Un homme des sables des plaines sans arbres
S'en va de son pays
Au-delà des dunes courir la fortune
Car le paradis pour lui
Ce n'est qu'un jardin sous la pluie
Salma ya salama je te salue ya salama
Salma ya salama je reviendrai bessalama
Mais l'homme des sables pour faire le voyage
N'a que l'espoir au coeur
Un jour il arrive il touche la rive
Il voit devant lui des fleurs
La grande rivière du bonheur
Salma ya salama je te salue ya salama
Salma ya salama je reviendrai bessalama
C'était un mirage
Il n'y avait pas de rivière
Et la bonne et riche et douce terre
N'était que du sable
Il reprend sa course
#متن_فرانسوی_ترانه_سلما
#دالیدا
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
S'en va de son pays
Au-delà des dunes courir la fortune
Car le paradis pour lui
Ce n'est qu'un jardin sous la pluie
Salma ya salama je te salue ya salama
Salma ya salama je reviendrai bessalama
Mais l'homme des sables pour faire le voyage
N'a que l'espoir au coeur
Un jour il arrive il touche la rive
Il voit devant lui des fleurs
La grande rivière du bonheur
Salma ya salama je te salue ya salama
Salma ya salama je reviendrai bessalama
C'était un mirage
Il n'y avait pas de rivière
Et la bonne et riche et douce terre
N'était que du sable
Il reprend sa course
#متن_فرانسوی_ترانه_سلما
#دالیدا
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#سلما
ترانه ای از
#دالیدا
مرد صحرا
مرد دشت های بی درخت
وطنش را ترک می کند
پشت صحراها ثروت جاری است
چرا که بهشت برای او
تنها باغی است زیر بارش باران
سلما یا سلما بدرود
سلما یا سلما من باز خواهم گشت
اما مرد صحرا برای سفر
تنها توشه اش امیدش بود
او بالاخره یک روز موفق میشود
و ساحل را می بیند
در مقابل دیدگان خود
گل را
رودخانه ی بزرگ خوشبختی را
می بیند
سلما یا سلما بدرود
سلما یا سلما من باز خواهم گشت
اما این یک سراب بود
رودخانه ای وجود نداشت
و زمین پربار و زیبا چیزی جز صحرا نبود
او به راهش ادامه داد...
ترجمه شعر دالیدا از
#فرانسه
#مهسا_اقاجری
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
ترانه ای از
#دالیدا
مرد صحرا
مرد دشت های بی درخت
وطنش را ترک می کند
پشت صحراها ثروت جاری است
چرا که بهشت برای او
تنها باغی است زیر بارش باران
سلما یا سلما بدرود
سلما یا سلما من باز خواهم گشت
اما مرد صحرا برای سفر
تنها توشه اش امیدش بود
او بالاخره یک روز موفق میشود
و ساحل را می بیند
در مقابل دیدگان خود
گل را
رودخانه ی بزرگ خوشبختی را
می بیند
سلما یا سلما بدرود
سلما یا سلما من باز خواهم گشت
اما این یک سراب بود
رودخانه ای وجود نداشت
و زمین پربار و زیبا چیزی جز صحرا نبود
او به راهش ادامه داد...
ترجمه شعر دالیدا از
#فرانسه
#مهسا_اقاجری
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#ترانه:
#سلما_یا_سلاما
#خواننده :
#دالیدا
#ترانه:
#ترانه_قدیمی_مصری
اجرای جدید عربی_فرانسوی با ترجمه مهسا آقاجری در بالا
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#سلما_یا_سلاما
#خواننده :
#دالیدا
#ترانه:
#ترانه_قدیمی_مصری
اجرای جدید عربی_فرانسوی با ترجمه مهسا آقاجری در بالا
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
برای من کافیست که بدانم من و تو ؛ در این لحظه وجود داریم ؛ حتی اگر پیش هم نباشیم...
#گابریل_گارسیا_مارکز
#صد_سال_تنهایی
#چیستایثربی از متن انگلیسی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#گابریل_گارسیا_مارکز
#صد_سال_تنهایی
#چیستایثربی از متن انگلیسی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
روز رونمایی کتاب
#معلم_پیانو در پالادیوم_بوکلند
به یاد فرحناز که نبود و گلش بود
به یاد تک تک شما که عشق آوردید و در قلبم جاودان شدید
و یاد آنها که دیگر نیستند!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#معلم_پیانو در پالادیوم_بوکلند
به یاد فرحناز که نبود و گلش بود
به یاد تک تک شما که عشق آوردید و در قلبم جاودان شدید
و یاد آنها که دیگر نیستند!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
گدشته؛ یعنی دیروز ؛ گذشته یعنی قرنها پیش ؛ گذشته یعنی یک لحظه پیش..هر چی هست مرده ؛ کمکی به من نمیکنه...پس حرفشو نزن! اگه کاری میتونی کنی ؛ امروز...فقط امروز..من منتظرتم ؛دیروز تمومه...
#چیستایثربی
#چیستایثربی
چیزی که شما منتظرش هستید ؛
یااصلا متعلق به سرنوشت شما نیست ؛
یا او هم منتظر شماست....
باید قدمی بردارید تابفهمید....
با نشستن و انتظار کشیدن مطلق ؛هیچ اتفاقی نمیافتد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
یااصلا متعلق به سرنوشت شما نیست ؛
یا او هم منتظر شماست....
باید قدمی بردارید تابفهمید....
با نشستن و انتظار کشیدن مطلق ؛هیچ اتفاقی نمیافتد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#سنتوری
در یاد میماند
به هزار دلیل که درپیج دومم گفته ام
هم اکنون
اینستاگرام دوم چیستایثربی
آدرس بالای تصویر
@chista_yasrebi.2
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
در یاد میماند
به هزار دلیل که درپیج دومم گفته ام
هم اکنون
اینستاگرام دوم چیستایثربی
آدرس بالای تصویر
@chista_yasrebi.2
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from Vituber
Audio
Giti Pashaie - گیتی پاشایی - دختری داره گریه میکنه
✍ Iranian Music
گیتی پاشایی
دختری داره گریه میکنه
شعر ترانه : فرهاد شیبانی
آهنگ و تنظیم : اسفندیار منفرد زاده...
🆔 @vituberbot
✍ Iranian Music
گیتی پاشایی
دختری داره گریه میکنه
شعر ترانه : فرهاد شیبانی
آهنگ و تنظیم : اسفندیار منفرد زاده...
🆔 @vituberbot
#گیتی_پاشایی
جاودان یاد
مادر
#پولاد_کیمیایی
عاشق انتخابها و صدایش بوده و هستم
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
جاودان یاد
مادر
#پولاد_کیمیایی
عاشق انتخابها و صدایش بوده و هستم
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
باز هم
#نخبه_کشی
#ملاصدرا پس از کسب درجهٔ
#اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به
#بدعتگذاری در #دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند!
بدین سان ملاصدرا از اصفهان
#تبعید شد. او راه مورچه خورت را در پیش گرفت و از آنجا راهی کهک قم گشت. برخی از اتهامهایی که به وی میزدند در کتاب گفتگوی خرد آمده است ؛ و من هم تعدادی را در کانالم می آورم.
ملاصدرا در دوران تبعید به حوزههایی رفت ؛ اما به او
#اجازه_نمیدادند. جلوی او گرفته میشد و او را #مرتد اعلام میکردند.
#ملاصدرا
فیلسوف بزرگ قرن یازده قمری
#بنیانگذار_حکمت_متعالیه
و یکی از نوادر فلسفه ی جهان
ممنوع التدریس.ممنوع الکار.در تبعید
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#نخبه_کشی
#ملاصدرا پس از کسب درجهٔ
#اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به
#بدعتگذاری در #دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند!
بدین سان ملاصدرا از اصفهان
#تبعید شد. او راه مورچه خورت را در پیش گرفت و از آنجا راهی کهک قم گشت. برخی از اتهامهایی که به وی میزدند در کتاب گفتگوی خرد آمده است ؛ و من هم تعدادی را در کانالم می آورم.
ملاصدرا در دوران تبعید به حوزههایی رفت ؛ اما به او
#اجازه_نمیدادند. جلوی او گرفته میشد و او را #مرتد اعلام میکردند.
#ملاصدرا
فیلسوف بزرگ قرن یازده قمری
#بنیانگذار_حکمت_متعالیه
و یکی از نوادر فلسفه ی جهان
ممنوع التدریس.ممنوع الکار.در تبعید
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
@chista_yasrebi_official
با گروهم در کلاس مجازی
#نوشتن_خلاق دوست دارم به دیدن این مکانها برویم.هر کس میتواند.
مسول ثبت نام
خانم یگانه
@yeganehadmin
@chista_yasrebi_official
با گروهم در کلاس مجازی
#نوشتن_خلاق دوست دارم به دیدن این مکانها برویم.هر کس میتواند.
مسول ثبت نام
خانم یگانه
@yeganehadmin
@chista_yasrebi_official
کمی صبر کنید ....
کمی بامن راه بیایید !
من هم مثل هر کسی ؛ مشکلاتی دارم ؛.و بعضیهایش در عین سادگی ؛ بغرنجند ....
کمی صبوری
کمی تامل
کمی دعا
کمی صدا ؛ یا کمی نگاه.....
تمام ابرهای گمشده ی جهان در دلم ؛ پناه گرفته اند...
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
کمی بامن راه بیایید !
من هم مثل هر کسی ؛ مشکلاتی دارم ؛.و بعضیهایش در عین سادگی ؛ بغرنجند ....
کمی صبوری
کمی تامل
کمی دعا
کمی صدا ؛ یا کمی نگاه.....
تمام ابرهای گمشده ی جهان در دلم ؛ پناه گرفته اند...
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
تمام ابرهای گمشده ی جهان؛
در دلم پناه گرفته اند...
تو دیگر نه !
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم ؛
تو همان کوه بمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
در دلم پناه گرفته اند...
تو دیگر نه !
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم ؛
تو همان کوه بمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2