Forwarded from چیستا_وان
@chista_yasrebi نقد_انلاین بعدی.
#بلو_جاسمین
#وودی_الن با بازی کیت بلانشت.از حالا وقت دارید که فیلم را ببینید.اقتباسی آزاد از اتوبوسی به نام هوس
#بلو_جاسمین
#وودی_الن با بازی کیت بلانشت.از حالا وقت دارید که فیلم را ببینید.اقتباسی آزاد از اتوبوسی به نام هوس
سلام
متاسفانه بعضی از افراد خواسته یا ناخواسته سطحی نگر هستن که تعدادشونم کم نیست...
اطرافمون پر شده از این جور آدم ها
وقتی هم حرف جدیدی میزنی که عمیق تر فکر کنن تو رو به بی منطق بودن متهم می کنن...
من که هیچ وقت منطق این جور آدم ها رو نفهمیدم...
میدونید خانم یثربی عزیزم این آدم ها سختشونه ذهنشونو تغییر بدن، دوست دارن توی مردابی که گذشتگان ساختن براشون فرو برن...
این جور آدم ها انقدرررر مسایل روزمره ساده رو پیچیده میکنن که دیگه وقتی برای تفکر عمیق براشون باقی نمیمونه...
مثلا این خانمی که به شما میگه برای جمع کردن فالور قصه مینویسید جزو همین دسته آدم هاست...
وگرنه هدف و رسالت بانو چیستا یثربی بر هیچ اهل دلی پوشیده نیست...
پس بی توجه باشید بانو جان به این سطحی نگرها...
وقت شما قابل ارزش گزاری نیست... به این آدم ها بی توجه باشید، بیشتر برایمان حرف بزنید و بنویسید که تشنگان دریای معرفت شما منتظر آگاهی بیشترند...
با تقدیم احترام به شما
ن.سیف
متاسفانه بعضی از افراد خواسته یا ناخواسته سطحی نگر هستن که تعدادشونم کم نیست...
اطرافمون پر شده از این جور آدم ها
وقتی هم حرف جدیدی میزنی که عمیق تر فکر کنن تو رو به بی منطق بودن متهم می کنن...
من که هیچ وقت منطق این جور آدم ها رو نفهمیدم...
میدونید خانم یثربی عزیزم این آدم ها سختشونه ذهنشونو تغییر بدن، دوست دارن توی مردابی که گذشتگان ساختن براشون فرو برن...
این جور آدم ها انقدرررر مسایل روزمره ساده رو پیچیده میکنن که دیگه وقتی برای تفکر عمیق براشون باقی نمیمونه...
مثلا این خانمی که به شما میگه برای جمع کردن فالور قصه مینویسید جزو همین دسته آدم هاست...
وگرنه هدف و رسالت بانو چیستا یثربی بر هیچ اهل دلی پوشیده نیست...
پس بی توجه باشید بانو جان به این سطحی نگرها...
وقت شما قابل ارزش گزاری نیست... به این آدم ها بی توجه باشید، بیشتر برایمان حرف بزنید و بنویسید که تشنگان دریای معرفت شما منتظر آگاهی بیشترند...
با تقدیم احترام به شما
ن.سیف
من عاشق یه دختر ابری م
که میتونه تو گریه هاش بخنده
عشــــق تو یه معجزه ی آبیه
شــــــــــبیه دریا شدن پرنده
#علی_رادی
#نمایش
#من_آناکارنینا_نیستم
#نویسنده و
#کارگردان
#چیستایثربی
#تاتر_شهر
#بزودی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
که میتونه تو گریه هاش بخنده
عشــــق تو یه معجزه ی آبیه
شــــــــــبیه دریا شدن پرنده
#علی_رادی
#نمایش
#من_آناکارنینا_نیستم
#نویسنده و
#کارگردان
#چیستایثربی
#تاتر_شهر
#بزودی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
چهره ها/ چيستا يثربي و پندهاي لقمان حکيم
تاریخ انتشار: 95/09/05 10:13
www.akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=3109335
تاریخ انتشار: 95/09/05 10:13
www.akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=3109335
آخرین خبر | در کوتاهترین زمان بروزترین باشید
آخرین خبر | چهره ها/ چیستا یثربی و پندهای لقمان حکیم
چیستا یثربی نویسنده نسل جوان کشورمان اقدام به انتشار پندهایی از لقمان حکیم کرد که در عکس پیوست، ملاحظه می کنید<a hr...
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
گفتم : خجالت میکشم خب...
حامدگفت:خجالت از چی؟!
اولین بار بود که لبخندش را میدیدم ؛ لبخند که زد ؛ اتاق روشن تر شد.
گفتم : کلا من از همه چی خجالت میکشم ! و خودم هم از جواب احمقانه ام خجالت کشیدم !
گفت:دیروز که ویلچر منو ؛ مثل قهرمانای وزنه برداری بلند کردین؛ اصلا بهتون نمیامد خجالتی باشین! جوابی ندادم ؛ حالا واقعا دعا میکردم کاش وارد اتاق نشده بود!
نمیدانم چرا حس میکردم که سرخ شده ام!
نگاهش خیرگی و تندی خاصی داشت ؛ اما صدایش مهربان بود...بالاخره مریم؛ مثل فرشته ی نجات ؛ با سه استکان چای رسید ؛ چشمانش اشکی بود. برادرش هم متوجه شد.
گفت: چیه؟...گفت: به اون شماره ی قبلیم که فروختم ؛ چند بار زنگ زده ! تهدید کرده ؛ برای شماره ی جدیدم یا آدرس ! ...طرف میگه ما از شما یه خط خریدیم ؛ دردسر که نخریدیم ! میگفتین فراری هستین؛ نمیخریدیم...!
حامد گفت:ولش کن الان ! مهم اینه که هیچکس جای این خونه رو ؛ ته این کوچه ی بن بست نمیدونه
عسلم که دیگه مهد نمیره ؛ پس اونجوری هم نمیتونه پیداش کنه.گفتم: ببخشید من دیگه باید برم.
مریم گفت: حالا نشسته بودید.گفتم :نگران مینام! زنگ نزده ؛ کلیدم که نداره؛ برم بالا ببینم پشت در نمونده باشه!
به خانه برگشتم. شماره ی مینا را گرفتم ؛ مشترک مورد نظر در دسترس نبود! فکر کردم عجب بچه ی بیفکریه !
لااقل میتونست یه زنگ بزنه یا پیام بده که من نگرانش نشم.
نمیدانستم به خانه شان زنگ بزنم یا نه! مادرش یعنی خاله ام؛ زنی عصبی و تند مزاج بود ؛ شوهرش هم معمولا خانه نبود ؛ ترسیدم در هر دو حالت، چه مینا خانه باشد ؛ چه نباشد ؛ رابطه شان خرابتر شود ؛ چون اصلا با این خاله ام ؛ رابطه ی تلفنی و احوالپرسی نداشتم. فقط دعا کردم مینا زودتر برگردد.ساعت نزدیک یازده شب بود ! چطور عقلش نمیرسید که من نگران میشوم؟!
مادر از اتاقش بیرون آمد.سلام دادم؛ جواب نداد ؛ به طرف دستشویی رفت.معلوم بود که مسکن هایش این بار خیلی قوی هستند.گیج خواب بود...نمیخواستم درباره مینا حرف بزنم و نگرانش کنم.
نیم ساعت بعد با صدای در؛ از روی مبل پریدم! یک نفر به در ما میکوبید؛ آن ساعت شب ؛ بلند و پشت هم...
قلبم در دهانم ریخت؛ فکر کردم مشکلی برای مینا پیش آمده ؛سریع از چشمی؛ نگاه کردم ؛
مریم بود؛ بچه در بغل...
در را باز کردم ؛ خود را داخل انداخت و گفت : درو ببند!
سریع در را بستم. گفت:شوهرم اومده! جامو پیدا کرده!
داداشم گفت بیام بالا ؛ تا نفهمه من اینجام! گفت؛ امشب رو یه جور دست به سرش میکنه!
ببخش! میشه امشب اینجا باشیم؟ گفتم: خواهش میکنم.حتما...اما نگران آقا حامدم...تنهان ؛ رو ویلچر....
یه وقت شوهرتون؛ اذیتش نکنه! میخواین به پلیس زنگ بزنم؟ گفت:نه؛ پلیس دخالت نمیکنه!...تا حالا چند بار زنگ زدیم ؛ فقط گزارش مینویسه و برگه میده برای دادگاه....
اما اونوقت ؛ بچه رو باید تا دادگاه بدم پدرش....بیفایده ست....زنگ نزن!
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_ششم
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک گذاری ؛ با ذکر نام نویسنده ؛ امکان پذیر است .
کانال رسمی چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_ششم
#چیستایثربی
گفتم : خجالت میکشم خب...
حامدگفت:خجالت از چی؟!
اولین بار بود که لبخندش را میدیدم ؛ لبخند که زد ؛ اتاق روشن تر شد.
گفتم : کلا من از همه چی خجالت میکشم ! و خودم هم از جواب احمقانه ام خجالت کشیدم !
گفت:دیروز که ویلچر منو ؛ مثل قهرمانای وزنه برداری بلند کردین؛ اصلا بهتون نمیامد خجالتی باشین! جوابی ندادم ؛ حالا واقعا دعا میکردم کاش وارد اتاق نشده بود!
نمیدانم چرا حس میکردم که سرخ شده ام!
نگاهش خیرگی و تندی خاصی داشت ؛ اما صدایش مهربان بود...بالاخره مریم؛ مثل فرشته ی نجات ؛ با سه استکان چای رسید ؛ چشمانش اشکی بود. برادرش هم متوجه شد.
گفت: چیه؟...گفت: به اون شماره ی قبلیم که فروختم ؛ چند بار زنگ زده ! تهدید کرده ؛ برای شماره ی جدیدم یا آدرس ! ...طرف میگه ما از شما یه خط خریدیم ؛ دردسر که نخریدیم ! میگفتین فراری هستین؛ نمیخریدیم...!
حامد گفت:ولش کن الان ! مهم اینه که هیچکس جای این خونه رو ؛ ته این کوچه ی بن بست نمیدونه
عسلم که دیگه مهد نمیره ؛ پس اونجوری هم نمیتونه پیداش کنه.گفتم: ببخشید من دیگه باید برم.
مریم گفت: حالا نشسته بودید.گفتم :نگران مینام! زنگ نزده ؛ کلیدم که نداره؛ برم بالا ببینم پشت در نمونده باشه!
به خانه برگشتم. شماره ی مینا را گرفتم ؛ مشترک مورد نظر در دسترس نبود! فکر کردم عجب بچه ی بیفکریه !
لااقل میتونست یه زنگ بزنه یا پیام بده که من نگرانش نشم.
نمیدانستم به خانه شان زنگ بزنم یا نه! مادرش یعنی خاله ام؛ زنی عصبی و تند مزاج بود ؛ شوهرش هم معمولا خانه نبود ؛ ترسیدم در هر دو حالت، چه مینا خانه باشد ؛ چه نباشد ؛ رابطه شان خرابتر شود ؛ چون اصلا با این خاله ام ؛ رابطه ی تلفنی و احوالپرسی نداشتم. فقط دعا کردم مینا زودتر برگردد.ساعت نزدیک یازده شب بود ! چطور عقلش نمیرسید که من نگران میشوم؟!
مادر از اتاقش بیرون آمد.سلام دادم؛ جواب نداد ؛ به طرف دستشویی رفت.معلوم بود که مسکن هایش این بار خیلی قوی هستند.گیج خواب بود...نمیخواستم درباره مینا حرف بزنم و نگرانش کنم.
نیم ساعت بعد با صدای در؛ از روی مبل پریدم! یک نفر به در ما میکوبید؛ آن ساعت شب ؛ بلند و پشت هم...
قلبم در دهانم ریخت؛ فکر کردم مشکلی برای مینا پیش آمده ؛سریع از چشمی؛ نگاه کردم ؛
مریم بود؛ بچه در بغل...
در را باز کردم ؛ خود را داخل انداخت و گفت : درو ببند!
سریع در را بستم. گفت:شوهرم اومده! جامو پیدا کرده!
داداشم گفت بیام بالا ؛ تا نفهمه من اینجام! گفت؛ امشب رو یه جور دست به سرش میکنه!
ببخش! میشه امشب اینجا باشیم؟ گفتم: خواهش میکنم.حتما...اما نگران آقا حامدم...تنهان ؛ رو ویلچر....
یه وقت شوهرتون؛ اذیتش نکنه! میخواین به پلیس زنگ بزنم؟ گفت:نه؛ پلیس دخالت نمیکنه!...تا حالا چند بار زنگ زدیم ؛ فقط گزارش مینویسه و برگه میده برای دادگاه....
اما اونوقت ؛ بچه رو باید تا دادگاه بدم پدرش....بیفایده ست....زنگ نزن!
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#قسمت_ششم
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هر گونه اشتراک گذاری ؛ با ذکر نام نویسنده ؛ امکان پذیر است .
کانال رسمی چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi #نیایش_میمندی_نژاد ؛
#بازیگر من ؛ روی فرش قرمز جشن سینمای ایران
#من_آناکارنینا_نیستم
#بزودی
#تاتر_شهر
#چیستایثربی
#نویسنده و
#کارگردان
#بازیگر من ؛ روی فرش قرمز جشن سینمای ایران
#من_آناکارنینا_نیستم
#بزودی
#تاتر_شهر
#چیستایثربی
#نویسنده و
#کارگردان