چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ملودی فیلم
آخرین نواده موهیکان
نوازنده ی هیابانی سرخپوستی و
خونی مغرور و اصیل
#کانال_رسمی_چیستایثربی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
قصه ی عیدانه مرا هم در این نشریه بخوانید 👆👆👆👆👆

#همشهری_داستان
#داستان
#متروی_شب_عید
از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

@chista_yasrebi
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
روز #پدر و روز #مولا مبارک!
.
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
.

شعر : "یا #علی گفتیم و عشق آغاز شد"
از دکتر
#محمود_اکرامی_فر

به یاد نازنین
#پدرم و تمام
#پدران عزیز و تمام
#خانواده های ایرانی در همه جای جهان
.
.
. . .
پیشاپیش ، شما را به #سال_نو ؛ تبریک میگویم

#حول_حالنا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.

#تبریک
#عید
#پدر
. .

#موزیک
#موسیقی
#ترانه
#درویش
#خواننده
#گلپا

#بازخوانی در این
#ویدیو
بانو
#لیلا_مرودشتی
#موزیک_ویدیو
#کلیپ
#فارسی
#کردی
#عشق
درویشم و دنیا برام یه مُشت خاکه!
پدرم هم ، مثل مادر ، صدای خوشی داشت...
روحش نور...
این ترانه را گاهی میخواند.


#chista_yasrebi
#chistayasrebi
.

@chista_yasrebi.2 .

https://www.instagram.com/p/BvORRnRACeO/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=wayjnymrwhjt
عزیزانم
مرا در دعای سال نو
فراموش نفرمایید
انشالله همگی
#حول_حالنا

ببخشید این روزها تلگرام ندارم و الان به کمک یکی از دوستان این عکس را در کانالم گذاشتم.
التماس نور
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
خدایی که تو دوست داری ، بندگانش را دوست دارد. .

#محی_الدین_عربی
#عارف .


و میتوان بر یک گل سرخ ، حاجت برد و بر گُلی ، نماز خواند.


اگر خدا را طوری دوست داشته باشی ، که انگار او را میبینی!

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#پدر
#یتیم
#ایتام


#پدران
#پدرم



#پدرم_روحت_نور
تنها مانده ایم سخت ...
#خدایا_مددی


https://www.instagram.com/p/BvQoHi0A4Xb/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1densrley066j
بفرمایید
نوش جان
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت38
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_سی_و_هشتم

شب شد...
شبی تیره تر از تمام شب های عمرم!

شب زلزله که فرمانده ی آب ها، مرا گروگان‌گرفت، بیهوش بودم، اما این‌ بانوی فرمانده ی گیسو طلا، بیهوشم نمی کند!

جلوی آینه، نشسته است، فاتح و بردبار...
نه قصه می گوید، نه حرف می زند...
رازی را می داند که من نمی دانم!

چشمانش را لحظه ای می بندد، آنچه می بیند، خوب نیست!
به سرعت، چشمانش را باز می کند، منتظر است.

می گویم: داره دیر میشه!
شب اول تموم‌ شد و تو هنوز، چیزی نگفتی من بنویسم!

می گوید: همه شو گفتم!

احساس می کنم ملکه ای قدرتمند، رعیتش را، مسخره می کند...
من‌ حریف او هستم، شاید مردها حریفش نباشند، من یک زن‌ عاشقم!

داد می زنم: فقط گفتی سعید با تو‌ نموند!

لبخند می زند:
_من چنین چیزی گفتم؟
نه!
عقلش، تو پایگاهشون بود، دلش، پیش من! ولی من تمام یه مرد رو می خواستم، نه‌ نصفه نیمه!

می گویم: به هر حال سعید، پسر یه شهیده!
پدرش، اول جنگ شهید شد...
مادرش، دوباره ازدواج کرد و‌ مادر من، بدنیا اومد...
نمی تونست به هم رزمای پدرش، پشت کنه!

بناز می گوید: می دونم!
سرباز باید به فرمانده ش وفادار باشه!برای همین نکشتمش!
وگرنه فکر می کنی کسی می تونه بنازو، بازی بده و زنده بمونه؟

اون‌ دست خودش نبود، قلبش برای ایران می تپید.
ما هم، با ایران، جنگی نداشتیم اون موقع...
بعد از جریان بمباران شیمیایی حلبچه، ایران کم‌، کمکمون نکرد، اما چیزی که ما می خواستیم، اونا‌ نفهمیدن!

کنترل منطقه ی ما، باید دست خودمون باشه، نه ایران و نه هیچ دولت دیگه!

_برای همین، هفت تا سربازو کشتی؟

_اسلحه م، اتومات بود!
باید می رفتم سراغ فرمانده شون!

ماموریت بنازِ کم سن، کشتن همه ی فرمانده هایی بود که پاشونو میذاشتن روی قلعه ی شنیِ ما!

_اما، اون، چهار سال قبلش، یه دختر بچه ی کرد رو، نجات داده بود!

_بله! همون یه لحظه تردید، کارمو خراب کرد، وگرنه، غافلگیرش کرده بودم...
می زدمش!

_نمی زدی!
می دونستی خواهرت، عاشقشه!
به خاطرِ جوونمردیش...
اونا، گاهی، همو می دیدن، سارا می رفت پیشش، به بهانه های مختلف...
اونم، به سارا می گفت، تو رو کنترل کنه!

می گوید: حس سارا، اولش، فقط یه حس ساده ی دخترونه بود...
حس یه ناجی، وسط صحرا!

من‌ که از کمپ فرار کردم، اون دستور داد، سارارو، جای من نگه دارن!

فکر می کرد، برای نجات سارا، برمی گردم!
باید قاتل سربازاشو، مجازات می کرد!

اگه حامله بودم‌، لااقل، نه‌ ماه وقت داشت فکر کنه که باهام‌ چی کار کنه!

اگه به سارا، حسی نداشت، همون اول، منو کشته بود!
می دونستم، برای همین برنگشتم!

_اینا تشکر نداره؟

_چرا آوا!
برای همین، وقتی بعثیای کثافت، برادرم و زنشو، کشتن، نوزادشونو، فرستادم برای سردار...

پیام دادم: بچه ی بنازه، نگهش دار!
به همه بگو‌ بناز حامله بود که نکشتمش!

من طاها رو، بهش هدیه دادم!
بچه ی داداشِ عزیزمو...

طاها، تک پسر طایفه ماست!
طاهای عزیز‌ آل طاها.

#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت38
#قسمت_سی_و_هشتم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
خانه داري به شيوه چيستا يثربي


نويسنده مطلب
روزنامه نگار : پريچهر باقري

چيستا يثربي ، نمايشنامه نويس و كارگردان تئاتر است . داستان كوتاه مي نويسد .رمان‌نوبس و شاعر هم هست.
    
    خوراك مكزيكي ، فرانسوي يا ايتاليايي
    چيستا يثربي معمولا فراموش مي كند كه قابلمه غذايي روي گاز دارد. خودش مي گويد آشپز خوبي نيست چون هميشه عجله دارد. معمولا تمام مواد ويتامين دار را توي قابلمه تفلون مي ريزد و مي گذارد با شعله كم حسابي مغزپخت شود. او معمولا اسم غذاهايش را خوراك كشورهاي مختلف مي گذارد يعني دقيقا نمي داند چيزي كه درست كرده چه اسمي دارد. مي تواند يك خوراك فرانسوي باشد شايد هم يك خوراك ايتاليايي يا مكزيكي . او قرمه سبزي درست مي كند اما به جز سبزي و لوبيا قرمز و گوشت ، گل كلم هم دارد. اصلا با غذاهاي سرخ كردني موافق نيست . قابلمه اش را روي گاز مي گذارد و با خيال راحت چهار پنج ساعت به كار اصلي اش ، نوشتن مي پردازد.
    آنچه در زير پنهان است
    سال گذشته 10000 جلد از كتاب هاي خانم ناشر به فروش نرسيد. هزينه انبار هم قضيه را بدتر مي كرد. چيستا يثربي همه آن 10000 جلد كتاب را وسط اتاق پذيرايي اش گذاشت و دو روميزي بزرگ و سنتي روي آنها انداخت . حالا ديگر اين كتاب ها، يك ميز ناهارخوري عظيم است كه خيلي هم كار راه انداز است . خب ، در خانه همه ما چيزهايي هست كه فكر مي كنيم به دردنخور و از كار افتاده هستند اما اگر از آن دسته آدم هايي هستيد كه روزنامه و مجله در خانه تان به وفور يافت مي شود، يك بار هم به شكل ميز و صندلي به آنها نگاه كنيد. نتيجه اش بد نمي شود. هرچند شايد دوستان و آشناهايتان فكر كنند زير آن روميزي هاي سنتي و زيبا، جسدي مخفي كرده باشيد!
    من از تو جسورترم چيستا!
    آدم خانه داري هستيد؟ از آن دسته خانم هايي كه لبه پنجره هاي خانه شان ذره يي خاك نمي نشيند و پرده ها هميشه از سفيدي مي درخشد؟ چيستا يثربي از شستن پرده به عنوان يكي از عذاب هاي زندگي اش نام مي برد. پس يك روز، تمام پرده ها را دور مي ريزد و به جاي آن پوستر بازيگرها و فيلم هاي سينمايي را به پنجره مي چسباند، آل پاچينو، پدرخوانده (3) و... هر وقت هم كه مي خواهد از نور خورشيد استفاده كند پوسترها را مي كند. هرچه باشد از شستن و نصب پرده كه راحت تر است .
    
    اينجا خانه جادوگر است
    شايد اگر شما هم به اندازه چيستا يثربي دل مشغولي داشتيد براي فرار از فراموشي از دروديوار خانه تان نوشته و نشانه آويزان مي كرديد. عروسك بافتني ، اسكلت يا يك نقاشي از ونگوگ . خانه نويسنده «سلام خانوم جنيفر لوپز» و «من آناكارنينا نيستم » مثل خانه جادوگرهاست .
    توي اين خانه همه سرگيجه مي گيرند. در دستشويي آل پاچينو به شما خيره نگاه مي كند و روي در آشپزخانه سيلويا پلات شاعر لبخند مي زند. خلاصه خانه تبديل به آرشيوي از كارهاي صاحبخانه است . دختر 10 ساله چيستا يثربي عاشق خصوصيات عجيب و غريب مادرش است . از اينكه لباس هاي شسته شده روي صندلي پيانو ببيند ناراحت نمي شود. خودش شعرهايش را روي ديوار مي نويسد تا مبادا فراموششان كند.
    مادر و دختر اين سبك زندگي را دوست دارند و هيچ كس نمي تواند برايشان مزاحمت ايجاد كند.

از ارشیو یازده سال میش
روزنامه اعتماد

#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی


    
    @chista_yasrebi