چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی

بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.

می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...

شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !

فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟

با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟

از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !

سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...

گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...

نتوانستم چیزی بگویم...

گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.

گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!

محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...

به طرف دستشویی دوید.

نفس راحتی کشیدم...

درب توالت ، به دادم رسید.

چه حسی به او داشتم ؟

انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !

خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...

مادرم و محسن رسیدند.

گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...

خوبه ؟...

بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !

گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...

یه چیزی یادم آمد !

گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.

دیگه تو خونه نبودم...

یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...

برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...

چرا این الان یادم اومد ؟!

آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟

محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !

من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!

گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !

مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !

حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...


اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.

خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ