من آناکارنینا نیستم
نویسنده
#چیستایثربی
#نشر_قطره
به هنراه نمایش جنجالی
#هتل_عروس....با مقدمه کتاب از استاد
#محمود_دولت_آبادی
#قطره
#نمایشگاه_کتاب
@chista_yasrebi
نویسنده
#چیستایثربی
#نشر_قطره
به هنراه نمایش جنجالی
#هتل_عروس....با مقدمه کتاب از استاد
#محمود_دولت_آبادی
#قطره
#نمایشگاه_کتاب
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
امروز در نمایشگاه کتاب ؛ کتاب داستان
کوتاه کردن موی مرده
اثر
#چیستایثربی
به
#چاپ_پنجم رسید
#کتابی درباره ی آنچه جرات نمیکنیم بگوییم!
#نشر_قطره
خوانده شده در دانشگاه نیویورک
امروز در نمایشگاه کتاب ؛ کتاب داستان
کوتاه کردن موی مرده
اثر
#چیستایثربی
به
#چاپ_پنجم رسید
#کتابی درباره ی آنچه جرات نمیکنیم بگوییم!
#نشر_قطره
خوانده شده در دانشگاه نیویورک
#او_یکزن
ما زنها ؛آن مردها
نشر #کوله_پشتی
کتاب را به مادرم تقدیم کردم که یک زن راستین است.
دیروز یکی از کارگردانان خوبمان ؛موفقیت کتاب را تلفنی تبریک گفت؛ و ممنونم از آقای رادان که اهل خواندن است.
ما زنها ؛آن مردها
نشر #کوله_پشتی
کتاب را به مادرم تقدیم کردم که یک زن راستین است.
دیروز یکی از کارگردانان خوبمان ؛موفقیت کتاب را تلفنی تبریک گفت؛ و ممنونم از آقای رادان که اهل خواندن است.
#تاتر_درمانی تنها شیوه ی زنده ماندن است.
#تاتر_زندگی
ترجمه و تالیف
#چیستایثربی
#نشر_قطره
چگونه یاد بگیریم نقشهای بهتری در زندگی داشته باشیم
@chista_yasrebi
#تاتر_زندگی
ترجمه و تالیف
#چیستایثربی
#نشر_قطره
چگونه یاد بگیریم نقشهای بهتری در زندگی داشته باشیم
@chista_yasrebi
#تاتر_زندگی
یکی از معدود کتابهای علمی و دانشگاهی در این زمینه
ترجمه :
#چیستایثربی
#نشر_قطره
زندگی پر از قواعد بازی است.چگونه بازی کنیم که حتی باختمان ؛ نوعی پیروزی باشد؟
#نمایشگاه_کتاب
@chista_yasrebi
یکی از معدود کتابهای علمی و دانشگاهی در این زمینه
ترجمه :
#چیستایثربی
#نشر_قطره
زندگی پر از قواعد بازی است.چگونه بازی کنیم که حتی باختمان ؛ نوعی پیروزی باشد؟
#نمایشگاه_کتاب
@chista_yasrebi
دلم برایت تنگ شده
و نگرانت هستم
و به فکرت هستم
و
#دوستت_دارم
فردوس عزیز
یاد آن روزها به خیر.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و نگرانت هستم
و به فکرت هستم
و
#دوستت_دارم
فردوس عزیز
یاد آن روزها به خیر.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Hasta siempre Nathalie Cardone ...ترانه سرود فرمانده چگوارا.mp4 (12.74MB)
Forwarded from NICKAN OFFICIAL 🚹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يكى از پرطرفدارترين داستان هاى عاشقانه " پُستچى" نوشته ى چيستا يثربى منتشر شد...
نمايشگاه كتاب تهران، سالن ٣ ، راهرو ٤ ، غرفه ٨، نشر قطره
@chista_yasrebi
نمايشگاه كتاب تهران، سالن ٣ ، راهرو ٤ ، غرفه ٨، نشر قطره
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
داستانی عاشقانه
عاشقانه ای واقعی و ...
نوشته
#چیستایثربی
پستچی در کتاب از نسخه دانلودی آن ؛ بسیار کاملتر است.
#نشر_قطره
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب
قطره:سالن a4.راهرو 4.غرفه 6
ادرس
داستانی عاشقانه
عاشقانه ای واقعی و ...
نوشته
#چیستایثربی
پستچی در کتاب از نسخه دانلودی آن ؛ بسیار کاملتر است.
#نشر_قطره
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب
قطره:سالن a4.راهرو 4.غرفه 6
ادرس
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستایثربی
اگه مسلح بود چی ؟!
اگه مسلح بود ؛ چه اتفاقی میفتاد ؟!
لحظه ای سکوت کردم...
من مدت ها ؛ تمام این توهمات و افکار را کم کم در سرم مرور کرده بودم ؛ تا کم کم بتوانم آن شب را فراموش کنم ؛...
اینکه اگر محسن دیر می رسید ؛ اینکه اگر آن مردک مسلح بود ؛
یا اینکه ضربه ای به من می زد که دیگر برای کمک به من دیر بود !...
و اینکه واقعا حامد و مریم ؛ آگاهانه می دانستند چه اشتباهی می کنند ؟!
یا شاید آن کار به نظرشان اصلا اشتباه نبود !
مدت ها با خودم کلنجار رفتم ؛ که حتی خواب آن شب کذایی را نبینم...
و حالا درست ؛ در حوالی خط پایان مسابقه ؛ شاید پنج دقیقه مانده به میدان هفت تیر ؛ او داشت این خاطرات بد را ؛ به یاد من میاورد !
نمی دانستم چه می خواست !...
باخت مرا ؟
او خیلی راحت تر از این ها
می توانست برنده شود !
تحقیر مرا شاید ؟
ولی چرا ؟!...
مگر عاشق من نبود ؟!
مگر از من تقاضای ازدواج نکرده بود ؟
گفت : تو چی رو با این مسابقه
می خواستی ثابت کنی مانا ؟
گفتم : روبرو شدن با همه ترس های عمرمو...
من از خیلی چیزا ؛ توی زندگی ترسیدم و همون بلاها ؛ اتفاقا سرم اومد!
می خواستم از چیزی که خیلی
می ترسم ؛ یعنی سرعت ؛ اسکیت و خیابون ؛ دیگه نترسم !...
با این ترس ها روبرو شم.
میگن ، اگه آدم با یه ترس خیلی بزرگش مواجه شه ؛ دیگه می تونه ترس های دیگه رو هم تحمل کنه !
و بعد یه چیز مهم هم باید راجع به تو می دونستم.... که هنوز اونو نفهمیدم ؛ بهت گفتم بعد از مسابقه بهت می گم...
حالا معطل چی هستی ؟
تو از من خیلی واردتری !...
باید از وسط خیابون رد شیم ؛ از اینجا به بعد دیگه پیاده رو هم نیست و تو
می دونی که من از ماشین و موتور
می ترسم...
اونم توی این میدون ؛ که هیچ قانونی نداره !
ما باید از وسط این خیابون رد شیم و می دونم تو تندتر میری ؛ می دونم تو برنده ای ؛...
ولی راستش ؛ من خودمم ؛ یه جورایی برنده می دونم که تونستم تا اینجا ؛ پا به پای تو ؛ جلو بیام و حتی جاهایی از تو ؛ جلو بزنم.
البته من از تو جلو نزدم ؛ خاطراتم از تو جلو زد.
گفت : چی ؟
گفتم : هیچی .... بهتره ندونی...
بهتره ندونی موقعی که اونجور سرعت گرفته بودم ؛ چی ، منو به طرف جلو حرکت می داد !
گفت : عشق ؟ عشق که نبود ؟
گفتم : نه ! کاش بود...
من معنی عشق رو خوب می فهمم ؛ چون معنی بزرگی داره ؛ قداست داره.
حالا اینجا جای بحث نیست ؛ پیست مسابقه ست! ماهم دوش به دوش هم میریم ؛ هی حرف میزنیم ؛ درست نیست.....
خداحافظ ؛ باید بریم اونور میدون ؛ خط پایان !
گفت : صبر کن !
گفتم : نمیشه که !
توی مسابقه ؛ صبر کردن معنا نداره !
گفت : همینجا تمومش کنیم مانا ؛ بگیم منصرف شدیم !
بسه مانا ! بهشون میگیم یه اتود آمادگی بود!
گفتم : به همین آسونی؟! طرفدارات درسته قورتت میدن ! تازه من از آدمایی که جا میزنن ؛ خوشم نمیاد...
برو پسر ! تو که می دونی من صدای موتور بشنوم ؛ از ترس وایسادم.
تو همه چیزو از اول می دونستی ؛ توی بلوار می تونستم تند برم ؛ ولی توی خیابون نه !
برو !...
محسن رفت ؛ من هم پا به پایش...
چند قدمی باهم رفتیم ؛ اما ناگهان ناپدید شد !
عقب ماندم ؛ محسن سرعت گرفته بود...
فکر کردم خیلی فاصله نخواهیم داشت ؛ اما نه !
ناگهان دور شد !
فرید داد زد :
"نذار جلو بزنه مانا ! تا اینجاش خوب اومدی دختر !
نذار جلو بزنه ! برو ! "...خواهش میکنم.....
انگار صدای پدرم را شنیدم :
برو دخترم !... برو....
تو اهل تسلیم نبودی! هیچوقت...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستایثربی
اگه مسلح بود چی ؟!
اگه مسلح بود ؛ چه اتفاقی میفتاد ؟!
لحظه ای سکوت کردم...
من مدت ها ؛ تمام این توهمات و افکار را کم کم در سرم مرور کرده بودم ؛ تا کم کم بتوانم آن شب را فراموش کنم ؛...
اینکه اگر محسن دیر می رسید ؛ اینکه اگر آن مردک مسلح بود ؛
یا اینکه ضربه ای به من می زد که دیگر برای کمک به من دیر بود !...
و اینکه واقعا حامد و مریم ؛ آگاهانه می دانستند چه اشتباهی می کنند ؟!
یا شاید آن کار به نظرشان اصلا اشتباه نبود !
مدت ها با خودم کلنجار رفتم ؛ که حتی خواب آن شب کذایی را نبینم...
و حالا درست ؛ در حوالی خط پایان مسابقه ؛ شاید پنج دقیقه مانده به میدان هفت تیر ؛ او داشت این خاطرات بد را ؛ به یاد من میاورد !
نمی دانستم چه می خواست !...
باخت مرا ؟
او خیلی راحت تر از این ها
می توانست برنده شود !
تحقیر مرا شاید ؟
ولی چرا ؟!...
مگر عاشق من نبود ؟!
مگر از من تقاضای ازدواج نکرده بود ؟
گفت : تو چی رو با این مسابقه
می خواستی ثابت کنی مانا ؟
گفتم : روبرو شدن با همه ترس های عمرمو...
من از خیلی چیزا ؛ توی زندگی ترسیدم و همون بلاها ؛ اتفاقا سرم اومد!
می خواستم از چیزی که خیلی
می ترسم ؛ یعنی سرعت ؛ اسکیت و خیابون ؛ دیگه نترسم !...
با این ترس ها روبرو شم.
میگن ، اگه آدم با یه ترس خیلی بزرگش مواجه شه ؛ دیگه می تونه ترس های دیگه رو هم تحمل کنه !
و بعد یه چیز مهم هم باید راجع به تو می دونستم.... که هنوز اونو نفهمیدم ؛ بهت گفتم بعد از مسابقه بهت می گم...
حالا معطل چی هستی ؟
تو از من خیلی واردتری !...
باید از وسط خیابون رد شیم ؛ از اینجا به بعد دیگه پیاده رو هم نیست و تو
می دونی که من از ماشین و موتور
می ترسم...
اونم توی این میدون ؛ که هیچ قانونی نداره !
ما باید از وسط این خیابون رد شیم و می دونم تو تندتر میری ؛ می دونم تو برنده ای ؛...
ولی راستش ؛ من خودمم ؛ یه جورایی برنده می دونم که تونستم تا اینجا ؛ پا به پای تو ؛ جلو بیام و حتی جاهایی از تو ؛ جلو بزنم.
البته من از تو جلو نزدم ؛ خاطراتم از تو جلو زد.
گفت : چی ؟
گفتم : هیچی .... بهتره ندونی...
بهتره ندونی موقعی که اونجور سرعت گرفته بودم ؛ چی ، منو به طرف جلو حرکت می داد !
گفت : عشق ؟ عشق که نبود ؟
گفتم : نه ! کاش بود...
من معنی عشق رو خوب می فهمم ؛ چون معنی بزرگی داره ؛ قداست داره.
حالا اینجا جای بحث نیست ؛ پیست مسابقه ست! ماهم دوش به دوش هم میریم ؛ هی حرف میزنیم ؛ درست نیست.....
خداحافظ ؛ باید بریم اونور میدون ؛ خط پایان !
گفت : صبر کن !
گفتم : نمیشه که !
توی مسابقه ؛ صبر کردن معنا نداره !
گفت : همینجا تمومش کنیم مانا ؛ بگیم منصرف شدیم !
بسه مانا ! بهشون میگیم یه اتود آمادگی بود!
گفتم : به همین آسونی؟! طرفدارات درسته قورتت میدن ! تازه من از آدمایی که جا میزنن ؛ خوشم نمیاد...
برو پسر ! تو که می دونی من صدای موتور بشنوم ؛ از ترس وایسادم.
تو همه چیزو از اول می دونستی ؛ توی بلوار می تونستم تند برم ؛ ولی توی خیابون نه !
برو !...
محسن رفت ؛ من هم پا به پایش...
چند قدمی باهم رفتیم ؛ اما ناگهان ناپدید شد !
عقب ماندم ؛ محسن سرعت گرفته بود...
فکر کردم خیلی فاصله نخواهیم داشت ؛ اما نه !
ناگهان دور شد !
فرید داد زد :
"نذار جلو بزنه مانا ! تا اینجاش خوب اومدی دختر !
نذار جلو بزنه ! برو ! "...خواهش میکنم.....
انگار صدای پدرم را شنیدم :
برو دخترم !... برو....
تو اهل تسلیم نبودی! هیچوقت...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
من مخلص دوستانی ام ؛ که وقتی نیاز به کمک و دعا دارم ،در گروههایشان برام صلوات نذر میکنن....چقدر خوشبختم که شما رو دارم....حتی اگه هیچی دیگه تو زندگیم نداشته باشم....فداتون
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
پدر کار میکند ؛
در یک جای تاریک ؛
اما خانه،روشن است ؛
مادر غذا میپزد
و شاد است
پدر امشب میاید
شام پدر سرد میشود ؛
پدر جامانده در یک جای تاریک
پدرهرگز آن شام را نمیخورد
پدر مرده است
پدر کار میکند ؛
در یک جای تاریک ؛
اما خانه،روشن است ؛
مادر غذا میپزد
و شاد است
پدر امشب میاید
شام پدر سرد میشود ؛
پدر جامانده در یک جای تاریک
پدرهرگز آن شام را نمیخورد
پدر مرده است
@chista_yasrebi
نمیتونم بایادگاریهاخداحافظی کنم.نمیتونم بذارم اینجارو بکوبن!من اینجابدنیا امدم!دخترمو بزرگ کردم؛پدرمو از دست دادم؛دخترم اولین باراینجا راه افتاد.تیشه به کمراین خونه بخوره؛منم افتادم.
نمیتونم بایادگاریهاخداحافظی کنم.نمیتونم بذارم اینجارو بکوبن!من اینجابدنیا امدم!دخترمو بزرگ کردم؛پدرمو از دست دادم؛دخترم اولین باراینجا راه افتاد.تیشه به کمراین خونه بخوره؛منم افتادم.
سالن ناشران عمومی _سالن a3 _راهروی 7. پلاک 28_ غرفه #انتشارات #فصل_پنجم
مجموعه شعر جدید
#چیستایثربی
#مینیمال_های_عاشقانه
@chista_yasrebi
مجموعه شعر جدید
#چیستایثربی
#مینیمال_های_عاشقانه
@chista_yasrebi