#رقصنگاری، طراحی رقص یا کُرِئوگرافی Choreography
به طراحی حرکات هماهنگ و موزون بازیگران در نمایش گویند. به شخصی که این کار را میکند رقصنگارگر، طراح رقص یا کرئوگرافر به انگلیسی:
Choreographer
میگویند
رقصنگاری هنر طراحی، ترکیببندی و ترتیب دادن رقص است، که در چارچوب یک ساختار برنامهریزیشده و معین حرکات بدنی را نمایش میدهد. رقصنگارگر یک یا چند رقصنده را آموزش داده و به هماهنگسازی حرکتها و جنبشهای آنان با هم به منظور آفرینش یک اثر نمایشی میپردازد.
امروزه کریوگرافی یا رقصنگاری در میدانهای گوناگونی به کار میرود، از جمله باله، اپرا، تئاتر موزیکال، چییرلیدینگ، فیلمبرداری، ژیمناستیک، نمایشهای مد، اسکیت بر یخ، باندِ مارش، کُرِ نمایشی، تئاتر، شنای همگامشده، کارتمندی، فرآورشِ بازی ویدیویی و هنر جانیده.
: واژه #کریوگرافی در لغت به معنای "رقص-نوشتن" از واژههای یونانی "χορεία" (رقص دایرهای، ببینید choreia) و "γραφή" (نوشتن) است.
این کلمه نخست در فرهنگ واژهنامه انگلیسی آمریکایی در دهه 1950 پدیدار شد و "کریوگرافر" نخست بهعنوان یک اعتبار برای ژورژ بالانشین در نمایش برادوی بر انگشتان پایت در سال 1936 استفاده شد.
پیش از این، اعتبارات صحنه و اعتبارات (تیتراژ) فیلم از عبارتهایی مانند "همنواییهای صحنهسازیشده توسط"، "رقصهای صحنهسازیشده توسط"
یا به سادگی "رقص توسط" برای معنای صریح رقصنگارگر استفاده میکردند
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
کرئوگرافی افراد زیاد در رقص هندی
و جالب اینجاست که #آمیتاب_باچان از همه بهتر است.
رقص گویی در خونش ، نهادینه شده است
😀😍🤗
@chista_yasrebi
به طراحی حرکات هماهنگ و موزون بازیگران در نمایش گویند. به شخصی که این کار را میکند رقصنگارگر، طراح رقص یا کرئوگرافر به انگلیسی:
Choreographer
میگویند
رقصنگاری هنر طراحی، ترکیببندی و ترتیب دادن رقص است، که در چارچوب یک ساختار برنامهریزیشده و معین حرکات بدنی را نمایش میدهد. رقصنگارگر یک یا چند رقصنده را آموزش داده و به هماهنگسازی حرکتها و جنبشهای آنان با هم به منظور آفرینش یک اثر نمایشی میپردازد.
امروزه کریوگرافی یا رقصنگاری در میدانهای گوناگونی به کار میرود، از جمله باله، اپرا، تئاتر موزیکال، چییرلیدینگ، فیلمبرداری، ژیمناستیک، نمایشهای مد، اسکیت بر یخ، باندِ مارش، کُرِ نمایشی، تئاتر، شنای همگامشده، کارتمندی، فرآورشِ بازی ویدیویی و هنر جانیده.
: واژه #کریوگرافی در لغت به معنای "رقص-نوشتن" از واژههای یونانی "χορεία" (رقص دایرهای، ببینید choreia) و "γραφή" (نوشتن) است.
این کلمه نخست در فرهنگ واژهنامه انگلیسی آمریکایی در دهه 1950 پدیدار شد و "کریوگرافر" نخست بهعنوان یک اعتبار برای ژورژ بالانشین در نمایش برادوی بر انگشتان پایت در سال 1936 استفاده شد.
پیش از این، اعتبارات صحنه و اعتبارات (تیتراژ) فیلم از عبارتهایی مانند "همنواییهای صحنهسازیشده توسط"، "رقصهای صحنهسازیشده توسط"
یا به سادگی "رقص توسط" برای معنای صریح رقصنگارگر استفاده میکردند
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
کرئوگرافی افراد زیاد در رقص هندی
و جالب اینجاست که #آمیتاب_باچان از همه بهتر است.
رقص گویی در خونش ، نهادینه شده است
😀😍🤗
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista777
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دخترم از کودکی از چیزی نمیترسید.
من چرا.
سعی کردم او را طوری بار بیاورم که خودم هرگز آنگونه نبودم.
در خانه ی پدری ؛ یک اتاق تاریک داشتیم.هر کس خطایی میکرد، تنبیهش این بود که در اتاق تاریک زندانی شود.
بی غذا و بی امکان دسترسی به دستشویی!
خطاکار،همیشه من بودم.
نمیدانم چرا....
کار خاصی نمیکردم!
فقط زیاد نظر میدادم.
و گاهی از سوراخ کلید اتاقمان؛ تلویزیون میدیدم. فیلمهایی که پدر #ممنوع کرده بود.
مثل " لحظات اضطراب " یا سریال " دارا و ندار " ....یا قسمتهایی از #دایی_جان_ناپلئون.
.اتاق تاریک برای من بد نبود.تخیلم آنجا فعال میشد.
در واقع یکی از اتاقهای خانه بود،فقط حق نداشتیم موقع تنبیه؛ چراغش را روشن کنیم !همین.
من آرام روی نیمکتی مینشستم و قصه ها سراغم میامدند.
آنقدر زیاد که وقتی معلمی نمیامد ؛ ناظم از من میخواست برای بچه ها قصه بگویم.
و بچه ها آنقدر ساکت میشدند که ناظم فکر میکرد جادو شده اند!
پدرم هرگز نتوانست بچه های دیگرش را در اتاق تاریک بیندازد.چون آنقدر دادو فریاد میکردند؛ میترسیدند و به در لگد میکوبیدند، که پدر از اتاق تاریک بیرونشان میاورد.
من میماندم وقصه ها!
برای دستشویی هم راه حلی پیدا کرده بودم که نمیخواهم بگویم.
پدرم خشن نبود.
قانونمند بود.
ومن #آنارشیست!
شاید به همین دلیل، به سمت علی جذب شدم.
چون او با موتور کهنه و اعتقادات دینی اش؛ تمام قوانین سخت پدری را میشکست.
پدرم، کلکسیون مجسمه و عتیقه داشت.طبقه دوم خانه مان در گیشا.
وعلی به آنجا میگفت:بتخانه !
علی میگفت: نترس جز از خدا !
علی میگفت:خب میخواهی چادر سرت کنی،چرا میلرزی؟
مگر خدا از خانواده ات ؛ قوی تر نیست ؟
پدرم میگفت: پسره دارد با تو بازی میکند.عصیان نسلش را سر خانواده ما خراب کرده ! اگر با تو ازدواج کرد!
فقط میخواهد تو را از درس،نوشتن و پیانو بیندازد.
اکنون نه پدرم زنده است ؛ نه علی کنارم.
برایم مهم نیست کدامشان راست میگفتند.
من در شانزده سالگی با معلمی آشنا شدم که یادم داد صعود ؛ یک تلاش کاملا فردی است.برای شکستهای خود، هیچکس را نباید مقصر دانست و از هیچکس نباید اسطوره ساخت.
تا با دلت به چیزی نرسیده ای؛نباید از آن دفاع کنی یا منکرش شوی!
نامش #قیصر_امین_پور بود.
تنها استادی که به طور کامل، زندگی مرا تغییر داد.
همیشه از نوشتن درباره او گریزان بودم.
به هزار و یک دلیل!
امروز که دخترم برای اولین بار،صعودی موفق به قله ای داشت و من زیر پتو درخانه؛درد میکشیدم؛
گفتم: استاد بنویسم؟گفت: بنویس!
کار تو این است:
#استاد_اقاقیا
#چیستا_یثربی#چیستایثربی
#کوهنوردی
https://www.instagram.com/p/CO27pXVlWdb/?igshid=zdsyxgp0zulv
من چرا.
سعی کردم او را طوری بار بیاورم که خودم هرگز آنگونه نبودم.
در خانه ی پدری ؛ یک اتاق تاریک داشتیم.هر کس خطایی میکرد، تنبیهش این بود که در اتاق تاریک زندانی شود.
بی غذا و بی امکان دسترسی به دستشویی!
خطاکار،همیشه من بودم.
نمیدانم چرا....
کار خاصی نمیکردم!
فقط زیاد نظر میدادم.
و گاهی از سوراخ کلید اتاقمان؛ تلویزیون میدیدم. فیلمهایی که پدر #ممنوع کرده بود.
مثل " لحظات اضطراب " یا سریال " دارا و ندار " ....یا قسمتهایی از #دایی_جان_ناپلئون.
.اتاق تاریک برای من بد نبود.تخیلم آنجا فعال میشد.
در واقع یکی از اتاقهای خانه بود،فقط حق نداشتیم موقع تنبیه؛ چراغش را روشن کنیم !همین.
من آرام روی نیمکتی مینشستم و قصه ها سراغم میامدند.
آنقدر زیاد که وقتی معلمی نمیامد ؛ ناظم از من میخواست برای بچه ها قصه بگویم.
و بچه ها آنقدر ساکت میشدند که ناظم فکر میکرد جادو شده اند!
پدرم هرگز نتوانست بچه های دیگرش را در اتاق تاریک بیندازد.چون آنقدر دادو فریاد میکردند؛ میترسیدند و به در لگد میکوبیدند، که پدر از اتاق تاریک بیرونشان میاورد.
من میماندم وقصه ها!
برای دستشویی هم راه حلی پیدا کرده بودم که نمیخواهم بگویم.
پدرم خشن نبود.
قانونمند بود.
ومن #آنارشیست!
شاید به همین دلیل، به سمت علی جذب شدم.
چون او با موتور کهنه و اعتقادات دینی اش؛ تمام قوانین سخت پدری را میشکست.
پدرم، کلکسیون مجسمه و عتیقه داشت.طبقه دوم خانه مان در گیشا.
وعلی به آنجا میگفت:بتخانه !
علی میگفت: نترس جز از خدا !
علی میگفت:خب میخواهی چادر سرت کنی،چرا میلرزی؟
مگر خدا از خانواده ات ؛ قوی تر نیست ؟
پدرم میگفت: پسره دارد با تو بازی میکند.عصیان نسلش را سر خانواده ما خراب کرده ! اگر با تو ازدواج کرد!
فقط میخواهد تو را از درس،نوشتن و پیانو بیندازد.
اکنون نه پدرم زنده است ؛ نه علی کنارم.
برایم مهم نیست کدامشان راست میگفتند.
من در شانزده سالگی با معلمی آشنا شدم که یادم داد صعود ؛ یک تلاش کاملا فردی است.برای شکستهای خود، هیچکس را نباید مقصر دانست و از هیچکس نباید اسطوره ساخت.
تا با دلت به چیزی نرسیده ای؛نباید از آن دفاع کنی یا منکرش شوی!
نامش #قیصر_امین_پور بود.
تنها استادی که به طور کامل، زندگی مرا تغییر داد.
همیشه از نوشتن درباره او گریزان بودم.
به هزار و یک دلیل!
امروز که دخترم برای اولین بار،صعودی موفق به قله ای داشت و من زیر پتو درخانه؛درد میکشیدم؛
گفتم: استاد بنویسم؟گفت: بنویس!
کار تو این است:
#استاد_اقاقیا
#چیستا_یثربی#چیستایثربی
#کوهنوردی
https://www.instagram.com/p/CO27pXVlWdb/?igshid=zdsyxgp0zulv
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اخرین مهلت شروع
رمان
استاد اقاقیا
و ادامه
رمان
نداشتن
کانال خصوصی چیستایثربی
ادمین
@ccch999
تو همچون نور ؛ ناتمامی
رمان
استاد اقاقیا
و ادامه
رمان
نداشتن
کانال خصوصی چیستایثربی
ادمین
@ccch999
تو همچون نور ؛ ناتمامی
رمان#استاد_اقاقیا به برهه ای واقعی از زندگی من میپردازد؛ که نه تنها از نوشنن آن شرم ندارم. بلکه یک رمان کاملا فاخر است و درد من ؛ شاید درد خیلی از زنان و مردان این سرزمین باشد.
ایدی ادمین کانال خصوصی
@ccch999
ایدی ادمین کانال خصوصی
@ccch999
چیستایثربی کانال رسمی pinned «رمان#استاد_اقاقیا به برهه ای واقعی از زندگی من میپردازد؛ که نه تنها از نوشنن آن شرم ندارم. بلکه یک رمان کاملا فاخر است و درد من ؛ شاید درد خیلی از زنان و مردان این سرزمین باشد. ایدی ادمین کانال خصوصی @ccch999»
دستم به نوشتن نمی آید
مثل دست مرده ای که از گور،بیرون مانده است.
یا انسانی که از او فقط یک دست مانده است ...
امادیگر این دست ؛ به دردش نمیخورد.
به کاری نمیاید.
مدتهاست که میخواهم چند کلمه، با تو صحبت کنم.
صحبت انسان با انسان
نه صحبت رعیت با ارباب،
میگویی : کاندیدها معرفی شدند...
به نظرم :
مهم نیست تو به چه کسی رای دهی ؟
تو به #چه_چیزی میخواهی رای دهی ؟
مگر نه این است که انسان
به آرامش ؛ شادی و امنیت نیاز دارد ؟
مگر نه این است که عمر یکبار است،
و انسان فقط یکبار زنده است و حق دارد از عمرش استفاده کند ؟
تو به غم رای میدهی؟
به جنگ ؟
گرانی؟
رانت
بیعدالتی
لابیگری
#فساد و رشوه؟
گرسنگی؟
کوچک شدن سفره هایمان
تورم؟
بیکاری و اندوه جوانانمان؟
نداشتن چشم اندازی از آینده؟
نداشتن هیچگونه حریم خصوصی!
بی احترامی به انواع اقلیتها؟
عاشق کشی؟
متفاوت کشی
استعداد کشی؟
و اصلا
بی توضیح و بی دلیل کُشی؟!
ببخشید،
من نمیتوانم به اینها رای دهم....
تو را نمیدانم!
من به
" امید ؛ شادی؛ بالیدن جوانان ؛ اقتصاد پویا، رشد فرهنگ و تحمل تفاوتها " میتوانم رای دهم.
من نمیتوانم به " فقر، حقارت و درماندگی شرطی شده ی مردم" رای دهم!
بخاطر رزیدنت پزشکی که ازشدت فشار کار، بی پولی و دیدن ناتوانی مردم و نبود یک تخت خالی ؛ خودکشی میکند.
به خاطر مادری که هنوز نمیداند چرا فرزند جوانش؛ در خیابان ، سرِ کار یا هواپیما، کشته شده است!
به خاطر مرد یا زنی که نمیداند به کدامین جرم، زندان است.
به خاطر خودم ، که دست خالی؛ #سرپرست_خانواده ام و صورتم را مقابل همه چیز ، با سیلی، سرخ نگه میدارم.
به خاطر این که لابد یک
#نویسنده_بیکار م!
نه!
من از آن مردان،عصبانی نیستم.
ندانستن اسم نویسنده جرم نیست!
من هم اسم سه #فوتبالیست فعلی تیم ملی را نمیدانم!
اما خندیدن و توهین به این موضوع ؛ فاجعه ی فرهنگی است.
من به چه چیزی رای دهم؟
به حرمت جانبازی که برای حفظ آبرو، از نداری و بیماری ؛ بیست سال است از خانه بیرون نیامده است!
من نمیتوانم به چشمهای غمگین مردمم نگاه کنم و کسی را پیدا کنم که برای آنها احترام ؛ امنیت؛ رفاه و ارزش به ارمغان بیاورد.
این مهم نیست تو به چه کسی رای میدهی!
این مهم است به #چه رای میدهی !
من دلایلم را گفتم!
پس حق انتخابی برای من نمیماند رفیق...
.
حالا اگر مرد یا زنِ این میدانی؛ تو بگو !
دروغ بس است!
شکستیم
من خوش اخلاق بودن و لبخند زدن یادم رفته است
دروغ بگویی،
از اتاق جهان بیرون میروم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#انتخابات
#رای
#کاندیدها
#نامزدها
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CO_DUu_FIIG/?igshid=1jphq9n6nrdf8
مثل دست مرده ای که از گور،بیرون مانده است.
یا انسانی که از او فقط یک دست مانده است ...
امادیگر این دست ؛ به دردش نمیخورد.
به کاری نمیاید.
مدتهاست که میخواهم چند کلمه، با تو صحبت کنم.
صحبت انسان با انسان
نه صحبت رعیت با ارباب،
میگویی : کاندیدها معرفی شدند...
به نظرم :
مهم نیست تو به چه کسی رای دهی ؟
تو به #چه_چیزی میخواهی رای دهی ؟
مگر نه این است که انسان
به آرامش ؛ شادی و امنیت نیاز دارد ؟
مگر نه این است که عمر یکبار است،
و انسان فقط یکبار زنده است و حق دارد از عمرش استفاده کند ؟
تو به غم رای میدهی؟
به جنگ ؟
گرانی؟
رانت
بیعدالتی
لابیگری
#فساد و رشوه؟
گرسنگی؟
کوچک شدن سفره هایمان
تورم؟
بیکاری و اندوه جوانانمان؟
نداشتن چشم اندازی از آینده؟
نداشتن هیچگونه حریم خصوصی!
بی احترامی به انواع اقلیتها؟
عاشق کشی؟
متفاوت کشی
استعداد کشی؟
و اصلا
بی توضیح و بی دلیل کُشی؟!
ببخشید،
من نمیتوانم به اینها رای دهم....
تو را نمیدانم!
من به
" امید ؛ شادی؛ بالیدن جوانان ؛ اقتصاد پویا، رشد فرهنگ و تحمل تفاوتها " میتوانم رای دهم.
من نمیتوانم به " فقر، حقارت و درماندگی شرطی شده ی مردم" رای دهم!
بخاطر رزیدنت پزشکی که ازشدت فشار کار، بی پولی و دیدن ناتوانی مردم و نبود یک تخت خالی ؛ خودکشی میکند.
به خاطر مادری که هنوز نمیداند چرا فرزند جوانش؛ در خیابان ، سرِ کار یا هواپیما، کشته شده است!
به خاطر مرد یا زنی که نمیداند به کدامین جرم، زندان است.
به خاطر خودم ، که دست خالی؛ #سرپرست_خانواده ام و صورتم را مقابل همه چیز ، با سیلی، سرخ نگه میدارم.
به خاطر این که لابد یک
#نویسنده_بیکار م!
نه!
من از آن مردان،عصبانی نیستم.
ندانستن اسم نویسنده جرم نیست!
من هم اسم سه #فوتبالیست فعلی تیم ملی را نمیدانم!
اما خندیدن و توهین به این موضوع ؛ فاجعه ی فرهنگی است.
من به چه چیزی رای دهم؟
به حرمت جانبازی که برای حفظ آبرو، از نداری و بیماری ؛ بیست سال است از خانه بیرون نیامده است!
من نمیتوانم به چشمهای غمگین مردمم نگاه کنم و کسی را پیدا کنم که برای آنها احترام ؛ امنیت؛ رفاه و ارزش به ارمغان بیاورد.
این مهم نیست تو به چه کسی رای میدهی!
این مهم است به #چه رای میدهی !
من دلایلم را گفتم!
پس حق انتخابی برای من نمیماند رفیق...
.
حالا اگر مرد یا زنِ این میدانی؛ تو بگو !
دروغ بس است!
شکستیم
من خوش اخلاق بودن و لبخند زدن یادم رفته است
دروغ بگویی،
از اتاق جهان بیرون میروم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#انتخابات
#رای
#کاندیدها
#نامزدها
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/CO_DUu_FIIG/?igshid=1jphq9n6nrdf8
من دو داستان #ناتمام دارم.
#آوا و
#یادداشتهای_آیدا .
بقیه همه #کتاب شده اند.
#آوا_متولد۱۳۷۹ هرگز مجوز چاپ در ایران نمیگیرد. این را #شما به من گفتید.
آخر یک زن که درباره ی دو سردار، نباید بنویسد....مگر این زن؛ خودی است؟
خوشحالم به آخر آوا نرسیدم ، چون مرگ برنامه ریزی شده ی فرمانده، در پایان داستان ، حس دردناکی در من ایجاد میکرد.من از اول به چند نفر از دوستان گفته بودم در پایان این داستان ؛ دو نفر میمیرند.
استوری هم گذاشتم. یکی از آنها، قهرمان اصلی داستان، یا فرمانده بود.
اینکه چگونه میمیرد ؛ بماند!
داستان که ناتمام ماند،
از همسرش بپرسید.
اما نفر دوم :
یک زن در این داستان میمیرد وحتما حدس میزنید چه کسی!
بهر حال تا ابد، نمیتوان جاسوس دو طرفه باقی ماند!
#یادداشتهای_آیدا. فعلا متوقف شده است.نمیخواهم هیچ خانواده ای به خاطر #رمان من از هم بپاشد و این خاندان ما "یثربی" ها بود
رمان #نداشتن و از هفته بعد#استاد_اقاقیا در کانال خصوصی من ادامه خواهد داشت.
من دو رمان نیمه کاره دارم.
شما صدها سناریوی ضعیف نیمه کاره!
از اعدام ناگهانی #شهلا_جاهد و #ریحانه_جباری و...
تا پرونده ی نیمه کاره #میترا_استاد،#پلاسکو #سانچی#هواپیمای_اوکراین #آزاده_نامداری و حالا هم پدری که میگویید از نظر روانی سالم است، اما هر روز، به یک قتل جدید موهن اعتراف میکند!
او را مثل ریحانه جباری کتک نزده اید و مثل شهلا جاهد،اعدامش نمیکنید!
نه!
اجازه دهید باور نکنم!
به عنوان یک #روانشناس ؛ متاسف میشوم وقتی میگویید والدین#بابک_خرمدین ،کاملا از نظر روانی، سالمند!
این #بازی را با مردم ادامه ندهید!
.به اندازه ی کافی ؛ سوالِ بیجواب، برایشان مطرح کرده اید و پرونده ها را ناتمام گذاشته اید !
ضد ونقیضهایی که میگویید؛ یادداشت میکنم.
مثل پرونده #نجفی و میترا استاد!
تکذیبهایی که میکنید ؛ و تناقضهایی که برای درمانده کردن ذهن مردم به رخ میکشید، در ضعیف ترین سناریوهای آماتوری هم اتفاق نمیافتد.
یکبار میگویید؛ از این اسلحه نبوده!
یکبار دیگر میگویید: از همان اسلحه بوده!
یکبار میگویید پرونده یک زن تنها، خودکشی نبوده!
باردیگر میگویید:
اشتباهی صد عدد قرص خورده!دقیقا صدتا.
حتما شمرده اید!
با وجود اینکه زن؛ عاشق دخترش بوده و مطمئنم هیچ مادر عاشقی؛ این کار را نمیکند.
حالا هم پرونده مرحوم #بابک_خرم_دین را طوری نشان داده اید که بچه ها میترسند؛ در خانه بخوابند!
هر روز هم که بر دسته گلهایی که قاتل به آب داده ، افزوده میشود!
نکنید!
#کارزار ها خاموش نمیشوند.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#انتخابات
https://www.instagram.com/p/CPEoH5AlcFA/?utm_medium=share_sheet
#آوا و
#یادداشتهای_آیدا .
بقیه همه #کتاب شده اند.
#آوا_متولد۱۳۷۹ هرگز مجوز چاپ در ایران نمیگیرد. این را #شما به من گفتید.
آخر یک زن که درباره ی دو سردار، نباید بنویسد....مگر این زن؛ خودی است؟
خوشحالم به آخر آوا نرسیدم ، چون مرگ برنامه ریزی شده ی فرمانده، در پایان داستان ، حس دردناکی در من ایجاد میکرد.من از اول به چند نفر از دوستان گفته بودم در پایان این داستان ؛ دو نفر میمیرند.
استوری هم گذاشتم. یکی از آنها، قهرمان اصلی داستان، یا فرمانده بود.
اینکه چگونه میمیرد ؛ بماند!
داستان که ناتمام ماند،
از همسرش بپرسید.
اما نفر دوم :
یک زن در این داستان میمیرد وحتما حدس میزنید چه کسی!
بهر حال تا ابد، نمیتوان جاسوس دو طرفه باقی ماند!
#یادداشتهای_آیدا. فعلا متوقف شده است.نمیخواهم هیچ خانواده ای به خاطر #رمان من از هم بپاشد و این خاندان ما "یثربی" ها بود
رمان #نداشتن و از هفته بعد#استاد_اقاقیا در کانال خصوصی من ادامه خواهد داشت.
من دو رمان نیمه کاره دارم.
شما صدها سناریوی ضعیف نیمه کاره!
از اعدام ناگهانی #شهلا_جاهد و #ریحانه_جباری و...
تا پرونده ی نیمه کاره #میترا_استاد،#پلاسکو #سانچی#هواپیمای_اوکراین #آزاده_نامداری و حالا هم پدری که میگویید از نظر روانی سالم است، اما هر روز، به یک قتل جدید موهن اعتراف میکند!
او را مثل ریحانه جباری کتک نزده اید و مثل شهلا جاهد،اعدامش نمیکنید!
نه!
اجازه دهید باور نکنم!
به عنوان یک #روانشناس ؛ متاسف میشوم وقتی میگویید والدین#بابک_خرمدین ،کاملا از نظر روانی، سالمند!
این #بازی را با مردم ادامه ندهید!
.به اندازه ی کافی ؛ سوالِ بیجواب، برایشان مطرح کرده اید و پرونده ها را ناتمام گذاشته اید !
ضد ونقیضهایی که میگویید؛ یادداشت میکنم.
مثل پرونده #نجفی و میترا استاد!
تکذیبهایی که میکنید ؛ و تناقضهایی که برای درمانده کردن ذهن مردم به رخ میکشید، در ضعیف ترین سناریوهای آماتوری هم اتفاق نمیافتد.
یکبار میگویید؛ از این اسلحه نبوده!
یکبار دیگر میگویید: از همان اسلحه بوده!
یکبار میگویید پرونده یک زن تنها، خودکشی نبوده!
باردیگر میگویید:
اشتباهی صد عدد قرص خورده!دقیقا صدتا.
حتما شمرده اید!
با وجود اینکه زن؛ عاشق دخترش بوده و مطمئنم هیچ مادر عاشقی؛ این کار را نمیکند.
حالا هم پرونده مرحوم #بابک_خرم_دین را طوری نشان داده اید که بچه ها میترسند؛ در خانه بخوابند!
هر روز هم که بر دسته گلهایی که قاتل به آب داده ، افزوده میشود!
نکنید!
#کارزار ها خاموش نمیشوند.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#انتخابات
https://www.instagram.com/p/CPEoH5AlcFA/?utm_medium=share_sheet
.
.آنقدر
دوستت دارم
که برای شمردنش
کلمه کم میاورم
دوستانم هستند...
بقیه را میگویند...
#نیایش_جان_تولدت_مبارک
#مادرت و دوستانمان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
مرسی از تک تک شما ؛ #عشق ها
مرسی
یادم نمیرود
چیستا و #دلبرک بانو
@niayesh_meymandinezhad
@niayesh_meymandi
.
https://www.instagram.com/tv/CPFxtESllno/?utm_medium=share_sheet
.آنقدر
دوستت دارم
که برای شمردنش
کلمه کم میاورم
دوستانم هستند...
بقیه را میگویند...
#نیایش_جان_تولدت_مبارک
#مادرت و دوستانمان
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
مرسی از تک تک شما ؛ #عشق ها
مرسی
یادم نمیرود
چیستا و #دلبرک بانو
@niayesh_meymandinezhad
@niayesh_meymandi
.
https://www.instagram.com/tv/CPFxtESllno/?utm_medium=share_sheet
داستان #توفان با یک توفان درونی، شروع می شود...
این داستان #رومن_گاری مرا میخکوب کرد، شاید روزها، به آن فکر می کردم.
اینکه سرنوشت، جبر و اختیار در این داستان چه معنایی دارد!
یک زوج تحصیلکرده در یک منطقه گرم استوایی، مشغول زندگی اند.
مرد پزشک است، همسرش خانه دار و زن فهمیده ای است.
آن ها با بومی ها سروکار ندارند، چون طبق یک قرار از پیش تعیین شده، اگر آن ها به بومی ها کار نداشته باشند، بومی ها هم با آن ها کار ندارند.
اینکه آن پزشک، آنجا چه می کند، توضیح زیادی درباره اش داده نمی شود.
داستان از یک بعدازظهر فاجعه بار گرم شروع می شود.
مرد پزشک نمی داند چگونه این گرما را تحمل کند، تا اینکه از همسایه چینی اش پیام می رسد که حالش بد است و باید به بالین او برود.
از دورها قایقی دیده می شود...
زن پزشک هرگز پیش از این چنین قایقی ندیده است.
کسی به این جزیره نمی آید!
با این حال یک مرد، یک مرد سفید پوست، به تنهایی از قایق خارج می شود و پزشک را می خواهد !
نمی خواهم داستان را لو بدهم، چون یک #داستان_کوتاه است، ولی چون نقد آن را شروع کرده ام مجبورم به نکات مهمی اشاره کنم، هر چند داستان لو می رود، ولی اشکال ندارد، خواندنش از زبان #گاری؛ چیز دیگریست، شاید چیزی شبیه یک معجزه!
زن پزشک هرگز از ناراضی بودنش در داستان ننالیده، ولی زندگی یکنواخت در آن منطقه گرم و غریب و اینکه هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارد، عشق روزهای اول را کمرنگ؛ نشان می دهد و به ما تذکری می دهد که اتفاقی در شرف وقوع است!
زن پزشک به مرد غریبه توضیح می دهد که شوهرش، خانه نیست، اما غریبه اصرار دارد که پزشک را ببیند!
مرد می گوید که اینهمه راه آمده تا فقط پزشک را ببیند!
بالاخره پزشک سر می رسد.
مرد را معاینه می کند.
مرد میرود، زن پزشک، به دنبالش...
خودش نمی داند چرا! ولی گاهی تمام احساسات خفته، دست به دست هم می دهند که آدم کاری را کند که نمی داند چرا!
گویی این آخرین فرصت زن است، برای دیدن یک انسان و یک سفید پوست از نزدیک!
این آخرین امکان اوست برای در آغوش گرفتن یک انسان، برای دیدن و دیده شدن!
و چقدر زن، دلتنگ این حس است!
و هر چقدر، غریبه، طفره می رود، زن نمی تواند متوجه شود!
و این اتفاق #همخوابگی، رخ می دهد...
وقتی زن برمی گردد، حتی دلیل اینکار خود را نمی داند!
آنموقع شوهرش اعتراف می کند که این مرد، چند روز بیشتر زنده نیست، چون مبتلا به جذام حاد بوده!
جذامی بسیار مسری!
زن حرفی برای گفتن ندارد...
توفان، زندگی تک تک ماست...
رومن گاری با دقت، آدم هایش را کنار هم میچیند.
آدم هایی که محتاج یک رابطه عاطفی هستند، حتی به قیمت جانشان!
آدم هایی خسته از ملال زندگی!
#کتاب#نشر_چشمه#توفان#ترجمه#مارال_دیداری
این داستان #رومن_گاری مرا میخکوب کرد، شاید روزها، به آن فکر می کردم.
اینکه سرنوشت، جبر و اختیار در این داستان چه معنایی دارد!
یک زوج تحصیلکرده در یک منطقه گرم استوایی، مشغول زندگی اند.
مرد پزشک است، همسرش خانه دار و زن فهمیده ای است.
آن ها با بومی ها سروکار ندارند، چون طبق یک قرار از پیش تعیین شده، اگر آن ها به بومی ها کار نداشته باشند، بومی ها هم با آن ها کار ندارند.
اینکه آن پزشک، آنجا چه می کند، توضیح زیادی درباره اش داده نمی شود.
داستان از یک بعدازظهر فاجعه بار گرم شروع می شود.
مرد پزشک نمی داند چگونه این گرما را تحمل کند، تا اینکه از همسایه چینی اش پیام می رسد که حالش بد است و باید به بالین او برود.
از دورها قایقی دیده می شود...
زن پزشک هرگز پیش از این چنین قایقی ندیده است.
کسی به این جزیره نمی آید!
با این حال یک مرد، یک مرد سفید پوست، به تنهایی از قایق خارج می شود و پزشک را می خواهد !
نمی خواهم داستان را لو بدهم، چون یک #داستان_کوتاه است، ولی چون نقد آن را شروع کرده ام مجبورم به نکات مهمی اشاره کنم، هر چند داستان لو می رود، ولی اشکال ندارد، خواندنش از زبان #گاری؛ چیز دیگریست، شاید چیزی شبیه یک معجزه!
زن پزشک هرگز از ناراضی بودنش در داستان ننالیده، ولی زندگی یکنواخت در آن منطقه گرم و غریب و اینکه هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارد، عشق روزهای اول را کمرنگ؛ نشان می دهد و به ما تذکری می دهد که اتفاقی در شرف وقوع است!
زن پزشک به مرد غریبه توضیح می دهد که شوهرش، خانه نیست، اما غریبه اصرار دارد که پزشک را ببیند!
مرد می گوید که اینهمه راه آمده تا فقط پزشک را ببیند!
بالاخره پزشک سر می رسد.
مرد را معاینه می کند.
مرد میرود، زن پزشک، به دنبالش...
خودش نمی داند چرا! ولی گاهی تمام احساسات خفته، دست به دست هم می دهند که آدم کاری را کند که نمی داند چرا!
گویی این آخرین فرصت زن است، برای دیدن یک انسان و یک سفید پوست از نزدیک!
این آخرین امکان اوست برای در آغوش گرفتن یک انسان، برای دیدن و دیده شدن!
و چقدر زن، دلتنگ این حس است!
و هر چقدر، غریبه، طفره می رود، زن نمی تواند متوجه شود!
و این اتفاق #همخوابگی، رخ می دهد...
وقتی زن برمی گردد، حتی دلیل اینکار خود را نمی داند!
آنموقع شوهرش اعتراف می کند که این مرد، چند روز بیشتر زنده نیست، چون مبتلا به جذام حاد بوده!
جذامی بسیار مسری!
زن حرفی برای گفتن ندارد...
توفان، زندگی تک تک ماست...
رومن گاری با دقت، آدم هایش را کنار هم میچیند.
آدم هایی که محتاج یک رابطه عاطفی هستند، حتی به قیمت جانشان!
آدم هایی خسته از ملال زندگی!
#کتاب#نشر_چشمه#توفان#ترجمه#مارال_دیداری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطار شب
یکعمر منتظر این فرصت بودم
ماجرای ادمهای یکقطار قبل از ویرلنی
قطار سریع السیر شب
افرادی که با هم شریک جرمند
هر شب یک خاطره_یک داستانک
فقط پیجرسمی اینستاگرام چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
یکعمر منتظر این فرصت بودم
ماجرای ادمهای یکقطار قبل از ویرلنی
قطار سریع السیر شب
افرادی که با هم شریک جرمند
هر شب یک خاطره_یک داستانک
فقط پیجرسمی اینستاگرام چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
من را در Instagram دنبال کنید! نام کاربری: chistayasrebiofficialpage
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage?r=nametag
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage?r=nametag