Audio
محمد اصفهاني، مترجم. يا شاه مردان ممد جان
✍ في «مزار شريف» المدينة الافغانية - التي سميت بهذا الاسم نسبة الى ضريح الامام علي،
✍ في «مزار شريف» المدينة الافغانية - التي سميت بهذا الاسم نسبة الى ضريح الامام علي،
#بیا_بریم_به_مزار
#دکتر_محمد_اصفهانی
این ترانه قبلا ، در کانالم ، منتشر شده ؛ اما نتوانستم پیدایش کنم.
مجدد لود کردم.ممنونم
.
یک #ملودی ؛ و یک تم با اصلیت افغان
#دو_ترانه
فرق را خواهید دید...
سلیقه ها متفاوت است.ببینید کدام را بیشتر دوست دارید...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#دکتر_محمد_اصفهانی
این ترانه قبلا ، در کانالم ، منتشر شده ؛ اما نتوانستم پیدایش کنم.
مجدد لود کردم.ممنونم
.
یک #ملودی ؛ و یک تم با اصلیت افغان
#دو_ترانه
فرق را خواهید دید...
سلیقه ها متفاوت است.ببینید کدام را بیشتر دوست دارید...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
اگر میخواهی دنیا را عوض کنی ؛
قلم بردار و بنویس!
مارتین_لوتر
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
قلم بردار و بنویس!
مارتین_لوتر
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
فرق مابا حشرات؛فقط خاطراته؟
_از کجا میدونی اونام خاطره ندارن؟
اصلا چرا اصرارداری خاطره نداشته باشی؟
_چون درد میکشم! از گذشته ای که یادم نمیاد درد میکشم و
نمیدونم چرا؟چی شده؟ تو بهم بگو!
#خواب_گل_سرخ
_از کجا میدونی اونام خاطره ندارن؟
اصلا چرا اصرارداری خاطره نداشته باشی؟
_چون درد میکشم! از گذشته ای که یادم نمیاد درد میکشم و
نمیدونم چرا؟چی شده؟ تو بهم بگو!
#خواب_گل_سرخ
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Gozashtano Raftane Peyvaste
Bomrani
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#فرهاد_مهراد
#مرده_میبرن_کوچه_به_کوچه
موسیقی نمایش
#نزدیکتر
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
که بازیگران زن و مرد ؛ با هم همخوانی میکردند .در صحنه ی عروسی!
سال1391
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
خیلی این نمایشم ؛ وصف حالم بود....
" کاری با کار این قافله ندارم ...."
#مرده_میبرن_کوچه_به_کوچه
موسیقی نمایش
#نزدیکتر
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
که بازیگران زن و مرد ؛ با هم همخوانی میکردند .در صحنه ی عروسی!
سال1391
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
خیلی این نمایشم ؛ وصف حالم بود....
" کاری با کار این قافله ندارم ...."
همرزم قدیمی. تو چطوری؟
_میخوای چطور باشم؟مثل بقیه رفقای سگ جونمون که تسلیم نشدن!
#آنتونیو_تابکی
از نمایشنامه:گویا اسمش مارکنی بود!
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
_میخوای چطور باشم؟مثل بقیه رفقای سگ جونمون که تسلیم نشدن!
#آنتونیو_تابکی
از نمایشنامه:گویا اسمش مارکنی بود!
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
بعضی از چیزها باید همانطور که هستند، باشند و تغییر نکنند. کاش میشد همه ی آن چیزها را چپاند توی یک جعبه ی شیشه ای و ولشان کرد همانطور بمانند.
#ناطور_دشت
رمانی از
#سالینجر
#نویسنده_امریکایی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#ناطور_دشت
رمانی از
#سالینجر
#نویسنده_امریکایی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
اگه یه دختر موقعی که سر قرار میاد خوشگل باشه، چه کسی به دیر کردنش اهمیت میده؟!
#ناطور_دشت
#سالینجر
از جمله های دو پهلوی خاص سالینجر!
#ضرب_المثل_ادبی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#ناطور_دشت
#سالینجر
از جمله های دو پهلوی خاص سالینجر!
#ضرب_المثل_ادبی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی
مریم هنوز داشت آن جمله را برای حامد تکرار می کرد :
با توام حامد!حالا مانا رفته، نمی خواسته ، ولی رفته!
از اون تصادف به بعد ، پرستارت میگه، علایم حیاتی تو پایین اومده.
من درا رو بستم که تو ، هیچی نشنوی.
هیچکسو راه نمی دم توی این اتاق ، که خبری با خودش نیاره ؛ حتی عسل !
اما تو داری میری ! ذره ذره ، داری میری. من می فهمم !
این چه شرطیه گذاشتی آخه ؟
دو خانواده به سلامتی تو مربوط نمیشه !
تو برای من و عسل باید بمونی ! و گریه میکرد.
من در تاریکی کما ؛ می خواستم فریاد بزنم :
من نرفتم !
من زنده ام هنوز !
شرط چیه آقا حامد؟
هر چی باشه ، انجامش میدم.
اصلا نمیفهمم !ما که یه خانواده نیستیم،چرا من برم، تو هم میای؟
حامد انگار صدای درونم را شنید ، گفت: توضیحش سخته، مثل یه خوابه.
انگار من، اون خونه ی چهار طبقه رو ، توی خواب دیده بودم . تا دیدمش، به مریم گفتم : همینجاست!
باید یه طبقه ی خالی داشته باشه . یه روز شاید منم چیزایی رو بت بگم ؛ ولی الان نه !
حامد رفت.
_حامد ،حامد..الان بگو !
صدایم اسیر بود.
انگار فقط ، وقتی حامد آنجا بود ، صدای خودم را می شنیدم.
مدتها گذشت تا باز، صدای حامد آمد : به موقعش ؛ شرطو می فهمی !
گفتم : تو زندگیت به زندگی ما ، بسته نیست ! تو قبلا ، اصلا ما رو نمی شناختی؟
گفت :الان که میشناسم!
الان ما ، همه یه درختیم.
خاکمون یکیه ، ریشه مون یکی ،
یه ریشه در بیاد ، بقیه هم کم کم سست میشن.
تو بری ، منم می افتم.
گفتم : من نمی خوام برم.
من نمی خواستم اینجا باشم، فقط دلم هوای اون کوه و امامزاده رو کرده بود.
میخواستم دعا کنم، تقصیر من نبود !
گفت : حالا که اینجا هستی !
همه چیز ، دست خودمون نیست.
می تونی بدون محسن زندگی کنی ؟
گفتم : نه !
چرا آخه ؟
گفت : اگه شرط زندگیت باشه ، چی؟ !
باید یه چیزی رو ببخشی!
چی رو ایثار می کنی ؟
چیزی که از همه بیشتر دوست داری.
گفتم : نمی فهمم !
گفت : به زندگی بر می گردی ، ولی بدون محسن !
نمی شناسیش ! انگار هیچوقت تو زندگیت نبوده !
رسم عشقه ، فدا کردن ! شاید منم چیزایی رو بخشیدم که تا اینجا موندم !
گفتم : اگه محسنو... اگه عشقو نخوام ؛ اونوقت تو نمیری ؟
قول میدی ؟
گفت : من سر قولم می مونم.
آدم برای به دست آوردن یه غیر ممکن ، باید بهایی بپردازه ؛ عزیزترین گنجشو !
گفتم : باشه ! تو باید بمونی پیش مریم و عسل.
منم شاید بمونم . شاید بی عشق هم بشه... اما
چه معامله ی بیرحمی !
ولی خب ، باشه !
دارم با خدای خودم معامله می کنم.
خدا که توی معامله، ظلم نمی کنه !
حتما دلیلی داره که بعدا می فهمم.
فعلا مهم اینه که ما زنده بمونیم !
سکوت شد !...
سکوتی مثل قهر خداوند !
سکوتی که انگار قرن ها طول کشید.
نمی دانستم چقدر طول کشیده !
چه شده ؟... چرا دیگر صدای حامد نیست ؟!
من در تاریکی و سکوت ؛ تنها بودم.
ناگهان صدای فریاد !
اینبار فریادی شادمانه !...
فریاد مریم بود ؟!...مینا ؟ مادرم ؟ عسل ؟
صلوات همسایه ها !...
حامد چشم هایش را باز کرده بود !
صدای دکتر از دور دستها :
بعد از سه ماه ، این غیر ممکنه ! معجزه ست !
علایم فلج ، کامل از بین رفته !
از نظر پزشکی ، محاله !
فقط معجزه یا... چی بگم؟
باید زودتر با همکارام صحبت کنم! باید این روند درمان ناگهانی رو بررسی کرد !
مریم و عسل از خوشحالی ، زار می زدند.
همه آنجا بودند ، جز من !
حس تنهایی کردم.
روز بعد بود یا هزاران سال بعد !
دیگر حساب زمان را نداشتم.
مثل یک مومیایی ؛ در انتظار روز احیای خودم بودم ...
در این انتظار که به اندازه ی ابدیت ،
طول کشید ،ناگهان ، صداهایی شنیدم ، عده ای می دویدند...
باد می آمد،
علایم حیاتی برگشته بود ،
نفس می کشیدم !
صدای پدرم را شنیدم :
" صبح شده مانا جان ، بیدار شو ! "
چشمانم را باز کردم...
پدر نبود !
زن جوانی آنجا بود...
دختر بچه ای ، و دو آقای غریبه که
نمی شناختم !....تا حالا ، ندیده بودم !
یکی از آنها ، موهایش موج داشت ، به سمت من آمد...
با شادی نگاهم کرد !
زن گفت : خدایا شکرت !
مرد جوان گفت :سلام قهرمان !
گفتم : شما ؟... من کجام ؟!
زن گفت : بیمارستان گلم.
امروز از کما بیرون اومدی ؛ یه ماه بعد از حامد!
در دلم گفتم :
_حامد؟؟؟!! حامد کیه؟ ...
جوانی که موی بلند موجدار داشت ، گفت : من نذر دارم. باید برم... قول داده بودم تا چشماتو باز کنی ، انجامش بدم. زود بر می گردم .... باشه ؟ و سریع بیرون دوید .
این بار ، با صدای بلند گفتم : کی بود ؟!
زن گفت : محسن دیگه !
گفتم : نمی شناسم !... کیه ؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی
مریم هنوز داشت آن جمله را برای حامد تکرار می کرد :
با توام حامد!حالا مانا رفته، نمی خواسته ، ولی رفته!
از اون تصادف به بعد ، پرستارت میگه، علایم حیاتی تو پایین اومده.
من درا رو بستم که تو ، هیچی نشنوی.
هیچکسو راه نمی دم توی این اتاق ، که خبری با خودش نیاره ؛ حتی عسل !
اما تو داری میری ! ذره ذره ، داری میری. من می فهمم !
این چه شرطیه گذاشتی آخه ؟
دو خانواده به سلامتی تو مربوط نمیشه !
تو برای من و عسل باید بمونی ! و گریه میکرد.
من در تاریکی کما ؛ می خواستم فریاد بزنم :
من نرفتم !
من زنده ام هنوز !
شرط چیه آقا حامد؟
هر چی باشه ، انجامش میدم.
اصلا نمیفهمم !ما که یه خانواده نیستیم،چرا من برم، تو هم میای؟
حامد انگار صدای درونم را شنید ، گفت: توضیحش سخته، مثل یه خوابه.
انگار من، اون خونه ی چهار طبقه رو ، توی خواب دیده بودم . تا دیدمش، به مریم گفتم : همینجاست!
باید یه طبقه ی خالی داشته باشه . یه روز شاید منم چیزایی رو بت بگم ؛ ولی الان نه !
حامد رفت.
_حامد ،حامد..الان بگو !
صدایم اسیر بود.
انگار فقط ، وقتی حامد آنجا بود ، صدای خودم را می شنیدم.
مدتها گذشت تا باز، صدای حامد آمد : به موقعش ؛ شرطو می فهمی !
گفتم : تو زندگیت به زندگی ما ، بسته نیست ! تو قبلا ، اصلا ما رو نمی شناختی؟
گفت :الان که میشناسم!
الان ما ، همه یه درختیم.
خاکمون یکیه ، ریشه مون یکی ،
یه ریشه در بیاد ، بقیه هم کم کم سست میشن.
تو بری ، منم می افتم.
گفتم : من نمی خوام برم.
من نمی خواستم اینجا باشم، فقط دلم هوای اون کوه و امامزاده رو کرده بود.
میخواستم دعا کنم، تقصیر من نبود !
گفت : حالا که اینجا هستی !
همه چیز ، دست خودمون نیست.
می تونی بدون محسن زندگی کنی ؟
گفتم : نه !
چرا آخه ؟
گفت : اگه شرط زندگیت باشه ، چی؟ !
باید یه چیزی رو ببخشی!
چی رو ایثار می کنی ؟
چیزی که از همه بیشتر دوست داری.
گفتم : نمی فهمم !
گفت : به زندگی بر می گردی ، ولی بدون محسن !
نمی شناسیش ! انگار هیچوقت تو زندگیت نبوده !
رسم عشقه ، فدا کردن ! شاید منم چیزایی رو بخشیدم که تا اینجا موندم !
گفتم : اگه محسنو... اگه عشقو نخوام ؛ اونوقت تو نمیری ؟
قول میدی ؟
گفت : من سر قولم می مونم.
آدم برای به دست آوردن یه غیر ممکن ، باید بهایی بپردازه ؛ عزیزترین گنجشو !
گفتم : باشه ! تو باید بمونی پیش مریم و عسل.
منم شاید بمونم . شاید بی عشق هم بشه... اما
چه معامله ی بیرحمی !
ولی خب ، باشه !
دارم با خدای خودم معامله می کنم.
خدا که توی معامله، ظلم نمی کنه !
حتما دلیلی داره که بعدا می فهمم.
فعلا مهم اینه که ما زنده بمونیم !
سکوت شد !...
سکوتی مثل قهر خداوند !
سکوتی که انگار قرن ها طول کشید.
نمی دانستم چقدر طول کشیده !
چه شده ؟... چرا دیگر صدای حامد نیست ؟!
من در تاریکی و سکوت ؛ تنها بودم.
ناگهان صدای فریاد !
اینبار فریادی شادمانه !...
فریاد مریم بود ؟!...مینا ؟ مادرم ؟ عسل ؟
صلوات همسایه ها !...
حامد چشم هایش را باز کرده بود !
صدای دکتر از دور دستها :
بعد از سه ماه ، این غیر ممکنه ! معجزه ست !
علایم فلج ، کامل از بین رفته !
از نظر پزشکی ، محاله !
فقط معجزه یا... چی بگم؟
باید زودتر با همکارام صحبت کنم! باید این روند درمان ناگهانی رو بررسی کرد !
مریم و عسل از خوشحالی ، زار می زدند.
همه آنجا بودند ، جز من !
حس تنهایی کردم.
روز بعد بود یا هزاران سال بعد !
دیگر حساب زمان را نداشتم.
مثل یک مومیایی ؛ در انتظار روز احیای خودم بودم ...
در این انتظار که به اندازه ی ابدیت ،
طول کشید ،ناگهان ، صداهایی شنیدم ، عده ای می دویدند...
باد می آمد،
علایم حیاتی برگشته بود ،
نفس می کشیدم !
صدای پدرم را شنیدم :
" صبح شده مانا جان ، بیدار شو ! "
چشمانم را باز کردم...
پدر نبود !
زن جوانی آنجا بود...
دختر بچه ای ، و دو آقای غریبه که
نمی شناختم !....تا حالا ، ندیده بودم !
یکی از آنها ، موهایش موج داشت ، به سمت من آمد...
با شادی نگاهم کرد !
زن گفت : خدایا شکرت !
مرد جوان گفت :سلام قهرمان !
گفتم : شما ؟... من کجام ؟!
زن گفت : بیمارستان گلم.
امروز از کما بیرون اومدی ؛ یه ماه بعد از حامد!
در دلم گفتم :
_حامد؟؟؟!! حامد کیه؟ ...
جوانی که موی بلند موجدار داشت ، گفت : من نذر دارم. باید برم... قول داده بودم تا چشماتو باز کنی ، انجامش بدم. زود بر می گردم .... باشه ؟ و سریع بیرون دوید .
این بار ، با صدای بلند گفتم : کی بود ؟!
زن گفت : محسن دیگه !
گفتم : نمی شناسم !... کیه ؟!
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Gozashtano Raftane Peyvaste
Bomrani
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#گذاشتن_و_رفتن _پیوسته
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#بمرانی
تو خیلی دوری_____
معنی اضطراب
معنی اجتناب
معنی حافظه
معنی عارضه
برای
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii