کیلومتری شهر لاهیجان و ۷۵ کیلومتری شهر رشت از سمت راست که وارد ساحل شیم رود و محل تلاقی آب شیم رود و بابا اکوه شوید، با یکی از جاذبههای گیلان روبه رو خواهید شد. تی تی کاروانسرا یا کاروانسرای تی تی که در سیاهکل قرار دارد در سال 1375 جزء آثار ملی ایران قرار گرفته است. اما ماجرای عجیب و جالب ساخت این کاروانسرا چیست؟
کاروانسرای تی تی در معنای لغوی به معنای کاروانسرای شکوفه می باشد چرا که در زبان گیلکی تی تی به معنای شکوفه است و از آن جایی که در زبان گیلکی مانند زبان انگلیسی جای صفت و موصوف بر خلاف زبان فارسی عوض می شود، بنابراین نام اصلی این کاروانسرا، تی تی کاروانسرا می باشد.
کاروانسرا در زمان های دور اهمیتی استراتژیک داشته است. زمانی که این کاروانسرا ساخته شده است، آن هم در روزگاری که کاروانسراهای بسیار کم و انگشت شماری در شمال کشور ساخته می شدند، همانند بسیاری از بناها و سازههای قدیمی که برای ساخت هرکدام داستانهایی وجود دارد، این کاروانسرا نیز دارای داستانهای متعددی است، یکی از داستانهایی که زیاد نقل میشود بدین شرح است که تی تی خانم که عمه ی یکی از شاهان سلسله ی صفوی بوده است، تصمیم می گیرد کاروانسرای زیبایی به نام خود در منطقه ی سیاهکل بنا کند و از این جا بود که اولین قدم ها برای ساخت یکی از قدیمی ترین بناهای سیاهکل گذاشته شد.
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
در ۲۵ کیلومتری شهر لاهیجان و ۷۵ کیلومتری شهر رشت از سمت راست که وارد ساحل شیم رود و محل تلاقی آب شیم رود و بابا اکوه شوید، با یکی از جاذبههای گیلان روبه رو خواهید شد. تی تی کاروانسرا یا کاروانسرای تی تی که در سیاهکل قرار دارد در سال 1375 جزء آثار ملی ایران قرار گرفته است. اما ماجرای عجیب و جالب ساخت این کاروانسرا چیست؟
کاروانسرای تی تی در معنای لغوی به معنای کاروانسرای شکوفه می باشد چرا که در زبان گیلکی تی تی به معنای شکوفه است و از آن جایی که در زبان گیلکی مانند زبان انگلیسی جای صفت و موصوف بر خلاف زبان فارسی عوض می شود، بنابراین نام اصلی این کاروانسرا، تی تی کاروانسرا می باشد.
کاروانسرا در زمان های دور اهمیتی استراتژیک داشته است. زمانی که این کاروانسرا ساخته شده است، آن هم در روزگاری که کاروانسراهای بسیار کم و انگشت شماری در شمال کشور ساخته می شدند، همانند بسیاری از بناها و سازههای قدیمی که برای ساخت هرکدام داستانهایی وجود دارد، این کاروانسرا نیز دارای داستانهای متعددی است، یکی از داستانهایی که زیاد نقل میشود بدین شرح است که تی تی خانم که عمه ی یکی از شاهان سلسله ی صفوی بوده است، تصمیم می گیرد کاروانسرای زیبایی به نام خود در منطقه ی سیاهکل بنا کند و از این جا بود که اولین قدم ها برای ساخت یکی از قدیمی ترین بناهای سیاهکل گذاشته شد.
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
کتاب باید تبری باشد برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان
#فرانتس_کافکا
#نویسنده_آلمانی_زبان
#نویسنده_چک
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فرانتس_کافکا
#نویسنده_آلمانی_زبان
#نویسنده_چک
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi