#تو_دوست_منی
#تو_عشق_منی
#چیستایثربی
#بخشی از فیلم
#هشت_زن
#فیلم_سینمایی_فرانسوی
#حس_خواهرانه دو پرسوناژ این سکانس؛ در فیلم ؛ دو خواهر تنها هستند...
این ترانه از ترانه های مدرسه های دخترانه ی فرانسه است.
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#تو_عشق_منی
#چیستایثربی
#بخشی از فیلم
#هشت_زن
#فیلم_سینمایی_فرانسوی
#حس_خواهرانه دو پرسوناژ این سکانس؛ در فیلم ؛ دو خواهر تنها هستند...
این ترانه از ترانه های مدرسه های دخترانه ی فرانسه است.
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#وکیل (اسم الله)
لفظ وكيل در قرآن 24 بار وارد شده و در #چهارده_مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
...خالِقُ كُلِّ شَىء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلى كُلّ شَىء وَكِيل.[۱]
وَ للّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً.[۲]
إِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطان وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاًا[۳]
معنای وکیل :
ابن فارس مى گويد: ماده «وكل» حاكى از اعتماد به ديگرى در كار است، و اگر به وكيل، وكيل مى گويند چون كار به او واگذار مى شود.راغب در مفردات مى گويد: «توكل» اين است كه بر غير خود اعتماد كنى و او را نائب خود قرار دهى.و ـ لذا ـ مى فرمايد: (...وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً) يعنى
«به او
#بسنده_كن تا كارهاى تو را انجام دهد»
ولى بايد توجّه نمود كه اگر وكالتهاى عرفى به معنى، نائب گيرى و يا اعتماد به ديگرى است ؛ ولى وكيل گرفتن خدا،
#معنى_بالاتر از اين دارد و آن
#واگذارى_كار_به_او_است به هر صورتى كه بخواهد، و به همين جهت مى فرمايد:(...وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الوَكيل).[۴]
و به ديگر سخن :
در وكالتهاى عادى، موكل، از وكيل مى خواهد فلان كار را صورت دهد و در مورد خدا،
#موكل_كار_را_به_او_مى سپارد...
به هر نحوى بخواهد و صلاح بداند انجام مى دهد.
وكيل هاى عادى، از ديگران كمك مى گيرند، چه بسا در اثناى كار از صورت دادن به مورد وكالت ناتوان مى شوند بر خلاف وكالت خدا، كه به تنهايى، بدون كوچكترين ناتوانى انجام مى دهد، چنان كه مى فرمايد:(...وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً). [۵]
از آنجا كه وكيل پيوسته حافظ منافع موكل است، گاهى به مناسبتى در معنى
#حفيظ نيز به كار مى رود.
#چیستایثربی
#یا_وکیل
#چالش_دعا
#امشب
در پیج رسمی اینستاگرام من
Yasrebi_chistaاینستاگرام رسمی
اهل دلها با ما باشند....
نخست دعا ؛ برای دیگری و خانواده ؛
سپس برای خودتان؛ سوم اگر خواستید برای من حقیر....
قرار ما :امشب
راس دوازده شب ؛ پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
لفظ وكيل در قرآن 24 بار وارد شده و در #چهارده_مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
...خالِقُ كُلِّ شَىء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلى كُلّ شَىء وَكِيل.[۱]
وَ للّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً.[۲]
إِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطان وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاًا[۳]
معنای وکیل :
ابن فارس مى گويد: ماده «وكل» حاكى از اعتماد به ديگرى در كار است، و اگر به وكيل، وكيل مى گويند چون كار به او واگذار مى شود.راغب در مفردات مى گويد: «توكل» اين است كه بر غير خود اعتماد كنى و او را نائب خود قرار دهى.و ـ لذا ـ مى فرمايد: (...وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً) يعنى
«به او
#بسنده_كن تا كارهاى تو را انجام دهد»
ولى بايد توجّه نمود كه اگر وكالتهاى عرفى به معنى، نائب گيرى و يا اعتماد به ديگرى است ؛ ولى وكيل گرفتن خدا،
#معنى_بالاتر از اين دارد و آن
#واگذارى_كار_به_او_است به هر صورتى كه بخواهد، و به همين جهت مى فرمايد:(...وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الوَكيل).[۴]
و به ديگر سخن :
در وكالتهاى عادى، موكل، از وكيل مى خواهد فلان كار را صورت دهد و در مورد خدا،
#موكل_كار_را_به_او_مى سپارد...
به هر نحوى بخواهد و صلاح بداند انجام مى دهد.
وكيل هاى عادى، از ديگران كمك مى گيرند، چه بسا در اثناى كار از صورت دادن به مورد وكالت ناتوان مى شوند بر خلاف وكالت خدا، كه به تنهايى، بدون كوچكترين ناتوانى انجام مى دهد، چنان كه مى فرمايد:(...وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً). [۵]
از آنجا كه وكيل پيوسته حافظ منافع موكل است، گاهى به مناسبتى در معنى
#حفيظ نيز به كار مى رود.
#چیستایثربی
#یا_وکیل
#چالش_دعا
#امشب
در پیج رسمی اینستاگرام من
Yasrebi_chistaاینستاگرام رسمی
اهل دلها با ما باشند....
نخست دعا ؛ برای دیگری و خانواده ؛
سپس برای خودتان؛ سوم اگر خواستید برای من حقیر....
قرار ما :امشب
راس دوازده شب ؛ پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#فسمت_پانزدهم
#چیستایثربی
عسل را بغل کردم و گفتم : باشه پس میجنگیم!
به راه پله ی طبقه ی سوم که رسیدم ؛ گفتم ؛ ببخشید آقا حامد ؛ من کاری برام پیش اومده ؛ باید برم بیرون!
میشه حواستون به عسل باشه؟!
حامد که دربرابر عمل انجام شده قرارگرفته بود ؛ گفت : من الان حواسم به کارگراست !....
بار میارن ؛ میبرن ؛ یه وقت بلایی سر بچه میاد؛ نمیشه یه کم بمونین؟
مریم زنگ زد ؛ گفت تو راهن....
گفتم : دلم میخواد ؛ ولی باور کنید استادم احضارم کرده !
اگه نرم ؛ این دو واحدو افتادم ؛ آخه من دارم یه کتاب برای استاد ترجمه میکنم ؛ البته با اسم ایشون ؛ قراره چاپ شه ؛ ولی خب... من پولشو میگیرم... و البته نمره مو !
امروزم باید...
حامد حواسش پرت شد ؛ گفت : عسل جان ؛ اون دوچرخه میفته روت! دست نزن بش ! مال ما نیست !
گفتم :میخوای دوچرخه بازی کنی عزیزم ؟ بیا سوارشو !
بغلش کردم و سوار دوچرخه اش کردم و محکم نگهش داشتم ؛
عسل گفت : آخ جون ... عاشق دوچرخه ام عمو !
راستی دیگه نباید بت بگم دایی؟! مثل همیشه بگم عمو؟ حامد گفت: آره عزیزم ؛ راحت باش....همون عمو حامدتم !
محسن با کارتون بزرگی در دست رسید ؛ تا عسل را روی دوچرخه اش دید ؛ گفت : این دوچرخه ؛ پوسیده ؛ یادگاری بابامه ؛ الان میشکنه ! بیا پایین دخترم!
گفتم : وا؟! مگه مومه با وزن یه بچه وا بره؟ حالا یه کم زنگ زده ! میشه روغنکاریش کرد ؛ داد عسل بازی کنه ؛ یه کم براش بزرگه ....
اما خودم ؛ یادش میدم ؛ همیشه توی دوچرخه سواری اول بودم !
محسن گفت : لطفا بیارش پایین ؛ من از این دوچرخه ؛ خاطره دارم ؛ روش حساسیت دارم !
گفتم؛: حالا مگه میخوایم بخوریمش؟
این کارتون چیه دستت؟! بده من بابا ؛ داری وا میری ؛ سنگین نیست که!
من بار سنگین زیاد بلند کردم...آخ جون آلبوم !
گفت: دست نزن لطفا !... آلبومای خانوادگیه....
گفتم : چه حرف بیخودی آقا !خب همه ی آلبوما یه جور آلبوم خانوادگین ! یه نگاه کوچولو ؛ که کسی رو نمی کشه!
اوا ! ... این بچه لاغر زردنبو ؛ شما بودی؟! طفلکی! مثل مریضا بودین که!
گفت : دست نزن خانم ؛ شاید من نخوام شما عکسای خصوصی منو ببینی! چه گیری افتادیما !
گفتم : پس قوانین این ساختمونو نمیدونی !
ما اینجا ؛ هیچ چیز خصوصی نداریم ! هرچیز خصوصی ؛ عمومیه! حتی ممکنه سیاسی تعبیر شه!
الان خانم طبقه پایینی هم ؛ مطمین باش داره چکت میکنه ؛ حتی شاید این عکسا رو هم دیده !
زن طبقه پایین ؛ از لای در خانه شان فریاد زد : هذیون میگی دختر؟!
درجعبه ؛ بسته بود ! من چطوری ببینم ؟!
فقط اون دوچرخه ی ما قبل تاریخو دیدم ؛ با اون اتوی مسافرتی فکستنی ؛ که ممکنه کل سیمکشی خونه رو ؛ آتیش بزنه!
عکسا رو دیدی ؛ بده منم ببینم !
گفتم : نگفتم ؟! بفرما ؛ تحویل بگیر ! الان رنگ تمام جورابای شما رو هم میدونه !
گفتم که ! ما تو این ساختمون ؛ هیچ چیز خصوصی نداریم ! آلبوم را ورق زدم ...
آخی ایشون پدرتن ؟! دارن بهت دوچرخه سواری یاد میدن ؟! چه وحشتی کردی ! مگه سفینه هوا میکردی؟!
خانم پایینی گفت : جوونای امروزن دیگه ! فقط اطوارشون زیاده ؛ راه عادیشونو بلد نیستن برن ؛ اسکیت سوار میشن !
دو ساعته صد تا ابزار و کفش اسکیتو برد بالا ! نمیدونم ؛ این جوون ؛ معلم اسکیته یا مکانیک؟!
اینجام کاروانسرا دیگه....هر کی سرشو میندازه پایین ؛ میاد خونه ی اون یکی میمونه ! انگار نه انگار ؛ صاحبخونه ای دارین ؛ مقرراتی هست...
این اسکیتا و جعبه ابزارا ؛ که آقا وارد این خونه کرده ؛ فلزه ! از جنس سلاحه !
اصلا از ما اجازه گرفته ؟!
گفتم : راست میگه دیگه آقا محسن !.....چرا سلاح میاری تو خونه ی مردم ؟!
الان به پلیس صد و ده زنگ بزنه ؛ چی میگین؟!
محسن داشت خودش را کنترل میکرد که مرا از بالای پله ها ؛ پایین پرت نکند...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر نام #نویسنده است.
کانال قصه :
@chista_2
@chista_yasrebi
#فسمت_پانزدهم
#چیستایثربی
عسل را بغل کردم و گفتم : باشه پس میجنگیم!
به راه پله ی طبقه ی سوم که رسیدم ؛ گفتم ؛ ببخشید آقا حامد ؛ من کاری برام پیش اومده ؛ باید برم بیرون!
میشه حواستون به عسل باشه؟!
حامد که دربرابر عمل انجام شده قرارگرفته بود ؛ گفت : من الان حواسم به کارگراست !....
بار میارن ؛ میبرن ؛ یه وقت بلایی سر بچه میاد؛ نمیشه یه کم بمونین؟
مریم زنگ زد ؛ گفت تو راهن....
گفتم : دلم میخواد ؛ ولی باور کنید استادم احضارم کرده !
اگه نرم ؛ این دو واحدو افتادم ؛ آخه من دارم یه کتاب برای استاد ترجمه میکنم ؛ البته با اسم ایشون ؛ قراره چاپ شه ؛ ولی خب... من پولشو میگیرم... و البته نمره مو !
امروزم باید...
حامد حواسش پرت شد ؛ گفت : عسل جان ؛ اون دوچرخه میفته روت! دست نزن بش ! مال ما نیست !
گفتم :میخوای دوچرخه بازی کنی عزیزم ؟ بیا سوارشو !
بغلش کردم و سوار دوچرخه اش کردم و محکم نگهش داشتم ؛
عسل گفت : آخ جون ... عاشق دوچرخه ام عمو !
راستی دیگه نباید بت بگم دایی؟! مثل همیشه بگم عمو؟ حامد گفت: آره عزیزم ؛ راحت باش....همون عمو حامدتم !
محسن با کارتون بزرگی در دست رسید ؛ تا عسل را روی دوچرخه اش دید ؛ گفت : این دوچرخه ؛ پوسیده ؛ یادگاری بابامه ؛ الان میشکنه ! بیا پایین دخترم!
گفتم : وا؟! مگه مومه با وزن یه بچه وا بره؟ حالا یه کم زنگ زده ! میشه روغنکاریش کرد ؛ داد عسل بازی کنه ؛ یه کم براش بزرگه ....
اما خودم ؛ یادش میدم ؛ همیشه توی دوچرخه سواری اول بودم !
محسن گفت : لطفا بیارش پایین ؛ من از این دوچرخه ؛ خاطره دارم ؛ روش حساسیت دارم !
گفتم؛: حالا مگه میخوایم بخوریمش؟
این کارتون چیه دستت؟! بده من بابا ؛ داری وا میری ؛ سنگین نیست که!
من بار سنگین زیاد بلند کردم...آخ جون آلبوم !
گفت: دست نزن لطفا !... آلبومای خانوادگیه....
گفتم : چه حرف بیخودی آقا !خب همه ی آلبوما یه جور آلبوم خانوادگین ! یه نگاه کوچولو ؛ که کسی رو نمی کشه!
اوا ! ... این بچه لاغر زردنبو ؛ شما بودی؟! طفلکی! مثل مریضا بودین که!
گفت : دست نزن خانم ؛ شاید من نخوام شما عکسای خصوصی منو ببینی! چه گیری افتادیما !
گفتم : پس قوانین این ساختمونو نمیدونی !
ما اینجا ؛ هیچ چیز خصوصی نداریم ! هرچیز خصوصی ؛ عمومیه! حتی ممکنه سیاسی تعبیر شه!
الان خانم طبقه پایینی هم ؛ مطمین باش داره چکت میکنه ؛ حتی شاید این عکسا رو هم دیده !
زن طبقه پایین ؛ از لای در خانه شان فریاد زد : هذیون میگی دختر؟!
درجعبه ؛ بسته بود ! من چطوری ببینم ؟!
فقط اون دوچرخه ی ما قبل تاریخو دیدم ؛ با اون اتوی مسافرتی فکستنی ؛ که ممکنه کل سیمکشی خونه رو ؛ آتیش بزنه!
عکسا رو دیدی ؛ بده منم ببینم !
گفتم : نگفتم ؟! بفرما ؛ تحویل بگیر ! الان رنگ تمام جورابای شما رو هم میدونه !
گفتم که ! ما تو این ساختمون ؛ هیچ چیز خصوصی نداریم ! آلبوم را ورق زدم ...
آخی ایشون پدرتن ؟! دارن بهت دوچرخه سواری یاد میدن ؟! چه وحشتی کردی ! مگه سفینه هوا میکردی؟!
خانم پایینی گفت : جوونای امروزن دیگه ! فقط اطوارشون زیاده ؛ راه عادیشونو بلد نیستن برن ؛ اسکیت سوار میشن !
دو ساعته صد تا ابزار و کفش اسکیتو برد بالا ! نمیدونم ؛ این جوون ؛ معلم اسکیته یا مکانیک؟!
اینجام کاروانسرا دیگه....هر کی سرشو میندازه پایین ؛ میاد خونه ی اون یکی میمونه ! انگار نه انگار ؛ صاحبخونه ای دارین ؛ مقرراتی هست...
این اسکیتا و جعبه ابزارا ؛ که آقا وارد این خونه کرده ؛ فلزه ! از جنس سلاحه !
اصلا از ما اجازه گرفته ؟!
گفتم : راست میگه دیگه آقا محسن !.....چرا سلاح میاری تو خونه ی مردم ؟!
الان به پلیس صد و ده زنگ بزنه ؛ چی میگین؟!
محسن داشت خودش را کنترل میکرد که مرا از بالای پله ها ؛ پایین پرت نکند...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پانزدهم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر نام #نویسنده است.
کانال قصه :
@chista_2
@chista_yasrebi
#کانال
#نمایش
#شب
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
بازی
#محمد_حاتمی
#چیستا_یثربی
به کانال ما بپیوندید.عکسهای تمرینهای هر روز ؛ شکل گیری روند اجرا و فیلمهای پشت صحنه در
#کانال_شب
#نمایش
#شب
نویسنده و کارگردان
#چیستایثربی
بازی
#محمد_حاتمی
#چیستا_یثربی
به کانال ما بپیوندید.عکسهای تمرینهای هر روز ؛ شکل گیری روند اجرا و فیلمهای پشت صحنه در
#کانال_شب
خیلی علاقه ندارم برای کسانی که به خودم یا آثارم ؛ علاقه ای ندارند ؛ وقت بگذارم.زندگی؛ هر چه باشد ؛ فقط یکبار است....
فقط #دوستان ؛ کافی هستند.
#چیستایثربی
فقط #دوستان ؛ کافی هستند.
#چیستایثربی
شان شما بالاتر از وقت گذرانی و پرسه گردی در هزارتوی دنیای دروغهاست....
#چیستایثربی
#چیستایثربی
Forwarded from Shab
@chista_yasrebi
من حتی با شالم ؛ میتونم خودمو دار بزنم ؛ تو چه جوری میخوای بمیری؟! تا حالا لنگه کفش تو صورتت پرت کردن؟ کفش کثیف خودشونو؟..فقط چون چشم دیدن آدمی مثل تو رو ندارن؟
#شب
من حتی با شالم ؛ میتونم خودمو دار بزنم ؛ تو چه جوری میخوای بمیری؟! تا حالا لنگه کفش تو صورتت پرت کردن؟ کفش کثیف خودشونو؟..فقط چون چشم دیدن آدمی مثل تو رو ندارن؟
#شب
@chista_yasrebi
بسه! به اون مرد فکر نکن ! چون اون اصلا به تو فکر نمیکنه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#امشب
بسه! به اون مرد فکر نکن ! چون اون اصلا به تو فکر نمیکنه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شانزدهم
#امشب
@chista_yasrebi
تو گم نشدی!
خانه گم نشد ؛
پدر گم نشد ؛
جوانی ام گم نشد ؛
فقط عینکم گم شده ؛ که دیگر نمیبینمتان!
یک مهربان برایم عینک بیاورد....
#چیستایثربی
تو گم نشدی!
خانه گم نشد ؛
پدر گم نشد ؛
جوانی ام گم نشد ؛
فقط عینکم گم شده ؛ که دیگر نمیبینمتان!
یک مهربان برایم عینک بیاورد....
#چیستایثربی