Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#دکتر_عبدالحسین_فرزاد
مترجم، پژوهشگر، منتقد و استاد دانشگاه ایرانی است.
تخصص اصلی وی ، نقد است اما آشناییاش به زبان و ادبیات عرب ، باعث گسترش حوزه فعالیت وی به ترجمه، ادبیات و بخصوص شعر عرب گردیده است.
نظرات او در نقد شعر فارسی ؛ نمونه های نادری از کنکاش ادبی و اجتماعی در شعر معاصرند.
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
مترجم، پژوهشگر، منتقد و استاد دانشگاه ایرانی است.
تخصص اصلی وی ، نقد است اما آشناییاش به زبان و ادبیات عرب ، باعث گسترش حوزه فعالیت وی به ترجمه، ادبیات و بخصوص شعر عرب گردیده است.
نظرات او در نقد شعر فارسی ؛ نمونه های نادری از کنکاش ادبی و اجتماعی در شعر معاصرند.
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
@chista_yasrebi_official
نظردکتر
#عبدالحسین_فرزاد درباره شعر
#چیستایثربی
#مطبوعات
#رسانه
هر انسانی در درجه اول؛انسان است،و بعد،زن یامرد.شعر
#یثربی به سمت این نگاه انسانیست.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
نظردکتر
#عبدالحسین_فرزاد درباره شعر
#چیستایثربی
#مطبوعات
#رسانه
هر انسانی در درجه اول؛انسان است،و بعد،زن یامرد.شعر
#یثربی به سمت این نگاه انسانیست.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
- ﺍﺣﺪﻱ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ « ﺑﺮﺳﺎﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺎﺟﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ .
#پیامبر اکرم ص
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#پیامبر اکرم ص
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
-حضرت رسول اکرم ص ؛ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﻖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ
تصویر
میدان شهرداری
#رشت
مجسمه میرزا کوچک خان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
تصویر
میدان شهرداری
#رشت
مجسمه میرزا کوچک خان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
هم اکنون
سکانسی از فیلم عزیز و پر خاطره ی
#هامون
اثر
#داریوش_مهرجویی
در
#پیج_رسمی_اینستاگرام_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
سکانسی از فیلم عزیز و پر خاطره ی
#هامون
اثر
#داریوش_مهرجویی
در
#پیج_رسمی_اینستاگرام_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_هشتم
#چیستایثربی
زن همسایه داشت سعی می کرد مریم را آرام کند.
عسل گریه می کرد ، درست نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده است ، ولی خیلی درباره اش شنیده بود.
نمی دانستم بین اتاق ها برای چه می دوم ؟
چه می خواهم ؟
من هم باید آماده می بودم !
دلم می خواست فریاد بزنم خدایا کمک ! ....
یک کمک برای ما بفرست !
چگونه مریم را آرام کنم ؟
خودم را چگونه آرام کنم !
حامد ؛ در تمام این مدت ، قوت قلب ما بود ، دلگرمی این دو خانواده !
خدا را شکر می کردم که مسکن های قوی مادرم ، باعث شد که با جیغ مریم ، بیدار نشود...
خدا را شکر که جز من ، کسی چنین دردی را نمی دید !
می دانستم وقتی مریم ؛ حامد را بدون خداحافظی ، درآن حال ، تنها دراتاق یافته ، چه احساسی پیدا کرده !
او لحظات آخر ؛ کنار حامد نبود !
با شادی ، سیب خریده بود ، ناگهان دیده بود که حامد رفته است !
نکند فهمیده بودی آقا حامد ؟
نکند عمدا بیرونش فرستادی که آن لحظه نباشد ، قهرمان ؟
نمی دانستم چه می کنم ، بی فکر ، به سمت آپارتمان خودمان دویدم ، لای در اتاق مادر را باز کردم تا مطمئن شوم که بیدار نشده...
مانتو و شالم را برداشتم ، به سمت کوچه دویدم ، نمی دانستم برای چه !
شاید برای اینکه سراغ دکتر حامد بروم...
فقط یک تلفن کافی بود ؛ دکترگفته بود ، وقتی این اتفاق افتاد ، باید دستگاه هایی ، به او وصل شود.
ادامه یا ادامه ندادن این وضع ، به عهده ی خود حامد است...
حامد هم تصمیمش را نوشته ، وکیل ، ثبتش کرده ، و به مریم داده بود.
اجازه نداده بود حتی مریم ، آن را بخواند !
ما نمی دانستیم سرنوشت حامد چه می شد ، او قیم خودش بود و ادامه ، یا عدم ادامه ی
زندگی اش ، به انتخاب خودش بستگی داشت.
در کوچه می دویدم و نمی دانستم چرا می دوم و نمی دانستم از چه فرار می کنم !
یا کجا می گریزم ؟
داشتم می دویدم که ناگهان جهان ، مقابل چشمانم تار شد !
حس کردم زمین زیر پایم ناگهان خالی شد !
محکم زمین خوردم !
بی حرکت مطلق ...حسی شبیه فلجی !
دیگر نمی توانستم بلند شوم...
نمی دانم چقدر گذشت که صدایی آشنا گفت :
" بلند شو !
آدم با یه زمین خوردن که تموم نمیشه...
بلند میشه ! ... "
نگاه کردم ، محسن بود !
یعنی باید همیشه ، در بدترین لحظات می رسید ؟!
یعنی واقعا ، جواب دعای من بود ، از سمت خداوند ؟
همان لحظه که دعا می کردم کمکی برسد...
و باز محسن ؟!
باز هم او !
همان که به من ، تنفس مصنوعی داد...
همان که مرا ، از زیر لگدهای شوهر مریم بیرون کشید...
همان که هر وقت ، به او نیاز داشتیم ،
می رسید !
این موجود ، واقعی بود ؟!
یا در رویایم ، ساخته بودمش ؟
گفتم : حامد رفت !
گفت : کجا رفت ؟ همین جاست !
منتظرش بمونید ، برمی گرده !
منتظرش نمونید ، برنمی گرده !
نگاهش کردم...
گفت : تو منتظر من موندی ؛ برگشتم !
دوباره نگاه کردم...
دم غروبی ؛ انگار او آفتاب بود که چشمم را میزد...
گفت : چیه ؟
گفتم : می دونی چقدر.... بودنت ؛ خوبه ؟!...
سرخ شد...
گفت : بلند شو قهرمان !
کار داریم ! خیلی...
کنار هم ، به سمت خانه رفتیم ؛...
انگار ، تمام چراغ های خانه روشن شد...
پشت سرمان ،
تمام چراغ های جهان !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_هشتم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل_و_هشتم
#چیستایثربی
زن همسایه داشت سعی می کرد مریم را آرام کند.
عسل گریه می کرد ، درست نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده است ، ولی خیلی درباره اش شنیده بود.
نمی دانستم بین اتاق ها برای چه می دوم ؟
چه می خواهم ؟
من هم باید آماده می بودم !
دلم می خواست فریاد بزنم خدایا کمک ! ....
یک کمک برای ما بفرست !
چگونه مریم را آرام کنم ؟
خودم را چگونه آرام کنم !
حامد ؛ در تمام این مدت ، قوت قلب ما بود ، دلگرمی این دو خانواده !
خدا را شکر می کردم که مسکن های قوی مادرم ، باعث شد که با جیغ مریم ، بیدار نشود...
خدا را شکر که جز من ، کسی چنین دردی را نمی دید !
می دانستم وقتی مریم ؛ حامد را بدون خداحافظی ، درآن حال ، تنها دراتاق یافته ، چه احساسی پیدا کرده !
او لحظات آخر ؛ کنار حامد نبود !
با شادی ، سیب خریده بود ، ناگهان دیده بود که حامد رفته است !
نکند فهمیده بودی آقا حامد ؟
نکند عمدا بیرونش فرستادی که آن لحظه نباشد ، قهرمان ؟
نمی دانستم چه می کنم ، بی فکر ، به سمت آپارتمان خودمان دویدم ، لای در اتاق مادر را باز کردم تا مطمئن شوم که بیدار نشده...
مانتو و شالم را برداشتم ، به سمت کوچه دویدم ، نمی دانستم برای چه !
شاید برای اینکه سراغ دکتر حامد بروم...
فقط یک تلفن کافی بود ؛ دکترگفته بود ، وقتی این اتفاق افتاد ، باید دستگاه هایی ، به او وصل شود.
ادامه یا ادامه ندادن این وضع ، به عهده ی خود حامد است...
حامد هم تصمیمش را نوشته ، وکیل ، ثبتش کرده ، و به مریم داده بود.
اجازه نداده بود حتی مریم ، آن را بخواند !
ما نمی دانستیم سرنوشت حامد چه می شد ، او قیم خودش بود و ادامه ، یا عدم ادامه ی
زندگی اش ، به انتخاب خودش بستگی داشت.
در کوچه می دویدم و نمی دانستم چرا می دوم و نمی دانستم از چه فرار می کنم !
یا کجا می گریزم ؟
داشتم می دویدم که ناگهان جهان ، مقابل چشمانم تار شد !
حس کردم زمین زیر پایم ناگهان خالی شد !
محکم زمین خوردم !
بی حرکت مطلق ...حسی شبیه فلجی !
دیگر نمی توانستم بلند شوم...
نمی دانم چقدر گذشت که صدایی آشنا گفت :
" بلند شو !
آدم با یه زمین خوردن که تموم نمیشه...
بلند میشه ! ... "
نگاه کردم ، محسن بود !
یعنی باید همیشه ، در بدترین لحظات می رسید ؟!
یعنی واقعا ، جواب دعای من بود ، از سمت خداوند ؟
همان لحظه که دعا می کردم کمکی برسد...
و باز محسن ؟!
باز هم او !
همان که به من ، تنفس مصنوعی داد...
همان که مرا ، از زیر لگدهای شوهر مریم بیرون کشید...
همان که هر وقت ، به او نیاز داشتیم ،
می رسید !
این موجود ، واقعی بود ؟!
یا در رویایم ، ساخته بودمش ؟
گفتم : حامد رفت !
گفت : کجا رفت ؟ همین جاست !
منتظرش بمونید ، برمی گرده !
منتظرش نمونید ، برنمی گرده !
نگاهش کردم...
گفت : تو منتظر من موندی ؛ برگشتم !
دوباره نگاه کردم...
دم غروبی ؛ انگار او آفتاب بود که چشمم را میزد...
گفت : چیه ؟
گفتم : می دونی چقدر.... بودنت ؛ خوبه ؟!...
سرخ شد...
گفت : بلند شو قهرمان !
کار داریم ! خیلی...
کنار هم ، به سمت خانه رفتیم ؛...
انگار ، تمام چراغ های خانه روشن شد...
پشت سرمان ،
تمام چراغ های جهان !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_هشتم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
خیلی خوب تو رو یادم نمیاد
یعنی اصلا یادم نمیاد.....
فقط....
#خواب_گل_سرخ
#چهار_قسمت_پایانی
تقدیم با
#درد
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
یعنی اصلا یادم نمیاد.....
فقط....
#خواب_گل_سرخ
#چهار_قسمت_پایانی
تقدیم با
#درد
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
چه پر شکوه است؛ زنی
که در هر چین دامنش؛
دنیایی از عشق و رنج و مادری را یدک میکشد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
عاشق لباسهای سنتی ام....
@chistaa_yasrebii
که در هر چین دامنش؛
دنیایی از عشق و رنج و مادری را یدک میکشد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
عاشق لباسهای سنتی ام....
@chistaa_yasrebii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان
#خواب_گل_سرخ
قسمت 49
پست بعدی
فردا
پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#خواب_گل_سرخ
قسمت 49
پست بعدی
فردا
پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
گاهی در رفتنها و گم شدنها رازیست...
گاهی برای پیدا شدن ؛ باید گم شد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
گاهی برای پیدا شدن ؛ باید گم شد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
هردختر بچه ای که بالا میرود ؛
همیشه صدایی میشنود؛
که میگوید :
"بیا پایین"!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
همیشه صدایی میشنود؛
که میگوید :
"بیا پایین"!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
امروز باز فالورهای عزیزم را درخیابان دیدم ؛ چه حس خوبی دارد، که هردو پستچی در کیفشان بود!
از اینکه پستچی ، باز امروز به
#چاپ_جدید رسید ؛ خوشحالم...چون نشان میدهد مردم آن را فراموش نمیکنند ؛ من حتی برای خرید یک دستبند چرمی ؛ به جای پول ؛ کتابم را دادم و بانوی فروشنده راضی و خوشحال ؛ مرافراموش کرد و شروع به خواندن کرد😀...
درستش همین است.
آرزویم همیشه این بوده....اثر ادبی و هنری وقتی ماندگار است که از خود هنرمند ؛ عزیزتر و جذابتر باشد....
پستچی هر چه بود و هست ؛ به راه خود ادامه میدهد ؛ من در این فضای مجازی باشم یا نباشم؛
#پستچی_ماندنیست .
#پستچی
#رمان_ایرانی
#نشر_قطره 88973351
#کتاب_صوتی_پستچی:
#دیجی_کالا و
شرکت
#نوین_کتاب_گویا
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
از اینکه پستچی ، باز امروز به
#چاپ_جدید رسید ؛ خوشحالم...چون نشان میدهد مردم آن را فراموش نمیکنند ؛ من حتی برای خرید یک دستبند چرمی ؛ به جای پول ؛ کتابم را دادم و بانوی فروشنده راضی و خوشحال ؛ مرافراموش کرد و شروع به خواندن کرد😀...
درستش همین است.
آرزویم همیشه این بوده....اثر ادبی و هنری وقتی ماندگار است که از خود هنرمند ؛ عزیزتر و جذابتر باشد....
پستچی هر چه بود و هست ؛ به راه خود ادامه میدهد ؛ من در این فضای مجازی باشم یا نباشم؛
#پستچی_ماندنیست .
#پستچی
#رمان_ایرانی
#نشر_قطره 88973351
#کتاب_صوتی_پستچی:
#دیجی_کالا و
شرکت
#نوین_کتاب_گویا
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii