#حامد_همایون
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....
@chistaa_yasrebii
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....
@chistaa_yasrebii
@chistaa_yasrebii
از صفحه ی دیگران
ممنون از حمید خان گرامی ، برای ترویج فرهنگ کتابخوانی و معرفی آثار چاپ شده
#تلاش_همگام_برای_آگاهسازی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
از صفحه ی دیگران
ممنون از حمید خان گرامی ، برای ترویج فرهنگ کتابخوانی و معرفی آثار چاپ شده
#تلاش_همگام_برای_آگاهسازی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
وقتی که دوستان در پیجهای وزینشان ؛ با شعر باهم سخن میگویند و کامنت میگذارند....
ممنون...
یکی از آنهاشعر من است.
درود بر ادبیات دوستان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
ممنون...
یکی از آنهاشعر من است.
درود بر ادبیات دوستان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Audio
Hamed Homayoun - Hanozam Hamonam |2016| حامد همایون - هنوزم همونم
✍ امیدوارم لذت برده باشین!
لایک و سابسکرایب فراموش نشه ♥...
🆔 @vituberbot
✍ امیدوارم لذت برده باشین!
لایک و سابسکرایب فراموش نشه ♥...
🆔 @vituberbot
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#حامد_همایون
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....
@chistaa_yasrebii
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....
@chistaa_yasrebii
نگاهت مبارز میطلبد ؛
من مبارزت نیستم ؛
چون زمینت خواهم زد،
و نمیخواهم شکستن غرورت را ببینم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
من مبارزت نیستم ؛
چون زمینت خواهم زد،
و نمیخواهم شکستن غرورت را ببینم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
بس است پرسه زدن در هیچ کجا !
حتی پرستوها ؛ مقصد دارند...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
حتی پرستوها ؛ مقصد دارند...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
تو دوست نبودی
پارچه ای سیاه و بیقواره بودی
که مدتی روی زشتیها انداختی تا نبینم.
اکنون هیچ زشتی نمانده است ،
جز همان پارچه ی شوم سیاه که تویی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yssrebii
پارچه ای سیاه و بیقواره بودی
که مدتی روی زشتیها انداختی تا نبینم.
اکنون هیچ زشتی نمانده است ،
جز همان پارچه ی شوم سیاه که تویی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yssrebii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#عشق از دیدگاه شما چیست ؟
برای عشق چه میکنید؟
#رابرت_پتینسون
بازیگر مجموعه ی
#گرگ_و_میش ؛ و بازیگر هالیوودی
"سعی میکنم آدم بهتری شوم...شما چه میکنید؟"
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
برای عشق چه میکنید؟
#رابرت_پتینسون
بازیگر مجموعه ی
#گرگ_و_میش ؛ و بازیگر هالیوودی
"سعی میکنم آدم بهتری شوم...شما چه میکنید؟"
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#هنوزم_همونم
#حامد_همایون
#نسخه ی کامل
کاملتر از اینستاگرام من
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#حامد_همایون
#نسخه ی کامل
کاملتر از اینستاگرام من
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستایثربی
" هر کاری تو بکنی درسته مانا ! "
__ بله ؟
کسی با من حرف زد ؟!
یا دارم خواب می بینم ؟
_ خواب نمی بینی مانا.
حامد داره باهات حرف می زنه !
من نویسنده ی قصه ام ... سلام !
__ولی حامد که مثل من ، نمرده !
مگه می تونه ؟
__ تو هم نمردی مانا !
پس اون می تونه باهات حرف بزنه !
اما شما دو تا ، نمی تونین همو ببینین ! فقط صدای همو میشنوین !... شما تو یه جهان دیگه ایید ...
منم که نویسنده ام ، نمی تونم صدای ذهنی شما رو ، خوب بشنوم ،
چون گوشم خیلی درد می کنه...
من میرم ، ولی تو به حرفاش گوش بده !
من درست نمی شنوم چی میگه....
بعد ، خودم از کانال چیستا یثربی می خونم.
__ چیستا یثربی کیه ؟
صدای حامد را شنیدم...
__ مانا ولش کن ! من اینجام ...
آدما ، همه ، توی قصه ،زندگی می کنن.
من و تو هم فعلا ، قصه هامون به هم گره خورده !
الان صدامو می شنوی ؟ من حامدم .
تا دیروز ، اجازه نداشتم باهات حرف بزنم ، چون قرار نبود زنده بمونی !
___ مگه حالا زنده می مونم آقا حامد ؟
من جز صدای تو ، هیچی نمی شنوم !
هیچی هم ، نمی بینم !
حامد گفت : بله.ممکنه ! ....یعنی یه شرط داره که زنده بمونی !
برای همین ، مریم ، خودشو ، توی خونه ، حبس کرده !
گفتم : چی ؟!
چطوری زنده بمونم ؟ شرطش چیه آقا حامد؟!
__مطمینی می خوای زنده بمونی مانا ؟ تحت هر شرایطی؟...
__ معلومه خب ! من آماده نیستم برای رفتن... هنوز خیلی ها بهم احتیاج دارن.
مادرم چی میشه ؟!
خودم چی ؟!... هیچی رو تجربه نکردم ؛
همیشه فکر می کردم وقت هست !
محسن بیچاره چی ؟
من واقعا نمی خوام رنج بکشه ، چون دوسش دارم ...
اما دیگه صداشو نمی شنوم ! از کف خیابون به بعد ، دیگه صداشو نشنیدم ... دلم براش تنگ شده !
حامد گفت : نه .... اون صدات میکنه ؛ خیلی زیاد ! اما تو نمی تونی بشنوی !
من و تو ، یه جای دیگه اییم ، اونا یه جای دیگه ! صدامون به هم نمی رسه ...
گمونم خدا بهت یه فرصت دوباره داده. باید...
_ باید چی ؟
_ باید انتخاب کنی ! بین موندن و رفتن...
_ می خوام بمونم ! معلومه !
_ پس شرط داره.
سکوت کردم ، ناگهان گفتم : این یه معامله ست ؟!
حامد گفت : یه آزمونه.
گمانم خدا دوستت داره که این آزمونو ، پیش روت گذاشته !
تا حالا ندیدم از کسی ، این همه آزمون سخت بگیره !
گفتم : چیه ؟ شرطش چیه ؟
صدای حامد نبود ، دیگر صدای هیچکس نبود.
انگار در دوردست ، زنی جیغ
می کشید.
مریم بود ، خطاب به حامد فریاد می زد :
این منصفانه نیست آقا حامد !
تو قول دادی اگه من کنارت بمونم ، برگردی !
این وصیت نامه چیه ؟! چرا اونو نوشتی ؟
مگه نمی دونی اگه تو بری ، منم میام !
عسل چی میشه ؟ به ما فکر نکردی ؟
داد زدم : مریم چی میگه ؟ حامد ، آقا حامد کجایی ؟ منو تو تاریکی ، تنها نذار !....
یکی به منم بگه چی شده ؟!
تاریک بود...
سایه هایی از دور می دیدم.
انگار ، تمام جهان ، محسن بود که بالای سرم ایستاده بود و داد میزد : برگرد !
صدای مریم را می شنیدم.
با خشم ، با حامد حرف می زد.
می گفت :
من از اون کاغذ ، با گوشی عکس انداختم . به سرنوشت منم ، مربوط می شد.
پس نگو چرا !
شاید یادت رفته چی نوشتی ؟
برات بخونم این دو خطو ؟
گوش بده ببین چی نوشتی :
" تا وقتی تمام افراد این دو خانواده ، در کنار همند ، من هم کنارتانم ! و جزیی از شما هستم ،
ولی اگر یکی ، فقط یکی از شما ، از جهان ما ، کم شود ، من هم می روم.
حالا همه ی شما ، جزو این دو خانواده اید ، حتی محسن ! "
ببین !
حالا مانا رفته ؛ نمی خواسته ، ولی رفته !
تو هم می خوای ما رو تنها بذاری ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#روز_مرده
#شاعر:
#شیرکو_بی_کس
شاعر کرد
ترجمه :
#مختار_شکری_پور
من امروز هیچی ندارم که بنویسم ... هیچ
هیچی ندارم که بگویم و
هیچ کاری هم نیست که انجام دهم ... هیچ !
من امروز
همچون بطری آبی شکسته ام
که هرچه دربرداشت ریخت و
من نیز
هرچه داشتم گفتم !
من امروز
همچون درختی گیچ و منگ و تنبل ام
که مقابل گورستانی خاموش ایستاده ام
یا همچون ابری عقیم ام
که چهار زانو درآسمان نشسته است و
حوصله باریدن ندارد !
من امروز
همچون ساعتی خفته بر بالین دیواری ام
که مدام خمیازه می کشد
یا همچون بلمی شکسته دربندری متروک و پشت گوش انداخته شده ام !
من امروز
خالی وخلوتم ، خالی وخلوت
همچون سرریز شدن خاطره ای کهنه
از ذهن پیرمردی !
همچون گیتاری بی زه ام
همچون شعری بی خواننده
یا لانه ای بی جنب وجوش !
من امروز
حوصله ی دیدن هیچ کسی را ندارم :
نه دیدن خودم درآینه
نه دیدار یارانم
ونه حتی کتابی
من امروز
هیچ آرزویی هم نمی کنم
نه پیاده روی درجاده های آفتاب گرفته
نه بو کردن گیسوی مورد *1 باغچه ای و
نه بوسیدن زن ام و
نه تمام کردن این شعر و
نه هیچ ... !
1- گیاه"مورد" از جمله گیاهان نادری است که به شکل گونه خاصی در مناطق محدودی درایران و دنیا وجود دارد. درختچه های کوچکی که ارتفاع آنها در شرایط عادی بین 1تا 3 متر می رسد. از مشخصات آن می توا ن به برگهای همیشه سبز،پایا،برگهای متقابل،ساده، نوک تیز، بدون تار و دندانه، چرمی به رنگ سبز تیره، و بویی معطردارد.
شاعر کرد عراقی ؛ دوم ماه می 1940 درسلیمانیه کردستان عراق متولد شد و 4 آگوست سال 2013 درسوئد درگذشت .
#شعر_کرد
#ادبیات_جهان
#شیرکو_بی_کس
#مختار_شکری_پور
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#شاعر:
#شیرکو_بی_کس
شاعر کرد
ترجمه :
#مختار_شکری_پور
من امروز هیچی ندارم که بنویسم ... هیچ
هیچی ندارم که بگویم و
هیچ کاری هم نیست که انجام دهم ... هیچ !
من امروز
همچون بطری آبی شکسته ام
که هرچه دربرداشت ریخت و
من نیز
هرچه داشتم گفتم !
من امروز
همچون درختی گیچ و منگ و تنبل ام
که مقابل گورستانی خاموش ایستاده ام
یا همچون ابری عقیم ام
که چهار زانو درآسمان نشسته است و
حوصله باریدن ندارد !
من امروز
همچون ساعتی خفته بر بالین دیواری ام
که مدام خمیازه می کشد
یا همچون بلمی شکسته دربندری متروک و پشت گوش انداخته شده ام !
من امروز
خالی وخلوتم ، خالی وخلوت
همچون سرریز شدن خاطره ای کهنه
از ذهن پیرمردی !
همچون گیتاری بی زه ام
همچون شعری بی خواننده
یا لانه ای بی جنب وجوش !
من امروز
حوصله ی دیدن هیچ کسی را ندارم :
نه دیدن خودم درآینه
نه دیدار یارانم
ونه حتی کتابی
من امروز
هیچ آرزویی هم نمی کنم
نه پیاده روی درجاده های آفتاب گرفته
نه بو کردن گیسوی مورد *1 باغچه ای و
نه بوسیدن زن ام و
نه تمام کردن این شعر و
نه هیچ ... !
1- گیاه"مورد" از جمله گیاهان نادری است که به شکل گونه خاصی در مناطق محدودی درایران و دنیا وجود دارد. درختچه های کوچکی که ارتفاع آنها در شرایط عادی بین 1تا 3 متر می رسد. از مشخصات آن می توا ن به برگهای همیشه سبز،پایا،برگهای متقابل،ساده، نوک تیز، بدون تار و دندانه، چرمی به رنگ سبز تیره، و بویی معطردارد.
شاعر کرد عراقی ؛ دوم ماه می 1940 درسلیمانیه کردستان عراق متولد شد و 4 آگوست سال 2013 درسوئد درگذشت .
#شعر_کرد
#ادبیات_جهان
#شیرکو_بی_کس
#مختار_شکری_پور
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
گاهی آدم خسته میشه...
_از چی ؟
_ازدکتر رفتن ...با خودش میگه، همون طب سنتی
هر چه باداباد...
واقعا خدا هیچکسو دچار نکنه
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
_از چی ؟
_ازدکتر رفتن ...با خودش میگه، همون طب سنتی
هر چه باداباد...
واقعا خدا هیچکسو دچار نکنه
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
سعادتمند ، کسی ست که از هر خطایی که از او سر بزند ، تجربه ی تازه به دست آورد
#سقراط
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#سقراط
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii