زندگی من ، از اینجا تا سر کوچه ، مثل نوشتن یک رمان است....
هر اتفاق عجیبی در آن رخ میدهد ، نوبتی هم باشد ، نوبت یکی از آقایان گرام بازیگر است که البته، برای مانکن شدن بدنیا آمده بود ، نه بازیگری....
و آن نوچه اش .... غیر قابل تحمل..
مردک ، گوشی را به نوچه اش میدهد و نوچه ی او با وجود متاهل بودن ، علاقه ی زیادی به سکس چت دارد! ...
و خب...من هم روانشناس کم هوشی نیستم... و بازیگر خوبی !
فعلا ایستاگرام ، محل چریکی عملیات زندگی من شده !....
خدا بعدی اش را به خیر کند...
نام نمیبرم...ولی آگاه باشید که در چه جامعه ای زندگی میکنید!
از چه مرا میترسانید؟
نویسندگان مالیات ندارند....
من یارانه شما را نگرفتم ! و نمیخواهم...شماهم ندادید !
بدهید به آنکه ماهی یک میلیارد ، دستمزد میگیرد!
از سال 94 از لیست اشخاص حقیقی بیرونم. بی شغل ثابت...... اصلا ایرانی حساب میشوم ؟
قبل از آن هم ، با وجود معافیت مالیاتی ، باز ترجیح دادیم مالیات ، از دستمزد گروهمان کم شود، و معافیت نداشته باشیم.
میتوانید جای مالیاتم ، قابلمه های سوخته ی خانه مان را به خاطر قصه نوشتن و عدم توجه به اجاق گاز ببرید....
سراغ کارخانه دارش نمیروند ، من قلمزن درگیر بیماری عزیزم را ، صدا میکنند !....جنگ است؟ پس تا اخرش برویم....
خب
...بد نیست رقم در آمد برخی از دوستان را که مالیات نمیدهند ، و در هر سریالی، حداقل ماهی یک میلیارد میگیرند ، معلوم کنم .حتی نمیدانم میلیارد ، چند صفر دارد!
هنوز مرا نشناخته اید که تهدید، بدترم میکند؟
#وای_بر_شما !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
هر اتفاق عجیبی در آن رخ میدهد ، نوبتی هم باشد ، نوبت یکی از آقایان گرام بازیگر است که البته، برای مانکن شدن بدنیا آمده بود ، نه بازیگری....
و آن نوچه اش .... غیر قابل تحمل..
مردک ، گوشی را به نوچه اش میدهد و نوچه ی او با وجود متاهل بودن ، علاقه ی زیادی به سکس چت دارد! ...
و خب...من هم روانشناس کم هوشی نیستم... و بازیگر خوبی !
فعلا ایستاگرام ، محل چریکی عملیات زندگی من شده !....
خدا بعدی اش را به خیر کند...
نام نمیبرم...ولی آگاه باشید که در چه جامعه ای زندگی میکنید!
از چه مرا میترسانید؟
نویسندگان مالیات ندارند....
من یارانه شما را نگرفتم ! و نمیخواهم...شماهم ندادید !
بدهید به آنکه ماهی یک میلیارد ، دستمزد میگیرد!
از سال 94 از لیست اشخاص حقیقی بیرونم. بی شغل ثابت...... اصلا ایرانی حساب میشوم ؟
قبل از آن هم ، با وجود معافیت مالیاتی ، باز ترجیح دادیم مالیات ، از دستمزد گروهمان کم شود، و معافیت نداشته باشیم.
میتوانید جای مالیاتم ، قابلمه های سوخته ی خانه مان را به خاطر قصه نوشتن و عدم توجه به اجاق گاز ببرید....
سراغ کارخانه دارش نمیروند ، من قلمزن درگیر بیماری عزیزم را ، صدا میکنند !....جنگ است؟ پس تا اخرش برویم....
خب
...بد نیست رقم در آمد برخی از دوستان را که مالیات نمیدهند ، و در هر سریالی، حداقل ماهی یک میلیارد میگیرند ، معلوم کنم .حتی نمیدانم میلیارد ، چند صفر دارد!
هنوز مرا نشناخته اید که تهدید، بدترم میکند؟
#وای_بر_شما !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بخشی از صحبتهای
#بهناز_شفیعی
بانوی حرفه ای
#موتور_سوار و
#بدل نیکی کریمی که در تمام جشنواره های خارج ، صدایش را در نیاوردند که او جای نیکی کریمی ، موتور سواری کرده است !...
عوامل فیلم نیز در پیجهای خود نیز ، از این موضوع شاکی اند .
...فعلا اظهار نظر منتقدانه نمیکنم
تا وقتش....
چیزی که عیان است
چه حاجت به بیان است
@chista_yasrebi
#بهناز_شفیعی
بانوی حرفه ای
#موتور_سوار و
#بدل نیکی کریمی که در تمام جشنواره های خارج ، صدایش را در نیاوردند که او جای نیکی کریمی ، موتور سواری کرده است !...
عوامل فیلم نیز در پیجهای خود نیز ، از این موضوع شاکی اند .
...فعلا اظهار نظر منتقدانه نمیکنم
تا وقتش....
چیزی که عیان است
چه حاجت به بیان است
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بله
گاهی شوخیه!
گاهی عزیزت ،شوخی شوخی میره....
گاهی همه چیز از یک شوخی ،شروع میشه !
من اگه این شعرو گفته بودم ، اینجوری شروع میکردم :
شوخیه مگه #بذارم بری نمونی....
گاهی یک دقیقه رفتن ،یعنی همیشه رفتن .
مطلب مرا در باره ی
#حمید_هیراد و این ترانه در مجله #همشهری_جوان ابن هفته ، روز پنج شنبه از دکه ها بخرید و بخوانید.البته خلاصه شده ....مفصل تر مطلبم جای دیگری چاپ میشود.
#همشهری_جوان_هفت_دی
مطلب من درباره ی
حمید #هیراد
سپاس
انسان ،جدی ترین حرفهایش را گاهی ، در قالب شوخی بیان میکند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
گاهی شوخیه!
گاهی عزیزت ،شوخی شوخی میره....
گاهی همه چیز از یک شوخی ،شروع میشه !
من اگه این شعرو گفته بودم ، اینجوری شروع میکردم :
شوخیه مگه #بذارم بری نمونی....
گاهی یک دقیقه رفتن ،یعنی همیشه رفتن .
مطلب مرا در باره ی
#حمید_هیراد و این ترانه در مجله #همشهری_جوان ابن هفته ، روز پنج شنبه از دکه ها بخرید و بخوانید.البته خلاصه شده ....مفصل تر مطلبم جای دیگری چاپ میشود.
#همشهری_جوان_هفت_دی
مطلب من درباره ی
حمید #هیراد
سپاس
انسان ،جدی ترین حرفهایش را گاهی ، در قالب شوخی بیان میکند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
امروز صفحه رسمی #اینستاگرام من ، به وقتش قفل میشه.
#پرایوت
برای فالورای ثابتم یه سورپرایز دارم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#پرایوت
برای فالورای ثابتم یه سورپرایز دارم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی در یکهفته به #چاپ_دوم رسید
همگی خسته نباشید
و مرسی که با خواندن رمان از نسخه ی کتاب نه نسخه های دانلودی ، صنعت نشر و نویسندگان کشورتان را حمایت میکنید💚
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همگی خسته نباشید
و مرسی که با خواندن رمان از نسخه ی کتاب نه نسخه های دانلودی ، صنعت نشر و نویسندگان کشورتان را حمایت میکنید💚
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
من و دوست موسیقیدان و نوازنده ام
شمیم عزیز
چقدرخوب است که راهها و زمانها ، به جای آدمها کشورهای دور ، به تو میرسند !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شمیم عزیز
چقدرخوب است که راهها و زمانها ، به جای آدمها کشورهای دور ، به تو میرسند !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تو مطمینی عاشقی؟
__تو چی؟
خب من نمیدونم عشق چیه !
__عشق،هر چیزی که باشه ،شک کردن نیست!
#خواب_گل_سرخ
امشب
قسمت 76
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
__تو چی؟
خب من نمیدونم عشق چیه !
__عشق،هر چیزی که باشه ،شک کردن نیست!
#خواب_گل_سرخ
امشب
قسمت 76
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.
آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.
هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.
مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...
" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".
و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !
انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...
انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.
هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !
دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !
اما هنوز ، مرد من نبود !
همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.
شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.
به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟
گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...
هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.
من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !
درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.
گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!
خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !
گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!
گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...
نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !
اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !
گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!
گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!
گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !
من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...
برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !
حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !
چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....
بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.
گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !
گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !
گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...
حالا تو کدومشو دوست داری ؟
گفت : تیزهوشه رو !
و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !
بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...
صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!
مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.
فقط یک راه داشتم...
زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.
آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.
هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.
مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...
" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".
و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !
انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...
انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.
هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !
دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !
اما هنوز ، مرد من نبود !
همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.
شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.
به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟
گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...
هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.
من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !
درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.
گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!
خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !
گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!
گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...
نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !
اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !
گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!
گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!
گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !
من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...
برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !
حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !
چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....
بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.
گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !
گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !
گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...
حالا تو کدومشو دوست داری ؟
گفت : تیزهوشه رو !
و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !
بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...
صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!
مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.
فقط یک راه داشتم...
زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2