سلام خانم یثربی مطلب من سیاوش آتش بسیار درک درست شما از شرایط زمانه ست درست مثل کاری ست که سوزان سانتاگ در سارایوو انجام داد و در شرایط بحرانی سارایوو در انتظار گودو بکت رو در بارش یکریز خمپاره به صحنه برد برای التیام درد...درود بر تو
#کلیدر
قطعا این چند جمله مربوط به
#همه_آدمها نیست!
#دولت_آبادی در این چند خط درباره ی قشر خاصی از آدمها صحبت میکند؛ آنها که کلیدر را خوانده اند ؛ میدانند...برای آنها نوشته ام که #نخوانده_اند ! و نمیدانند.... نوشتم تا کنجکاو شوند و بروند بخوانند.درست نیست از آثار بزرگ نویسندگان وطنی مان ؛ بیخبر ؛ از این جهان برویم !....
#چیستایثربی
#محمود_دولت_آبادی
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_کلیدر
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#قصه_گو
به هیچ وجه قصد نداشتم دیگر پاورقی در فضای مجازی بنویسم؛ یا داستان
#خواب_گل_سرخ را ادامه دهم ؛ بیمهری جهان امروز ؛ به بهترین شکل ؛ خودش را در فضای مجازی نشان میدهد... بعد فکر کردم من مادرم ؛ انسانم و نویسنده ام ؛ گاهی هم کار هنر میکنم ؛ کار دیگری بلد نیستم ؛ من نمیتوانم آتش نشان باشم ؛ در بیمارستان کار کنم ؛ امور خیریه راه بیندازم ؛ یا حتی قورمه سبزی خوبی بپزم... تنها چیزی که از کودکی ؛ مرا به مردمم نزدیک میکرد ؛ شاید
#قصه_گفتن بود....
#دخترک_قصه_گو..... راه دیگری ؛ جایگزین آن هنوز نیافته ام که به اندازه ی
#قصه_گویی ؛ آرامم کند و مرا به شما برساند ؛ یا طلسم شب رابشکند...
شاید مثل
#شهرزاد_قصه_گو محکوم به ادامه ی این راهم....با این تفاوت که فرصت من ؛ #هزارویکشب نیست...نمیخواهم فکر کنم چقدر است !...شاید تا ابدیت ؛ باید قصه بگویم....اما فقط برای اهلش....
#خواب_گل_سرخ ؛ از امشب ادامه مییابد.خواهش میکنم قسمتهای قبل را از کانال قصه که همه پشت سر هم آمده است بخوانید که قصه یادتان بیاید...درود بر شما
صفحه ؛ موقع قصه ؛ بسته خواهد شد.این قصه ها فقط برای فالورهای نازنینم است....
آدرس کانال قصه :
@chista_2
قطعا این چند جمله مربوط به
#همه_آدمها نیست!
#دولت_آبادی در این چند خط درباره ی قشر خاصی از آدمها صحبت میکند؛ آنها که کلیدر را خوانده اند ؛ میدانند...برای آنها نوشته ام که #نخوانده_اند ! و نمیدانند.... نوشتم تا کنجکاو شوند و بروند بخوانند.درست نیست از آثار بزرگ نویسندگان وطنی مان ؛ بیخبر ؛ از این جهان برویم !....
#چیستایثربی
#محمود_دولت_آبادی
#ادبیات_معاصر_ایران
#رمان_کلیدر
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#قصه_گو
به هیچ وجه قصد نداشتم دیگر پاورقی در فضای مجازی بنویسم؛ یا داستان
#خواب_گل_سرخ را ادامه دهم ؛ بیمهری جهان امروز ؛ به بهترین شکل ؛ خودش را در فضای مجازی نشان میدهد... بعد فکر کردم من مادرم ؛ انسانم و نویسنده ام ؛ گاهی هم کار هنر میکنم ؛ کار دیگری بلد نیستم ؛ من نمیتوانم آتش نشان باشم ؛ در بیمارستان کار کنم ؛ امور خیریه راه بیندازم ؛ یا حتی قورمه سبزی خوبی بپزم... تنها چیزی که از کودکی ؛ مرا به مردمم نزدیک میکرد ؛ شاید
#قصه_گفتن بود....
#دخترک_قصه_گو..... راه دیگری ؛ جایگزین آن هنوز نیافته ام که به اندازه ی
#قصه_گویی ؛ آرامم کند و مرا به شما برساند ؛ یا طلسم شب رابشکند...
شاید مثل
#شهرزاد_قصه_گو محکوم به ادامه ی این راهم....با این تفاوت که فرصت من ؛ #هزارویکشب نیست...نمیخواهم فکر کنم چقدر است !...شاید تا ابدیت ؛ باید قصه بگویم....اما فقط برای اهلش....
#خواب_گل_سرخ ؛ از امشب ادامه مییابد.خواهش میکنم قسمتهای قبل را از کانال قصه که همه پشت سر هم آمده است بخوانید که قصه یادتان بیاید...درود بر شما
صفحه ؛ موقع قصه ؛ بسته خواهد شد.این قصه ها فقط برای فالورهای نازنینم است....
آدرس کانال قصه :
@chista_2
@chista_yasrebi
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
سلام داستان او یک زن شما گرامی را که آدم می خواند غوطه ور می شود به خرده -جهان جنون...آدم دلش می خواهد برگردد برود همین آخر هفته به بهشت زهرا و داستان او یک زن را بعد فاتحه ای برای مادرش بالای مزار او بخواند تا مادر زنده شود بعد بر گردد به هفت سالگی و بعد برود سرش را بگذارد روی بالش به آرامی و مهربان رحم مادر و بعد مرگ را در رحم مادرش جا بگذارد تا در بیست و هفت سالگی درخت شود به خدا راست یا دروغ گفته اند- مادر که می میرد دیگر نمی میرد' و این شعبده و رویا نیست این جادو و حقیقت داستان او یک زن چیستا یثربی ست درود به این نویسنده ی توانمند سرزمین ام.......
#مهدی_جعفری_فارسانی
#مهدی_جعفری_فارسانی
در سال 1335 ؛ #نخستین_کارگردان_زن سینمای ایران ؛
#شهلا_ریاحی ؛ فیلم
#مرجان را میسازد که مورد بحث و انتقاد فراوانی قرار میگیرد.مهم ترین انتقادها ؛ از جانب نویسنده ی اثر ؛
#محمد_عاصمی بود که تغییرات اعمال شده را از جانب فیلمنامه نویس در داستانش ؛ به شدت محکوم کرد.
@chista_yasrebi
#شهلا_ریاحی ؛ فیلم
#مرجان را میسازد که مورد بحث و انتقاد فراوانی قرار میگیرد.مهم ترین انتقادها ؛ از جانب نویسنده ی اثر ؛
#محمد_عاصمی بود که تغییرات اعمال شده را از جانب فیلمنامه نویس در داستانش ؛ به شدت محکوم کرد.
@chista_yasrebi
Forwarded from نجوای سکوت
download full track in 👇
@najvay_sokoot
@roohnavaz_music
ما از تبار بغضیم ...
#تسلیت
🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯
The Host Of Seraphim
#Lisa_Gerrard
@najvay_sokoot
@roohnavaz_music
ما از تبار بغضیم ...
#تسلیت
🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯
The Host Of Seraphim
#Lisa_Gerrard
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
تو پرنده باش و من گل سرخ
خواب دیده ام که جایمان عوض شده است...
من بال در آورده ام ؛ اما نمیدانم
کدام آسمان ؛ پناه من است !
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
از امشب
فعلا
#اینستاگرام
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
محسن خنده اش گرفت ؛
گفت : چی؟!
آقا حامد ؛ داره به صاحبخونه تون ؛ والیبال یاد میده؟! ایول قهرمان....خوشم اومد!
مریم گفت : بایدبریم پایین ؛ وقتشه!
گفتم : آقا حامد که هنوز زنگ نزده !
مریم گفت : شاید یادش رفته....
اسم والیبال که میاد ؛ اون همه چیز یادش میره... بریم آقا محسن !
فقط یادت باشه ؛ دایی کوچیکه ی ما هستی و تو شهرستان درس میخونی ؛
آنها رفتند ؛ و قرار شد مریم به من زنگ بزند ؛ یا با پیامک در تلگرام ؛ خبرها را بدهد؛ گفتم : عکس هم تونستی ؛ بفرست!
محسن گفت : بابا مگه سیستم جاسوسیه ؟! دیگه عکس واسه چی میخوای؟!
گفتم : با شما حرف نزدم !
آنها رفتند و من باز تنها شدم ؛ ظرفها راشستم ؛ اما خبری از مریم نشد ؛ کمی صبر کردم ؛ نگاهم به گوشی ؛ خیره بود ؛ صبرم تمام شد!
قابلمه ی غذا را برداشتم ؛ چادر نماز مریم را سرم کردم ؛ و به بهانه ی ورود همسایه ی جدید ؛ به طبقه ی آنها رفتم که مثلا
قورمه سبزی ناهارمان را ؛ مهمانشان کنم !
در زدم ...
صدایی نیامد ؛ فقط صدای حامد را ؛ نا واضح میشنیدم ؛ دوباره در زدم ...
حامد روی ویلچر ؛ در را باز کرد ؛ گفت : شمام اومدی یاد بگیری؟
سلام یادم رفت....
حامد ؛ هر چهار نفرشان را به صف کرده بود ؛ و به هرکدام ؛ یک توپ داده بود ؛ که به دیوار بزنند!
زن همسایه ؛ از پایین داد میزد :
به آتیش نشانی زنگ زدم ؛ الان میاد ببینه چه غلطی میکنین بالا سر ما....؟!
دیوارا داره تکون میخوره ! لوسترمون ؛ الان
میفته! ای خدا....
حامد بی توجه به او گفت :
آفرین بچه ها ! محسن از همه بهتره ! اول شد ؛ مریم دوم ؛ عسل سوم ؛
آقای شاکری هم ؛ چهارم !
حالا یه بار دیگه از اول !... ببینم اینبار ؛ چکار میکنید ! قدرت دستا که گفتم ؛ یادتون باشه...
به من گفت : والیبال دوست دارین؟
قابلمه داشت از دستم میفتاد ؛ آهسته گفتم : چرا این کارو میکنید؟
یعنی انقدر اهل شوخی و بازی هستید؟! باور نمیکنم !
گفت : پس فکر میکنین چرا اینکا رو میکنم ؟
گفتم : یا دارید سرگرمشون میکنین که متوجه چیزی نشن ؛ و سوالی نپرسن ؛ یا میخواین...سکوت کردم .
گفت : یا میخوام چی؟!
گفتم : ببخشید ؛ ولی میخواین خاطرات خوبی براشون بذارید...شما درمان میشید ؛ من به معجزه ایمان دارم آقا حامد... قول میدم !
گفت: دختر باهوشی هستی مانا خانم ؛ من هردو تاشو میخوام ! هم سرشون گرم شه ؛ و هم خاطرات خوبی از هم داشته باشیم...
امروز تا پشت ریه هام ؛ بیحسه ؛ یه کم دیگه بالا بره ؛ تمومه!
گفتم: چی میشه؟! بعضیا سالها ؛ با این وضع زنده میمونن!
فقط گردن به بالا حس دارن ؛
ولی زنده ان!
گفت : مثل خواب گل سرخ ؛ تو زمستون؟ گل زنده ست ؛ ولی خوابه !
من میخوام ؛ عزیزام خوشحال باشن ؛ تا منم بتونم خوابای خوب ببینم ؛ نگرانیم فقط مریم طفلیه....
مکثی کرد ؛ ادامه داد : و شما !...
گفتم : مریم همیشه کنارتون میمونه ؛ تحت هرشرایطی...حضور شما ؛ براش کافیه ؛ اما من چرا؟!
گفت : گل سرخ ؛ گاهی به خواب میره ؛
گاهی ؛ هیچوقت خوابش نمیره....
فقط توی خودش یخ میزنه ؛ زندانی میشه !
حس میکنم شما دومی هستی !
رازی داری که روی قلبتون سنگینی میکنه ؛ از روز اول که دیدمتون ؛ فهمیدم؛ به من اعتماد میکنید؟!....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر
#نام_نویسنده امکان پذیر است.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
محسن خنده اش گرفت ؛
گفت : چی؟!
آقا حامد ؛ داره به صاحبخونه تون ؛ والیبال یاد میده؟! ایول قهرمان....خوشم اومد!
مریم گفت : بایدبریم پایین ؛ وقتشه!
گفتم : آقا حامد که هنوز زنگ نزده !
مریم گفت : شاید یادش رفته....
اسم والیبال که میاد ؛ اون همه چیز یادش میره... بریم آقا محسن !
فقط یادت باشه ؛ دایی کوچیکه ی ما هستی و تو شهرستان درس میخونی ؛
آنها رفتند ؛ و قرار شد مریم به من زنگ بزند ؛ یا با پیامک در تلگرام ؛ خبرها را بدهد؛ گفتم : عکس هم تونستی ؛ بفرست!
محسن گفت : بابا مگه سیستم جاسوسیه ؟! دیگه عکس واسه چی میخوای؟!
گفتم : با شما حرف نزدم !
آنها رفتند و من باز تنها شدم ؛ ظرفها راشستم ؛ اما خبری از مریم نشد ؛ کمی صبر کردم ؛ نگاهم به گوشی ؛ خیره بود ؛ صبرم تمام شد!
قابلمه ی غذا را برداشتم ؛ چادر نماز مریم را سرم کردم ؛ و به بهانه ی ورود همسایه ی جدید ؛ به طبقه ی آنها رفتم که مثلا
قورمه سبزی ناهارمان را ؛ مهمانشان کنم !
در زدم ...
صدایی نیامد ؛ فقط صدای حامد را ؛ نا واضح میشنیدم ؛ دوباره در زدم ...
حامد روی ویلچر ؛ در را باز کرد ؛ گفت : شمام اومدی یاد بگیری؟
سلام یادم رفت....
حامد ؛ هر چهار نفرشان را به صف کرده بود ؛ و به هرکدام ؛ یک توپ داده بود ؛ که به دیوار بزنند!
زن همسایه ؛ از پایین داد میزد :
به آتیش نشانی زنگ زدم ؛ الان میاد ببینه چه غلطی میکنین بالا سر ما....؟!
دیوارا داره تکون میخوره ! لوسترمون ؛ الان
میفته! ای خدا....
حامد بی توجه به او گفت :
آفرین بچه ها ! محسن از همه بهتره ! اول شد ؛ مریم دوم ؛ عسل سوم ؛
آقای شاکری هم ؛ چهارم !
حالا یه بار دیگه از اول !... ببینم اینبار ؛ چکار میکنید ! قدرت دستا که گفتم ؛ یادتون باشه...
به من گفت : والیبال دوست دارین؟
قابلمه داشت از دستم میفتاد ؛ آهسته گفتم : چرا این کارو میکنید؟
یعنی انقدر اهل شوخی و بازی هستید؟! باور نمیکنم !
گفت : پس فکر میکنین چرا اینکا رو میکنم ؟
گفتم : یا دارید سرگرمشون میکنین که متوجه چیزی نشن ؛ و سوالی نپرسن ؛ یا میخواین...سکوت کردم .
گفت : یا میخوام چی؟!
گفتم : ببخشید ؛ ولی میخواین خاطرات خوبی براشون بذارید...شما درمان میشید ؛ من به معجزه ایمان دارم آقا حامد... قول میدم !
گفت: دختر باهوشی هستی مانا خانم ؛ من هردو تاشو میخوام ! هم سرشون گرم شه ؛ و هم خاطرات خوبی از هم داشته باشیم...
امروز تا پشت ریه هام ؛ بیحسه ؛ یه کم دیگه بالا بره ؛ تمومه!
گفتم: چی میشه؟! بعضیا سالها ؛ با این وضع زنده میمونن!
فقط گردن به بالا حس دارن ؛
ولی زنده ان!
گفت : مثل خواب گل سرخ ؛ تو زمستون؟ گل زنده ست ؛ ولی خوابه !
من میخوام ؛ عزیزام خوشحال باشن ؛ تا منم بتونم خوابای خوب ببینم ؛ نگرانیم فقط مریم طفلیه....
مکثی کرد ؛ ادامه داد : و شما !...
گفتم : مریم همیشه کنارتون میمونه ؛ تحت هرشرایطی...حضور شما ؛ براش کافیه ؛ اما من چرا؟!
گفت : گل سرخ ؛ گاهی به خواب میره ؛
گاهی ؛ هیچوقت خوابش نمیره....
فقط توی خودش یخ میزنه ؛ زندانی میشه !
حس میکنم شما دومی هستی !
رازی داری که روی قلبتون سنگینی میکنه ؛ از روز اول که دیدمتون ؛ فهمیدم؛ به من اعتماد میکنید؟!....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هجدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری این قصه ؛ با ذکر
#نام_نویسنده امکان پذیر است.
کانال رسمی چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
یادآوری #قسمت_هجدهم
#خواب_گل_سرخ 🔼
کلیه ی قسمتها پشت هم در کانال قصه های
#چیستایثربی
آدرس کانال قصه ها🔽
@chista_2
امشب
فالورها
#قسمت_نوزدهم
#خواب_گل_سرخ 🔼
کلیه ی قسمتها پشت هم در کانال قصه های
#چیستایثربی
آدرس کانال قصه ها🔽
@chista_2
امشب
فالورها
#قسمت_نوزدهم
درباره ی شب آخر
#شب
چیزی نگفتم ؛ نه عکسی ؛ نه یادداشتی....
چون شبی بود از عجیب ترین شبها....
پر از شگفتیها ؛ باور نکردنیها....
فاجعه ی
#پلاسکو ؛ مانع شد که تا چند شب بتوانم تمرکز کنم....
بالاخره به داستان شب آخر نمایش #شب میرسیم و عکسهای روی صحنه و
بخصوص
#پشت_صحنه
سانس دوم را بدون گریم رفتم ؛ دیدار دوستان باعث شد وقت را از دست بدهم ؛ بدون جرعه ای آب ؛ بدون گریم....
ناگهان گفتند : تماشاگران سانس دوم در سالن هستند!
و من بی تجدید گریم ؛ خیس از عرق اجرای اول ؛ با گلوی تشنه و زخمی دویدم.....
چهار ساعت بازی ؛ بی وقفه ؛ در میان بهت فاجعه ای که تازه شنیده بودم....
و ......
و البته
#عشق.....
#عشق_شما
#نفس_شما
#نگاه_شما
و خیلی حرفها و عکسها که بماند برای بعد...
بیشک اگر ......
تو نبودی....
اما بودی....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شب
چیزی نگفتم ؛ نه عکسی ؛ نه یادداشتی....
چون شبی بود از عجیب ترین شبها....
پر از شگفتیها ؛ باور نکردنیها....
فاجعه ی
#پلاسکو ؛ مانع شد که تا چند شب بتوانم تمرکز کنم....
بالاخره به داستان شب آخر نمایش #شب میرسیم و عکسهای روی صحنه و
بخصوص
#پشت_صحنه
سانس دوم را بدون گریم رفتم ؛ دیدار دوستان باعث شد وقت را از دست بدهم ؛ بدون جرعه ای آب ؛ بدون گریم....
ناگهان گفتند : تماشاگران سانس دوم در سالن هستند!
و من بی تجدید گریم ؛ خیس از عرق اجرای اول ؛ با گلوی تشنه و زخمی دویدم.....
چهار ساعت بازی ؛ بی وقفه ؛ در میان بهت فاجعه ای که تازه شنیده بودم....
و ......
و البته
#عشق.....
#عشق_شما
#نفس_شما
#نگاه_شما
و خیلی حرفها و عکسها که بماند برای بعد...
بیشک اگر ......
تو نبودی....
اما بودی....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
شب.سانس اول
همه ی خوبان جمعند!
گلروی عزیز_اعظم گل _ ضحی؛ همیشه اکتیو ومهربان _ جانا ؛ با دختر گلش گلنار آمده و سارا سرداری عزیز ؛ جلوی همه!
مسافر همیشه که به موقع میرسد!
وهمه..
شب.سانس اول
همه ی خوبان جمعند!
گلروی عزیز_اعظم گل _ ضحی؛ همیشه اکتیو ومهربان _ جانا ؛ با دختر گلش گلنار آمده و سارا سرداری عزیز ؛ جلوی همه!
مسافر همیشه که به موقع میرسد!
وهمه..