قسمت102
اکنون روی پیج اینستاگرام_اصلی
#یثربی_چیستا
تا در فرصتی مناسب برای کانال ادیت و آماده شود.چون در حال رفتن به محل کار میباشم.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
اکنون روی پیج اینستاگرام_اصلی
#یثربی_چیستا
تا در فرصتی مناسب برای کانال ادیت و آماده شود.چون در حال رفتن به محل کار میباشم.
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
خانمهای عزیزی که فکر میکنند شوهرهای گلشان
#عاشقشانند!
خواهش میکنم چهار شب؛ فقط چهار شب ؛ آشپزخانه را تعطیل کنید! باشد...چانه نزنید...سه شب!
و بگویید چالش جدید #یثربی است و گردن من بیندازید....
واکنش آنها نشان میدهد که واقعا عاشقتانند یا نه....بگویید یثربی گفت اگر مردی زنش را با تمام وجود ؛ انسان بداند و نه فقط کنیز ! وقتی زن خسته یا بیحوصله است ؛ خودش چیزی میپزد.حتی نیمرو...حتی نان و پنیر !
جان من این کار را انجام دهید.... ولی قبلش تدابیر امنیتی مثل تلفن ؛ بیسیم ؛ بلندگو ..... و جعبه کمکهای اولیه همراهتان باشد....
من که سالها پیش انجام دادم...
جوابش را از من نپرسید ؛ از پزشک قانونی بپرسید !!!! ممنونم😜
لااقل زودتر به جواب زندگی ام رسیدم....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#عاشقشانند!
خواهش میکنم چهار شب؛ فقط چهار شب ؛ آشپزخانه را تعطیل کنید! باشد...چانه نزنید...سه شب!
و بگویید چالش جدید #یثربی است و گردن من بیندازید....
واکنش آنها نشان میدهد که واقعا عاشقتانند یا نه....بگویید یثربی گفت اگر مردی زنش را با تمام وجود ؛ انسان بداند و نه فقط کنیز ! وقتی زن خسته یا بیحوصله است ؛ خودش چیزی میپزد.حتی نیمرو...حتی نان و پنیر !
جان من این کار را انجام دهید.... ولی قبلش تدابیر امنیتی مثل تلفن ؛ بیسیم ؛ بلندگو ..... و جعبه کمکهای اولیه همراهتان باشد....
من که سالها پیش انجام دادم...
جوابش را از من نپرسید ؛ از پزشک قانونی بپرسید !!!! ممنونم😜
لااقل زودتر به جواب زندگی ام رسیدم....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دوستان این اولین و اخرین بار نیست که من توهین و دروغ میشنوم ! خودتان توهینهای زشت دیگران بر علیه من و حتی دخترم و خانواده ام را ؛ بعد از شروع
#پستچی خوانده اید و شاهد بوده اید !
اخیرا #کانالی بی اجازه ی من و بی نام من ؛ در خط اصلی داستان #او_یکزن دست برده و با وجود اینکه ادعای #فرهنگی بودن!!!! دارد ؛ #کاریکاتور مرا گذاشته و به
#ناشرم اهانت کرده....!!! و چون جواب خواسته هایش را ندادیم ...مرا نویسنده ای سودجو و منفعت طلب!!!!!!😭😭😭😀 ؛ نام برده و در کمال وقاحت گفته #یثربی ؛ بقیه داستان را نداده !!!!!!.در حالیکه میبینید ؛بقیه ی داستان روی کانال من و سایر کانالها هست و امروز هم اخرین قسمتش می آید...
حرفهایی هم ؛ در تلگرام زده که میتوانم فوروارد کنم؛ ولی هرگز نمیکنم.....مگر ناشرم این کار را انجام دهد!
به عشق شما مومنم و میدانم اگر بخوانید ؛ آنقدر عصبانی میشوید که طرف؛ دیگر باید از ایران برود !..
....خواهش میکنم همانگونه که تاکنون ؛ با خرد و دلسوزی و دانش ؛ همراه بوده اید ؛ حرف کانالهای فیک پر از تبلیغ خریده شده را باور نکنید ! و همه جا اطلاع رسانی کنید که قصه های مرا از کانال اصلی خودم بخوانند !!!!!
...شما همه آگاهید
#او_یکزن در
#اینستاگرام من ؛ ماه پیش تمام شد و آخرین قسمت آن ؛ به خاطر این کانال خاطی ؛ دیرتر روی کانال رفت....و امروز آخرین قسمت آن ؛ روی کانال میرود ؛ پس این شایعه ی کثیفی است که یثربی قصه را
#نمیدهد!
و بیشتر شبیه #جوک است.وقتی کانالهای دیگر دارند قصه را ادامه میدهند !!!!
#بی_چشمداشت!
داستان روی کانال من است....چرا برنمیدارد؟ که مرا بد نام کند ؟
انتشاراین قصه ها رایگان است ؛ و هدیه ی من به طرفدارانم است..... چرا پول میخواهد؟ او دزدی کرده....و قانون کپی رایت را رعایت نکرده....ما پول بدهیم؟!
مگر تا به حال ؛ بی اجازه برنمیداشته و هزار بلا سر قصه نمی آورده ؟ خب اگر راست میگوید به اعضایش اعتراف کند و ادامه دهد ! کانال من که موجود است و کل قسمتها روی آن است!
اما ادمین فیک یک کانال کجا و توهین در محل کار کجا؟!!!!!
....تاتر خانه ی من است و این پسر ؛ اصلا تاتری نیست.....راننده ای بود که از طرف گروه مرا به مکانی رساند...و البته به قول خودشان عضو گروه و دوست صمیمی کارگردان !
و آنوقت ؛ آیا سکوت جایز است؟ متن نامه ی این فرد را روی کانال میگذارم و آنگاه
#خود_تجسم_کنید من چه میکشم !....
آیا هر کس هر توهینی به یک بانو ؛ از هر رشته ای کرد ؛ با یک نامه ی پر غلط و دست و پا شکسته ؛ تمام است ؟!
وگرنه من که همه ی عمر اهل گذشت بودم ؛ حتی با آن کانال خاطی که به ادمینهای من ؛ حتی خانمی از ادمینهای خودش هم اهانت کرده !!
....تمام متن موجود است.....شان کانال من بالاتر از گذاشتن این فورواردهاست....
و شان من....
امروز من توهین بشنوم ؛ فردا نوبت بانوی دیگریست.....
#یا_علی_مدد
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#پستچی خوانده اید و شاهد بوده اید !
اخیرا #کانالی بی اجازه ی من و بی نام من ؛ در خط اصلی داستان #او_یکزن دست برده و با وجود اینکه ادعای #فرهنگی بودن!!!! دارد ؛ #کاریکاتور مرا گذاشته و به
#ناشرم اهانت کرده....!!! و چون جواب خواسته هایش را ندادیم ...مرا نویسنده ای سودجو و منفعت طلب!!!!!!😭😭😭😀 ؛ نام برده و در کمال وقاحت گفته #یثربی ؛ بقیه داستان را نداده !!!!!!.در حالیکه میبینید ؛بقیه ی داستان روی کانال من و سایر کانالها هست و امروز هم اخرین قسمتش می آید...
حرفهایی هم ؛ در تلگرام زده که میتوانم فوروارد کنم؛ ولی هرگز نمیکنم.....مگر ناشرم این کار را انجام دهد!
به عشق شما مومنم و میدانم اگر بخوانید ؛ آنقدر عصبانی میشوید که طرف؛ دیگر باید از ایران برود !..
....خواهش میکنم همانگونه که تاکنون ؛ با خرد و دلسوزی و دانش ؛ همراه بوده اید ؛ حرف کانالهای فیک پر از تبلیغ خریده شده را باور نکنید ! و همه جا اطلاع رسانی کنید که قصه های مرا از کانال اصلی خودم بخوانند !!!!!
...شما همه آگاهید
#او_یکزن در
#اینستاگرام من ؛ ماه پیش تمام شد و آخرین قسمت آن ؛ به خاطر این کانال خاطی ؛ دیرتر روی کانال رفت....و امروز آخرین قسمت آن ؛ روی کانال میرود ؛ پس این شایعه ی کثیفی است که یثربی قصه را
#نمیدهد!
و بیشتر شبیه #جوک است.وقتی کانالهای دیگر دارند قصه را ادامه میدهند !!!!
#بی_چشمداشت!
داستان روی کانال من است....چرا برنمیدارد؟ که مرا بد نام کند ؟
انتشاراین قصه ها رایگان است ؛ و هدیه ی من به طرفدارانم است..... چرا پول میخواهد؟ او دزدی کرده....و قانون کپی رایت را رعایت نکرده....ما پول بدهیم؟!
مگر تا به حال ؛ بی اجازه برنمیداشته و هزار بلا سر قصه نمی آورده ؟ خب اگر راست میگوید به اعضایش اعتراف کند و ادامه دهد ! کانال من که موجود است و کل قسمتها روی آن است!
اما ادمین فیک یک کانال کجا و توهین در محل کار کجا؟!!!!!
....تاتر خانه ی من است و این پسر ؛ اصلا تاتری نیست.....راننده ای بود که از طرف گروه مرا به مکانی رساند...و البته به قول خودشان عضو گروه و دوست صمیمی کارگردان !
و آنوقت ؛ آیا سکوت جایز است؟ متن نامه ی این فرد را روی کانال میگذارم و آنگاه
#خود_تجسم_کنید من چه میکشم !....
آیا هر کس هر توهینی به یک بانو ؛ از هر رشته ای کرد ؛ با یک نامه ی پر غلط و دست و پا شکسته ؛ تمام است ؟!
وگرنه من که همه ی عمر اهل گذشت بودم ؛ حتی با آن کانال خاطی که به ادمینهای من ؛ حتی خانمی از ادمینهای خودش هم اهانت کرده !!
....تمام متن موجود است.....شان کانال من بالاتر از گذاشتن این فورواردهاست....
و شان من....
امروز من توهین بشنوم ؛ فردا نوبت بانوی دیگریست.....
#یا_علی_مدد
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Chista Yasrebi:
#یلدا_مبارک_عزیزان_دل
یلدای من است ؛
سیاهی چشمانت ......
نگاه که میکنی ؛
جهان ؛ به صبح میرسد ؛
در پاکی مردمکهایت......
نگاهت را نگیر !
در شب تاریک ؛ میمانیم ؛
میترسیم ؛
میمیریم ....
و شب مسری ست...
نگاه کن مرا !
نگاه .....
تا یلدای من ؛ به صبح برسد....
#یلدا ؛ پیشاپیش مبارک ؛ عزیزانم...#چیستا
#چیستایثربی
#عاشقانه
#شعر_عاشقانه
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا
Yasrebi_chista/instagram
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#یلدا_مبارک_عزیزان_دل
یلدای من است ؛
سیاهی چشمانت ......
نگاه که میکنی ؛
جهان ؛ به صبح میرسد ؛
در پاکی مردمکهایت......
نگاهت را نگیر !
در شب تاریک ؛ میمانیم ؛
میترسیم ؛
میمیریم ....
و شب مسری ست...
نگاه کن مرا !
نگاه .....
تا یلدای من ؛ به صبح برسد....
#یلدا ؛ پیشاپیش مبارک ؛ عزیزانم...#چیستا
#چیستایثربی
#عاشقانه
#شعر_عاشقانه
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#یثربی_چیستا
Yasrebi_chista/instagram
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
بخشی از قصه ی جدید من :
" یلدای ما ؛ بیست سال بعد "
دیشب در مراسم یلدا خوانی
" دانشگاه تربیت مدرس "
با سپاس از بانیان مراسم ؛ اساتید محترم ؛ و دانشجویان عزیز دانشگاه
#شبی_خوب
29 آذر 95
#بیستونهم_آذر_نودوپنج
یلدا ؛ شبی برای عاشقان است ؛ و آن یلدا ؛ با یلدا های دیگر ؛ فرق داشت...
قرار بود پس از سالها ؛ مردی را ببیند که دوستش داشت ؛ که تنها مرد زندگی اش بود ؛ که تنها منبع الهام نوشته هایش بود ؛ فرقش را صاف کرد ؛ نه !...کج بیشتر به او می آمد ؛ اما سفیدی موهایش بیشتر معلوم میشد ؛ چطور به فکرش نرسیده بود که ریشه های مویش را رنگ کند؟! ...اشکال نداشت...
حتما خود مرد هم موی سفید داشت ؛ بیست سال از آخرین قدم زدنشان در پارک گذشته بود...
دوباره فرقش را صاف کرد...خوشحال بود که این یلدا ؛ مثل بیست سال پیش ؛ میتوانستند راحت کنار هم باشند ؛ اینبار ؛ بی آنکه به کسی شناسنامه نشان دهند یا کسی به آنها شک کند !...
زیر شمشادها و کاجها قدم زدن ؛ فقط با او ؛ به کلاغها نگریستن ؛ فقط روی شانه ی او ؛
گریه کردن .... فقط مقابل او ! ...
با خجالت به مغازه ی دل و جگری رفتن ؛ فقط با او ....
یعنی میشد همه ی این خاطرات خوب ؛ دوباره تکرار شود ؟ خواب نبود؟!! ....
تا نیم ساعت دیگر ؛ مرد ؛ زیر همان کاج همیشگی ؛ منتظرش بود؟...قلبش میزد ؛ قلبش هنوز ؛ کم سن وسال بود ؛ یعنی میشد قلب مرد هم ؛ کم سن و سال مانده باشد ؟!...
بخشی از
#داستان_کوتاه
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد....
که دیروز در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس خواندم .
فایل صوتی داستان را ؛ به محض دریافت ؛ در کانال رسمی ام میگذارم ؛ برخی از عکسها راهم در #کانال_رسمی و
#پیج_دوم گذاشته ام.
داستان ؛ کمی طولانیتر از آن است که اینجا یا کانال تایپ شود... و در مجموعه ی قصه های جدیدم ؛ زیر چاپ است...
فایل صوتی آن را تقدیم خواهم کرد.؛ انگار در دانشگاه تربیت مدرس بودید ؛ گرچه آنجا زیادی هیجان زده شدم و میکروفون ؛ چند باری داشت میافتاد !....
#چیستایثربی
#قصه_خوانی
#یلدا
#یلدا_خوانی
#داستان
#قصه
#تربیت_مدرس
#شب_یلدا
#نویسنده
#مدرس
#یثربی_چیستا/اینستاگرام
" یلدای ما ؛ بیست سال بعد "
دیشب در مراسم یلدا خوانی
" دانشگاه تربیت مدرس "
با سپاس از بانیان مراسم ؛ اساتید محترم ؛ و دانشجویان عزیز دانشگاه
#شبی_خوب
29 آذر 95
#بیستونهم_آذر_نودوپنج
یلدا ؛ شبی برای عاشقان است ؛ و آن یلدا ؛ با یلدا های دیگر ؛ فرق داشت...
قرار بود پس از سالها ؛ مردی را ببیند که دوستش داشت ؛ که تنها مرد زندگی اش بود ؛ که تنها منبع الهام نوشته هایش بود ؛ فرقش را صاف کرد ؛ نه !...کج بیشتر به او می آمد ؛ اما سفیدی موهایش بیشتر معلوم میشد ؛ چطور به فکرش نرسیده بود که ریشه های مویش را رنگ کند؟! ...اشکال نداشت...
حتما خود مرد هم موی سفید داشت ؛ بیست سال از آخرین قدم زدنشان در پارک گذشته بود...
دوباره فرقش را صاف کرد...خوشحال بود که این یلدا ؛ مثل بیست سال پیش ؛ میتوانستند راحت کنار هم باشند ؛ اینبار ؛ بی آنکه به کسی شناسنامه نشان دهند یا کسی به آنها شک کند !...
زیر شمشادها و کاجها قدم زدن ؛ فقط با او ؛ به کلاغها نگریستن ؛ فقط روی شانه ی او ؛
گریه کردن .... فقط مقابل او ! ...
با خجالت به مغازه ی دل و جگری رفتن ؛ فقط با او ....
یعنی میشد همه ی این خاطرات خوب ؛ دوباره تکرار شود ؟ خواب نبود؟!! ....
تا نیم ساعت دیگر ؛ مرد ؛ زیر همان کاج همیشگی ؛ منتظرش بود؟...قلبش میزد ؛ قلبش هنوز ؛ کم سن وسال بود ؛ یعنی میشد قلب مرد هم ؛ کم سن و سال مانده باشد ؟!...
بخشی از
#داستان_کوتاه
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد....
که دیروز در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس خواندم .
فایل صوتی داستان را ؛ به محض دریافت ؛ در کانال رسمی ام میگذارم ؛ برخی از عکسها راهم در #کانال_رسمی و
#پیج_دوم گذاشته ام.
داستان ؛ کمی طولانیتر از آن است که اینجا یا کانال تایپ شود... و در مجموعه ی قصه های جدیدم ؛ زیر چاپ است...
فایل صوتی آن را تقدیم خواهم کرد.؛ انگار در دانشگاه تربیت مدرس بودید ؛ گرچه آنجا زیادی هیجان زده شدم و میکروفون ؛ چند باری داشت میافتاد !....
#چیستایثربی
#قصه_خوانی
#یلدا
#یلدا_خوانی
#داستان
#قصه
#تربیت_مدرس
#شب_یلدا
#نویسنده
#مدرس
#یثربی_چیستا/اینستاگرام