چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
دوستان گلم


قسمت #چهل_و_نهم

#خواب_گل_سرخ ، متاسفانه کامل در اینستاگرام ، جای نگرفت!


در میانه ؛ جای لغات اینستاگرام ؛ ناگهان تمام شد !....


تا همه ی شما طرفداران قصه ، قسمت ۴۹ را بخوانید پستی نمیگذارم ، و بعد ۵۰.....که

#اوج_ماجراست....

در هر نگفتنی و نتوانستنی ، حتما حکمتیست!

با احترام و ارادت


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
عزیزان
طرفداران قصه ی
#خواب_گل_سرخ

#کلیپ پست بعدی را ببینید دوستان من

و منتظر قسمت
#پنجاهم
#خواب_گل_سرخ
باشید


بااحترام و بیصبرانه برای ادامه دادن داستان
#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از صفحه ی دیگران
این بار
معرفی نمایشنامه ی مورد علاقه ام
یک شب دیگر هم بمان سیلویا

#نشر_قطره
برگزیده چندین جایزه

از صفحه
#سبا_ادیب عزیز ، با سپاس

#چیستایثربی
@chistaa_yasrebii
از صفحه ی دیگران
یکی دیگر از نمایشهایم که بارها اجرا شده و توسط نیستان ؛ چاپ شده.البته مدتهاست که چاپش تمام شده.

دوستت دارم باصدای آهسته


عکسی هنرمندانه از
اجرا در :
#مشهد

#چیستایثربی
«رمانها برای ما در حکم حیات هایی دیگر هستند ...رمانها هم رنگ و لعاب، جذابیت و در عین حال عمق و پیچیدگی زندگی را تشکیل می دهند...»

#اورهان_پاموک
#نویسنده_ترک
#برنده_نوبل_ادبی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
دوستان گلم


قسمت #چهل_و_نهم

#خواب_گل_سرخ ، متاسفانه کامل در اینستاگرام ، جای نگرفت!


در میانه ؛ جای لغات اینستاگرام ؛ ناگهان تمام شد !....


تا همه ی شما طرفداران قصه ، قسمت ۴۹ را بخوانید پستی نمیگذارم ، و بعد ۵۰.....که

#اوج_ماجراست....

در هر نگفتنی و نتوانستنی ، حتما حکمتیست!

با احترام و ارادت


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
بعداز تو من ،
عشق را فراموش میکنم ،

باران را چه کنم ؟!
#چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
نوشتن مثل ساده ترین و سخت ترین چیزهاست.ساده است ؛
چون مثل بلند بلند فکر کردن است...سخت است ؛ چون اکثر ما در طول روز ؛ اصلا
#فکر_نمیکنیم !


...با عادتهایمان ؛ به شکل غریزی زندگی میکنیم...

پس فقط کسانی میتوانند بنویسند ؛ که قبلا ، زیاد فکر کرده اند...

اگر اهل #تفکر و #خیالپردازی نیستید ؛ بدانید نویسنده نخواهید شد !....هر چقدر هم که تکنیک بلد باشید.

#چیستایثربی
از کلاسهای
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستایثربی

چراغ های خانه روشنند ،
چراغ های خیابان ، روشن تر.

من کنار پنجره ام و به بیرون نگاه می کنم.


کتری برای خودش آرام آرام روی اجاق گاز ، قل قل می کند ، مثل قلب من...

یکنفر در درونم می گوید :
"بلند شو مانا ، الان میترکه".
چی میترکه ؟!
"کتری میترکه" !
نه قلب منه که داره میترکه !

به بیرون نگاه می کنم...
از طبقه ی پایین ، دیگر صدای گریه به گوش نمی رسد ، همه چیز آرام است.

انگار خواب گل سرخ حامد ، همه ی ما را به خواب زمستانی فرو برده است.

دستگاه هایی به او وصل کرده اند ، مریم نگذاشت او را به بیمارستان ببرند.

دکتر می خواست یک پرستار تمام وقت اینجا باشد.
مریم گفت : خودم پرستاریشو می کنم.
با این وجود ، روزی دو ساعت ، یک پرستار مرد حرفه ای ، سر می زند و همه چیز را چک
می کند.

اما درباره ی تصمیم حامد...

هرگز نفهمیدیم چه بود !

مریم ؛ به وکیل گفته بود که نمی خواهد نامه باز شود !

وکیل گفته بود : این حق قانونی حامد است ، نامه باید در حضور مریم ، خوانده شود !

مریم گفته بود : جواب نامه هر چه باشد ، من کنار گل سرخم می مانم !

دستگاه ها را باز نمی کنم...

اتفاقی ناگهانی برای وکیل افتاد که باید فوری به خارج از کشور می رفت ، ظاهرا پسرش در آمریکا، دچار مشکل شده بود ، شاید آن اتفاق آنقدر مهم بود که وقت نکرد قبلش نامه را بخواند.

گفت : بر می گردم ، بعد...

ما نفهمیدیم حامد درون نامه چه نوشته بود !
اما می دانستیم که یک روز می فهمیم.

بالاخره وکیل از خارج، باز می گشت و نامه باز می شد ؛...

ولی تا آن موقع ، مریم ، کنار حامد نشسته بود و نزدیک گوشش زمزمه می کرد ،...

از کودکی هایشان می گفت
و نمی دانم چه می گفت !
و نمی خواستم بدانم...

محسن می رفت و می آمد.

تمام کارهای خانه ، روی دوش او بود ، چه کارهای مردانه و چه زنانه.

اصلا انگار فقط او بود و این دو خانه !
انگار همه دچار خواب بودیم ، جز او !

محسن ، مثل نسیم می آمد ،
و همه ی پنجره های بسته ی دو خانه ، رو به باغ ها ، باز می شد...

و من هر بار که می آمد ، فقط حس می کردم عطر بهار ، وارد اتاقها می شود.

همین !...

چیزی به هم نمی گفتیم ، یک نگاه پنهانی ، کافی بود تا حال هم را بفهمیم...
انگار روح ما دو نفر ؛ دستهایشان به هم گره خورده بود.

در این شرایط ، حرف زدن درباره ی هر چیز دیگر ، خنده دار بود !

به خصوص با صدای گریه های مدام عسل ، که دلیلش را اصلا نمی فهمیدم !

انگار چیزی را از پیش حس کرده بود ،
که مدام، سرش را روی زانوی من ،
می گذاشت،گریه می کرد و می گفت:

هر جا میری ، منم ببر ! قول میدی؟!

منتظر وکیل حامد بودیم که زودتر، از خارج
باز گردد.

نه برای اینکه خسته شده بودیم ، نه!....
فقط می خواستیم ببینیم تصمیم حامد ، به سرنوشت کس دیگری مثل مریم و عسل هم ، ربط پیدا می کرد ؟

مریم ، جوان بود ، حتما خواستگارانی
می آمدند، و عسل به حمایت پدرانه ، نیاز داشت.

مریم ؛ اما عاشق بود ،
و دلم می خواست بدانم ، تصمیم حامد در این وضعیت بحرانی ، چه بوده !
تصمیم درباره زندگی خودش یا دیگران ؟!

از آن روزها ؛ چیز زیادی یادم نمی آید ، جز لحظه های انتظار طولانی ، که پشت هم آمدند و رفتند ،...

تا آن روز مهم ، که محسن به من گفت :
کجا میری این وقت غروب ؟

در دلم گفتم : نپرس !...




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستا_وان
نویسنده مینویسد!
حتی موقعی که در سمینارها باید گوش دهد...
وقتی داستان می آید ؛ او نمیبیند ، نمیشنود ؛ فقط
#مینویسد!
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستا_یثربی_مشاغل
مشاغل شما در کانال ما
#معرفی_رایگان

فرصتی برای کار آفرینان

@chistttaaa
#کانال_مشاغل_چیستایثربی




@ccchh999

ارسال تبلیغ




@chistaa_yasrebii
#چیستایثربی_کانال_رسمی

لطفا در گروهها پخش کنید که همه بدانند اینجا ؛ کارشان #رایگان معرفی میشود.

#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستایثربی

چراغ های خانه روشنند ،
چراغ های خیابان ، روشن تر.

من کنار پنجره ام و به بیرون نگاه می کنم.


کتری برای خودش آرام آرام روی اجاق گاز ، قل قل می کند ، مثل قلب من...

یکنفر در درونم می گوید :
"بلند شو مانا ، الان میترکه".
چی میترکه ؟!
"کتری میترکه" !
نه قلب منه که داره میترکه !

به بیرون نگاه می کنم...
از طبقه ی پایین ، دیگر صدای گریه به گوش نمی رسد ، همه چیز آرام است.

انگار خواب گل سرخ حامد ، همه ی ما را به خواب زمستانی فرو برده است.

دستگاه هایی به او وصل کرده اند ، مریم نگذاشت او را به بیمارستان ببرند.

دکتر می خواست یک پرستار تمام وقت اینجا باشد.
مریم گفت : خودم پرستاریشو می کنم.
با این وجود ، روزی دو ساعت ، یک پرستار مرد حرفه ای ، سر می زند و همه چیز را چک
می کند.

اما درباره ی تصمیم حامد...

هرگز نفهمیدیم چه بود !

مریم ؛ به وکیل گفته بود که نمی خواهد نامه باز شود !

وکیل گفته بود : این حق قانونی حامد است ، نامه باید در حضور مریم ، خوانده شود !

مریم گفته بود : جواب نامه هر چه باشد ، من کنار گل سرخم می مانم !

دستگاه ها را باز نمی کنم...

اتفاقی ناگهانی برای وکیل افتاد که باید فوری به خارج از کشور می رفت ، ظاهرا پسرش در آمریکا، دچار مشکل شده بود ، شاید آن اتفاق آنقدر مهم بود که وقت نکرد قبلش نامه را بخواند.

گفت : بر می گردم ، بعد...

ما نفهمیدیم حامد درون نامه چه نوشته بود !
اما می دانستیم که یک روز می فهمیم.

بالاخره وکیل از خارج، باز می گشت و نامه باز می شد ؛...

ولی تا آن موقع ، مریم ، کنار حامد نشسته بود و نزدیک گوشش زمزمه می کرد ،...

از کودکی هایشان می گفت
و نمی دانم چه می گفت !
و نمی خواستم بدانم...

محسن می رفت و می آمد.

تمام کارهای خانه ، روی دوش او بود ، چه کارهای مردانه و چه زنانه.

اصلا انگار فقط او بود و این دو خانه !
انگار همه دچار خواب بودیم ، جز او !

محسن ، مثل نسیم می آمد ،
و همه ی پنجره های بسته ی دو خانه ، رو به باغ ها ، باز می شد...

و من هر بار که می آمد ، فقط حس می کردم عطر بهار ، وارد اتاقها می شود.

همین !...

چیزی به هم نمی گفتیم ، یک نگاه پنهانی ، کافی بود تا حال هم را بفهمیم...
انگار روح ما دو نفر ؛ دستهایشان به هم گره خورده بود.

در این شرایط ، حرف زدن درباره ی هر چیز دیگر ، خنده دار بود !

به خصوص با صدای گریه های مدام عسل ، که دلیلش را اصلا نمی فهمیدم !

انگار چیزی را از پیش حس کرده بود ،
که مدام، سرش را روی زانوی من ،
می گذاشت،گریه می کرد و می گفت:

هر جا میری ، منم ببر ! قول میدی؟!

منتظر وکیل حامد بودیم که زودتر، از خارج
باز گردد.

نه برای اینکه خسته شده بودیم ، نه!....
فقط می خواستیم ببینیم تصمیم حامد ، به سرنوشت کس دیگری مثل مریم و عسل هم ، ربط پیدا می کرد ؟

مریم ، جوان بود ، حتما خواستگارانی
می آمدند، و عسل به حمایت پدرانه ، نیاز داشت.

مریم ؛ اما عاشق بود ،
و دلم می خواست بدانم ، تصمیم حامد در این وضعیت بحرانی ، چه بوده !
تصمیم درباره زندگی خودش یا دیگران ؟!

از آن روزها ؛ چیز زیادی یادم نمی آید ، جز لحظه های انتظار طولانی ، که پشت هم آمدند و رفتند ،...

تا آن روز مهم ، که محسن به من گفت :
کجا میری این وقت غروب ؟

در دلم گفتم : نپرس !...




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Audio