#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#چیستایثربی
دعوت از پایولو مالدینی به دیدن نمایشی که درباره اوست...
توسط
چیستایثربی
دوازده سال پیش و....
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دعوت از پایولو مالدینی به دیدن نمایشی که درباره اوست...
توسط
چیستایثربی
دوازده سال پیش و....
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
در سرسرای شلوغ جهان ،
همه جایزه های خدا ، کنارم بود...
سرو خوش قامت بیست ساله ی من ...
ومن تنها ،
زنی نویسنده ، در میانه سالی نبودم ،
بانوی چوب و فلز و طلا
که جایزه هایی از جنس جهان ، جمع کنم
و در این جهان بی حافظه،
بی وارث روحم
جا بگذارم و بروم ....
من از روح خود ، به دخترم بخشیدم....
مادر بودم
و جایزه ام ، عشق سرو خوش قامتم بود ،
علی ،
ما را دید،
پرسید :
" این کیست ؟ "
گفتم: هم رزم تو !
با چشمان مسلح دهه ی هفتادی اش!
حالا اگر میخواهی بجنگی ، بجنگ !
فرمانده...
با درد من و چشم بیدار او .
فرازهایی از
#پستچی دو که هنوز به فکر انتشارش نیفتاده ام .
عکس : دخترم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همه جایزه های خدا ، کنارم بود...
سرو خوش قامت بیست ساله ی من ...
ومن تنها ،
زنی نویسنده ، در میانه سالی نبودم ،
بانوی چوب و فلز و طلا
که جایزه هایی از جنس جهان ، جمع کنم
و در این جهان بی حافظه،
بی وارث روحم
جا بگذارم و بروم ....
من از روح خود ، به دخترم بخشیدم....
مادر بودم
و جایزه ام ، عشق سرو خوش قامتم بود ،
علی ،
ما را دید،
پرسید :
" این کیست ؟ "
گفتم: هم رزم تو !
با چشمان مسلح دهه ی هفتادی اش!
حالا اگر میخواهی بجنگی ، بجنگ !
فرمانده...
با درد من و چشم بیدار او .
فرازهایی از
#پستچی دو که هنوز به فکر انتشارش نیفتاده ام .
عکس : دخترم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Forwarded from AtousaDolatyari
Betty-Daram-Ashegh-Misham-Ashegh
Www.Old2music.IR
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#دارم_عاشق_میشم
#خواننده : #بتی
#شاعر : #سعید_دبیری
#آهنگساز : #سیاوش_قمیشی
#آلبوم : #غریبانه
حس و حال
#او_یکزن
تقدیم به طرفداران این قصه و خاطرات من از این ترانه.موقع برخی اتفاقات.....
#داستان
#او_یکزن
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواننده : #بتی
#شاعر : #سعید_دبیری
#آهنگساز : #سیاوش_قمیشی
#آلبوم : #غریبانه
حس و حال
#او_یکزن
تقدیم به طرفداران این قصه و خاطرات من از این ترانه.موقع برخی اتفاقات.....
#داستان
#او_یکزن
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
به یاد #پدر و همه ی پدرهای خوب جهان...
میخواهم با پدرم صحبت کنم
#سلین_دیون _خواننده ی موسیقی فیلم تایتانیک .
ماهم میخواهیم با پدرانمان صحبت کنیم.
درود بر پدران خوب ... چه باشند و چه ما نبینیمشان !...
کانال
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#Celine_Dion
@chista_yasrebi
میخواهم با پدرم صحبت کنم
#سلین_دیون _خواننده ی موسیقی فیلم تایتانیک .
ماهم میخواهیم با پدرانمان صحبت کنیم.
درود بر پدران خوب ... چه باشند و چه ما نبینیمشان !...
کانال
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#Celine_Dion
@chista_yasrebi
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
نمایشنامه
#چیستایثربی
شامل دو نمایش نامه است.
اول زنان مهتابی ، مرد آفتابی که با نگاه به 4 داستان عطار نیشابوری نوشته شده و حکایت عارفی است که اجساد دخترانی را در حجره اش می یابد . این نمایش در جشنواره تئتار فجر بیشترین تعداد جوایز را از آن خودش کرد از جمله جایزه اول نمایش نامه نویسی .
دو مرغ آخر عشق که بر اساس منطق الطیر عطار و دو داستان از الهی نامه نوشته شده و داستان عشق و عاشقی و حیات مجدد به خاطر عشق است .
نشر #قطره ،ناشر کتاب است و بارها آن را تجدید چاپ کرده است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نمایشنامه
#چیستایثربی
شامل دو نمایش نامه است.
اول زنان مهتابی ، مرد آفتابی که با نگاه به 4 داستان عطار نیشابوری نوشته شده و حکایت عارفی است که اجساد دخترانی را در حجره اش می یابد . این نمایش در جشنواره تئتار فجر بیشترین تعداد جوایز را از آن خودش کرد از جمله جایزه اول نمایش نامه نویسی .
دو مرغ آخر عشق که بر اساس منطق الطیر عطار و دو داستان از الهی نامه نوشته شده و داستان عشق و عاشقی و حیات مجدد به خاطر عشق است .
نشر #قطره ،ناشر کتاب است و بارها آن را تجدید چاپ کرده است.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from 🅱 کانال بازار تئاتر
دکتر چیستا یثربی نمایش" نگونیست بگو نمی بینم" را افتتاح می کند.
جمعه ۸ دی ماه ساعت ۲۰ تالار مولوی
#بازارتئاتر حامی تبلیغات مجازی
🅱 @bazaartheater_bot
جمعه ۸ دی ماه ساعت ۲۰ تالار مولوی
#بازارتئاتر حامی تبلیغات مجازی
🅱 @bazaartheater_bot