در کنار #سارا_شاهد عزیز
بازیگر نمایش
#مثبت_هجده
امشب.#پانزدهم_تیرماه_96
#خانه_نمایش_دا
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
بازیگر نمایش
#مثبت_هجده
امشب.#پانزدهم_تیرماه_96
#خانه_نمایش_دا
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
سلام خانم یگانه ؛ ببخشید دیروقت پیام
می دم....
می خواستم از قول من از
#خانم_یثربی تشکر کنید ، امشب من،بی نهایت دچار هیجان شدم که تونستم یه داستانک کوتاه بنویسم، اول که خانم یثربی یهو سر کلاس تکلیف دادن ، #شوکه شدم و اصلا تصور نمی کردم حتی بتونم یه خط بنویسم،امشب خیلی خوشخال و هیجان زدم، هرچند که می دونم نوشته ام کلی ایراد داره و کلی راه دارم تا بخوام نویسنده بشم ، اما فوق العاده قدردان ایشون هستم ؛ و هرگز گمان نمی کردم #کلاسمون_اینقدر_جذاب_باشه برام ، و من بتونم جملاتی رو پشت سر هم بنویسم که هدفی رو بیان کنم،نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه ، ولی امشب از معدود شب های عمرم خواهد بود که با #احساس_رضایت می خوابم ، چون یه قدم جهت رسیدن به آرزوم برداشتم،خلاصه به شدت درون قلبم ، هیجان حس می کنم ، دلم می خواست خیلی خیلی از خانم یثربی #تشکر کنم.
#سارا_خداوردی
از هنر جویان تلاشگر
کلاس
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی
27 تیر 96
#تیر_نود_و_شش
عزیزم حضورت و پویایی و جستجوگری ات ؛ خودش #تشکر است...مرسی که هستی و میخواهی بنویسی و رشد کنی. مرسی.....
#تلاشگری
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
ایدی مسول ثبت نام
خانم یگانه
@yeganehadmin
می دم....
می خواستم از قول من از
#خانم_یثربی تشکر کنید ، امشب من،بی نهایت دچار هیجان شدم که تونستم یه داستانک کوتاه بنویسم، اول که خانم یثربی یهو سر کلاس تکلیف دادن ، #شوکه شدم و اصلا تصور نمی کردم حتی بتونم یه خط بنویسم،امشب خیلی خوشخال و هیجان زدم، هرچند که می دونم نوشته ام کلی ایراد داره و کلی راه دارم تا بخوام نویسنده بشم ، اما فوق العاده قدردان ایشون هستم ؛ و هرگز گمان نمی کردم #کلاسمون_اینقدر_جذاب_باشه برام ، و من بتونم جملاتی رو پشت سر هم بنویسم که هدفی رو بیان کنم،نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه ، ولی امشب از معدود شب های عمرم خواهد بود که با #احساس_رضایت می خوابم ، چون یه قدم جهت رسیدن به آرزوم برداشتم،خلاصه به شدت درون قلبم ، هیجان حس می کنم ، دلم می خواست خیلی خیلی از خانم یثربی #تشکر کنم.
#سارا_خداوردی
از هنر جویان تلاشگر
کلاس
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی
27 تیر 96
#تیر_نود_و_شش
عزیزم حضورت و پویایی و جستجوگری ات ؛ خودش #تشکر است...مرسی که هستی و میخواهی بنویسی و رشد کنی. مرسی.....
#تلاشگری
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
ایدی مسول ثبت نام
خانم یگانه
@yeganehadmin
#سکوت
#سارا_نایینی
وقتی ازم دوری ، من به تو نزدیکم
#خواب_گل_سرخ_امشب
اول فقط
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#سارا_نایینی
وقتی ازم دوری ، من به تو نزدیکم
#خواب_گل_سرخ_امشب
اول فقط
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#دلنوشته
ساراصفایی زاده
ازموقعی که پست چاپ شیدا و صوفی روی کانال رفت درپوست خودم نمیگنجیدم...
جشن امضایش زمان خوبی بود!
پنجشنبه...ساعت دو...نشرقطره...
به خودم میگفتم سارا بهترین فرصتی ست که روی داده،حالادیگرمیتوانی از ان استفاده کنی...
بعداز ان مدام منتظر پنجشنبه بودم،انگار که تمام هفته در پنجشبه خلاصه می شد!!!
چهارشنبه شب قبل ازخواب مدام درذهنم
به فردا فکرمیکردم،به دیدن استاد ازنزدیک،به دوستان نادیده ای که فردا دیگر دیدنی میشدند.
بالاخره پنجشنبه رسید...
راس ساعت دو در انتشارات را بازکردند.
ازپله هاکه بالا میرفتم مدام به ادم ها نگاه میکردم،دوستانم رانمشناختم...
پله ها به اتاقی نسبتا کوچکی ختم میشدت که دورتا دورکتاب های استاد چیده شده بود.
استاد دم درایستاده بود وبا میهمانان احوال پرسی میکرد...
بعد از ورود استاد پشت میز روی صندلی قرمز رنگی نشسته بود،
گفت کتاب های میهمانان را امضا میکند،
وباهرکسی که دوست داشته باشد عکس میگیرد...
کتاب را در دستم نگه داشته بودم تا نوبتم شود.
موقعی که بااستادحرف میزدم خیلی هیجان زده بودم.
استاد اقیانوسی بزرگ بود که هرچقدر از حرف هایش مینوشیدی عطش ات فزونی می یافت ...
بعداز عکس گرفتن گوشه ای ایستاده بودم لحظه ای درمیان جمعیت چهره ای اشنا به چششم خورد،انگار که از روی عکس یک چهره را با هم مطابقت داده باشی!
جلو رفتم وپرسیدم:خانم خداوردی؟
گفتند:بله وخودم راهم معرفی کردم!
انگارهزارسال بود که هم رامیشناختیم
باهم صحبت میکردیم که خانم یراقی وسپیده شاه حسینی وتهرانچی هم امدند
کناراستادعکسی دسته جمعی گرفتیم
وبعد گوشه ای دورهم جمع شدیم،وحرف زدیم،ازخودمان،ازقصه هایمان وازدغدغه هایمان...
ادم گوشه گیری هستم درجمع ها عموما احساس راحتی نمیکنم اما انگارچندین سال بود که باهم رفاقت کرده بودیم!
خانم خداوردی همانطور مهربان بودمثل همیشه
برایم جالب بود که میگفت؛ تا به حال ازروی نوشته هایم گمان میکرد که
خانمی مُسِن هستم!
خانم تهرانچی همانقدر با احساس بودندوکتاب شان به یادگار میهمان کتابخانه ام شد.
خانم شاه حسینی هم خوش اخلاق بودوخوش برخورد
خانم یراقی هم خنده رو ودوست داشتنی...
مدام به تمام بچه هافکرمیکردم!
دلم میخواست که همه مان کنار هم بودیم!
ویک عکس دسته جمعی بااستاد یادگاری همه مان میشد!
به امید آن روز...
#سارا_صفایی_زاده
از هنرجویان #کلاس_نویسندگی_مجازی من
@chista_yasrebi_original
ساراجان خانم دماوندی و خانم رزمی و یکی دیگر هم اضافه شدند.برای من هم ، تجربه ی خاصی بود.این همه نزدیکیم و تابحال هم را ندیده بودیم....!
#چیستایثربی
ساراصفایی زاده
ازموقعی که پست چاپ شیدا و صوفی روی کانال رفت درپوست خودم نمیگنجیدم...
جشن امضایش زمان خوبی بود!
پنجشنبه...ساعت دو...نشرقطره...
به خودم میگفتم سارا بهترین فرصتی ست که روی داده،حالادیگرمیتوانی از ان استفاده کنی...
بعداز ان مدام منتظر پنجشنبه بودم،انگار که تمام هفته در پنجشبه خلاصه می شد!!!
چهارشنبه شب قبل ازخواب مدام درذهنم
به فردا فکرمیکردم،به دیدن استاد ازنزدیک،به دوستان نادیده ای که فردا دیگر دیدنی میشدند.
بالاخره پنجشنبه رسید...
راس ساعت دو در انتشارات را بازکردند.
ازپله هاکه بالا میرفتم مدام به ادم ها نگاه میکردم،دوستانم رانمشناختم...
پله ها به اتاقی نسبتا کوچکی ختم میشدت که دورتا دورکتاب های استاد چیده شده بود.
استاد دم درایستاده بود وبا میهمانان احوال پرسی میکرد...
بعد از ورود استاد پشت میز روی صندلی قرمز رنگی نشسته بود،
گفت کتاب های میهمانان را امضا میکند،
وباهرکسی که دوست داشته باشد عکس میگیرد...
کتاب را در دستم نگه داشته بودم تا نوبتم شود.
موقعی که بااستادحرف میزدم خیلی هیجان زده بودم.
استاد اقیانوسی بزرگ بود که هرچقدر از حرف هایش مینوشیدی عطش ات فزونی می یافت ...
بعداز عکس گرفتن گوشه ای ایستاده بودم لحظه ای درمیان جمعیت چهره ای اشنا به چششم خورد،انگار که از روی عکس یک چهره را با هم مطابقت داده باشی!
جلو رفتم وپرسیدم:خانم خداوردی؟
گفتند:بله وخودم راهم معرفی کردم!
انگارهزارسال بود که هم رامیشناختیم
باهم صحبت میکردیم که خانم یراقی وسپیده شاه حسینی وتهرانچی هم امدند
کناراستادعکسی دسته جمعی گرفتیم
وبعد گوشه ای دورهم جمع شدیم،وحرف زدیم،ازخودمان،ازقصه هایمان وازدغدغه هایمان...
ادم گوشه گیری هستم درجمع ها عموما احساس راحتی نمیکنم اما انگارچندین سال بود که باهم رفاقت کرده بودیم!
خانم خداوردی همانطور مهربان بودمثل همیشه
برایم جالب بود که میگفت؛ تا به حال ازروی نوشته هایم گمان میکرد که
خانمی مُسِن هستم!
خانم تهرانچی همانقدر با احساس بودندوکتاب شان به یادگار میهمان کتابخانه ام شد.
خانم شاه حسینی هم خوش اخلاق بودوخوش برخورد
خانم یراقی هم خنده رو ودوست داشتنی...
مدام به تمام بچه هافکرمیکردم!
دلم میخواست که همه مان کنار هم بودیم!
ویک عکس دسته جمعی بااستاد یادگاری همه مان میشد!
به امید آن روز...
#سارا_صفایی_زاده
از هنرجویان #کلاس_نویسندگی_مجازی من
@chista_yasrebi_original
ساراجان خانم دماوندی و خانم رزمی و یکی دیگر هم اضافه شدند.برای من هم ، تجربه ی خاصی بود.این همه نزدیکیم و تابحال هم را ندیده بودیم....!
#چیستایثربی