چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
همه جاخبر از کاندیداتوری #پستچی ؛ برای کتاب سال امازون انگلیس نوشته
#چیستایثربی
با ترجمه
#اسماعیل_جواهریست

جز ایران !!!!!!
کشور جالبی داریم!!!!

@yasrebiiii
قسمت 37
#خواب_گل_سرخ
بر پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شد

#چیستا_یثربی


@yasrebiiii
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_ششم
#چیستایثربی

سوت داور ؛ هنوز در گوشم بود...
دیگر نه مردم را می دیدم ؛ نه چیزی می شنیدم...
حتی رقیبم را نمی دیدم !

می دانستم که فرید ؛ مینا ، مریم و عسل را سوار موتورش کرده و پا به پای ما می آیند و مرا تشویق می کنند ؛...
تنها مشوقان من !

اما چیزی نمی شنیدم.

سوت داور کافی بود تا فقط صدای آژیر آمبولانس را بشنوم ؛...
برای بردن پدرم آمده بودند !
که روی زمین پشت بام افتاده بود و کف از دهانش می رفت !

همسایه ها می گفتند : نترسین ! حتما فشارش افتاده ؛...
اما سکته ی مغزی بود !

تا پول بیمارستان جور شود ؛ نصف مغز ؛ مرده بود...

سوت داور ؛ صدای آژیر ماشین پلیس بود ؛...
وقتی جسد نیمه جان برادرم را می بردند ؛ و سوال هایی که می پرسیدند !...
" چی شده ؟ چطور ضربه دیده ؟ کی توی خونه بوده ؟! ".....


"مادرتون ؛ باید با ما بیان خانم"!

گفتم : ایشون بیمارن ؛ تازه موقع حادثه ؛ خونه نبودن ؛ من بودم ؛ من میام !

و می رفتم....

انگار می خواستم پرواز کنم و می گریختم از این خاطرات تلخ...

سوت داور ؛صدای باز شدن در مطب دکتر بود...
"خانم متاسفانه مادرتون"...

اتاق ، ناگهان تاریک شد !...

"اوضاع مادرتون اصلا خوب نیست ؛ باید سریع عملش کنید !"

پرواز می کردم که خاطرات مرا نگیرند ؛...
مرا اسیر خود نکنند !...

اما قوی بودند ؛ قوی تر از حریفم...
پابه پای من می آمدند و من از دست آنها
می گریختم ،...
اگر مرا می گرفتند ؛ رهایم
نمی کردند !

سوت داور ؛ صدای باد در حصیرها بود ؛...
وقتی رئیسم ؛ به سمت من آمد !

دیر وقت بود ؛ اضافه کاری اجباری !...
هیچکس به جز من و او ؛ در اداره نبود ؛...
روی میز پریدم... کاتر را ؛ نزدیک گلویم گرفتم ؛...

گفتم : نزدیک شی ؛ می زنم !
گفت : احمق ؛ بیا پایین ! همسایه ها می بیننت !...

زنم می فهمه !
گفتم : تو اول برو بیرون !...

و دویدن ! یکنفس !...
با پای برهنه در کوچه های دربند...

حتی کیفم را جا گذاشته بودم ؛ کفشم یک
لنگه اش درآمده بود ؛ آن لنگه را هم انداختم که سریع تر بدوم ؛...

مثل سرای مردگان بود زیر برف !
حتی یک ماشین رد نمی شد ، تا مرا سوار کند ؛...

حتی یک آدم دزد !

کسی احتیاجی به یک دختر دونده ی پابرهنه زیر برف ها نداشت !

و صدای موتور رئیسم را ؛ از دور
می شنیدم !

برو مانا ! برو ! زود باش! در یک خانه را بزن مانا !...

این ساعت ؟!... باز نمی کنند !
مگر کسی دری ؛ روی دختری فراری باز می کند ؟

از دست درازی رئیسم به حرمتم فرار کرده بودم ؛ آنها که نمی دانستند !

و رفتم و رفتم .... تا به میدان رسیدم ؛ و دیگر ؛ صدای آن موتور کذایی را نشنیدم !..

سوت داور ؛ بردن هر روز پدر ؛ به فیزیوتراپی بود ؛...


از طبقه ی چهارم ؛ تا شاید ؛ بخشی از وجودش برگردد ؛...
چیزی به اسم پدر !
اما برنگشت...

سر نمی خوردم ؛ باد مرا می برد ؛ درختان ؛ هوا ؛ خدا ...

فقط صدای جیغ مینا را شنیدم :

" ازش جلو افتادی دختر ! آفرین... شیر مانا !"

و عقب را نگاه نکردم ؛...
هیچکس را نگاه نکردم ؛ و پرواز
می کردم !
تا خاطرات ؛ به من نرسند !

و محسن ؛ از خاطرات عقب مانده بود...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_ششم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi

تبریک به
#پستچی ؛ طرفدارانش و مترجم محترمش
#آقای_اسماعیل_جواهری عزیز ؛ به عنوان کاندید کتاب سال2017 در آمازون کیندل انگلستان
به عنوان بهترین کتاب داستانی انگلیسی زبان

#چیستایثربی
Forwarded from Love
تمام جاده ها را خط خطی میکنم ؛
پا به هیچکدام نمیگذارم ؛
من از مسیر آسمان میروم ...

در جهانی دیگر ؛ شاید ببینمتان...

#چیستایثربی
#کانال_عشق
#love

@maryppopins
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستایثربی

کاش فرید فریاد نمی زد و مرا تشویق نمی کرد ؛...
کاش مینا داد نمی زد...
کاش کسی به من نمی گفت : "ازش جلو افتادی" !

این فریادها و تشویق ها ؛ مرا از دنیای ذهنی درونم بیرون کشید ؛...
رشته ی افکارم را پاره کرد و به حقیقت بیرحم خیابان بازگرداند !

ناگهان سست شدم ! ...
فریاد مینا ؛ مثل یک شوک ؛ از اعماق ذهنم بود.

مرا ؛ از صدای آژیر آمبولانس ها و ماشین پلیس ؛ به وسط بلوار کشاورز پرتاب کرد !...

او فقط قصد تشویق داشت ؛ ولی من ناگهان ؛ خود را میان انبوه مردمی دیدم که می دویدند ؛...پابه پای ما می آمدند....

مرا طوری نگاه می کردند ؛ که گویی شوالیه ی تاریکی را !...
آنها ؛ مرگ مرا می خواستند !

قهرمانشان در شرف سقوط بود !
آن هم توسط یک جوجه دختر !

از فریادهای مردم متوجه شدم محسن از من عقب افتاده است ؛...
اما فاصله نزدیک است ؛...
نه من راحت ؛ تسلیم می شدم ؛ نه او !

این یک جنگ واقعی بود ؛ ولی جدالی نابرابر !
چون من در حد و اندازه ی او نبودم ؛ تجربه ی کافی نداشتم ؛ شاگردش بودم...

از ماشین و موتور ؛ هنوز می ترسیدم ؛ استقامت او را نداشتم ؛ تکنیک ها را به اندازه ی او ؛ بلد نبودم !

یاد حرف های فرید افتادم ؛ که می گفت:

گاهی رقیب ؛ خودش را عمدی عقب می اندازد ؛ تا تو مثلا ؛ خیالت راحت شود و سرعتت را کم کنی ؛...
و یا به چیزهای دیگری مثل تکنیک ؛ و جلب توجه مردم فکر کنی و آنوقت ؛ ناگهان از تو ؛ جلو می زند !

باور نمی کردم محسن ؛ هرگز با من ؛ چنین کاری کند !

ولی برای یک لحظه ؛ صدای سوت داور ؛ بوق اورژانس ؛ ماشین پلیس ؛ صدای درب مطب ؛ صدای باد در حصیرهای آن بالکن کذایی دربند ؛ از یادم رفت...

گیج شدم ؛ من کجا بودم ؟!
مردم چقدر بلند ؛ نام محسن را فریاد
می کشیدند !

به من رسید !
نگاهی از روی شانه به من انداخت ؛ و گفت :
آفرین ؛ خوبه !

گفتم : ممنون ! و لال شدم...

این چه جمله ای بود وسط مسابقه ؟! که محسن گفت؟!


آنجا ؛ او رقیب من بود ؛ نه مربی ام !

گفت : خب تا کجا می خوای بری ؟

گفتم : آدم وقتی شروع می کنه تا آخرش میره !
گفت : اینو نگفتم ؛ لجبازیتو با خودت ؛ گفتم !

و ناگهان ؛ راهش را کج کرد و سریع به سمت من پیچید...

فرید گفته بود که این ؛ آخرین ترفند اسکیت بازان حرفه ایست ؛ وقتی در شرف شکست هستند ؛ با حرکت تند به سمت حریف ؛ او را گیج می کنند...

خدا را شکر که فرید راه حلش را به من یاد داده بود :

" اگه به طرفت پیچید ؛ سریع خم شو و روی زمین بشین ؛ هر جا که هستی ؛ فوری به حالت خمیده ؛ روی زانوانت بنشین ! "...

روی زمین نشستم ؛ انتظار نداشت که این تکنیک را بلد باشم !

نزدیک بود تعادلش را از دست بدهد ؛ و به درخت بخورد !

دور من دوری زد و گفت :
بلند شو !

گفتم : کارت نامردی بود !
می خواستی زمین بخورم ؟!

گفت : مگه حامد و مریم ؛ همین کار رو باهات نکردن ؟!

مگه برای اون فیلم کذایی ؛ ننداختنت جلوی اون جونور ؟!....

چرا اونجا بهشون نگفتی نامرد ؟

گفتم : اونا با تو هماهنگ کرده بودن !
راه دیگه ای نداشتن !

گفت : اگه من یه کم ؛ دیر می رسیدم ؟!...
اگه اون مردک مسلح بود ؛ چی ؟!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
چیستایثربی برای نگارش سریال جهانی
#شهبانو
انتخاب شد. فیلمبرداری سریال در ایران ؛ ترکیه ؛ باکو ؛ گرجستان ؛ ترکمنستان انجام میشود و به بخش عظیمی از تاریخ ایران میپردازد


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ما زنها عادت داریم
به تکه تکه زندگی کردن و
تکه تکه مردن....

#چیستایثربی



@chista_yasrebi
@chista_yasrebi

جایزه ی من یعنی اینکه شما کتاب
#پستچی را دوست داشتید.همین بزرگترین جایزه ای است که حتی بعد از مرگ نویسنده ؛ باقی میماند...
#محبوبیت_عمومی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

از صفحه ی دوستان
ممنون از آنها که به ادبیات اهمیت میدهند ؛

حتی پستچی را آنلاین میخرند....

درود

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستایثربی

کاش فرید فریاد نمی زد و مرا تشویق نمی کرد ؛...
کاش مینا داد نمی زد...
کاش کسی به من نمی گفت : "ازش جلو افتادی" !

این فریادها و تشویق ها ؛ مرا از دنیای ذهنی درونم بیرون کشید ؛...
رشته ی افکارم را پاره کرد و به حقیقت بیرحم خیابان بازگرداند !

ناگهان سست شدم ! ...
فریاد مینا ؛ مثل یک شوک ؛ از اعماق ذهنم بود.

مرا ؛ از صدای آژیر آمبولانس ها و ماشین پلیس ؛ به وسط بلوار کشاورز پرتاب کرد !...

او فقط قصد تشویق داشت ؛ ولی من ناگهان ؛ خود را میان انبوه مردمی دیدم که می دویدند ؛...پابه پای ما می آمدند....

مرا طوری نگاه می کردند ؛ که گویی شوالیه ی تاریکی را !...
آنها ؛ مرگ مرا می خواستند !

قهرمانشان در شرف سقوط بود !
آن هم توسط یک جوجه دختر !

از فریادهای مردم متوجه شدم محسن از من عقب افتاده است ؛...
اما فاصله نزدیک است ؛...
نه من راحت ؛ تسلیم می شدم ؛ نه او !

این یک جنگ واقعی بود ؛ ولی جدالی نابرابر !
چون من در حد و اندازه ی او نبودم ؛ تجربه ی کافی نداشتم ؛ شاگردش بودم...

از ماشین و موتور ؛ هنوز می ترسیدم ؛ استقامت او را نداشتم ؛ تکنیک ها را به اندازه ی او ؛ بلد نبودم !

یاد حرف های فرید افتادم ؛ که می گفت:

گاهی رقیب ؛ خودش را عمدی عقب می اندازد ؛ تا تو مثلا ؛ خیالت راحت شود و سرعتت را کم کنی ؛...
و یا به چیزهای دیگری مثل تکنیک ؛ و جلب توجه مردم فکر کنی و آنوقت ؛ ناگهان از تو ؛ جلو می زند !

باور نمی کردم محسن ؛ هرگز با من ؛ چنین کاری کند !

ولی برای یک لحظه ؛ صدای سوت داور ؛ بوق اورژانس ؛ ماشین پلیس ؛ صدای درب مطب ؛ صدای باد در حصیرهای آن بالکن کذایی دربند ؛ از یادم رفت...

گیج شدم ؛ من کجا بودم ؟!
مردم چقدر بلند ؛ نام محسن را فریاد
می کشیدند !

به من رسید !
نگاهی از روی شانه به من انداخت ؛ و گفت :
آفرین ؛ خوبه !

گفتم : ممنون ! و لال شدم...

این چه جمله ای بود وسط مسابقه ؟! که محسن گفت؟!


آنجا ؛ او رقیب من بود ؛ نه مربی ام !

گفت : خب تا کجا می خوای بری ؟

گفتم : آدم وقتی شروع می کنه تا آخرش میره !
گفت : اینو نگفتم ؛ لجبازیتو با خودت ؛ گفتم !

و ناگهان ؛ راهش را کج کرد و سریع به سمت من پیچید...

فرید گفته بود که این ؛ آخرین ترفند اسکیت بازان حرفه ایست ؛ وقتی در شرف شکست هستند ؛ با حرکت تند به سمت حریف ؛ او را گیج می کنند...

خدا را شکر که فرید راه حلش را به من یاد داده بود :

" اگه به طرفت پیچید ؛ سریع خم شو و روی زمین بشین ؛ هر جا که هستی ؛ فوری به حالت خمیده ؛ روی زانوانت بنشین ! "...

روی زمین نشستم ؛ انتظار نداشت که این تکنیک را بلد باشم !

نزدیک بود تعادلش را از دست بدهد ؛ و به درخت بخورد !

دور من دوری زد و گفت :
بلند شو !

گفتم : کارت نامردی بود !
می خواستی زمین بخورم ؟!

گفت : مگه حامد و مریم ؛ همین کار رو باهات نکردن ؟!

مگه برای اون فیلم کذایی ؛ ننداختنت جلوی اون جونور ؟!....

چرا اونجا بهشون نگفتی نامرد ؟

گفتم : اونا با تو هماهنگ کرده بودن !
راه دیگه ای نداشتن !

گفت : اگه من یه کم ؛ دیر می رسیدم ؟!...
اگه اون مردک مسلح بود ؛ چی ؟!

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ