قسمت پنجم. رمان#وقت_عاشقی.
#داستان#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال وقت عاشقی
@ccch999
#داستان#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
ادمین کانال وقت عاشقی
@ccch999
🤍
هر آن پروانه که شمع تو را دید
شبش خوشتر ز روز آمد به سیما
همی پّرد به گِرد شمع حُسنت
به روز و شب ندارد هیچ پروا
#مولانا
#یلدا ی من
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
به یاد زندگی و یلداهایی که دیگر نیستند،
و زندگیهای کوچک و
رسوم زیبای خاندانهای شادمان ایرانی که دیگر نیست.....
هر کس ؛ یک گوشه ی دنیا ....
یلدا فقط بهانه است که از یاد نبریم چقدر ایرانمان آیینهای قشنگی دارد و چقدر زمانی شاد بودیم....
و انشاا....دوباره شاد خواهیم شد.
#بزودی
#یلدا ها مبارک
#poetry
#rumi
https://www.instagram.com/p/C1Hv0cqr_4v/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
هر آن پروانه که شمع تو را دید
شبش خوشتر ز روز آمد به سیما
همی پّرد به گِرد شمع حُسنت
به روز و شب ندارد هیچ پروا
#مولانا
#یلدا ی من
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
به یاد زندگی و یلداهایی که دیگر نیستند،
و زندگیهای کوچک و
رسوم زیبای خاندانهای شادمان ایرانی که دیگر نیست.....
هر کس ؛ یک گوشه ی دنیا ....
یلدا فقط بهانه است که از یاد نبریم چقدر ایرانمان آیینهای قشنگی دارد و چقدر زمانی شاد بودیم....
و انشاا....دوباره شاد خواهیم شد.
#بزودی
#یلدا ها مبارک
#poetry
#rumi
https://www.instagram.com/p/C1Hv0cqr_4v/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
Forwarded from Chista Yasrebi official
کمی تنفس میان قسمتهای قصه
این قسمت جزء قصه #وقت_عاشقی نیست
حس من است:
آمدم قسمت بعدی را بگذارم ، یک نفر انگار دستم را گرفت و گفت : از این جلوتر نرو !
گفتم: ولم کن....قصه مانده
گفت: هر جا به علت ترسهایت میرسیدی؛قصه را رها میکردی...نباید ادامه دهی ؛
مگر علی کنارت باشد.
گفتم: علی فعلا نیست.
گفت: تو فقط وقتی او زیر آسمان تهران است ؛ میتوانی بنویسی.
گفتم: نه.الان فرق کرده...من دخترم را میخواهم.
دارم مینویسم که پیدایش کنم
صدا گفت:
تو هرگز جریان آب لجنِ استخر متل قو ؛ نحوه ی ترسناک و پردرد مرگ پدرت ؛
گرسنگی کودکی ات در یک خانواده ی مولتی میلیاردر ؛ و بیرون شدنت از خانه را نمینویسی!
خیلی چیزهای دیگر را هم نمینویسی.
آن بیماری سخت را نمینویسی که آن دخترِگفتار درمان؛ که فالوئرت بود در تو پدید آورد ؛
و چهار سال است از این بیماری رهایی نداری.
جریان معاونت هنری و پشت پرده ی ممنوع الکاری ات...
صدای "زوجتک نفسی" کارگردانت...
که داشت یادت میداد مثلا!!
تو نمینویسی...
نباید بنویسی!
گفتم : پس مردم چگونه حقیقت را دریابند ؟
گفت: به وقتش در می یابند.
هنوز تیزی آن کاتر روی گردنت است چیستا!
تو رها نشدی!
تو نمینویسی!
چرا قصه ی جدید را شروع کردی؟
تو ایران زندگی میکنی.
از مهاجرت بیزاری.
عاشق ایرانی.
چطور به عواقبش فکر نکردی؟
گفتم: ایران منم...ایرانی منم.
هر بلایی سر من و دوستانم آمده باشد؛ سر هر کس میتواند بیاید.
بگذار مردم بدانند ؛
و آگاه باشند
و مثل منِ ساده دل ؛ آسیب نبینند.
گفت:
دخترت چه میخواهد؟
گفتم:
حقیقت را...
حتما حقیقت را...
هر جای دنیا که باشد ؛ حقیقت یک مادر نویسنده ی
دو قطبی شیدا را.
یک روان نژند بی پناه را...
مادری که دوست داشت دخترش ؛ پتو را رویش بیندازد ، وگرنه خوابش نمیبُرد.
نویسنده ای بی تکیه گاه که دوست داشت دخترش ؛ مادرش باشد.
دخترم این بار حقیقت را خواهد شنید.
هنوز دستهایم از کراهت عقده های مردی درد میکند که در حد جنون مرا میزد و دنده هایم را له میکرد ؛
هنوز دوست دارم منش بانوی جوانی چون #مونا_مهرجویی را داشتم.
من هنوز
عاشقم
هنوز
عاشق دخترک
صدا گفت :
پس علی چه میشود ؟
گفتم :
بی علی ؛ مگر میشود قصه نوشت ؟
او می آید
در این قصه
در خواب من
در هق هق گریه هایم
خودش را خواهد رساند
خودش را به قصه خواهد رساند
در گریز خود خواسته ی من از او.
او میآید
و اولِ اگاهی ؛ نترسیدن است
نمیترسم
تا بااین قصه
رسالت آگاهی رسانی یک نویسنده را تمام کنم
صدا رفت.
آدم عاشق که باشد ؛
دریا دریا اشک
غرقش نمیکند
شناگر میشود.
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/C1pj6mnrLoA/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
این قسمت جزء قصه #وقت_عاشقی نیست
حس من است:
آمدم قسمت بعدی را بگذارم ، یک نفر انگار دستم را گرفت و گفت : از این جلوتر نرو !
گفتم: ولم کن....قصه مانده
گفت: هر جا به علت ترسهایت میرسیدی؛قصه را رها میکردی...نباید ادامه دهی ؛
مگر علی کنارت باشد.
گفتم: علی فعلا نیست.
گفت: تو فقط وقتی او زیر آسمان تهران است ؛ میتوانی بنویسی.
گفتم: نه.الان فرق کرده...من دخترم را میخواهم.
دارم مینویسم که پیدایش کنم
صدا گفت:
تو هرگز جریان آب لجنِ استخر متل قو ؛ نحوه ی ترسناک و پردرد مرگ پدرت ؛
گرسنگی کودکی ات در یک خانواده ی مولتی میلیاردر ؛ و بیرون شدنت از خانه را نمینویسی!
خیلی چیزهای دیگر را هم نمینویسی.
آن بیماری سخت را نمینویسی که آن دخترِگفتار درمان؛ که فالوئرت بود در تو پدید آورد ؛
و چهار سال است از این بیماری رهایی نداری.
جریان معاونت هنری و پشت پرده ی ممنوع الکاری ات...
صدای "زوجتک نفسی" کارگردانت...
که داشت یادت میداد مثلا!!
تو نمینویسی...
نباید بنویسی!
گفتم : پس مردم چگونه حقیقت را دریابند ؟
گفت: به وقتش در می یابند.
هنوز تیزی آن کاتر روی گردنت است چیستا!
تو رها نشدی!
تو نمینویسی!
چرا قصه ی جدید را شروع کردی؟
تو ایران زندگی میکنی.
از مهاجرت بیزاری.
عاشق ایرانی.
چطور به عواقبش فکر نکردی؟
گفتم: ایران منم...ایرانی منم.
هر بلایی سر من و دوستانم آمده باشد؛ سر هر کس میتواند بیاید.
بگذار مردم بدانند ؛
و آگاه باشند
و مثل منِ ساده دل ؛ آسیب نبینند.
گفت:
دخترت چه میخواهد؟
گفتم:
حقیقت را...
حتما حقیقت را...
هر جای دنیا که باشد ؛ حقیقت یک مادر نویسنده ی
دو قطبی شیدا را.
یک روان نژند بی پناه را...
مادری که دوست داشت دخترش ؛ پتو را رویش بیندازد ، وگرنه خوابش نمیبُرد.
نویسنده ای بی تکیه گاه که دوست داشت دخترش ؛ مادرش باشد.
دخترم این بار حقیقت را خواهد شنید.
هنوز دستهایم از کراهت عقده های مردی درد میکند که در حد جنون مرا میزد و دنده هایم را له میکرد ؛
هنوز دوست دارم منش بانوی جوانی چون #مونا_مهرجویی را داشتم.
من هنوز
عاشقم
هنوز
عاشق دخترک
صدا گفت :
پس علی چه میشود ؟
گفتم :
بی علی ؛ مگر میشود قصه نوشت ؟
او می آید
در این قصه
در خواب من
در هق هق گریه هایم
خودش را خواهد رساند
خودش را به قصه خواهد رساند
در گریز خود خواسته ی من از او.
او میآید
و اولِ اگاهی ؛ نترسیدن است
نمیترسم
تا بااین قصه
رسالت آگاهی رسانی یک نویسنده را تمام کنم
صدا رفت.
آدم عاشق که باشد ؛
دریا دریا اشک
غرقش نمیکند
شناگر میشود.
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/C1pj6mnrLoA/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
خوب گوش کنید
تا هشت سال آینده ؛ همه سوگوار خواهیم بود...
جمله ی معروف #نمایش
#لورکا
#خانه_برناردا_آلبا
یک نمایش بینظیر از سه گانه ی روستایی
#فدریکو_گارسیا_لورکا
تضاد میان سنت و مدرنیسم
انقطاع نسلها
و
عصیان نسل جوان
گاهی فکر میکنم لورکا را فقط برای این نمایش کشتند!
هشت سال گرفتن زندگی جوانان از آنان
در جامعه ای سوگوار و ماتم زده
و
#عصیان
عصیان کوچکترین دختر خانواده
و
#تراژدی
جهانی که تراژدی ندارد ؛ ارزش ندارد.
منتظر تماشای این نمایش در #اینستاگرام من باشید
هر شب یک قسمت
و باز به قول لورکا
دنیای کهنه باید بمیرد
تا جهانی تازه ؛ طلوع کند
اقتباس و کارگردانی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
https://www.instagram.com/reel/C1sVv81rx31/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
تا هشت سال آینده ؛ همه سوگوار خواهیم بود...
جمله ی معروف #نمایش
#لورکا
#خانه_برناردا_آلبا
یک نمایش بینظیر از سه گانه ی روستایی
#فدریکو_گارسیا_لورکا
تضاد میان سنت و مدرنیسم
انقطاع نسلها
و
عصیان نسل جوان
گاهی فکر میکنم لورکا را فقط برای این نمایش کشتند!
هشت سال گرفتن زندگی جوانان از آنان
در جامعه ای سوگوار و ماتم زده
و
#عصیان
عصیان کوچکترین دختر خانواده
و
#تراژدی
جهانی که تراژدی ندارد ؛ ارزش ندارد.
منتظر تماشای این نمایش در #اینستاگرام من باشید
هر شب یک قسمت
و باز به قول لورکا
دنیای کهنه باید بمیرد
تا جهانی تازه ؛ طلوع کند
اقتباس و کارگردانی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
https://www.instagram.com/reel/C1sVv81rx31/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
#یکروز
شاید
#بزودی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
اگر اعتقاد دارید ذره ای دعایم کنید یا انرژی بفرستید
متشکرم از لطف تک تک شما❤️❤️❤️
کماکان بتوانم ؛ استوری میگذارم
مگر دیگر نتوانم گوشی را در دست بگیرم
دوستتان دارم
شما هموطن منید
و #ایران عزیز ؛ مادرم
فقط خدا میداند در چه جهنمی هستم
و چه می کِشم
خدا هیچکس را بی یاور و تنها نکند.
#چیستا
.
https://www.instagram.com/p/C1tyK-Ct4Ea/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
شاید
#بزودی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
اگر اعتقاد دارید ذره ای دعایم کنید یا انرژی بفرستید
متشکرم از لطف تک تک شما❤️❤️❤️
کماکان بتوانم ؛ استوری میگذارم
مگر دیگر نتوانم گوشی را در دست بگیرم
دوستتان دارم
شما هموطن منید
و #ایران عزیز ؛ مادرم
فقط خدا میداند در چه جهنمی هستم
و چه می کِشم
خدا هیچکس را بی یاور و تنها نکند.
#چیستا
.
https://www.instagram.com/p/C1tyK-Ct4Ea/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
در حال پرورش روح
چه جوری بخورمش ؟!
این سوالی نیست که از اساتید
یا جناب عطار و سهروردی بپرسم.....
دُمِ ماهی رو کندم...داره میگه چرا کندی؟!
میگه :ضمنا باید از بالا بخوری بیای پایین ؛
نه از پایین بری بالا !
والله من از این خبرها نداشتم!
از،این کارها نکرده بودم....
سر این سن ؛ اولین بارم بود بخدا....
خجالت کشیدم!
خوردن ماهی به آن بزرگی ؛ فلسفه ای میخواهد که هنوز نمیدانم.....
باید پیدایش کنم !
واجب تر از انبوه نمایشهایی است که به من #صحنه نمیدهند اجرایشان کنم
و کمی زندگی به زیبایی زندگی کوچک خود و مردمم بیاورم
و اصلا علاقه ای هم ندارم برای کاری به کسانی که خود را خدا میبینند ؛ خواهش و التماس کنم....
خدا خودش جوابشان را میدهد...
و او بهترین وکیل و رفیق است.
صحنه مال من است
آنها فقط چند صباحی پشت میز مینشینند
و به همان ادمهای تکراری همه ی دورانها ؛ اجازه ی کار میدهند.
صحنه ؛ مال من است
ماهی ؛ مال هر کس.....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#طنز_تلخ
#موسیقی
#زاز
.
.
https://www.instagram.com/p/C14DBfgrFh-/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
چه جوری بخورمش ؟!
این سوالی نیست که از اساتید
یا جناب عطار و سهروردی بپرسم.....
دُمِ ماهی رو کندم...داره میگه چرا کندی؟!
میگه :ضمنا باید از بالا بخوری بیای پایین ؛
نه از پایین بری بالا !
والله من از این خبرها نداشتم!
از،این کارها نکرده بودم....
سر این سن ؛ اولین بارم بود بخدا....
خجالت کشیدم!
خوردن ماهی به آن بزرگی ؛ فلسفه ای میخواهد که هنوز نمیدانم.....
باید پیدایش کنم !
واجب تر از انبوه نمایشهایی است که به من #صحنه نمیدهند اجرایشان کنم
و کمی زندگی به زیبایی زندگی کوچک خود و مردمم بیاورم
و اصلا علاقه ای هم ندارم برای کاری به کسانی که خود را خدا میبینند ؛ خواهش و التماس کنم....
خدا خودش جوابشان را میدهد...
و او بهترین وکیل و رفیق است.
صحنه مال من است
آنها فقط چند صباحی پشت میز مینشینند
و به همان ادمهای تکراری همه ی دورانها ؛ اجازه ی کار میدهند.
صحنه ؛ مال من است
ماهی ؛ مال هر کس.....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#طنز_تلخ
#موسیقی
#زاز
.
.
https://www.instagram.com/p/C14DBfgrFh-/?igsh=NTM1NmNjNWFlNw==
جملاتی از رمان
#جنایت_و_مکافات
#فیودور_داستایوفسکی
#داستایفسکی
#رمان
#کتاب
#کتابخوانی
قهرمان داستایفسکی ؛ راسکلنیکوف ؛ با دیدن این همه تیرگی و تباهی در کشورش ؛ تصمیم به قتل پیرزن رباخوار میگیرد ؛ به این امید که با پول او ؛ به قول خودش با پول این " حشره ی خونخوار " چند نفری را از فقر و تباهی نجات دهد.
اما در میابد که وقتی سیستم فاسد و معیوب است ؛ کشتن یک نفر؛ دردی را دوا نمیکند و بعد از قتل پیرزن و قتل ناخواسته ی خواهر او که ناگهان در خانه ظاهر میشود ؛ عذاب وجدان شدیدی را تجربه میکند که با آشنایی با سونیا؛ دختر مظلومی که بخاطر خوراک خواهران و مادر ناتنی و بیمارش؛ بدنش را میفروشد ، این حس عذاب وجدان بیشتر میشود و در نهایت به اعتراف او نزد پلیس میانجامد.
جنایتی که عواقب آن؛حبس طولانی و کار اجباری در سیبری است و سونیا نیز بخاطر او به سیبری میرود.
روزهایی که داستایفسکی این رمان را به شکل پاورقی منتشر میکرد،بدحال و مقروض بود.
جامعه ی تزاری؛ در دو قطبی ترین شکل؛ جامعه را به دو قسمت کاخ نشین و کوخ نشین بدل کرده بود.
جوانان هیچ چشم اندازی برای زندگی نداشتند.
انگار خاک مرده بر روسیه پاشیده بودند.
فقر و فساد سیتماتیک و عصیان طبقه ی فرودست بیدار میکرد.
داستایفسکی جایی میگوید :
" هر یک کلمه را که مینوشتم دلم میخواست بمیرم!
اما بخاطر رستگاری راسکلنیکوف؛ قهرمان رمان؛ باید آن را تمام میکردم."
#فروید ؛ این کتاب را پدر روانکاوی میداند و میگوید : شخصیت پردازی درست داستایفسکی از آدمهایش؛در هیچ مطب روان درمانی دیده نشده است.
بالاخره کتاب تمام و جاودانه میشود.
اما درد داستایفسکی همچنان در جهان جاری است.
افتخار داشتم تمام ۱۸ شخصیت اصلی را فقط با دو بازیگر توانایم در مسکو ؛در جشنواره ی کلاسیکهای روس اجرا کنم.#مهسا_مهجور به خاطر تعدد و تعمق شخصیتهایی که بازی کرده بود ؛ برنده ی بهترین بازیگر زن جشنواره ی روسیه شد.حسین کشفی اصل هم در نقش راسکلنیکف و نقشهای دیگرش ؛ نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد بود.اقتباس دو نفره ی مرا هم،دوست داشتند؛ ولی نمیتوانستند همه ی جوایز را از کل نمایشهای جهان به گروه ما بدهند!
اجرای این #تاتر؛ در مسکو و تهران؛ اثری که از کودکی عاشقانه دوستش داشتم؛مدیون عذابی بود که چون داستایفسکی میکشیدم و میکشم.
این همه جوان
این همه انرژی
جایی برای ظهور ندارند!
و نسل سنین میانسال؛ عملا به خاطره ؛ تبدیل شده است.
چراغهای رابطه خاموشند.
آیا در پایان زمان ما،رستگاری خواهد بود؟
آنگونه که برای روح راسکلنیکف رستگاری پدید آمد؟
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/C191CM-L1mb/?igsh=Y3VkODh1MGRmMnZl
#جنایت_و_مکافات
#فیودور_داستایوفسکی
#داستایفسکی
#رمان
#کتاب
#کتابخوانی
قهرمان داستایفسکی ؛ راسکلنیکوف ؛ با دیدن این همه تیرگی و تباهی در کشورش ؛ تصمیم به قتل پیرزن رباخوار میگیرد ؛ به این امید که با پول او ؛ به قول خودش با پول این " حشره ی خونخوار " چند نفری را از فقر و تباهی نجات دهد.
اما در میابد که وقتی سیستم فاسد و معیوب است ؛ کشتن یک نفر؛ دردی را دوا نمیکند و بعد از قتل پیرزن و قتل ناخواسته ی خواهر او که ناگهان در خانه ظاهر میشود ؛ عذاب وجدان شدیدی را تجربه میکند که با آشنایی با سونیا؛ دختر مظلومی که بخاطر خوراک خواهران و مادر ناتنی و بیمارش؛ بدنش را میفروشد ، این حس عذاب وجدان بیشتر میشود و در نهایت به اعتراف او نزد پلیس میانجامد.
جنایتی که عواقب آن؛حبس طولانی و کار اجباری در سیبری است و سونیا نیز بخاطر او به سیبری میرود.
روزهایی که داستایفسکی این رمان را به شکل پاورقی منتشر میکرد،بدحال و مقروض بود.
جامعه ی تزاری؛ در دو قطبی ترین شکل؛ جامعه را به دو قسمت کاخ نشین و کوخ نشین بدل کرده بود.
جوانان هیچ چشم اندازی برای زندگی نداشتند.
انگار خاک مرده بر روسیه پاشیده بودند.
فقر و فساد سیتماتیک و عصیان طبقه ی فرودست بیدار میکرد.
داستایفسکی جایی میگوید :
" هر یک کلمه را که مینوشتم دلم میخواست بمیرم!
اما بخاطر رستگاری راسکلنیکوف؛ قهرمان رمان؛ باید آن را تمام میکردم."
#فروید ؛ این کتاب را پدر روانکاوی میداند و میگوید : شخصیت پردازی درست داستایفسکی از آدمهایش؛در هیچ مطب روان درمانی دیده نشده است.
بالاخره کتاب تمام و جاودانه میشود.
اما درد داستایفسکی همچنان در جهان جاری است.
افتخار داشتم تمام ۱۸ شخصیت اصلی را فقط با دو بازیگر توانایم در مسکو ؛در جشنواره ی کلاسیکهای روس اجرا کنم.#مهسا_مهجور به خاطر تعدد و تعمق شخصیتهایی که بازی کرده بود ؛ برنده ی بهترین بازیگر زن جشنواره ی روسیه شد.حسین کشفی اصل هم در نقش راسکلنیکف و نقشهای دیگرش ؛ نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد بود.اقتباس دو نفره ی مرا هم،دوست داشتند؛ ولی نمیتوانستند همه ی جوایز را از کل نمایشهای جهان به گروه ما بدهند!
اجرای این #تاتر؛ در مسکو و تهران؛ اثری که از کودکی عاشقانه دوستش داشتم؛مدیون عذابی بود که چون داستایفسکی میکشیدم و میکشم.
این همه جوان
این همه انرژی
جایی برای ظهور ندارند!
و نسل سنین میانسال؛ عملا به خاطره ؛ تبدیل شده است.
چراغهای رابطه خاموشند.
آیا در پایان زمان ما،رستگاری خواهد بود؟
آنگونه که برای روح راسکلنیکف رستگاری پدید آمد؟
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/C191CM-L1mb/?igsh=Y3VkODh1MGRmMnZl