چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
ناراحت نباشید
خودتان اینگونه خواستید که اکانت اینستاگرامم را #پرایوت کنم!

_محسن ؛ خوشبخت یعنی چی؟
_یعنی چیزی که تو نیستی ....
_ببین محسن، منم مثل خودت ، خوشبخت کن!
_جانم!چشم

#خواب_گل_سرخ
ادامه
#نیکول_کیدمن ؛ همسر سابق تام کروز

هم اکنون/دقایق گذشته/ برنده ی جایزه
#امی شد .

بزرگترین جشن فیلمها و سریالهای تلویزیونی


به خاطر سریال
دروغهای بزرگ کوچک



اودر سخنرانی اش گفت :
ما با فیلمها و سریالها ؛ میتوانیم جامعه را تغییر دهیم...

نیکول ؛ کتابخوان و فرزند یک خانواده ی تحصیل کرده است و این یکی از بهترین سخنرانیهایی بود که از زنی ؛ حوالی سن و سال خودم در هالیوود شنیده بودم .

#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
قسمت 59
#خواب_گل_سرخ
دقایقی دیگر
برای فالورهای عزیزم در پیج رسمی
#اینستاگرام


توضیح:کودکان این قسمت را نخوانند؛ بهتراست

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-j
قسمت 59
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج رسمی
#چیستایثربی

آدرس پیج:بالای عکس نیمکت

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
هنوزپس از
#دو_سال


در صدر لیست پرفروشها
دومین کتاب پرفروش
#پستچی

خواهشا کتاب را بخریم،نسخه ی دانلودی ناقص است و جز ضرربرای صنعت نشر و نویسندگان ، چیزی نیست

#پستچی
ناشر:
#قطره
88973351 ساعات اداری
نمایشنامه
#پریخوانی_عشق_و_سنگ
نوشته
#چیستایثربی
اجرا/1389
چاپ/1390
تحسین شده بخصوص برای جملات خاصش مثل جمله ی هایلایت شده
#چیستایثربی_کانال_رسمی
جمله
از #نمایشنامه

#پریخوانی_عشق_و_سنگ
برنده ی چندین جایزه در فجر
نوشته
#چیستایثربی


طراحی پست: شیما احمدی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
یادمه از پشت پنجره ،بیرونو نگاه میکردم و منتظر یه نفر بودم که میامد.
با باد ،با بارون،با سیل و گردباد!
نه صداش یادمه ،نه چهره ش!
اگه باتو ازدواج کنم ،شاید خوب باشم،ولی همیشه پشت این پنجره،منتظر اونم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_کوتاه
#برادران_سپاه
نوشته
#چیستایثربی

آخر هجده سالگی بود.

یادم میاید بمباران بود.
پدرم ما را به یک پناهگاه عمومی زیرزمینی درکرج برده بود،

چون این عراقیها، اولین کاری که میکردند ؛ بمبهایشان را روی گیشای تهران، خالی میکردند و میرفتند.

یکی از دوستانم که زیر آوار کشته شد ، پدرم بالاخره تصمیم گرفت به آن پناهگاه برویم ،
و عجیب اینکه ، امتحان نهایی هم برگزار میشد!

علی گفته بود به آن محل سری میزند!

همه گی روی زمین، پتو انداخته بودیم و تنگ هم ، خوابیده بودیم.


میدانستم ، اگر پدرم ، علی را آنجا ببیند ، ناراحت میشود.
آنموقع هفت ماهی بود که پیک الهی من ، از جنگ برگشته بود ،

فقط میخواست یک لحظه مرا ببیند و برود.

فعلا با وضعیت پایش ، نمیتوانست به جبهه برگردد.



به او گفته بودم :

نیا.... پدرم ناراحت میشود!


لبخند زده بود. همین...


خواب بودیم که زنی ، از پتوی کناری ، گفت:

بیداری دختر جون؟
... مگه نه؟ روسریتو محکم کن !

برادرای سپاه اومدن ، به محل سرکشی کنن!


گفتم : برای چی ؟! هر لحظه ممکنه یه بمب بیفته ، همه بمیریم !

اینجا هم حلال و حروم داره ؟!
خب هرکی ، پیش خانواده ی خودش خوابیده دیگه!



گفت: هیس... میشنون !

خودتو به خواب بزن ! کاریت ندارن ! نترس !



پدرم، تمام روز کار کرده بود و در خواب عمیق بود.
چشمان مادرم هم ، بسته بود.


چند سپاهی با لباس فرم ، آهسته ، بین مردم راه میرفتند ، انگار اشباح سایه واری را خواب میدیدم....که واقعی نبودند !

و با نور کم سوی همان پناهگاه ، گوشه و کنار را چک میکردند.

درگوشی به زن گفتم :
این وقت شب ، دنبال چین آخه؟!...


زن ، نجواگون گفت:
خب هر جا ، تجمع هست ،سرکشی میکنن...

ببینن همه چی امنه؟!


گفتم : خجالت داره واقعا ....
! مردم بدبخت از خواب میپرن!...

اینا الان خودشون، از بمباران ، ترسناکترن که!


داشتم پتو را روی سرم میکشیدم ، که ناگهان، دستی پتو را کنار زد !

زن کناری از وحشت زیر پتو بود....

محکم پشت دست آن مرد کوبیدم
و آهسته گفتم :



برو برادر!
بی ادب !...
من نامحرمم !


خم شد ، در گوشم گفت:

هیس ! فعلا نامحرمی، شبت خوش!

علی خودم بود!


به اسم سرکشی به پناهگهاهای عمومی ،
دوستانش را بسیج کرده بود که پدرم ، اگر ، او را درتاریکی هم ببیند ، چیزی نگوید!

رفتند.... زن گفت:
چی بهت گفت؟


هول کردم ! سریع گفتم :

__گفت: روسریت افتاده!


زن گفت:عجب بیخودن اینا !...

از ترس هفت طبقه ، مچاله شدیم ، اینجا تو شکم هم، خوابیدیم ، اونوقت اومدن حجابا رو چک کنن؟! واقعا چه بی حیا ! ...


من بودم ، میزدم تو گوشش!


در دلم گفتم:

نه ! تو هم بودی ، نمیزدی تو گوشش!....
آدم تو گوش عشقش نمیزنه !

خودش رفته بود ، بوی دستهایش اما هنوز ، روی پتویم مانده بود....بوی دشتهای دور...
بوی زخم و باروت ...

مادرم ، دید و ندید ، خود را به خواب زد ، لبه ی پتو را بوسیدم و رو به زن خوابیدم.


زن گفت : دختر جون ،تو از اونا ، دیوونه تریا !....


یارو، با پوتین اومده رو پتوت ، حجابتو چک کنه...خوشت اومده؟

گفتم : نه!
چرا باید از یه سپاهی ، که تو تاریکی دیدم ، خوشم بیاد؟


در دلم گفتم:
" کاش باز بیاد ، عاشقشم !"


زن آهی به تاسف برایم کشید و گفت :



ای جوونی... وسط بمبارانم ، بوی مرد میشنون ، هار میشن!


هنوز نخوابیده ، خرناسش بلند شد.


تا صبح ، هر چقدر
#یاعلی ، گفتم خوابم نرفت...


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
برگرفته از پیچ
#اینستاگرام_رسمی چیستایثربی
هم اکنون


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
چه خوب است که دوستی داسته باشی ...با قدمت سی سال دوستی

مرسی فرزانه عزیزم
کوتاه کردن موی مرده
نشر قطره
88973351 ساعات اداری

عشق، گاهی به آدم ، صبح بخیر میگوید
#چیستایثربی_کانال_رسمی
آشنایی با #زنان_نویسنده ی موفق جهان


🌹#مایا_آنجلو
نامزد جایزه پولیتزر و نشنال بوک اوارد
کسی که «پررنگ ترین زندگینامه نویس زن سیاه پوست امریکایی» نامیده شده و تا به حال بیش از 30 مدرک افتخاری و جوایز بی شماری در زمینه ادبیات، هنر و آزادی به او تعلق گرفته است. بیشتر شهرت آنجلو به خاطر شش کتاب #زندگینامه اوست. کلمات عمیق او خرد و تلخی و صداقت را بیان می‌کنند.

#چیستایثربی_کانال_رسمی


https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ