چیستایثربی کانال رسمی
6.63K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ