.
سوزان سانتاگ ؛ نویسنده و منتقد ادبی
میگوید :
من فکر نمیکنم جهان پر از داستان باشد؛
بلکه داستان با نویسنده شروع میشود
یک داستان واحد در جهان وجود دارد ؛
هر نویسنده ای صدای خود را در آن قرار میدهد؛
و با زبان ؛ عواطف ؛ خیال و تجارب خود ؛ آن را با روایتی نو مینویسد.
#نویسنده است که میتواند یک داستان را جاودان یا مبتذل کند.
فقط شخص نویسنده
چه مسولیت عظیمی!
#سوزان_سانتاگ
#منتقد_ادبی و سینمایی فقید آمریکایی
#نویسنده
#نظریه_پرداز
#داستان
#قصه
#کتاب
#رمان
#نویسندگان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
@chistayasrebiofficialpage
https://www.instagram.com/reel/C5YWbvKrhhW/?igsh=OWprZjJlMTRtNHMx
سوزان سانتاگ ؛ نویسنده و منتقد ادبی
میگوید :
من فکر نمیکنم جهان پر از داستان باشد؛
بلکه داستان با نویسنده شروع میشود
یک داستان واحد در جهان وجود دارد ؛
هر نویسنده ای صدای خود را در آن قرار میدهد؛
و با زبان ؛ عواطف ؛ خیال و تجارب خود ؛ آن را با روایتی نو مینویسد.
#نویسنده است که میتواند یک داستان را جاودان یا مبتذل کند.
فقط شخص نویسنده
چه مسولیت عظیمی!
#سوزان_سانتاگ
#منتقد_ادبی و سینمایی فقید آمریکایی
#نویسنده
#نظریه_پرداز
#داستان
#قصه
#کتاب
#رمان
#نویسندگان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
.
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
@chistayasrebiofficialpage
https://www.instagram.com/reel/C5YWbvKrhhW/?igsh=OWprZjJlMTRtNHMx
قسمت ۲۱ رمان
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
تظاهر به خوشبختی ؛ دردناکتر از تحمل بدبختی بود....
بانو
#گلی_ترقی
#داستان
#کتاب
#جایی_دیگر
عکس
#بداهه
اکنون
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
بماند به یادگارِ امشب
#جملات
#جملات_خوب
#وصف_حال
#کتابخوانان
#کتابخوانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#داستان_نویسان
.
شبتان خوش🖐🪻🪻🪻🪻
.
https://www.instagram.com/p/DAEhyXcCJRe/?igsh=MWV0YjcxbGo2cm53YQ==
بانو
#گلی_ترقی
#داستان
#کتاب
#جایی_دیگر
عکس
#بداهه
اکنون
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
بماند به یادگارِ امشب
#جملات
#جملات_خوب
#وصف_حال
#کتابخوانان
#کتابخوانی
#ادبیات_معاصر_ایران
#داستان_نویسان
.
شبتان خوش🖐🪻🪻🪻🪻
.
https://www.instagram.com/p/DAEhyXcCJRe/?igsh=MWV0YjcxbGo2cm53YQ==
.
دوست داشتن که عیب نیست
دوست داشتن
دل آدم را روشن می کند
بانو
#سیمین_دانشور
#نویسنده
#داستان_نویسان
#رمان
#داستان
#جملات_خاص
#جملات_کوتاه
#جملات_خوب
.
.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
.
https://www.instagram.com/p/DA-s69kCg87-8SKvGz6I7JxMMmKv0JRnicFbQk0/?igsh=MWQweWoycTF4M3Jweg==
دوست داشتن که عیب نیست
دوست داشتن
دل آدم را روشن می کند
بانو
#سیمین_دانشور
#نویسنده
#داستان_نویسان
#رمان
#داستان
#جملات_خاص
#جملات_کوتاه
#جملات_خوب
.
.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
.
https://www.instagram.com/p/DA-s69kCg87-8SKvGz6I7JxMMmKv0JRnicFbQk0/?igsh=MWQweWoycTF4M3Jweg==
#داستان
داستان تابستان
#چیستایثربی
.
عجله داشتم که زودتر به بیمارستان برسم،
وقت آزمایش داشتم.زمان راازیاد برده بودم.
ناگهان متوجه شدم که فقط یک ساعت وقت دارم،سریع لباس پوشیده ودر خیابان میدویدم.بیمارستان نزدیک بود،داشتم میرسیدم که آن مرد رادیدم!
کنار خیابان با کتی آراسته؛ مویی مرتب و جوگندمی با کراوات ساتن مشکی،روی چهارپایه ای،نشسته بود و ویولن مینواخت.
تابستان ویوالدی درآبان ماه تهران...
محو موسیقی گامهایم کندتر شد.
مقابل مرد ایستادم،
لباسش بسیار تمیز وآراسته بود.مدل کت و جلیقه ؛ شاید کمی قدیمی بود،
ولی مدلهای قدیمی دوباره مُد میشوند...و حالا مد بود.
موهایش را انگار همین حالا شسته و شانه زده بود، یک طره مویش روی پیشانی اش میرقصید.
نمیدانستم باید به اوپول بدهم، یا نه!
غرق موسیقی بودم ومقابل آن مرد؛ ظرف یاروزنامه ای نبود!
هیچکس پولی نداده بود!
مردم دیگر هم؛ مثل من؛جادو شده؛ به تابستان ویوالدی در پاییز تهران گوش سپرده بودند؛
ولابد آنهاهم ازخود میپرسیدند:
آیااوفقیر است؟
ازراه نوازندگی امرارمعاش میکند؟
آیاپول میخواهد؟
نوازنده ی دوره گرد است؟
چقدر باید به او داد؟
چارپایه ی مرد؛ پلاستیک نبود!چوب مارپیچ سنگینی بود ؛ شیک و عتیقه....
حتما به زمانی تعلق داشت که مرد؛ روی صحنه؛ ویولن مینواخت ، درتئاتری ،کنسرتی،جایی...
آخر مگر میشود آدم ویوالدی رابه این خوبی بنوازد و بعد کنار خیابان بنشیند و ازمردم پول بخواهد؟
بله،همه چیز میشود!
لعنت به کارت شتاب!
لعنت به دیجیتال!
آخر مگر جز کارت؛ درکیف من، پولی بود؟
از دستگاه ؛ باعجله؛ مقداری پول گرفتم،
نمیدانستم چقدر باید بدهم؟
پنجاه هزارتومان رابا شرم؛ مقابل مرد روی زمین گذاشتم، بالاخره یک نفر بایدشروع میکرد.همیشه یک نفر باید قدم اول رابردارد.اگربه من ناسزا هم میگفت؛ مهم نبود.
اما مرد؛ سرش رابه نشانه ی احترام فرو آورد ومن طوری خم شدم وپول را بر زمین گذاشتم که انگار به او ادای احترام وتعظیم میکردم...
در پایان یک اجرای موفق.
بعد ازمن مردم دیگر جرات کردند وجلو آمدند،
حالا مقابل مرد پراز اسکناسهای مردم بود.
شاید اگرمن آن چک پول پنجاه هزارتومانی را آنجانمیگذاشتم؛ هنوز مردم نمیدانستند که باید به او پول بدهند!
هنر رایگان نیست!
واگر یک هنرمند ازاین راه امرارمعاش کند؛خجالت آور نیست.
هنر؛ هزینه اش جان است.
و یکنفر باید شروع کند و برای هنر،هزینه دهد ؛ تاهمگان دریابند.
آن روز؛ همه ی ما، در جادوی قطعه ی تابستان در پاییز ؛
غرق شده بودیم.
#چیستا_یثربی
#داستان_کوتاه
#vivaldi
#summer
#ویولن
#ویوالدی
قطعه
#تابستان
#قصه
#موزیک
https://www.instagram.com/reel/DB1XrIOCM9n/?igsh=emxoZm40c3Bma3Br
داستان تابستان
#چیستایثربی
.
عجله داشتم که زودتر به بیمارستان برسم،
وقت آزمایش داشتم.زمان راازیاد برده بودم.
ناگهان متوجه شدم که فقط یک ساعت وقت دارم،سریع لباس پوشیده ودر خیابان میدویدم.بیمارستان نزدیک بود،داشتم میرسیدم که آن مرد رادیدم!
کنار خیابان با کتی آراسته؛ مویی مرتب و جوگندمی با کراوات ساتن مشکی،روی چهارپایه ای،نشسته بود و ویولن مینواخت.
تابستان ویوالدی درآبان ماه تهران...
محو موسیقی گامهایم کندتر شد.
مقابل مرد ایستادم،
لباسش بسیار تمیز وآراسته بود.مدل کت و جلیقه ؛ شاید کمی قدیمی بود،
ولی مدلهای قدیمی دوباره مُد میشوند...و حالا مد بود.
موهایش را انگار همین حالا شسته و شانه زده بود، یک طره مویش روی پیشانی اش میرقصید.
نمیدانستم باید به اوپول بدهم، یا نه!
غرق موسیقی بودم ومقابل آن مرد؛ ظرف یاروزنامه ای نبود!
هیچکس پولی نداده بود!
مردم دیگر هم؛ مثل من؛جادو شده؛ به تابستان ویوالدی در پاییز تهران گوش سپرده بودند؛
ولابد آنهاهم ازخود میپرسیدند:
آیااوفقیر است؟
ازراه نوازندگی امرارمعاش میکند؟
آیاپول میخواهد؟
نوازنده ی دوره گرد است؟
چقدر باید به او داد؟
چارپایه ی مرد؛ پلاستیک نبود!چوب مارپیچ سنگینی بود ؛ شیک و عتیقه....
حتما به زمانی تعلق داشت که مرد؛ روی صحنه؛ ویولن مینواخت ، درتئاتری ،کنسرتی،جایی...
آخر مگر میشود آدم ویوالدی رابه این خوبی بنوازد و بعد کنار خیابان بنشیند و ازمردم پول بخواهد؟
بله،همه چیز میشود!
لعنت به کارت شتاب!
لعنت به دیجیتال!
آخر مگر جز کارت؛ درکیف من، پولی بود؟
از دستگاه ؛ باعجله؛ مقداری پول گرفتم،
نمیدانستم چقدر باید بدهم؟
پنجاه هزارتومان رابا شرم؛ مقابل مرد روی زمین گذاشتم، بالاخره یک نفر بایدشروع میکرد.همیشه یک نفر باید قدم اول رابردارد.اگربه من ناسزا هم میگفت؛ مهم نبود.
اما مرد؛ سرش رابه نشانه ی احترام فرو آورد ومن طوری خم شدم وپول را بر زمین گذاشتم که انگار به او ادای احترام وتعظیم میکردم...
در پایان یک اجرای موفق.
بعد ازمن مردم دیگر جرات کردند وجلو آمدند،
حالا مقابل مرد پراز اسکناسهای مردم بود.
شاید اگرمن آن چک پول پنجاه هزارتومانی را آنجانمیگذاشتم؛ هنوز مردم نمیدانستند که باید به او پول بدهند!
هنر رایگان نیست!
واگر یک هنرمند ازاین راه امرارمعاش کند؛خجالت آور نیست.
هنر؛ هزینه اش جان است.
و یکنفر باید شروع کند و برای هنر،هزینه دهد ؛ تاهمگان دریابند.
آن روز؛ همه ی ما، در جادوی قطعه ی تابستان در پاییز ؛
غرق شده بودیم.
#چیستا_یثربی
#داستان_کوتاه
#vivaldi
#summer
#ویولن
#ویوالدی
قطعه
#تابستان
#قصه
#موزیک
https://www.instagram.com/reel/DB1XrIOCM9n/?igsh=emxoZm40c3Bma3Br