هجده سالم که بود؛ عاشق رییسم شدم. خیلی ساده اعتراف میکنم...
🔴خواندن #ادامه این داستان در کانال های :
چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کانال_ویژه
@chista_2
🔴خواندن #ادامه این داستان در کانال های :
چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کانال_ویژه
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_هشتاد_و_هشت
#چیستایثربی
صدای کشیش مرا از عالم خود بیرون آورد.
گفت: نگفتی چقدر مادرمو میشناسی؟ خیلی جوونی....این عکسو کی بهت داده؟
گفتم : آقایی به نام علیرضا سپندان ؛ میشناسین؟
گفت: نمیدونم ؛ شاید! اسم و فامیلا یادم نمیمونه؛ فقط چهره ها !
هرکی این عکسو بهت داده ؛ باهات شوخی کرده ! گفتم چطور؟ فکر کردم پدرمو پیدا کردم !
گفت: من سال هفتاد ؛ هنوز مدرسه میرفتم؛ هیچوقتم ازدواج نکردم ! بچه ندارم ؛ وگرنه ؛ کی بهتر از دختر خوبی مثل تو؟
گریه ام گرفت ؛ نه برای اینکه اون ؛ پدرم نبود ؛ برای اینکه خسته شده بودم ؛ برای اینکه علیرضا داشت با من بازی میکرد و من نمیدانستم چرا !
گفتم : خب؛ هیچی راجع به اون زندان میدونید؟! اونجاییکه اون دو تا آشناشدن و آقای توماس اعدام شد؟ گفت: من فقط بعدا ؛ یه بار ؛ رییس زندان رو دیدم ؛ نمیشناختمش ؛ اومد شبانه روزی ما ؛ نمیدونم به خواهرا چی گفت که از اون به بعد ؛ من خیلی عزیز شدم.
سالهای جنگ بود.
من خیلی کوچیک بودم ؛ اما گفتم ؛ قیافه ها یادم میمونه ؛
اگه او مرد رو باز ببینم ؛ میشناسم ؛ رییس اون زندان رو !
میدونی خواهرا بم گفتن ؛ اون از مادرم دفاع میکرد ؛ نمیذاشت تو زندان زیاد اذیتش کنن ؛ اون اجازه عقد رو داد ؛ چون حوالی سالهای انقلاب بود ؛ زندان بلبشو و بی درو پیکر بود؛ اون اجازه میداد این زن و شوهر؛ گاهی همدیگه رو تنها ببینن!
اون باعث شد من به دنیا بیام!
گفتم : خب پس اگه بچه ندارین ؛ آزمایش ژنتیک؟.... گفت: نه ؛ خنده داره! اجازه بده همینطور مجرد بمونم ! من واقعا ازدواج نکردم ! با سرخوردگی بیرون رفتم؛
شهرام از پیش دکتر دستش آمده بود، آنطرف خیابان؛ در ماشین ؛ منتظرم بود. خیابان شلوغ بود.انگار همه ی دنیا ؛ از خانه بیرون ریخته بودند!....یک دفعه دیدم ؛ چند لباس شخصی ؛ دارند روی شیشه ی ماشین شهرام میکوبند ! داد زد: چیکار میکنید؟ عربده کشیدند : برو! اینجا واینسا....! توقف ممنوعه!
گفت:منتظر خانمم!
داد زدند: زود راه بیفت ببینم !
شهرام مرا اینسوی خیابان ندید؛ حرکت کرد ؛ داد زدم: شهرام !
دنبال ماشینش دویدم ؛ یکیشان ؛ جلویم را گرفت ؛ گفت : اونطرفو بستیم خانم ؛ از اینور ! ....
گفتم: شوهرمو گم میکنم !مرد داد زد: گفتم: از اینور! زود ! ....و با چوبش به انتهای خیابان اشاره کرد....
دیدم شهرام با یک دست بسته ؛ از ماشین پیاده شد.
گفت : چیکارش داری خانممو؟
طرف شهرام را نشناخت ؛ گفت: برو فکلی! خانمم!.....آره ؛ خانمت؛ جون خودت...... تا نزدم ناقصت کنم ؛ سوارماشینت شو ! گمشو !... شهرام مقاومت کرد ؛ ضربه روی دست شکسته اش خورد ؛ فریادش هوا رفت!
فحش خواهر و مادر میداد ؛ او را بردند؛ من از وحشت نمیدانستم چه کنم! یکدفعه چرا دنیا ؛ این شکلی شده بود؟در هجده سالگی من....هشتاد و هشت؟
رانندگی هم بلد نبودم ! به کلیسا برگشتم ؛ نفس نفس میزدم ؛ در باغ کلیسا ؛ به سهراب زنگ زدم.
گفت :آخه اونجا چرا رفتین؟ اون میدون الان شلوغه! و گفت؛ نزدیکه ؛ خودشو میرسونه...
چشمم به ساختمان کلیسا افتاد ! کشیش از پشت پنجره ؛ نگاهم میکرد؛ تا مرا دید؛ پرده را کشیدو دور شد....
سهراب رسید ؛ کارتی نشانشان داد ؛ سراغ شهرام را گرفت ؛ به من گفت سوار شو ؛ میدونم کجا بردنش! آخه این بشر با دردسر افریده شده ؛ گفتم: تقصیر من بود!
گفت:تقصیرکسی نیست! تقصیر هیچکس.....
فقط دعا کن! این کله خراب...اونام که نمیشناسنش.... دعا کن نزنن رو دستش!....مهره ی پشتم تیر کشید !
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوهشت
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از
#اینستاگرام_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#قسمت_هشتاد_و_هشت
#چیستایثربی
صدای کشیش مرا از عالم خود بیرون آورد.
گفت: نگفتی چقدر مادرمو میشناسی؟ خیلی جوونی....این عکسو کی بهت داده؟
گفتم : آقایی به نام علیرضا سپندان ؛ میشناسین؟
گفت: نمیدونم ؛ شاید! اسم و فامیلا یادم نمیمونه؛ فقط چهره ها !
هرکی این عکسو بهت داده ؛ باهات شوخی کرده ! گفتم چطور؟ فکر کردم پدرمو پیدا کردم !
گفت: من سال هفتاد ؛ هنوز مدرسه میرفتم؛ هیچوقتم ازدواج نکردم ! بچه ندارم ؛ وگرنه ؛ کی بهتر از دختر خوبی مثل تو؟
گریه ام گرفت ؛ نه برای اینکه اون ؛ پدرم نبود ؛ برای اینکه خسته شده بودم ؛ برای اینکه علیرضا داشت با من بازی میکرد و من نمیدانستم چرا !
گفتم : خب؛ هیچی راجع به اون زندان میدونید؟! اونجاییکه اون دو تا آشناشدن و آقای توماس اعدام شد؟ گفت: من فقط بعدا ؛ یه بار ؛ رییس زندان رو دیدم ؛ نمیشناختمش ؛ اومد شبانه روزی ما ؛ نمیدونم به خواهرا چی گفت که از اون به بعد ؛ من خیلی عزیز شدم.
سالهای جنگ بود.
من خیلی کوچیک بودم ؛ اما گفتم ؛ قیافه ها یادم میمونه ؛
اگه او مرد رو باز ببینم ؛ میشناسم ؛ رییس اون زندان رو !
میدونی خواهرا بم گفتن ؛ اون از مادرم دفاع میکرد ؛ نمیذاشت تو زندان زیاد اذیتش کنن ؛ اون اجازه عقد رو داد ؛ چون حوالی سالهای انقلاب بود ؛ زندان بلبشو و بی درو پیکر بود؛ اون اجازه میداد این زن و شوهر؛ گاهی همدیگه رو تنها ببینن!
اون باعث شد من به دنیا بیام!
گفتم : خب پس اگه بچه ندارین ؛ آزمایش ژنتیک؟.... گفت: نه ؛ خنده داره! اجازه بده همینطور مجرد بمونم ! من واقعا ازدواج نکردم ! با سرخوردگی بیرون رفتم؛
شهرام از پیش دکتر دستش آمده بود، آنطرف خیابان؛ در ماشین ؛ منتظرم بود. خیابان شلوغ بود.انگار همه ی دنیا ؛ از خانه بیرون ریخته بودند!....یک دفعه دیدم ؛ چند لباس شخصی ؛ دارند روی شیشه ی ماشین شهرام میکوبند ! داد زد: چیکار میکنید؟ عربده کشیدند : برو! اینجا واینسا....! توقف ممنوعه!
گفت:منتظر خانمم!
داد زدند: زود راه بیفت ببینم !
شهرام مرا اینسوی خیابان ندید؛ حرکت کرد ؛ داد زدم: شهرام !
دنبال ماشینش دویدم ؛ یکیشان ؛ جلویم را گرفت ؛ گفت : اونطرفو بستیم خانم ؛ از اینور ! ....
گفتم: شوهرمو گم میکنم !مرد داد زد: گفتم: از اینور! زود ! ....و با چوبش به انتهای خیابان اشاره کرد....
دیدم شهرام با یک دست بسته ؛ از ماشین پیاده شد.
گفت : چیکارش داری خانممو؟
طرف شهرام را نشناخت ؛ گفت: برو فکلی! خانمم!.....آره ؛ خانمت؛ جون خودت...... تا نزدم ناقصت کنم ؛ سوارماشینت شو ! گمشو !... شهرام مقاومت کرد ؛ ضربه روی دست شکسته اش خورد ؛ فریادش هوا رفت!
فحش خواهر و مادر میداد ؛ او را بردند؛ من از وحشت نمیدانستم چه کنم! یکدفعه چرا دنیا ؛ این شکلی شده بود؟در هجده سالگی من....هشتاد و هشت؟
رانندگی هم بلد نبودم ! به کلیسا برگشتم ؛ نفس نفس میزدم ؛ در باغ کلیسا ؛ به سهراب زنگ زدم.
گفت :آخه اونجا چرا رفتین؟ اون میدون الان شلوغه! و گفت؛ نزدیکه ؛ خودشو میرسونه...
چشمم به ساختمان کلیسا افتاد ! کشیش از پشت پنجره ؛ نگاهم میکرد؛ تا مرا دید؛ پرده را کشیدو دور شد....
سهراب رسید ؛ کارتی نشانشان داد ؛ سراغ شهرام را گرفت ؛ به من گفت سوار شو ؛ میدونم کجا بردنش! آخه این بشر با دردسر افریده شده ؛ گفتم: تقصیر من بود!
گفت:تقصیرکسی نیست! تقصیر هیچکس.....
فقط دعا کن! این کله خراب...اونام که نمیشناسنش.... دعا کن نزنن رو دستش!....مهره ی پشتم تیر کشید !
#او_یک_زن
#قسمت_هشتادوهشت
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از
#اینستاگرام_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
Forwarded from AtousaDolatyari
هجده سالم که بود؛ عاشق رییسم شدم. خیلی ساده اعتراف میکنم...
🔴خواندن #ادامه این داستان در کانال های :
چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کانال_ویژه
@chista_2
🔴خواندن #ادامه این داستان در کانال های :
چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کانال_ویژه
@chista_2
@chista_yasrebi
@chista_2
مگر شما هر چه بگویند باور میکنید؟ شاید دروغ میگویند؟ و شاید مجبورند دروغ بگویند....از باند شبنم و علیرضا ناراحت نیستم! شاید مجبور بودند به همه ی ما دروغ بگویند.#او_یکزن
@chista_2
مگر شما هر چه بگویند باور میکنید؟ شاید دروغ میگویند؟ و شاید مجبورند دروغ بگویند....از باند شبنم و علیرضا ناراحت نیستم! شاید مجبور بودند به همه ی ما دروغ بگویند.#او_یکزن
@chista_yasrebi من نباید شناخته بشم....چرا ؟....چرا بهم دروغ میگن ؟....
_شاید به خاطر خودته! شاید آدم نباید درگیر گذشته بشه؛ شاید خطرناک باشه!...
#او_یکزن_قسمتهای_بعدی
_شاید به خاطر خودته! شاید آدم نباید درگیر گذشته بشه؛ شاید خطرناک باشه!...
#او_یکزن_قسمتهای_بعدی
Forwarded from چیستا_وان
دوستان گلم
اگهی کانالهایی که اشتباها لینکشان پاک نشده روی صفحه ی من میرود ؛ به هیچ وجه مورد تایید من نیستند ؛ به خاطر من جوین.نشوید !!!
@maryppopins
اگهی کانالهایی که اشتباها لینکشان پاک نشده روی صفحه ی من میرود ؛ به هیچ وجه مورد تایید من نیستند ؛ به خاطر من جوین.نشوید !!!
@maryppopins
@chista_yasrebi یک شب خوب__من و سارا حدادی عزیز در کنسرت موسیقی لاتین گروه راش/گروهی عالی...و موسیقی عالیتر_فرهنگسرای نیاوران_چیستایثربی
@chista_yasrebi
موسیقی ؛ صدای روح است...وقتی بلند فکر میکنی....وقتی حتی با خودت فکر میکنی....موسیقی شکارت میکند.همه ی حسهای انسانی تو را...
موسیقی بیرحم است
گاهی آدم را عاشق میکند....
موسیقی ؛ صدای قلب کاینات است...
#موسیقی....
#چیستایثربی
موسیقی ؛ صدای روح است...وقتی بلند فکر میکنی....وقتی حتی با خودت فکر میکنی....موسیقی شکارت میکند.همه ی حسهای انسانی تو را...
موسیقی بیرحم است
گاهی آدم را عاشق میکند....
موسیقی ؛ صدای قلب کاینات است...
#موسیقی....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi چیستایثربی:
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
بخشی از کنسرت
#امریکای_لاتین
#گروه_راش
فرهنگسرای نیاوران
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
بخشی از کنسرت
#امریکای_لاتین
#گروه_راش
فرهنگسرای نیاوران
#چیستایثربی
@chista_yasrebi میدانی به چه فکر میکنم ؟ تو همین حالا ؛ خواب چه میبینی ؟ با این همه آدم که تو را خواب میبینند....#
چیستایثربی
چیستایثربی
#مدتی_سفر
ادمین عزیزی صفحه ها را اداره میکند
دوستتان دارم
هر جا که باشم
تا چاپ
#او_یکزن
باز خواهم گشت
مطالب صفحه زیر نطر خودم و توسط کمک ادمین اداره میشود.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ادمین عزیزی صفحه ها را اداره میکند
دوستتان دارم
هر جا که باشم
تا چاپ
#او_یکزن
باز خواهم گشت
مطالب صفحه زیر نطر خودم و توسط کمک ادمین اداره میشود.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi