ما یا انسان خوب و درستکار داریم ؛ یا انسان بد و کج اندیش...
نوع سومی نداریم!
نوع سوم، فقط آدم منافق است
و دو رو !
که خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند !
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_
نوع سومی نداریم!
نوع سوم، فقط آدم منافق است
و دو رو !
که خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند !
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_
خیلی هم که انسان باشی ، فوقش نود تا صد سال وقت داری ،
خاک وجودت را به نور بدل کن !
همه ی ابدیت را وقت داری.
آنچه مال این دنیاست ، همینجا میماند ،
رهایش کن!
نور ،رها میکند که نور است.
#چیستایثربی
خاک وجودت را به نور بدل کن !
همه ی ابدیت را وقت داری.
آنچه مال این دنیاست ، همینجا میماند ،
رهایش کن!
نور ،رها میکند که نور است.
#چیستایثربی
صمیمی ترین داستانهای دنیا ؛ شاخ و برگ دادن به دو جمله هستند...
حالت چطور است؟
من تو را دوست دارم....
اگر #نگرانی برای دیگری و
#دوست_داشتن نبود، داستانی نوشته نمیشد!
#چیستایثربی
@chistaa_yasrebii
حالت چطور است؟
من تو را دوست دارم....
اگر #نگرانی برای دیگری و
#دوست_داشتن نبود، داستانی نوشته نمیشد!
#چیستایثربی
@chistaa_yasrebii
شروع داستان باید اصل داستان باشد.
موضوع محوری ومهم داستان باشد.
اگر میخواهید پایان را حدس بزنید،
به شروع مراجعه کنید !
مثل زندگی همه ی ما.
شروع هایمان، به پایانهایمان منجر میشود.
#چیستایثربی
موضوع محوری ومهم داستان باشد.
اگر میخواهید پایان را حدس بزنید،
به شروع مراجعه کنید !
مثل زندگی همه ی ما.
شروع هایمان، به پایانهایمان منجر میشود.
#چیستایثربی
_کاملا سقوط کردیم اینطور نیست؟
_بله
_و چرا ما سقوط میکنیم ؟
_برای اینکه یاد بگیریم چطور خودمونو بکشیم بالا!
از فیلم
#آغاز_بتمن
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
_بله
_و چرا ما سقوط میکنیم ؟
_برای اینکه یاد بگیریم چطور خودمونو بکشیم بالا!
از فیلم
#آغاز_بتمن
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
«من در داستان نویسی
#خودآموزی کردهام و هیچ یک از اهالی قلم و نویسنده معاصر ایرانی مرا در این راه یاری ندادهاند. دوستان معدودی که مرا در نوشتن تشویق می کردند، خودشان نویسنده نبودند، دوستهای مهربانی بودند که داستانهای مرا از سر لطف میخواندند و ایرادهایش را به من می گفتند. من درسهای نویسندگی را اول از زندگی آموختم و بعد از آنها.....
#جعفر_مدرس_صادقی
#نویسندگی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#خودآموزی کردهام و هیچ یک از اهالی قلم و نویسنده معاصر ایرانی مرا در این راه یاری ندادهاند. دوستان معدودی که مرا در نوشتن تشویق می کردند، خودشان نویسنده نبودند، دوستهای مهربانی بودند که داستانهای مرا از سر لطف میخواندند و ایرادهایش را به من می گفتند. من درسهای نویسندگی را اول از زندگی آموختم و بعد از آنها.....
#جعفر_مدرس_صادقی
#نویسندگی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#صنایع_ادبی یا شگردهای #نویسندگی
#آشنایی_زدایی یا
#بیگانه_سازی در ادبیات و هنر ٬به شگردی اطلاق می گردد که با استفاده از آن ٬ نویسنده یا هنرمند در اثر خود به گونه ای نامعمول به اشیاء و پدیده ها می نگرد و بدین ترتیب سعی بر آن دارد تا نگاهی نو به اطراف خود بیندازد ....این شگرد اقسام مختلف دارد و اگر چه در دوران معاصر نامی برای خود یافته ٬ از دیر باز مورد استفاده بوده است و در ادبیات فارسی بی سابقه نیست.
در این میان
#سهراب_سپهری فراوان از این شگرد استفاده کرده است و به عنوان مثال می توان به ترکیباتی مثل « هندسه ی دقیق اندوه » یا « سجود سبز محبت» یا این قطعه اشاره کرد:
خانه هاشان پر داوودی بود / چشممان را بستیم / دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش / جیبشان را پر عادت کردیم
....این اصطلاح را نخستین بار " ویکتور شکلوفسکی " منتقد روس ( ۱۸۹۳ تا ۱۹۷۵ میلادی ) و نماینده ی نخستین گروه فرمالیست های روس به کار برد و اعتقاد داشت که اساساْ وظیفه ی هنر :
#ناآشنا کردن_چیزها یا به عبارت دیگر
#پیچیده_کردن_چیزها و #دور_ساختن آنها از حوزه ی #عادت و #روزمرگی است .»
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#آشنایی_زدایی یا
#بیگانه_سازی در ادبیات و هنر ٬به شگردی اطلاق می گردد که با استفاده از آن ٬ نویسنده یا هنرمند در اثر خود به گونه ای نامعمول به اشیاء و پدیده ها می نگرد و بدین ترتیب سعی بر آن دارد تا نگاهی نو به اطراف خود بیندازد ....این شگرد اقسام مختلف دارد و اگر چه در دوران معاصر نامی برای خود یافته ٬ از دیر باز مورد استفاده بوده است و در ادبیات فارسی بی سابقه نیست.
در این میان
#سهراب_سپهری فراوان از این شگرد استفاده کرده است و به عنوان مثال می توان به ترکیباتی مثل « هندسه ی دقیق اندوه » یا « سجود سبز محبت» یا این قطعه اشاره کرد:
خانه هاشان پر داوودی بود / چشممان را بستیم / دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش / جیبشان را پر عادت کردیم
....این اصطلاح را نخستین بار " ویکتور شکلوفسکی " منتقد روس ( ۱۸۹۳ تا ۱۹۷۵ میلادی ) و نماینده ی نخستین گروه فرمالیست های روس به کار برد و اعتقاد داشت که اساساْ وظیفه ی هنر :
#ناآشنا کردن_چیزها یا به عبارت دیگر
#پیچیده_کردن_چیزها و #دور_ساختن آنها از حوزه ی #عادت و #روزمرگی است .»
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
خسته ام از آرزوهای مجازی....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
خدایا....تو قول داده بودی ؛ ما قرار گذاشتیم باهم...چیشد عزیزم؟! من قسمت خودمو انجام دادم...منتظرما....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
خدایا....تو قول داده بودی ؛ ما قرار گذاشتیم باهم...چیشد عزیزم؟! من قسمت خودمو انجام دادم...منتظرما....
اینگونه تنها و باوقار
حتی به رویت نمیاوری که عاشقی،
که آدمی ،
و دلت شکسته است ،
و ....
من خوبم
شما هم خوب باشید!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
حتی به رویت نمیاوری که عاشقی،
که آدمی ،
و دلت شکسته است ،
و ....
من خوبم
شما هم خوب باشید!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
من همیشه، گوشه ای بودم
من بودم ،
تو نمیدیدی ،
حالا دیگر زخمهایم ، گنجیست
تو نمیبینی
مردم که میبینند.
#چیستایثربی
#فیلمنامه_نویس
جلسه مطبوعاتی فیلم دعوت
نام نمایشم : قبل از دعوت
@chistaa_yasrebii
من بودم ،
تو نمیدیدی ،
حالا دیگر زخمهایم ، گنجیست
تو نمیبینی
مردم که میبینند.
#چیستایثربی
#فیلمنامه_نویس
جلسه مطبوعاتی فیلم دعوت
نام نمایشم : قبل از دعوت
@chistaa_yasrebii
من خودم ، خودمو خلاص کردم
من خودمو خلاص کردم که زود
مثل یک تکیه گاه برگردم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
من خودمو خلاص کردم که زود
مثل یک تکیه گاه برگردم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#تمرین_خاطره_نویسی
از نوشته های دوستان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
امروز آخرین موعد پرداخت شهریه دخترم بود. چقدر صبر کرده بودم تا شاید به دلیل فرهنگی بودنم تخفیف بگیرم، اما نشد و در آخر گفتند در این مورد تخفیف نداریم چه فرهنگی باشید یا فرهنگی نباشید. از ناراحتی خودم و شرمگینی دخترم جلو دوستانش اشک در چشمانم حلقه زده بود که با شنیدن جمله آخر خنده ام گرفت و پیش خودم تکرار کردم چه با فرهنگ باشیم، چه بی فرهنگ فرقی نداره، شامل تخفیف نمیشود.
#ملوک_زراعتی
از نوشته های دوستان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
امروز آخرین موعد پرداخت شهریه دخترم بود. چقدر صبر کرده بودم تا شاید به دلیل فرهنگی بودنم تخفیف بگیرم، اما نشد و در آخر گفتند در این مورد تخفیف نداریم چه فرهنگی باشید یا فرهنگی نباشید. از ناراحتی خودم و شرمگینی دخترم جلو دوستانش اشک در چشمانم حلقه زده بود که با شنیدن جمله آخر خنده ام گرفت و پیش خودم تکرار کردم چه با فرهنگ باشیم، چه بی فرهنگ فرقی نداره، شامل تخفیف نمیشود.
#ملوک_زراعتی
احمق ترین آدمها ، اول از همه ، تو را احمق میپندارند.
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستایثربی
آن معبر نورانی در کنج کوه بلند ؛ همیشه به من آرامش می داد.
برای همه دعا کردم ، حتی برای خودم !
کمی سبک شدم.
از پیچ کوه پایین آمدم ؛ پایم را به خیابان گذاشتم.
باز هم زندگی عادی...
ناگهان ، ماشین محسن را آن سوی خیابان دیدم...
یعنی منتظرم بود ؟
از کی ؟
چیزی در قلبم ، فرو ریخت.
شاید حس خوب اینکه یکی ، منتظرت باشد ، ساعتها !
چه حس عزیزی بود !
هرگز تجربه اش نکرده بودم !
برای اولین بار ، بدون ترس و دغدغه ، پایم را در خیابان تاریک گذاشتم.
می دانستم تردد ماشین و موتور ، به این سمت ، ممنوع است.
از آن سوی محسن ، ماشین ها شروع می شد و زندگی و تمام جهان...
می خواستم به او بگویم که چقدر عزیز است !
محسن ، در ماشین را ، ناگهان ، باز کرد.
انگار داشت داد می کشید !
انگار سر جهان داد می کشید !
نفهمیدم چرا ؟!
چه شده ؟!....
این منم ؟!
این منم که کف خیابان افتاده ام ؟....
این خون من است که روی سنگفرش شب ؛ به رنگ سیاه دیده می شود ؟
نه رنگ گل سرخ ؟
به خودم نهیب می زنم :
" بلندشو دختر !
آدم با یک افتادن که نمی میرد ؛ بلند می شود ! ..."
به خودم می گویم : یه کم ، خونه....
نترس !
ولی از کجا ؟!
این همه خون ؟
از من ؟!... چرا ؟
من که فقط رفته بودم دعا بخوانم !
آخرین چیزی که یادم می آید ، فریاد های محسن است :
" نفس بکش !...
نفس بکش مانا !
یا ابوالفضل !
بمون مانا !
نفس بکش"...
چیزی نیست دخترم !...
انگار صدای پدرم است که از زبان محسن به گوشم می رسد...
"چیزی نیست. نترس !..."
و صدای کسی که داد می زند :
" موتوره ممنوع آمد... مغز دختره رو له کرد !
خوبه گرفتنش !"
و دیگری : "طفلی داره جون میده کف خیابون !
به اورژانس نمی کشه کارش..."
و سومی : " آقا ببرینش بیمارستان ؛ اورژانس اینجا دیر میاد ! میمیره ها !" ....
دیگر ، چیزی یادم نیست ، جز صدای قل قل کتری ، تاریکی ؛ سکوت ؛ خواب...خواب خوب...
با بوی دست های محسن ، عطر گل سرخ...
کسی صدایم کرد ، سلام...
حامد بود !
گفتم : سلام !
من مردم ؟!
گفت : نه هنوز !
گفتم : سردمه !
گفت : تازه اولشه.
گرم میشی... چشماتو ببند !
بستم...
.
محسن داد می زد : نخواب ؛ نخواب !...
داریم میرسیم بیمارستان.
نخواب گلم !...
نخواب مانا جان !
" گل سرخ ؛ زمستان ها می خوابد ، محسن جان ! بگذار کمی بخوابم...
من خیلی کم خوابیده ام "
"یا خدا ؛ یا خدا... نخواب ! "
دیگر صدای محسن را نمی شنیدم ؛ پدرم گفت :
"شب به خیر گلم !" .
و در اتاقم را بست ، و همه جا تاریک شد.
پدر که شب به خیر بگوید ؛ یعنی باید خوابید ؛ دیگر سردم نبود ؛ دیگر صدای حامد هم نبود ؛ گل سرخ ، به خواب رفته بود.
این قسمت را به #مادرم تقدیم می کنم #دخترت_چیستا
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستایثربی
آن معبر نورانی در کنج کوه بلند ؛ همیشه به من آرامش می داد.
برای همه دعا کردم ، حتی برای خودم !
کمی سبک شدم.
از پیچ کوه پایین آمدم ؛ پایم را به خیابان گذاشتم.
باز هم زندگی عادی...
ناگهان ، ماشین محسن را آن سوی خیابان دیدم...
یعنی منتظرم بود ؟
از کی ؟
چیزی در قلبم ، فرو ریخت.
شاید حس خوب اینکه یکی ، منتظرت باشد ، ساعتها !
چه حس عزیزی بود !
هرگز تجربه اش نکرده بودم !
برای اولین بار ، بدون ترس و دغدغه ، پایم را در خیابان تاریک گذاشتم.
می دانستم تردد ماشین و موتور ، به این سمت ، ممنوع است.
از آن سوی محسن ، ماشین ها شروع می شد و زندگی و تمام جهان...
می خواستم به او بگویم که چقدر عزیز است !
محسن ، در ماشین را ، ناگهان ، باز کرد.
انگار داشت داد می کشید !
انگار سر جهان داد می کشید !
نفهمیدم چرا ؟!
چه شده ؟!....
این منم ؟!
این منم که کف خیابان افتاده ام ؟....
این خون من است که روی سنگفرش شب ؛ به رنگ سیاه دیده می شود ؟
نه رنگ گل سرخ ؟
به خودم نهیب می زنم :
" بلندشو دختر !
آدم با یک افتادن که نمی میرد ؛ بلند می شود ! ..."
به خودم می گویم : یه کم ، خونه....
نترس !
ولی از کجا ؟!
این همه خون ؟
از من ؟!... چرا ؟
من که فقط رفته بودم دعا بخوانم !
آخرین چیزی که یادم می آید ، فریاد های محسن است :
" نفس بکش !...
نفس بکش مانا !
یا ابوالفضل !
بمون مانا !
نفس بکش"...
چیزی نیست دخترم !...
انگار صدای پدرم است که از زبان محسن به گوشم می رسد...
"چیزی نیست. نترس !..."
و صدای کسی که داد می زند :
" موتوره ممنوع آمد... مغز دختره رو له کرد !
خوبه گرفتنش !"
و دیگری : "طفلی داره جون میده کف خیابون !
به اورژانس نمی کشه کارش..."
و سومی : " آقا ببرینش بیمارستان ؛ اورژانس اینجا دیر میاد ! میمیره ها !" ....
دیگر ، چیزی یادم نیست ، جز صدای قل قل کتری ، تاریکی ؛ سکوت ؛ خواب...خواب خوب...
با بوی دست های محسن ، عطر گل سرخ...
کسی صدایم کرد ، سلام...
حامد بود !
گفتم : سلام !
من مردم ؟!
گفت : نه هنوز !
گفتم : سردمه !
گفت : تازه اولشه.
گرم میشی... چشماتو ببند !
بستم...
.
محسن داد می زد : نخواب ؛ نخواب !...
داریم میرسیم بیمارستان.
نخواب گلم !...
نخواب مانا جان !
" گل سرخ ؛ زمستان ها می خوابد ، محسن جان ! بگذار کمی بخوابم...
من خیلی کم خوابیده ام "
"یا خدا ؛ یا خدا... نخواب ! "
دیگر صدای محسن را نمی شنیدم ؛ پدرم گفت :
"شب به خیر گلم !" .
و در اتاقم را بست ، و همه جا تاریک شد.
پدر که شب به خیر بگوید ؛ یعنی باید خوابید ؛ دیگر سردم نبود ؛ دیگر صدای حامد هم نبود ؛ گل سرخ ، به خواب رفته بود.
این قسمت را به #مادرم تقدیم می کنم #دخترت_چیستا
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
ساختار وجودی نوشتن : یعنی تمرین مکالمه با روح خود. یعنی تمرین حدف کردن زایدات فکر و روح.یعنی
#صبوری
اصلا نوشتن درست ؛ یعنی ننوشتن خیلی چیزها.یعنی قدرت
#حدف_کردن آنچه ما را تباه میکند.
#چیستایثربی
#صبوری
اصلا نوشتن درست ؛ یعنی ننوشتن خیلی چیزها.یعنی قدرت
#حدف_کردن آنچه ما را تباه میکند.
#چیستایثربی