چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
🍃🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃




شرابهای بسیاری هست که هر کدام چنان مستی ایجاد میکند که :
سرو دستار نداند که کدام اندازد.
یکی از آنها شراب #جاودانگی است:
به ما گفته بودند که شما رو یه موجودی بنام #مرگ میاد میخوره. ما هم چقدر ترسیده بودیم! نگران بودیم، هنوزهم خیلی ها نگرانند. یه رسولی اومد فرمود نه، کی همچین چیزی گفته؟
هر نَفسی مرگ را میچشه، مرگ نیست که شما رو میخوره. شما اصلا نمی گنجید در دهان مرگ. مرگ تجربه ایست از تجربیات شما، وقتی اینو فهمیدی و از شراب جاودانگی خوردی. وقتی فهمیدی که فنا نداری. دیگه ترسی نداری، بنابراین این شراب چقدر قیمت داره؟
تا کی آدم مست میشه؟ تا همیشه.
دیگری شراب #انس و #دوستی است:
ما تنهاییم در این عالم. هیچ کس با شما نیست. پدر و مادر و زن و فرزند و... همه میذارن میرن. چهار روز با شما هستند. تازه همون زمانی هم که با شما هستند، در وجود خودشون هستند. هیچکس نمی تونه وارد وجود شما بشه. شما تک و تنها هستید در این عالم. اونوقت یک نفر می آد میگه " و هو معکم این ما کنتم: #او_با_شماست"
این شراب معیت و حضور که آدم هیچ وقت #تنها_نیست آدم رو مست میکنه چون معیت او غیر از معیت خلق است. معیت او چنان است که از ما به ما نزدیکتره. یکی دیگر شراب #زیبایی است:
شراب زیبایی از همه شراب ها قوی تره. وقتی زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و کارد و ترنج را داد دستشون و ناگهان به یوسف گفت از پشت پرده بیا بیرون، وقتی دستشون رو بریدن باید بالا خره یه آه میگفتن!! اصلا غافل بودن از بریدن دستشون.
"چون زلیخا ملامت زنان مصری را درباره خود شنید به دنبال آنها فرستاد و از آنها دعوت کرد و مجلسی بیاراست و به احترام هر یک بالش و تکیه گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی و ترنجی داد و به یوسف گفت که به مجلس این زنان درای.

چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود به جای ترنج بریدند و گفتند حاش الله که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است" یوسف آیه 30


زیبایی میتونه آنچنان آدم رو مست بکنه که تمام غم های عالم رو فراموش کنه، به قول سعدی:


جمله غم های جهان هیچ اثـــــــر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
#دکتر_الهی_قمشه_ای عزیز...


#مرگی_در_کار_نیست


برای عده ای#نامیرایی است ، اگر به جاودانگی ، باور داشته باشیم....



راستی! وقتی من مردم یعنی سفر کردم ،...،اینستاگرامم را نبندید لطفا ! باز هم، براتون پست خواهم گذاشت ، پستهای #بهتر از جاهای بهتر ! :-) انشا...


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی


برگرفته از#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی



@chista_yasrebi_original
🍃🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃




شرابهای بسیاری هست که هر کدام چنان مستی ایجاد میکند که

سرو دستار نداند که کدام اندازد.
یکی از آنها شراب #جاودانگی است:
به ما گفته بودند که شما رو یه موجودی بنام #مرگ میاد میخوره. ما هم چقدر ترسیده بودیم! نگران بودیم، هنوزهم خیلی ها نگرانند. یه رسولی اومد فرمود نه، کی همچین چیزی گفته؟
هر نَفسی مرگ را میچشه، مرگ نیست که شما رو میخوره. شما اصلا نمی گنجید در دهان مرگ. مرگ تجربه ایست از تجربیات شما، وقتی اینو فهمیدی و از شراب جاودانگی خوردی. وقتی فهمیدی که فنا نداری. دیگه ترسی نداری، بنابراین این شراب چقدر قیمت داره؟
تا کی آدم مست میشه؟ تا همیشه.
دیگری شراب #انس و #دوستی است:
ما تنهاییم در این عالم. هیچ کس با شما نیست. پدر و مادر و زن و فرزند و... همه میذارن میرن. چهار روز با شما هستند. تازه همون زمانی هم که با شما هستند، در وجود خودشون هستند. هیچکس نمی تونه وارد وجود شما بشه. شما تک و تنها هستید در این عالم. اونوقت یک نفر می آد میگه " و هو معکم این ما کنتم: #او_با_شماست"
این شراب معیت و حضور که آدم هیچ وقت #تنها_نیست آدم رو مست میکنه چون معیت او غیر از معیت خلق است. معیت او چنان است که از ما به ما نزدیکتره. یکی دیگر شراب
#زیبایی است:
شراب زیبایی از همه شراب ها قوی تره. وقتی زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و کارد و ترنج را داد دستشون و ناگهان به یوسف گفت از پشت پرده بیا بیرون، وقتی دستشون رو بریدن باید بالا خره یه آه میگفتن!! اصلا غافل بودن از بریدن دستشون.
"چون زلیخا ملامت زنان مصری را درباره خود شنید به دنبال آنها فرستاد و از آنها دعوت کرد و مجلسی بیاراست و به احترام هر یک بالش و تکیه گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی و ترنجی داد و به یوسف گفت که به مجلس این زنان درای.

چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود به جای ترنج بریدند و گفتند حاش الله که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است" یوسف آیه 30


زیبایی میتونه آنچنان آدم رو مست بکنه که تمام غم های عالم رو فراموش کنه، به قول سعدی:


جمله غم های جهان هیچ اثـــــــر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
#دکتر_الهی_قمشه_ای عزیز...


#مرگی_در_کار_نیست


برای عده ای
#نامیرایی است ، اگر به جاودانگی ، باور داشته باشیم....



راستی! وقتی من مردم یعنی سفر کردم ،...،اینستاگرامم را نبندید لطفا ! باز هم، براتون پست خواهم گذاشت ، پستهای
#بهتر از جاهای بهتر ! :-) انشا...


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی


برگرفته از
#پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی



@chista_yasrebi_original
از صفحه دیگران
سپاس از نسرین عزیز برای باز نشر شعر من
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی

بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.

می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...

شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !

فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟

با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟

از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !

سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...

گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...

نتوانستم چیزی بگویم...

گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.

گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!

محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...

به طرف دستشویی دوید.

نفس راحتی کشیدم...

درب توالت ، به دادم رسید.

چه حسی به او داشتم ؟

انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !

خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...

مادرم و محسن رسیدند.

گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...

خوبه ؟...

بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !

گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...

یه چیزی یادم آمد !

گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.

دیگه تو خونه نبودم...

یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...

برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...

چرا این الان یادم اومد ؟!

آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟

محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !

من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!

گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !

مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !

حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...


اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.

خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹





#گلی_ترقی

برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است. قصه‌ی خوب، قصه‌ی بد، قصه‌ی شیرین؛ همه جایش رنگ دارد، عطر دارد، شکل دارد. فقط آدم‌ها نیستند که رنگ و شکل و بو دارند. همه‌ی اشیاء چنین هستند. وقتی ده یازده ساله بودم، انشائی بیست صفحه‌ای نوشته بودم درباره‌ی یک جفت کفش. کفش‌ها را گوشه‌ی اتاق نگاه کردم، دیدم اینها کفش نیستند! دهان‌شان باز بود! فکر اینکه کفش به پای چه کسی رفته و کجاها را گشته و چه احساسی دارد و... مرا با خود برد. همیشه با اشیاء رابطه‌ی بهتری داشته‌ام تا با آدم‌ها. وقتی با فروغ فرخ‌زاد آشنا شدم، قصه‌ای برایش تعریف کردم. او گفت این را بنویس. گفتم بلد نیستم، اگر بنویسم آبروریزی می‌شود. باز گفت بنویس. بالاخره داستانی به اسم «میعاد» را نوشتم.

#گلی_ترقی
#نویسنده_معاصر_ایرانی
مقیم
#فرانسه
متولد 1318
برخی آثار :


من هم چگوارا هستم
خواب زمستانی
جایی دیگر


#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original

#کانال_صورتی
#صورتی
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
از صفحه دوستان
با تشکر از #مهسا ی عزیز
و ترجمه ی خوبش از شعر من به فرانسه

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🌺🌺


من با چشمان سر به هوایم ،
تو با چشمان سر به زیرت ،
چه سرزمینهایی که سوزاندیم ،




. .چه جنگهایی به پا کردیم ،
چه آتش بازیهای ساکت نیمه شبانه ...
که نشد خاموش کنیم ! ....

کسی نمیداند
جز من و تو ....



هیچ نگو !
به هیچکس نگو !

بگذار فقط
من بدانم و تو !
#چیستا_یثربی



#خواننده :
#داریوش_اقبالی
#داریوش

#ترانه
#اردلان_سرفراز

#موسیقی:
#حسن_شماعی_زاده




#چیستایثربی

#کلیپ
هنوز یکی از
#بهترینهای موسیقی ایران
#اینستاگرام_چیستایثربی



A#poem by #chista_yasrebi




Moi, ambitieux
Toi, embarrassée

Nous enflammions tels coeurs
Nous faisions telles guerres


Au minuit,
En silence,
Nous faisions tels feux
Qui ne seraient jamais éteints


Personne ne le sait
Sinon moi et toi

Ne dis rien!
Ne le dis à personne!
Laisse tous, nos secrets
#Chista_Yasrebi

#poet
#poetry

#چیستا_یثربی
#ترجمه #فرانسه #مهسا_آقاجری



#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from Shab
ترکیبی از درام و پرفورمنس
دراکولا و پینوکیو
اثری از
#چیستایثربی

#شب
@postchiiiii
آنچه شما عشق می‌نامید، دیوانگی‌هایی ست کوتاه.

#فردریش_نیچه


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
گرچه با جناب
#نیچه ونوع نگاه ایشان به
#زن،همعقیده نیستم،اما گاهی آنچه ما فکر میکنیم عشق است ،
#عشق نیست.
#جنون کوتاهیست...فرقش راباید تشخیص داد!...

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی

بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.

می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...

شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !

فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟

با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟

از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !

سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...

گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...

نتوانستم چیزی بگویم...

گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.

گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!

محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...

به طرف دستشویی دوید.

نفس راحتی کشیدم...

درب توالت ، به دادم رسید.

چه حسی به او داشتم ؟

انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !

خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...

مادرم و محسن رسیدند.

گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...

خوبه ؟...

بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !

گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...

یه چیزی یادم آمد !

گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.

دیگه تو خونه نبودم...

یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...

برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...

چرا این الان یادم اومد ؟!

آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟

محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !

من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!

گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !

مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !

حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...


اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.

خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
چند قسمت آخر
#خواب_گل_سرخ به دلیل کمبود جا ، فقط در کانال می آید