Forwarded from AtousaDolatyari
Hafteh Khakestari-(IRMP3.IR)
Farhad
رویداد #سیاهکل که همچنین به قیام سیاهکَل و جنبش سیاهکَل نیز مشهور است، به حمله مسلحانهٔ هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در تاریخ ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ انجام دادند، گفته میشود. هدف از این عملیات آزاد سازی یکی از اعضای دستگیر شده این سازمان بود. در درگیری پیش آمده سه نفر از چریکها کشته و ده نفر دستگیر و سپس اعدام شدند. به نوشته" یان ریشار" و "نیکی کدی"، این واقعه، نخستین حرکت مسلحانه با اهداف سیاسی در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود.
گرچه فداییان در این خیزش، از دستیابی به هدف نظامی خود ناکام ماندند، ولی از این درگیری تا سالها بعد به عنوان بزرگترین عملیات مسلحانه بر علیه رژیم شاه یاد میشد. این واقعه باور ضربهپذیر بودن نظام شاهنشاهی از طریق مبارزهٔ مسلحانه را تقویت نمود.
این قیام همچنین موجب تأثیرگذاری بر روند پیشرفت
#شعر_نوی_معاصر_فارسی شدو باعث به وجودآمدن یک دورهٔ جدید در شعر فارسی شد که #محمدرضا_شفیعی_کدکنی از آن با نام دورهٔ سیاهکل یاد میکند.
تابلوی سیاهکل در سال ۱۳۵۰ توسط بیژن جزنی و درزندان عشرتآباد ترسیم شدهاست. از محل نگهداری فعلی این اثر اطلاع دقیقی در دست نیست.همچنین محتمل است که #مسعود_کیمیایی در فیلم مشهور #گوزنها و انتخاب نام این فیلم اشارهای به این مضمون داشتهاست.
در ترانههای پس از این واقعه نیز، آثار سیاهکل مشهود است.
فرهاد مهراد، خوانندهٔ ترانهٔ #جمعه، معتقد است که شهیار قنبری در سرودن شعر این ترانه به روز جمعه که قیام سیاهکل رخ دادهاست، نظر داشتهاست. همچنین ترانه #گنجشگک_اشی_مشی که با صدای فرهاد مهراد بر روی فیلم گوزنها اجرا شد و سروده#شهیار_قنبری است، وقتی در همان سالها با صدای فرهاد و بر روی آهنگی از #اسفندیار_منفرد_زاده خواندهشد، مدتها در میان دانشجویان و روشنفکران ترانهای سیاسی و تداعیگر واقعهٔ سیاهکل انگاشته میشد و البته لحن ترانه و محتوای کلام و نیز صدای به هم کوبیدن سنگ که یادآور نوعی مراسم عزاداری در میان اقوام مختلف ایرانی است، این برداشت را قوت میبخشید. اسفندیار_منفردزاده، آهنگساز این ترانه در گفتوگویی که پس از مرگ فرهاد مهراد با رادیو بیبیسی صورت گرفته بود، ارتباط میان این ترانه با قیام سیاهکل را رد نکرد.
از دیگر ترانههای مشهوری که در رابطه با واقعه سیاهکل سروده شد، ترانهٔ #جنگل سروده #ایرج_جنتی_عطایی است که با آهنگسازی #بابک_بیات و صدای #داریوش_اقبالی اجرا شدهاست.
#این_پست_ربطی_به_قصه_ندارد!
صرفا جهت #آگاهی دوستان و علت وجودی ترانه ی عزیز
#جمعه ؛ با صدای جاودان
#فرهاد_مهراد و همکاری
#منفرد_زاده و
#قنبری برای به تصویر کشیدن یک #مبارزه و یک اعدام دسته جمعی دردناک ؛ در کانال #چیستایثربی آورده شده است....
#چیستایثربی
منبع:نت
@chista_yasrebi
گرچه فداییان در این خیزش، از دستیابی به هدف نظامی خود ناکام ماندند، ولی از این درگیری تا سالها بعد به عنوان بزرگترین عملیات مسلحانه بر علیه رژیم شاه یاد میشد. این واقعه باور ضربهپذیر بودن نظام شاهنشاهی از طریق مبارزهٔ مسلحانه را تقویت نمود.
این قیام همچنین موجب تأثیرگذاری بر روند پیشرفت
#شعر_نوی_معاصر_فارسی شدو باعث به وجودآمدن یک دورهٔ جدید در شعر فارسی شد که #محمدرضا_شفیعی_کدکنی از آن با نام دورهٔ سیاهکل یاد میکند.
تابلوی سیاهکل در سال ۱۳۵۰ توسط بیژن جزنی و درزندان عشرتآباد ترسیم شدهاست. از محل نگهداری فعلی این اثر اطلاع دقیقی در دست نیست.همچنین محتمل است که #مسعود_کیمیایی در فیلم مشهور #گوزنها و انتخاب نام این فیلم اشارهای به این مضمون داشتهاست.
در ترانههای پس از این واقعه نیز، آثار سیاهکل مشهود است.
فرهاد مهراد، خوانندهٔ ترانهٔ #جمعه، معتقد است که شهیار قنبری در سرودن شعر این ترانه به روز جمعه که قیام سیاهکل رخ دادهاست، نظر داشتهاست. همچنین ترانه #گنجشگک_اشی_مشی که با صدای فرهاد مهراد بر روی فیلم گوزنها اجرا شد و سروده#شهیار_قنبری است، وقتی در همان سالها با صدای فرهاد و بر روی آهنگی از #اسفندیار_منفرد_زاده خواندهشد، مدتها در میان دانشجویان و روشنفکران ترانهای سیاسی و تداعیگر واقعهٔ سیاهکل انگاشته میشد و البته لحن ترانه و محتوای کلام و نیز صدای به هم کوبیدن سنگ که یادآور نوعی مراسم عزاداری در میان اقوام مختلف ایرانی است، این برداشت را قوت میبخشید. اسفندیار_منفردزاده، آهنگساز این ترانه در گفتوگویی که پس از مرگ فرهاد مهراد با رادیو بیبیسی صورت گرفته بود، ارتباط میان این ترانه با قیام سیاهکل را رد نکرد.
از دیگر ترانههای مشهوری که در رابطه با واقعه سیاهکل سروده شد، ترانهٔ #جنگل سروده #ایرج_جنتی_عطایی است که با آهنگسازی #بابک_بیات و صدای #داریوش_اقبالی اجرا شدهاست.
#این_پست_ربطی_به_قصه_ندارد!
صرفا جهت #آگاهی دوستان و علت وجودی ترانه ی عزیز
#جمعه ؛ با صدای جاودان
#فرهاد_مهراد و همکاری
#منفرد_زاده و
#قنبری برای به تصویر کشیدن یک #مبارزه و یک اعدام دسته جمعی دردناک ؛ در کانال #چیستایثربی آورده شده است....
#چیستایثربی
منبع:نت
@chista_yasrebi
چشمان تو جبر است و مثلثات
حساب من، ضعیف...
بیا به زبان خودمانی تر بگو !
#چیستا_یثربی
Your eyes are algebra and trigonometry
My math is weak;
Come and tel in familiar language !
#Chista_Yasrebi
Translated by: #Marjan_Goodarzi
@chista_yasrebi
حساب من، ضعیف...
بیا به زبان خودمانی تر بگو !
#چیستا_یثربی
Your eyes are algebra and trigonometry
My math is weak;
Come and tel in familiar language !
#Chista_Yasrebi
Translated by: #Marjan_Goodarzi
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi امروز/کارگاه نمایشنامه نویسی دانشگاه تهران/تبدیل حس شاعرانه به دراماتیک/با تمرین شعر "مرگ وارطان"شاملو
@chista_yasrebi تمرکز ؛ قبل از شروع تمرین/کارگاه عملی نمایشنامه نویسی/چیستایثربی
@chista_yasrebi هنرجویان کلام شاعرانه را با حس نمایشی ؛ به دیالوگ نمایشی بدل میکنند/وارطان بنفشه بود/گل داد و مژده داد زمستان شکست و رفت/ ستاره ؛ در کارگاه نمایشنامه نویسی من / امروز/چیستایثربی
#او_یکزن
#قسمت_شصت_و_ششم
#چیستایثربی
یه چیزایی رو نمیتونی درست کنی ؛ هر چقدرم که دلت بخواد؛ ولی شاید یه چیزایی رو بتونی ! وقتی مهتاب ؛ مادر شوهرم ؛ داستان خودش و شبنم را تعریف کرد ؛ مدام یاد صدای چیستا و شهرام می افتادم که پشت درخت به هم میگفتند : این چه سرنوشتیه آخه؟ حالا چیکار کنیم؟ چرا آن لحظه فکر کردم درباره ی من حرف میزنند؟! چرا فکر نکردم درباره ی کس دیگری حرف میزنند ؟! چرا فقط حواسم به خودم بود؟
چرا دنیا ؛ برایم فقط من و شهرام نیکان شده بود ؟
چرا به کمی عقبتر یا جلوتر از خودم ؛ فکر نمیکردم؟ و چرا اصرار داشتم که حتما با نیکان ؛ فامیل هستم و آنها از من پنهان میکنند؟ از شباهت خودم با عکس مهتاب یا همان "شبنم" که سهراب میان اسناد قدیمی شورای ده پیدا کرده بود ؛ این فکر در من پا گرفت؛ اما وقتی خودش را دیدم ؛ و حس کردم پیری خودم را میبینم ؛ دوست داشتم که یک راز ؛ این وسط ؛ نهان باشد! رازی که مرا همپای شهرام کند؛ مرا به او نردیکتر کند؛ فامیلمان کند.
وقتی دیدم چیستا و شهرام آن سوی درختهایی که پنهان شده بودم ؛ درباره رازی که پدر خوانده ی من گفته بود ؛ پچ چ میکنند ؛ دیگر مطمین شدم درباره ی من است! اما چرا یک لحظه هم فکر نکردم که میتواند درباره ی من نباشد!
خودخواه بودم...وقتی مادر شهرام ؛ داستانش را تا آنجا گفت که قاضی نیکان ؛ به او قول داد که شبنم را اگر زنده باشد؛ حتی به قیمت جانش برایش پیدا کند ؛ موهای تنم راست شد...عشق این بود!
"حتی اگر جان خودم را از دست بدهم"!
چقدر با این شدت و نوع عشق ؛ غریبه بودم ! دلم نمیخواست مادر شهرام الان ؛ بقیه ی داستانش را تعریف کند؛ داشت رنج میکشید.حس میکردم مثل یک برگ خشک پاییزی ؛ روی پنجره چسبیده و هر آن ؛ خرد میشود ؛ به شهرام گفتم: مادرت باید یه چیزی بخوره و استراحت کنه؛ چیستا متوجه شد؛ گفت: منم باید برم؛ وگرنه به تاریکی جاده میخورم؛ گفتم: سهراب میرسونتت؟ گفت: نه ! از دیشب که منو تا دم اتاقش برد؛ دیگه ندیدمش...فکر کردم شیفت داره؛ نمیدونم کجاست! چیستا رفت؛ اما قبل از رفتن؛ لحظه ای ایستاد.به سمت مهتاب رفت؛ او را محکم در آغوش گرفت ؛ سرش را بوسید و رفت.
مهتاب مثل یک عروسک که کوکش تمام شده باشد، روی زمین ؛ بیحرکت بود. چیستا رفت.به نیکان گفتم ؛ نمیخوام بپرسم پدرت شبنمو پیدا کرد یا نه ؟ میدونم نسبت خانوادگی با تو ندارم ؛ و این شباهت کاملا تصادفیه!من هیچی از کسی نمیپرسم ؛ مگه خودش بخواد بهم بگه! فقط یه چیزی رو بگو ! مادرت؛ بچه ش مرده....درسته؟ منظورم بچه اییه که از اون هیولا...شهرام گفت: دستاشو بستن که بلایی سر خودش نیاره؛ حاجی سپندان ؛ تو خونه ی خودش مراقبش بود... به پدرم قول داده بود مراقب زن و بچه ش باشه.کی در رو روی مادرم ؛ باز کرد! نمیدونم...فرار کرد!
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_وششم
#چیستایثربی.
#داستان
#داستان_کوتاه
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#چیستا_یثربی
#اشتراک گذاری.فقط با
#ذکر_نام_نویسنده
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند قسمتها را پشت هم داشته باشند
@chista_2
#قسمت_شصت_و_ششم
#چیستایثربی
یه چیزایی رو نمیتونی درست کنی ؛ هر چقدرم که دلت بخواد؛ ولی شاید یه چیزایی رو بتونی ! وقتی مهتاب ؛ مادر شوهرم ؛ داستان خودش و شبنم را تعریف کرد ؛ مدام یاد صدای چیستا و شهرام می افتادم که پشت درخت به هم میگفتند : این چه سرنوشتیه آخه؟ حالا چیکار کنیم؟ چرا آن لحظه فکر کردم درباره ی من حرف میزنند؟! چرا فکر نکردم درباره ی کس دیگری حرف میزنند ؟! چرا فقط حواسم به خودم بود؟
چرا دنیا ؛ برایم فقط من و شهرام نیکان شده بود ؟
چرا به کمی عقبتر یا جلوتر از خودم ؛ فکر نمیکردم؟ و چرا اصرار داشتم که حتما با نیکان ؛ فامیل هستم و آنها از من پنهان میکنند؟ از شباهت خودم با عکس مهتاب یا همان "شبنم" که سهراب میان اسناد قدیمی شورای ده پیدا کرده بود ؛ این فکر در من پا گرفت؛ اما وقتی خودش را دیدم ؛ و حس کردم پیری خودم را میبینم ؛ دوست داشتم که یک راز ؛ این وسط ؛ نهان باشد! رازی که مرا همپای شهرام کند؛ مرا به او نردیکتر کند؛ فامیلمان کند.
وقتی دیدم چیستا و شهرام آن سوی درختهایی که پنهان شده بودم ؛ درباره رازی که پدر خوانده ی من گفته بود ؛ پچ چ میکنند ؛ دیگر مطمین شدم درباره ی من است! اما چرا یک لحظه هم فکر نکردم که میتواند درباره ی من نباشد!
خودخواه بودم...وقتی مادر شهرام ؛ داستانش را تا آنجا گفت که قاضی نیکان ؛ به او قول داد که شبنم را اگر زنده باشد؛ حتی به قیمت جانش برایش پیدا کند ؛ موهای تنم راست شد...عشق این بود!
"حتی اگر جان خودم را از دست بدهم"!
چقدر با این شدت و نوع عشق ؛ غریبه بودم ! دلم نمیخواست مادر شهرام الان ؛ بقیه ی داستانش را تعریف کند؛ داشت رنج میکشید.حس میکردم مثل یک برگ خشک پاییزی ؛ روی پنجره چسبیده و هر آن ؛ خرد میشود ؛ به شهرام گفتم: مادرت باید یه چیزی بخوره و استراحت کنه؛ چیستا متوجه شد؛ گفت: منم باید برم؛ وگرنه به تاریکی جاده میخورم؛ گفتم: سهراب میرسونتت؟ گفت: نه ! از دیشب که منو تا دم اتاقش برد؛ دیگه ندیدمش...فکر کردم شیفت داره؛ نمیدونم کجاست! چیستا رفت؛ اما قبل از رفتن؛ لحظه ای ایستاد.به سمت مهتاب رفت؛ او را محکم در آغوش گرفت ؛ سرش را بوسید و رفت.
مهتاب مثل یک عروسک که کوکش تمام شده باشد، روی زمین ؛ بیحرکت بود. چیستا رفت.به نیکان گفتم ؛ نمیخوام بپرسم پدرت شبنمو پیدا کرد یا نه ؟ میدونم نسبت خانوادگی با تو ندارم ؛ و این شباهت کاملا تصادفیه!من هیچی از کسی نمیپرسم ؛ مگه خودش بخواد بهم بگه! فقط یه چیزی رو بگو ! مادرت؛ بچه ش مرده....درسته؟ منظورم بچه اییه که از اون هیولا...شهرام گفت: دستاشو بستن که بلایی سر خودش نیاره؛ حاجی سپندان ؛ تو خونه ی خودش مراقبش بود... به پدرم قول داده بود مراقب زن و بچه ش باشه.کی در رو روی مادرم ؛ باز کرد! نمیدونم...فرار کرد!
#او_یک_زن
#قسمت_شصت_وششم
#چیستایثربی.
#داستان
#داستان_کوتاه
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#چیستا_یثربی
#اشتراک گذاری.فقط با
#ذکر_نام_نویسنده
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند قسمتها را پشت هم داشته باشند
@chista_2
اخبار دنیا دارد مرا فرو میبرد ؛ من بین سیل و قحطی و زمین لرزه ؛ دست و پا میزنم. هر جا را درست کنی ؛ مصیبت از جای دیگری ؛ سر در می آورد. من بین ارواح کشته شدگان و صدای گرسنگان ؛ غرق میشوم. زنی پنج میمون به دنیا آورد ؛ کوهها حرکت میکنند. من نمیتوانم جلوی اتفاقات را بگیرم ؛ معدنچیان زنده به گور ؛ سوختگان آتش ؛ و یتیم های جنگ در خانه ی مرا میزنند؛ من غرق میشوم. فقط دستم است که به امید نجات ؛ بیرون است و کسی آن را نمیگیرد....
#بهرام_بیضایی
#مونولوگ
#دنیای_مطبوعاتی_آقای_اسراری
#1345
#چیستایثربی
مونولوگ بالا ؛ از زبان شخصیت خبرنگار مجله ای بیان میشود ؛ که در زندگی؛ به آنچه میخواسته ؛ دست نیافته ؛ و همیشه ؛ در حسرت آن چیزهاست...او به اجبار و به خاطر تامین زندگی ؛ شاعری را کنار گذاشته و مسول صفحه
"#آخرین_اتفاقات"مجله ی
#ایران_مصور شده است.اما از شغل خود ؛ ناراضی است.
یکی از مونولوگهایی نفس گیر و معناداری که من همیشه ؛ برای تمرین بیان هنرجویان و بازیگرانم نیز ؛ از آن استفاده میکنم.
نوشته:بهرام بیضایی
@chista_yasrebi
#بهرام_بیضایی
#مونولوگ
#دنیای_مطبوعاتی_آقای_اسراری
#1345
#چیستایثربی
مونولوگ بالا ؛ از زبان شخصیت خبرنگار مجله ای بیان میشود ؛ که در زندگی؛ به آنچه میخواسته ؛ دست نیافته ؛ و همیشه ؛ در حسرت آن چیزهاست...او به اجبار و به خاطر تامین زندگی ؛ شاعری را کنار گذاشته و مسول صفحه
"#آخرین_اتفاقات"مجله ی
#ایران_مصور شده است.اما از شغل خود ؛ ناراضی است.
یکی از مونولوگهایی نفس گیر و معناداری که من همیشه ؛ برای تمرین بیان هنرجویان و بازیگرانم نیز ؛ از آن استفاده میکنم.
نوشته:بهرام بیضایی
@chista_yasrebi
#آزمون_روانشناختی :
سه تا از بهترین اتفاقهای خوبی که تاکنون در زندگی ات رخ داده ؛ نام ببر!
#سه_تا_از_بهترینها
#ازکودکی_تا_حال
به یاد میاوری.یکی ؟ دو تا؟ اگر سه اتفاق خوب مهم را به یاد بیاوری ؛ جزء افراد سالم و خودشکوفا هستید....
دقیقا#سه_بهترین_اتفاق_عمرت
#با_جزییات
به یاد میاوری؟
اگر نه.......بعدا باید حرف بزنیم....
#چیستایثربی
@chists_yasrebi
سه تا از بهترین اتفاقهای خوبی که تاکنون در زندگی ات رخ داده ؛ نام ببر!
#سه_تا_از_بهترینها
#ازکودکی_تا_حال
به یاد میاوری.یکی ؟ دو تا؟ اگر سه اتفاق خوب مهم را به یاد بیاوری ؛ جزء افراد سالم و خودشکوفا هستید....
دقیقا#سه_بهترین_اتفاق_عمرت
#با_جزییات
به یاد میاوری؟
اگر نه.......بعدا باید حرف بزنیم....
#چیستایثربی
@chists_yasrebi
مادر ؛
لباس سربازی ام را بیاور !
وقت رفتن است ؛
غصه نخور ؛ شیر زن !
تعطیلات ؛ برمیگردم....
مادر جان ؛
دیگر زحمت نکش !
لباس سربازی ؛ به تنم ماند ؛
دیگر ؛ از تن در نمی آورم....
#چیستایثربی
به احترام پرکشیدگان و داغ مادرانشان
@chista_yasrebi
لباس سربازی ام را بیاور !
وقت رفتن است ؛
غصه نخور ؛ شیر زن !
تعطیلات ؛ برمیگردم....
مادر جان ؛
دیگر زحمت نکش !
لباس سربازی ؛ به تنم ماند ؛
دیگر ؛ از تن در نمی آورم....
#چیستایثربی
به احترام پرکشیدگان و داغ مادرانشان
@chista_yasrebi