چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@chista_yasrebi ببین ببین که چه بی طاقتم ز شیدایی/با گروه کارگاه نمایشنامه نویسی من در دانشگاه تهران /عزیزان/چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی

شهرام از پنجره بیرون را نگاه کرد ؛ نفسی کشید و گفت: هر کی در رو ؛ روی مادرم باز کرد ؛ دستاشم باز کرده بود...کاری کرد که اون زن فرار کنه ؛ بچه بزرگ شده بود ؛ دیگه راهی برای خلاص کردنش نبود ؛ مگه با هم میرفتن...مادرم خودشو پرت کرد ته دره ی برفی ؛ بچه رفت ؛ مادر سرش آسیب دید ؛ ولی، برف تازه ؛ نجاتش داد ؛ محلیا زود پیداش کردن.... ما که رسیدیم ؛ برف پر خون بود ، تو بیمارستان ؛ بچه رو مثل یه عروسک خونی ؛ تیکه تیکه ازش کشیدن بیرون ؛ دختر بود... تیکه های جسد رو بش نشون ندادن ! حاجی سپندان برد یه جا خاکش کرد ؛ بعد کم کم مادر اینجوری شد ؛ مدام صدای گریه ی نوزاد میشنید...از تو تپه ها ؛ دره ها ؛ از همه جا...و دیگه خوب نشد! قرار بود یواشکی از ایران بریم ؛ نشد ؛ مادرم برای اینکه درداش یادش بره ؛ کم کم ؛ هویتشو انکار کرد ؛ شد یکی دیگه ؛ اگه بش میگفتن مهتاب ؛ میگفت من شبنمم!...حتی به منم نمیرسید ؛ میگفت: من خواهرتم ؛ مادرت که نیستم!... رنجایی که تمام زندگیش کشیده بود ؛ زبون باز کرد و بلعیدش...
گفتم :پس اینکه میگفت؛ اون هیولا با شبنم ازدواج کرده؟....

شهرام خندید : کدوم شبنم؟! مگه اینا دیگه شبنمو پیدا کردن؟!
میدونم پدرم قبل و بعد از تولد من؛ خیلی گشت؛ اثری از شبنم نبود ! انگار آب شده بود رفته بود تو زمین... یا شاید همون دختر مرده بود که صورتشو له کرده بودن ؛ به هر حال ؛ دیگه ردی ازش نبود ؛ شاید مادر ؛ توی ذهنش داستانی ساخت که خودشو آروم کنه! خودش شد شبنم!...ولی کدوم شبنم؟... تنها شبنمی که موند ؛ اسمیه که مادرم ؛ یعنی مهتاب بیچاره ؛ روی خودش گذاشت و فکر میکرد؛ همون شبنم ؛ دختر خاله شه ؛ که بش میگفت خواهر!
شبنم کجاست؟ فقط من بودم و خودش!
گفتم و حالا من!....
میدونم خیلی عذاب کشیدی؛ ولی لااقل میدونی پدرو مادرت کین!

من حتی نمیدونم کین؟! نوزاد بودم که مردن؛ میگن تصادف بوده ؛ اما یه بار یواشکی چیزی شنیدم که یادم نمیره! پدرخونده م داشت به مادر میگفت: این بچه هیچوقت نباید بفهمه ؛ وگرنه ممکنه روش اونا رو ادامه بده ؛ پدر خونده م به تو چی گفت که چیستام میدونست؟...

شهرام خندید و گفت: چرا نمیای تو بغلم یه دقیقه؟... سرم را روی سینه اش گذاشتم ؛ مادرش خواب بود ؛ شهرام گفت: بوی دریا میدی ! گفتم : شاید!...
آدم خودش ؛ بوی خودشو نمیفهمه! تو هم بوی جنگلای شمالو میدی ؛ جنگلای دم صبح... گفت: چرا هی میخوایم بدونیم ما کی بودیم؟ فامیل بودیم ؟ نبودیم ؛ اصلا هر چی بودیم ؛ گذشته مرده...الان کنارهمیم ؛ خوشبختیم ؛ همین کافی نیست؟ عمرکوتاهه نلی جان من!
قبرامون از هم جداست ! چرا اینجا رو ول کنیم ؛ هی تو گذشته بگردیم ؟ خواستم جوابش را بدهم ؛ نگذاشت!

بلد بود آدم را چطور ساکت کند ! درست در همان لحظات بود که حس کردم چیزی میداند...درست درهمان چشمان پر آتشی که آنقدر نزدیکم بود ؛ خودم را دیدم ؛ کوچک و بی پناه !....شبیه یک دخترک بی هویت....و شهرام ؛ در عشق ورزیدن به این دخترک بی هویت ؛ چقدر ماهر بود! ... قلبم تند و تند میزد و شهرام ؛ هر چقدر سعی میکرد من بیشتر فراموش کنم ؛ بیشتر مطمین میشدم ؛ چیزی میداند... گفتم: ببین ؛ مادرت بیدار میشه!

گفت: پس بگو دوستم داری! گفتم: اول تو بگو ! گفت : جون منی تو ؛ نلی... ! گفتم : خب حالا من میگم ! بازویش را بوسیدم.
گفت: چیه؟!
گفتم: ؛من کیم؟ کی دوستت داره؟ فامیل نلی تو چیه ؟!.....


#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی

لطفا در اشتراک گذاری ؛ حتما
#نام_نویسنده قید شود.

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2

برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند:
توضیح درباره فایل صوتی :
دوستان عزیز
حافظه گوشی من پرشده و مطلقا صدا را ضبط نمیکرد. قسمت پیش موفق نشدم فایل صوتی بگذارم. قسمت67 را با زحمت ضبط کردم ؛ ولی چون ؛ وسط خوانش ؛ خاموش میشد ؛ کمی تند و باعجله خواندم که تا پایان؛ خاموش نشود.اگر ریتم بیانم بالاست؛.....ببخشید!
باید فرصت کنم و این چند روز ؛ حافظه ی گوشی را سر و سامانی بخشم....وگرنه من اساسا ؛ قصه را آرامتر میخوانم....با احترام
#چیستایثربی
#او_یکزن
#فایل_صوتی
#هایده
#میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم....


#چیستایثربی


تقدیم به شهرام نیکان.نلی گوهری(صالحی).....با احترام
#چیستا
@chista_yasrebi
#عشق

#چیستایثربی
مرا به خود معتاد کردی.....نکن!



@chista_yasrebi
@chista_yasrebi شنبه شبی که گذشت/شب چشمان تو بود..../محفل قول و غزل تهران / حوزه هنری /چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی

-بیداری شهرام؟
-"آره"...

"چشمات بسته ست که...
_" بیدارم!" .....

میگم مگه آدم چی از دنیا میخواد ؛ جز یه ذره عشق ؟

فقط یه ذره؛ همین که بدونه دوسش دارن و خودشم کسی رو دوست داره ! همین کافیه...من چیز بیشتری نمیخوام. هیچوقت نخواستم؛ اما چرا همین کمم؛ به آدم نمیدن؟ شهرام با چشم بسته گفت : من بهت عشق میدم!....نمیدم ؟

گفتم :واقعیه؟ گفت: چی؟ گفتم: همه ی اینا....همه ی اینا که داره اتفاق میافته؟...یکی بزن تو گوشم تا بدونم واقعیه ! خواب دیدم که همه ش یه خوابه؛ ما هیچوقت اینجا نیامدیم ؛ هیچوقت عاشق هم نشدیم ؛ من هیچوقت سرمو رو سینه ی تو نذاشتم ؛ تو رو شونه ی من گریه نکردی ! همه ش خواب اون دو تا ماهیه؛ که تو آکواریوم تاریک یه خونه ی خالی ؛ گرفتار شدن!


خواب دو تا ماهی که هی دور هم میچرخن و خواب میبینن.

اونا بیدار نیستن...تو خواب دور هم میچرخن ؛ فکر میکنن عاشقن ؛
اما اصلا همو نمیبینن! اونا عاشق رویاشونن !!!



شهرام یک چشمش را بازکرد ؛ دنیا روشن تر شد ؛ گفت: چه خوابایی میبینی تو ! گفتم : تو خواب نمیبینی؟!

گفت:چرا،؛ گفتم : خواب چی؟ گفت: بیخیال!
گفتم: نه جدی! گفت:

نمیتونم بگم؛ حتی از گفتنش ؛ وحشت دارم ! نباید تعریفش کنم.....

گفتم: انقدر بده؟ بدتر از مال من؟ گفت:گمونم آره؛ ...
گفتم، فامیل من اونی بود که تو گفتی؟....

گفت :آره؛ گوهری....شناسنامه ت ؛ کنارت بود؛ وقتی پیدات کردن ؛


با خودم چند بار گفتم ؛ گوهری! گوهری؛ گوهری.... سخته بش عادت کنم! یه عمر ؛ بم گفتن نلی صالحی...یه دفعه میشی گوهری!.... شهرام گفت: ساعت چنده؟
ما چقدر خوابیدیم؟
گفتم:،غروبه! نیم خیز شد ؛ گفت:.. چرا انقدر خوابیدیم؟ چیستارفته ؟ نشد خداحافظی کنیم؟!

مادرم چی؟ شهرام از روی زمین ؛ کاناپه را نگاه کرد،گفت: نیست که
!مادرم رفته! گفتم:

گمونم توی خواب صدای در شنیدم ؛ تو باید به رفتناش عادت کرده باشی... اون به خاطر کشتن بچه ش؛ تا آخر عمر؛ فقط میره و میره...هیچ جا نمیتونه بمونه ؛ و همیشه داره میگرده ؛ دنبال بچه ای که نیست! گفت: توی برف؛ یه زن تنها با اون لباس نازک...باید برم دنبالش !


گفتم : کدومیکیشون؟ گفت: منظورت چیه؟
گفتم : با مادرت کار داری یا چیستا؟ گفت: دوتاشون!

گفتم :و نلی گوهری؟ چی؟


سرم را بوسید و گفت:نلی گوهری ؛ فعلا شام میپزه تا من برگردم ؛ مردم از گشنگی!

شهرام رفت ؛ دیدمش که کتش را پوشید؛ پوتینهایش را به پا کرد و سریع دوید ؛ حس کردم همه عمر ؛ در حال دویدن بوده. دنبال مادرش، پدرش یا آدمهای مختلفی که نتوانسته نگهشان دارد.

شهرام رفت و نلی گوهری را با نلی صالحی تنها گذاشت.من هنوز زیاد نلی گوهری را نمیشناختم ؛ وقتی از شهرام پرسیدم نلیه تو کیه؟! فامیلش چیه؟ گفت:نلی گوهری.....

گفتم: پدر مادرش کین؟ گفت: نمیشناسم! یه زن و مرد که یه روز پاییزی؛ نوزاد سه ماهه شونو؛ پشت در یه خونه ؛ میذارن و میرن! نوزاد معتاد بوده : اون نوزاد ؛ تو بودی! پشت در خونه ی الانتون ؛ خونواده صالحی.......

پدرخونده ت بم گفت!.....دو روز بعد از بیمارستان...اومد پیشم ؛ و ماجرای تو رو گفت ؛ میترسید باز اذیت شی ! اون دوستت داره....□

#او_یک_زن
#قسمت_شصت_و_هشتم
#چیستایثربی

#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی


اشتراک گذاری داستان ؛ تنها با ذکر #نام_نویسنده مجاز است.

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2

برای کسانی که همه ی قسمتهای قصه را میخواهند پشت هم داشته باشند
#او_یکزن
#قسمت_شصت_ونهم
#چیستایثربی

چرامیذارنش پشت درخونه مردم؟ شهرام بادرد عمیقی گفت :گمونم معتادش کرده بودن ؛ بچه بیچاره رو...مثل خودشون!

اون یکی خونواده ؛ خودشون یه بچه داشتن ؛ اما دلشون برای اون نوزاد معتاد سه ماهه سوخت ؛ بردنش دکتر ؛ گفت: معتادش کردن بیرحما...جدال مرگ و زندگی بود برای نلی گوهری.....
نلی صالحی هنوز وجود نداشت. فقط روحش بود ؛ وایساده بود و جدال مرگ و زندگی رو نگاه میکرد...نلی گوهری زنده موند ؛ و نلی صالحی شد!...


تاریخ همه ی اینا کی بوده شهرام؟

گفت: هفتاد!...سالی که خانواده صالحی ؛ نلی کوچولو رو به فرزندی قبول کردن ؛ نلی گفت: تو میدونی پدر مادرم کین؟ شهرام جواب نداد! یادم میاید گفته بود : سوال بسه...!

حالا میخوام یه کم چشماتو نگاه کنم...هردو به هم خیره شدیم ...


.نلی گوهری درونم ؛ناگهان ؛ به گریه افتاد.شهرام گفت؛ چیه ؟! ؛ گفتم : پدرو مادر نوزاد معتاده ؛ کی بودن؟ چرا بچه شونو ؛ معتاد کردن؟ گفت:پدر مادرای معتاد؛ گاهی اینکارو میکنن...

نلی گفت: پدر مادرم معتاد بودن؟ هنوز زنده ان؟ شهرام گفت: گمونم آره....
من نمیشناسمشون! چیستا میگفت : خودت میشناسیشون...فقط نمیدونی پدر مادر واقعیتن!


خدایا من میشناسم؟ پدر ؛ مادر خونده ی من ؛ با کسی معاشرت نمیکردن...یاد حرف مربی ام در دفترکار آموزی حسابداری افتادم : مردی جا افتاده؛ جذاب و سخت گیر !و به من گفت: تو با استعدادی دختر.... اسمت چیه؟ " نلی آقا ؛ نلی صالحی"
..نگاهش پدرانه شد. همه بچه ها از حسادت نگاهم کردند! آن موقع سرنوشت شوم خودم را پیش بینی نکرده بودم! روز سوم به من یک اتاق جدا دادند و سوپروایزری که اختصاصی من باشد..خدایا فامیلشان گوهر نژاد بود!..یعنی فامیلشان را عوض کرده بودند؟ یعنی من فررند آنها بودم؟


#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی


#داستان
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی

برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی


اشتراک گذاری #داستان ؛ تنها با
#ذکر_نام_نویسنده
ممکن است....

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi


#کانال_داستان_او_یکزن

برای کسانی که میخواهند همه قسمتها را پشت هم داشته باشند :
@chista_2
غیر از اینها اینجا خبری نیست
#سارا_نایینی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi