چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
کسی نمیداند دیدار بعدی مان کجاست یااصلا وقت دیداری مانده ؟
اینبار
#اهواز است.
آذرماه
13_15
همین هفته آینده
همایش #پستچی، عشقهای سرکوب شده ، ازدواج و رموز دلدادگی ...

موسسه پارت نیک هنر
09383002747
Four Snapshots of Sahar
.
.
Short Story
.
Chista Yasrebi: Four Snapshots of Sahar (Short Story)

.
The snapshots were for the painting course of the little girl. Her mother made up the braids in a mouse tail fashion and she put it a rabbit hair band. Then she took her hands and she went to photo shop at the corner.

The photographer seated the girl on a high chair, he told the girl to look at the bird's picture on the opposite. He went out, saying her not to blink. The mother leaned against the door and a flash lit the room, a few seconds later. The photographer opened the door and said that he is finished.
The mother asked: "How long it takes to deliver?"
"Ten minutes", said the photographer.

Ten minutes later, it was ready. The mother opened the envelope. The paper was blank and white. Once again they took Sahar to the room and the flash went out. Ten minutes later, it was white again.

"Maybe, there is something wrong with the camera", said the mother.
The man said, "You take a seat to test."
The mother sat down. The flash light lit her face. Ten minutes later, the mother's photo was ready, no problem.

"I don't know, why your daughter's photo is blank," said the photographer. "I hadn't such a case. Have you got any picture of her, yet?"
The mother didn't answer. She tightened the mouse tail, braid on Sahar hairs.

They went to the studio. Another flash light, a ten minutes waiting, the third picture was blank, again. And the fourth on... The mother was frightened... "That's enough", she said, "Surely, your apparatus has some problems."
The photographer said, "It is safe."
She became upset, took her child's hand and they went out of photographers When they came back to the painting class, the teacher said smiling, "Did you take the photos?"
"It was not ready," said the mother.
The teacher said, "No problem. A photocopy of her birth certificate is enough now."
The mother fished out the certificate, and said, "I didn't take a copy."
She said, "Take it easy... We have a Xerox machine here in." and got the birth certificate from the mother.
Then, the woman said, going to the Xerox machine, "Is it her first time that she goes to a class?"
"Yes, she is just three years old."

She smiled at the little girl saying, "Well, you're welcome. By the way, what's your name, little lady?"
The girl was silent. Her eyes were dumb, like the black eyes of the rabbit on her band.
"She is shy, a little," the mother said, "Her name is Sahar."

The teacher took a glance at the certificate. She paused a moment. She turned the pages to have another look. She was nervous and perplexed. "Is this your daughter's certificate?" she asked.
The mother said for sure, "Yes..."
The pale teacher looked in turn to the mother and her daughter. "But mom, here is written... I mean a mistake is done surely." She said, "Here, it is written, three years ago she died... when she was seven months old."

The mother patted her daughter's black hairs, playing on her hair rabbit band. Then, looking steely at the teacher, she said, "Yes... but she draws very well..."

Then handling her a pencil and white sheet on the desk, said, "Draw Sahar!" The girl got the pencil in the very eyes of the teacher and draw on the sheet. She put down the pencil a moment later. The mother, a proud smile on her face, brightened and took the paper of the teacher. It was a picture of a girl, two dots for her eyes, small lips and nose, with hair on her forehead and a rabbit brand hair band... The little girl in the painting smiled proudly... just like the same smile of the mother.
.
#chista_yasrebi
#NYU_university
چهار عکس فوری از سحر
قصه خوانی از اثار چیستایثربی در دانشگاه نیویورک

#چیستایثربی_کانال_رسمی
Caprice no.24 - The Devil's Violonist -
#David_Garrett

پاگانینی، ویولونیست شیطان
من
#دیوید_گرت
او

#چیستایثربی_کانال_رسمی
کتاب من در صفحه ی دیگران
اینبار نشر محترم

#قطره



@ghatrehpub


#چیستایثربی_کانال_رسمی
ممنون از حمایت همیشه ی دوستداران آثارم
کتاب من در صفحه دیگران
نشر
#قطره
@ghatrehpub
فروش و خرید انلاین یا سوال دررمورد فروش این کتاب در شهر شما_نام کتابفروشی
ساعات اداری
88973351

#چیستایثربی_کانال_رسمی
ممنون از حمایت دوستداران کتابهایم
تاتر ایران یتیم است ...
به ایتام کمک کنیم !😭

دور نیست آقایان که به قول رضا میرزاده عشقی ، حمام خون برایتان به پا کنیم !

من متن تمام نامه ها را منتشر میکنم .در کتاب جدیدم

#چیستایثربی_کانال_رسمی
مهتاب "هما روستا " : ما میرویم تهران ، برای عروسی خواهر کوچکترم ، ما به تهران نمیرسیم.ماهمگی میمیریم.

فیلم #مسافران
#بهرام_بیضایی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍁


#مسافران
#بهرام_بیضایی

در ابتدا، مهتاب (زنده یاد هما روستا) و شوهرش حشمت داوران (هرمز هدایت) را می‌بینیم که با دو کودکشان در یک اتومبیل بنز کرایه به رانندگی صفر مولوی (آتش تقی‌پور) می‌نشینند. آنها حامل یک آینۀ قدیمی هستند که باید آن را برای مراسم عقد به تهران برسانند. مهتاب قبل از سوار شدن به اتومبیل، رو به دوربین می‌چرخد و می‌گوید: «ما می‌رویم تهران، برای عروسی خواهر کوچکترم. ما به تهران نمی‌رسیم. ما همگی می‌میریم!»

#مونولوگی_شوک_آور و تکان دهنده!



صحنه ی تصادف عمدا نشان داده نمیشود.اما یک تریلر ، ماشین آنها را له میکند ، همگی میمیرند ، اما خبری از آینه یا خرده های آینه ی عروسی نیست! برای همین ؛ خانم بزرگ ، هرگز باور نمیکند که آنها مرده اند...



میگوید : آنها اینه را میاورند...




از نمادین ترین فیلمهای ایران که عاشقش هستم ...تا حالا نقد درستی بر آن نخوانده ام و خود استاد بیضایی هم، گمانم عمدا ، درباره ی این فیلمش ، سکوت کرد.


حدس میزنم چرا ....


آنها که باید بفهمند ، فهمیده اند و برای بقیه ، نباید توضیحی داد !... من بزودی تحلیلم را درباره ی این فیلم ، در کانال رسمی ام ،میگذارم.

خانم بزرگ : لعنت به جاده ها ؛ اگه معنیشون جداییه .... کلیپ فیلم، اکنون درکانال رسمی من.




#چیستایثربی

#سینما
#سکانس
#دیالوگ
#فیلم
#سینمای_ایران
#نقد_فیلم
#چیستایثربی_کانال_رسمی

#chista_yasrebi
#cinema
#Iranian_cinema
#Travellers
#movie
#روزبه_بمانی
#چالوس


#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی

بدون تو لعنت به این جاده ها
که هر چهار فصلش زمستونیه

#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
کسی نمیداند دیدار بعدی مان کجاست یااصلا وقت دیداری مانده ؟
اینبار
#اهواز است.
آذرماه
13_15
همین هفته آینده
همایش #پستچی، عشقهای سرکوب شده ، ازدواج و رموز دلدادگی ...

موسسه پارت نیک هنر
09383002747
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
.....
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

#سیمین_بهبهانی
امشب
#خواب_گل_سرخ
خیلی ساده ست !یه عده دوست دارن من کار نکنم و از ایران برم! اما من شما رو دارم و حمایتهاتونو...چیستای سرسخت پستچی،فکر میکنین چیکار میکنه ؟ جواب معلومه. میگه یا زهرا و .....عشق
#چیستایثربی_کانال_رسمی