@chista_yasrebiجورج مایکل :ستاره ها هم آدمهای عادی هستند ؛ که میخواهند ضعفهای خودشان را توسط عشقی که از مردم میگیرند ؛ پنهان کنند !من هم استثناء نیستم
#جورج_مایکل
#مرگ در 53 سالگی در خانه اش
#خواننده
#جورج_مایکل
#مرگ در 53 سالگی در خانه اش
#خواننده
#کریسمس_گذشته
#جورج_مایکل
حدود بیست سال پیش ؛ چه خاطره ها که با این ترانه داشتیم ...
آخرین ترانه ای که جورج مایکل با گروهش ؛ وم خواند و سپس ؛ به طور انفرادی به فعالیتهایش ادامه داد.....
#George_Micheal
#wham
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#جورج_مایکل
حدود بیست سال پیش ؛ چه خاطره ها که با این ترانه داشتیم ...
آخرین ترانه ای که جورج مایکل با گروهش ؛ وم خواند و سپس ؛ به طور انفرادی به فعالیتهایش ادامه داد.....
#George_Micheal
#wham
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from 🅱 کانال بازار تئاتر
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی
آلبومها را کنار گذاشتم و فکر کردم برای حمله ی اول کافیست.
دست عسل را گرفتم ؛ با آقا حامد خداحافظی کردیم و گفتیم : میریم خرید!
با محسن خداحافظی نکردم ؛ انگار وجود ندارد ؛ برای یک لحظه دلم به حالش سوخت ! انگار واقعا وجود نداشت ! وقتی برگشتیم ؛ مریم و مادرم هم برگشته بودند.
خدا را شکر ؛ حال مادرم بهتر بود ؛ ولی میدانستم که جلوی مادر ؛ نباید چیزی درباره ی دکتر و درمانش بپرسم ؛ مریم داشت غذا میپخت.
خودش خرید کرده بود ؛ گفتم : نترسیدی شوهرت اینطرفا کشیک بده؟
گفت اولا روزا ؛ میخوابه ؛ مثل جغد شبا میاد بیرون....
دوما نمیتونم همه ش زندانی باشم ! عسلم باهام نبود که بترسم ؛ عسل که باشه یه کم نگرانم....اما عسلو با خودم نمیبرم ؛ نزدیکم شه ؛ داد میزنم .... برگه ی پزشک قانونی رو به پلیس نشون میدم ؛ میگم این آقا ؛ تا وقت دادگاه ؛ حق نداره طرفم بیاد ؛ چون دست بزن داره!
گفتم: آفرین! گفت: چرا؟! گفتم :
زن مستقل و شجاعی به نظرمیای...
من از مردای لات متنفرم !
گفت:
با لات باید مثل خودش بود ؛ برای همین حامد از این مربیه خواست پیشش بمونه!
گفتم : فکر میکنی محسن بلد باشه از کسی دفاع کنه؟به نظر من که تو عالم خودشه ؛ یه جوری انگار تو این دنیا نیست!
گفت: اسکیتو خوب بلده؟
گفتم: مگه با اسکیت میخواد با شوهرت بجنگه؟!
به نظرم یه جوری وارفته ست! با تعجب نگاهم کرد و گفت : یعنی چی؟ منظورت مواد که نیست؟!
گفتم: نمیدونم چی مصرف میکنه ! اما اخلاقش متغیره ؛ یه دقیقه مهربونه ؛ یه دقیقه بداخلاق !
گفت: بیا این آب میوه رو ببر برای مادر !
گفتم: از دست من نمیگیره...میگه دل دردش بیشتر میشه !
گفت: تو ببر ؛ کاریت نباشه ! بردم ؛ داشت در تختخوابش قرآن میخواند.
آب میوه را کنارش ؛ روی میز گذاشتم ؛ گفت: مرسی! نزدیک بود از شادی ؛ سرم را به دیوار بکوبم!
مریم چه جادویی به کار برده بود که مادرم با من ؛ مهربان شده بود؟ که آبمیوه ی مرا قبول کرد؟
خواستم از مریم بپرسم که در زدند!....من و مریم با اضطراب به هم نگاه کردیم ! از چشمی نگاه کردم ؛ محسن بود !
به مریم گفتم : جان من بیا ببین این چی میخواد؟! من حوصله شو ندارم !
پشت در اتاق خودم ؛ پنهان شدم ؛ صدایشان را درست نمیشنیدم؛ انگار پچ پچ میکردند ؛ داشتم عصبی میشدم.شالم را سرم کردم و بیرون آمدم.
به مریم گفتم : چی شده ؟! چی میخواد این آقا؟!
مریم گفت : چیزی نیست مانا جان ؛ شما برو تو اتاقت ؛ فعلا !
گفتم : در خونه ی منو زده ؛ پس به منم مربوطه ؛ چیه آقا؟! اگه واسه ی عکساست ؛ فقط یه شوخی ساده بود که بدونی ؛ مردمم میتونن اذیتت کنن ! محسن گفت: برای این نیست ؛ موضوع مهمتره!
با ترس به مریم نگاه کردم ؛ مریم گفت: زن پایینی به صاحبخونه ی ما زنگ زده ؛ گفته ما رفتیم.... حامد ؛ جاش یه مرد آورده !....
یه پسر جوون !
...حامد میخواد بگه ؛ آقا محسن ؛ فامیلمونه از شهرستان....
اما خب ؛ آقا محسن ؛ باید چند دقیقه بالا باشه ؛ مثلا من و عسلو برده خرید ! بعد من و عسل با ایشون میریم خونه ی ما ؛ تا صاحبخونه منو ببینه....
اون فکر میکنه من ؛ خواهر حامدم...گفتم :
خوبه دیگه ! جایگاه فراریا شده اینجا !
لیان شامپو ! جنگجویان کوهستان...لینچان کدوممونه؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده ممکن است.
کانال قصه :
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی
آلبومها را کنار گذاشتم و فکر کردم برای حمله ی اول کافیست.
دست عسل را گرفتم ؛ با آقا حامد خداحافظی کردیم و گفتیم : میریم خرید!
با محسن خداحافظی نکردم ؛ انگار وجود ندارد ؛ برای یک لحظه دلم به حالش سوخت ! انگار واقعا وجود نداشت ! وقتی برگشتیم ؛ مریم و مادرم هم برگشته بودند.
خدا را شکر ؛ حال مادرم بهتر بود ؛ ولی میدانستم که جلوی مادر ؛ نباید چیزی درباره ی دکتر و درمانش بپرسم ؛ مریم داشت غذا میپخت.
خودش خرید کرده بود ؛ گفتم : نترسیدی شوهرت اینطرفا کشیک بده؟
گفت اولا روزا ؛ میخوابه ؛ مثل جغد شبا میاد بیرون....
دوما نمیتونم همه ش زندانی باشم ! عسلم باهام نبود که بترسم ؛ عسل که باشه یه کم نگرانم....اما عسلو با خودم نمیبرم ؛ نزدیکم شه ؛ داد میزنم .... برگه ی پزشک قانونی رو به پلیس نشون میدم ؛ میگم این آقا ؛ تا وقت دادگاه ؛ حق نداره طرفم بیاد ؛ چون دست بزن داره!
گفتم: آفرین! گفت: چرا؟! گفتم :
زن مستقل و شجاعی به نظرمیای...
من از مردای لات متنفرم !
گفت:
با لات باید مثل خودش بود ؛ برای همین حامد از این مربیه خواست پیشش بمونه!
گفتم : فکر میکنی محسن بلد باشه از کسی دفاع کنه؟به نظر من که تو عالم خودشه ؛ یه جوری انگار تو این دنیا نیست!
گفت: اسکیتو خوب بلده؟
گفتم: مگه با اسکیت میخواد با شوهرت بجنگه؟!
به نظرم یه جوری وارفته ست! با تعجب نگاهم کرد و گفت : یعنی چی؟ منظورت مواد که نیست؟!
گفتم: نمیدونم چی مصرف میکنه ! اما اخلاقش متغیره ؛ یه دقیقه مهربونه ؛ یه دقیقه بداخلاق !
گفت: بیا این آب میوه رو ببر برای مادر !
گفتم: از دست من نمیگیره...میگه دل دردش بیشتر میشه !
گفت: تو ببر ؛ کاریت نباشه ! بردم ؛ داشت در تختخوابش قرآن میخواند.
آب میوه را کنارش ؛ روی میز گذاشتم ؛ گفت: مرسی! نزدیک بود از شادی ؛ سرم را به دیوار بکوبم!
مریم چه جادویی به کار برده بود که مادرم با من ؛ مهربان شده بود؟ که آبمیوه ی مرا قبول کرد؟
خواستم از مریم بپرسم که در زدند!....من و مریم با اضطراب به هم نگاه کردیم ! از چشمی نگاه کردم ؛ محسن بود !
به مریم گفتم : جان من بیا ببین این چی میخواد؟! من حوصله شو ندارم !
پشت در اتاق خودم ؛ پنهان شدم ؛ صدایشان را درست نمیشنیدم؛ انگار پچ پچ میکردند ؛ داشتم عصبی میشدم.شالم را سرم کردم و بیرون آمدم.
به مریم گفتم : چی شده ؟! چی میخواد این آقا؟!
مریم گفت : چیزی نیست مانا جان ؛ شما برو تو اتاقت ؛ فعلا !
گفتم : در خونه ی منو زده ؛ پس به منم مربوطه ؛ چیه آقا؟! اگه واسه ی عکساست ؛ فقط یه شوخی ساده بود که بدونی ؛ مردمم میتونن اذیتت کنن ! محسن گفت: برای این نیست ؛ موضوع مهمتره!
با ترس به مریم نگاه کردم ؛ مریم گفت: زن پایینی به صاحبخونه ی ما زنگ زده ؛ گفته ما رفتیم.... حامد ؛ جاش یه مرد آورده !....
یه پسر جوون !
...حامد میخواد بگه ؛ آقا محسن ؛ فامیلمونه از شهرستان....
اما خب ؛ آقا محسن ؛ باید چند دقیقه بالا باشه ؛ مثلا من و عسلو برده خرید ! بعد من و عسل با ایشون میریم خونه ی ما ؛ تا صاحبخونه منو ببینه....
اون فکر میکنه من ؛ خواهر حامدم...گفتم :
خوبه دیگه ! جایگاه فراریا شده اینجا !
لیان شامپو ! جنگجویان کوهستان...لینچان کدوممونه؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک گذاری ؛ تنها با ذکر
#نام_نویسنده ممکن است.
کانال قصه :
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from Shab
@chista_yasrebiمیدونی پوست انداختن یعنی چی؟! یعنی کم کم از دست بدی؛اول علاقه هاتو ؛ بعد خاطراتتو و آخرش؛
خودتو!
گمونم ؛ من دچارش شدم... میترسم خودمو جایی جا بذارم ؛ دیگه یادم نیاد!
#شب
#چیستایثربی
خودتو!
گمونم ؛ من دچارش شدم... میترسم خودمو جایی جا بذارم ؛ دیگه یادم نیاد!
#شب
#چیستایثربی
باید از کی تشکر کنم ؟
کسی که این شب رو به من هدیه داد؟
و گذاشت تو تاریکی ابدی بمونم ؟....
خودش رفت ؛
برای من ؛ شبو گذاشت....
شب تموم نمیشه ؛ حتی بعد از مرگ....
حالا زنگ بزنم ؛ بگم متشکرم؟!....
#چیستایثربی
#شب
#نمایش
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کسی که این شب رو به من هدیه داد؟
و گذاشت تو تاریکی ابدی بمونم ؟....
خودش رفت ؛
برای من ؛ شبو گذاشت....
شب تموم نمیشه ؛ حتی بعد از مرگ....
حالا زنگ بزنم ؛ بگم متشکرم؟!....
#چیستایثربی
#شب
#نمایش
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi
@postchiiiii
من شبا نمیخوابم...
_چرا؟!
_اون منو تو شب ؛ ول کرد.میدونم یه شب برمیگرده.....
#شب
#کانال_نمایش_شب
#چیستایثربی
#تاتر
@postchiiiii
من شبا نمیخوابم...
_چرا؟!
_اون منو تو شب ؛ ول کرد.میدونم یه شب برمیگرده.....
#شب
#کانال_نمایش_شب
#چیستایثربی
#تاتر
عزیزان خواننده ی
#داستان
#پاورقی
#خواب_گل_سرخ
متاسفانه
#قسمت_هفدهم ؛ با وجود اینکه حروف را در اینستاگرام ؛ به هم چسباندم ؛ در نقطه ی حساسی به پایان رسید!
صحنه ی بعد که بسیار جالبتر ؛ و درست بعد از این صحنه است ؛ جا نگرفت !...
دوستان از کانال ؛ فردا نسخه ی ادیت شده ی هفدهم را بخوانند ؛ انشالله زودتر همه بخوانند ؛ تا من فردا #هجدهم را تا داغ است ؛ منتشر کنم...
سپاس
#چیستایثربی
#نویسنده
#خواب_گل_سرخ
#داستان
#پاورقی
#خواب_گل_سرخ
متاسفانه
#قسمت_هفدهم ؛ با وجود اینکه حروف را در اینستاگرام ؛ به هم چسباندم ؛ در نقطه ی حساسی به پایان رسید!
صحنه ی بعد که بسیار جالبتر ؛ و درست بعد از این صحنه است ؛ جا نگرفت !...
دوستان از کانال ؛ فردا نسخه ی ادیت شده ی هفدهم را بخوانند ؛ انشالله زودتر همه بخوانند ؛ تا من فردا #هجدهم را تا داغ است ؛ منتشر کنم...
سپاس
#چیستایثربی
#نویسنده
#خواب_گل_سرخ
کریسمس قبل ؛ قلبم را به تو دادم ؛
اما تو روز بعد ؛ آن را به کناری انداختی....
امسال برای اینکه گریه نکنم ؛
قلبم را به فرد خاصی هدیه میدهم....
#جورج_مایکل
#خواننده
#ترانه_سرا
#آهنگساز
#انگلیسی
متولد 1963
دیشب ؛ از اتوبوس دنیا پیاده شد....
عید واقعی اش مبارک !
این کریسمس ؛ عید واقعی اوست !
#چیستایثربی
#نوجوانی
#جوانی
#خاطرات
#عشق
#پستچی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
اما تو روز بعد ؛ آن را به کناری انداختی....
امسال برای اینکه گریه نکنم ؛
قلبم را به فرد خاصی هدیه میدهم....
#جورج_مایکل
#خواننده
#ترانه_سرا
#آهنگساز
#انگلیسی
متولد 1963
دیشب ؛ از اتوبوس دنیا پیاده شد....
عید واقعی اش مبارک !
این کریسمس ؛ عید واقعی اوست !
#چیستایثربی
#نوجوانی
#جوانی
#خاطرات
#عشق
#پستچی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ