چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
بهترین جای قصه

#شروع باید دقیق انتخاب شود – برای داستان کوتاه نقطه ی شروع باید بسیار دقیق و بهترین برش را روایت کرد- زمان در داستان کوتاه هر چه کوتاه تر باشد بهتر است.


داستان کوتاه موقعی شکل می گیرد که تعادل #اولیه بهم بخورد و تعادل #ثانویه ای شکل بگیرد .



در قصه ای که می نویسیم باید تعادل را بهم بزنیم


قصه های متعادل ، قصه های جذاب و خوبی نیست.

#چیستایثربی_کانال_رسمی
#ریموند_کارور :


یک نویسنده باید در مورد چیزهایی صحبت کند که برایش #مهم هستند .

همانطور که می دانید ، من نزدیک به پانزده سال در دانشگاه تدریس می کردم . وقت من در آنجا مختص کار دیگری بود ، و من هیچوقت حتی یک داستان هم در مورد زندگی دانشگاهی ننوشتم چرا که این تجربه ای بود که هیچ تاثیر خاصی روی احساسات من نداشت .


من دوست دارم به زمان مردمی برگردم که وقتی جوانتر بودم خوب می شناختمشان و روی زندگی من تاثیر زیادی داشتند .

#چیستایثربی_کانال_رسمی


https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
بادی که گذشته را برد ،
تو را هم خواهد برد ،
جهنم ، واژه ای است
که برای روزهای بی تو بودن ، آفریده شد
#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from چیستا_وان
اولین ترجمه های من در نشر خودم که الان وجود ندارد

مجموعه
#قصه_های_جزیره
نوشته
#لوسی_ماد_مونتگومری
بزودی در اپلیکیشنی برای فروش

#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان

@chista_1
دوستان
هنوز سر کارم.....

برسم جای ثابت ؛ پست را میگذارم

با شروع مهر ، من چند پروژه قبول کردم که مثل پارسال تادیر وقت شبه.
لینک کانال بزودی عوض میشود دوستان
مشکلی بارفتن شما از این کانال ندارم.اما اگر بروید نمیتوانیدبرگردید.چون لینک را ندارید!خودم افرادی را با دادن لینک دعوت میکنم.پس مراقب باشید بروید،
برگشتی در کار نیست
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی

چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.

زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...

اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!

چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .

ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،

ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.

بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !

مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :

چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !

اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.

من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...

اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...

اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !

من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !

چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !

من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.

مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....

بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !

ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....

اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !

حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .

بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .


مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !

حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !


من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !


محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !

گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...

گفتم : اين چه ويروسيه ؟

گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...

میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !

گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟


گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟

الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !

از آينده ش مطمئن نبود!

و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !

گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...

هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...

گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!

گفتم : به چی ؟

گفت : خب معلومه ....مریم !

وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.

انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....

اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....

می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....

گفتم : خب چرا مریم ؟!....

چی می گفت ؟!

اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟

چرا زودتر اینو نگفتی ؟

چرا هیچکس نگفت ؟! ....

حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !

یک جای کار ، به نظرم می لنگید....



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
در هر زن رودخانه ای میجوشد ،
گاهی جاری ،
گاهی مرداب میشود ،
گاهی طغیان میکند ،

سیل می آید ...
قبل از همه ، آن زن را ،
با خود میبرد...

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی