چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
حالا من عاشقم یا تو ....
گاهی جوابش مهم نیست ...

رمان
#خواب_گل_سرخ

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
شعر
#چیستایثربی
بخشی از یک شعر بلند

طراحی :
آمنه

#چیستایثربی_کانال_رسمی
Audio
Morteza Pashaei - Eshgh Yani In (مرتضی پاشایی - عشق یعنی این)

Download: http://v.blnk.fr/A1s2x2P7h...

🆔 @vituberbot
برای اینکه زن باشی اول باید
"نه" گفتن را یاد بگیری ،
و بعد ، آگاهانه "بله" گفتن را ،
گاهی هم که حرف نمیزند،
خودت پیشقدم شو ،

دارت که نمیزنند !
فوقش میگوید:نه !
فدای سرت!
پشیمان میشود..

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی

هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.

سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.

زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !

نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !

آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.

سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟

گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !

گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.

گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...

با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.

گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !

گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !

دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !

گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!

باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...


امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.

گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.

خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !

ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.

مریم امروز بهم گفت. یواشکی !

گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :

شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !


گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !

گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....


اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟

گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .

گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...

حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !

تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!

اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...

__چی؟! خطرناک ؟!...

یخ کردم !...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستا_وان
خیلی دلم میخواست در نمایشنامه خوانی ؛ بازیگر نقش چیستا، شبیه جوانی خودم باشد ،تااین دختر۱۷ ساله را دیدم...انگار ۱۷ سالگی من است
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#چیستا_وان
@chista_1
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂





سعی کنیم متفاوت بنویسیم

مثالی از هنر جویان
#کلاس_مجازی
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی



هزار بار به دوستت دارم هایی که نگفتی فکر کردم ..دوستت دارم هایی که از چشمانت خواندم ...دوستت دارم هایی که درشعرهایت موج میزد و در دلت، جا گذاشته بودی.

#زهرا_دهقانی
از
هنر جویان کلاس نوشتن خلاق #چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
قسمت 64
#رمان
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در اینستاگرام رسمی من منتشر شد

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊🍊

رضا قیصریه گفت: اگر از هند و تركیه نویسندگانی برنده جایزه بوكر و نوبل می‌شوند به این دلیل است كه آنها با جهان ارتباط فرهنگی دارند، در صورتی كه نویسندگان و شاعران ایران از این امكانات بهره‌مند نیستند.
رضا قیصریه -نویسنده- اظهار داشت: قبل از اینكه این سؤال مطرح شود كه چرا ایرانیان برنده نوبل ادبیات نشده‌اند باید این سؤال مطرح شود كه به چه دلیل باید برنده این جایزه شویم؟

آیا ما ادبیات دیگران را می‌شناسیم كه فكر كنیم ادبیات ایران از دیگر ادبیات‌های جهان برتر است؟



وی ادامه داد: آثار نویسندگان ایرانی كه به زبان‌های اروپایی ترجمه شده هیچ برد نداشته است و اخیرا نویسندگانی كه خودشان در اروپا زندگی می‌كنند توانسته‌اند كه آثاری را عرضه كنند.



قیصریه افزود: اگر نویسندگان اروپایی آثارشان دارای یك ساختار فكری است به این دلیل است كه ادبیات آنها ریشه در خیلی چیزهای دیگر مثل فلسفه دارد.


درست است كه داستان‌نویسی ما حدود صد سال قدمت دارد اما این خیلی كم است و هنوز انتظار یك رمان خوب را نباید از این ادبیات داشت.

#رضا_قیصریه
#نویسنده
درباره
#نوبل_ادبی

#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
دولت‌آبادی گفت : مسلما برنده شدن یك نویسنده یا شاعر ایرانی در معرفی و ارتقاء ادبیات ما خیلی تأثیر خواهد داشت، اما اكنون من دیگر به این موضوع نمی‌اندیشم....


#محمود_دولت_آبادی
#نوبل_ادبی

#چیستایثربی_کانال_رسمی
#سخنرانی
#هارولد_پینتر
نمایشنامه نویس.بازیگر.منتقد
هنگام گرفتن جایزه ادبی
#نوبل


#چیستایثربی_کانال_رسمی
#کیت_وینسلت
ما زنان ، خشونت خانگی را نمایش میدهیم که دیگر تکرار نشوند ، مادر برابر جامعه مسولیم ...هر خشونتی ، یکروز به خودمان باز میگردد .


#کیت_وینسلت
یکی از بازیگران مورد علاقه من
#تایتاتیک
#کتابخوان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#The_reader
2008

فیلم #کتابخوان یا #خواننده ، که برای او اسکار را به ارمغان آورد ، برای من اشک به همراه آورد و عوض شدن هدفم در زندگی و شروع ترویج کتابخوانی...
همه جا ، به شکل داوطلبانه و رایگان ؛ با عشق و
#هدفمندی

و بعد اشتراک بی چشمداشت قصه هایم در #فضای_مجازی

#چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی

محسن گفت : با تعجب به خانم پرستار خیره شدم ، گفتم : چی ؟

پرستار گفت : فکر می کنی چرا دکتر علوی فراری شد ؟
چرا یه شبه ، در مطبشو بست ؟
رفت خارج گم وگور شد ؟
وقتی اون همه مریض داشت که براش میمردن؟
اون همه برو بیا...

نمی دونی چه گردن کلفتایی میامدن پیشش !

برای اینکه با این دختره ، مریم خانم رو هم ریخته بودن ، یه کاسبی حسابی راه انداخته بودن !

ظاهر ماجرا این بود که دختره داره مردمو هیپنوتیزم می کنه ، اما در عمل خود دکتر ، همه چیز رو ، هدایت می کرد.

فقط از جذابیت مریم استفاده می کرد.

مریم هم خب یه چیزایی یاد می گرفت !

می دونی چیکار می کردن ؟!
اونا اسراری رو از دهن کله گنده هایی که میامدن پیششون بیرون می کشیدن !

فقط هیپنوتیزم که نبود ، همه که نمی خواستن هیپنوتیزم شن.

دکتر روش های دیگه ای هم بلد بود که همه رو یه جایی ، توی تله مینداخت.

تست های زیادی داشت که از آدما می گرفت.
حدسایی می زد و بهشون یه دستی می زد که همه چیزو می دونه !

پس بهتره خودشون بگن ، که دکتر زودتر بتونه کمکشون کنه !

ورزشکارا ، بازیگرای معروف ، مدیرا ، حتی آدم های مهم دولتی ، یا خانواده هاشون... رازهایی رو لو می دادن ، چون دکتر رو ، محرم می دونستن !

جزو گروه خودشون ، حسابش میکردن !

حتی زن یکی از آدمای مهم ، به دکتر گفته بود که خیانت کرده، اما شوهرش نمی دونه...

خلاصه مطب دکتر شده بود محل اسرار نگو !

دکتر علوی با همه آدم گنده ها ، ارتباط نزدیک داشت ، فقط پیش اون می رفتن چون سفارش شده بود. یعنی امتحان شده بود...

به رازداریش ، شکی نداشتن.

برای همین گاهی برای درمان زودتر ، هیپنوتیزم هم قبول می کردن و وقتی که به هوش میامدن ، مریم ازشون حق السکوت می خواست !

وگرنه تهدید !

تازه موقع خواب ، جیباشونم خالی می کردن و بدون پول می فرستادنشون برن !

به دلیل ضبط کردن صداشون ، موقع هیپنوتیزم و برداشتن فیلم ، ازشون کلی آتو داشتن.

این یه کار کاملا مجرمانه ست !

تو اتاقی که فردی هیپنوتیزم میشه ، صدا ضبط کردن و فیلم برداری ممنوعه !

دکتر ، از زیبایی مریم استفاده می کرد و همه ی آدما رو یه جوری جلب می کرد ، که به هیپنوتیزم تن در بدن !

می گفت : هیپنوتیزور شما ، همین مریم خانم گله .
دستیار باهوشم !

اونا هم از ما بهترون بودن.

همه شون یه مقام گنده داشتن ، به شهرت دکتر و معصومیت صورت مریم ، اعتماد می کردن !

و بعد دکتر بلد بود چیزایی ازشون بکشه بیرون ، که همه آدم ها پنهان می کنن.

بعدا هم روشون نمیشد به کسی بگن چی شده و مجبور بودن مدام به دکتر حق السکوت بدن !

الان این دختره، نامزدت ، در خطره !

به خاطر اینکه فکر میکنم مریم ، یه کاری رو ذهن نامزدت انجام داده.

انقدر از دکتر علوی یاد گرفته که ذهن این بچه رو شستشو بده !

من نمی دونم باهاش چیکار کرده ، ولی دیدم نامزدت ، حواسش درست سر جاش نیست...
انگار ترسیده ! ولی نمیدونه از چی !

من حالت چشمای مریمو می شناسم ، وقتی داشت به اون دختر جوون ، نامزدت ، نگاه میکرد..من این حالتو قبلا هم توی صورتش دیدم.
مریم مریضه...
ازش دوری کنید !


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_سوم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ