Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
"بیست و سه ثانیه وقت دارم بگویم دوستت دارم"
.
.
.داستان یک مادر و دختر در هواپیمای آتش گرفته،
که هردو غبار خورشید شدند. .
.
_مادر، تنم میسوزد...
.
.
الان با دهان ، فوتش میکنم ،خوب میشود... .
.
.
_نمیتوانی مادر...
حالا تن خودت هم سوخته!
خدا دردم را کم نمیکند؟
گفتی مهربان است...
.
چرا بیا دعا کنیم ! ...
.
_مادر ، میخواهم دعا کنم،
اما دیگر زنده نیستم،
.
موشک دوم را هم زدند... .
.گریه ام میسوزد... .
.
آغوشت کو مادر ؟!
.
دستم کو ؟!
دهانم کو....
دستت کو ؟ .
.
دیگر دستت نیست که دستم را بگیرد
... .
دعا نصفه ماند....
مادر؟
مادر!..... .
خوابیدی؟
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
J'ai seulement 23 secondes pour te dire " je t'aime "
L'histoire d'une mère et sa fille qui se sont enflammées sous le soleil
.
.
. - Oh! Ma chère mère
Je suis en feu . . .
.
.
.
..- Je souffle par la bouche
Il va se guérir
. - Tu ne peux pas ma mère
Toi aussi, t'es en feu .
.- Mais t'as dit Dieu est gentille
Pourquoi il ne diminue pas ma douleur? .
.- Mais si...
Allons prier Dieu
Mais ma mère
Nous ne sommes plus vécues pour prier
.
. - Et le deuxième fusée
Mes pleurs sont en feu .
..- Ou est ton embrasse maman?
Mes mains?
Ma bouche?
Tes mains?
Il n'y a plus tes mains pour m'embrasser
Tes prières ne se continuet plus?
Maman! Tu es dormis? .
.
#هواپیما
#سقوط
#هواپیمای_اوکراین
#ایران
#اوکراین
#کانادا
#افغانستان
#سقوط
تقدیم به روح پاکشان
#مینیمال
#شعر_کوتاه
ترجمه به #فرانسه
#مهسا_آقاجری
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#poet#poem
#persianpoem
#frenchpoem
#iran
#aircrash
#canada
#ukraine
.
.
.
.
.داستان یک مادر و دختر در هواپیمای آتش گرفته،
که هردو غبار خورشید شدند. .
.
_مادر، تنم میسوزد...
.
.
الان با دهان ، فوتش میکنم ،خوب میشود... .
.
.
_نمیتوانی مادر...
حالا تن خودت هم سوخته!
خدا دردم را کم نمیکند؟
گفتی مهربان است...
.
چرا بیا دعا کنیم ! ...
.
_مادر ، میخواهم دعا کنم،
اما دیگر زنده نیستم،
.
موشک دوم را هم زدند... .
.گریه ام میسوزد... .
.
آغوشت کو مادر ؟!
.
دستم کو ؟!
دهانم کو....
دستت کو ؟ .
.
دیگر دستت نیست که دستم را بگیرد
... .
دعا نصفه ماند....
مادر؟
مادر!..... .
خوابیدی؟
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
J'ai seulement 23 secondes pour te dire " je t'aime "
L'histoire d'une mère et sa fille qui se sont enflammées sous le soleil
.
.
. - Oh! Ma chère mère
Je suis en feu . . .
.
.
.
..- Je souffle par la bouche
Il va se guérir
. - Tu ne peux pas ma mère
Toi aussi, t'es en feu .
.- Mais t'as dit Dieu est gentille
Pourquoi il ne diminue pas ma douleur? .
.- Mais si...
Allons prier Dieu
Mais ma mère
Nous ne sommes plus vécues pour prier
.
. - Et le deuxième fusée
Mes pleurs sont en feu .
..- Ou est ton embrasse maman?
Mes mains?
Ma bouche?
Tes mains?
Il n'y a plus tes mains pour m'embrasser
Tes prières ne se continuet plus?
Maman! Tu es dormis? .
.
#هواپیما
#سقوط
#هواپیمای_اوکراین
#ایران
#اوکراین
#کانادا
#افغانستان
#سقوط
تقدیم به روح پاکشان
#مینیمال
#شعر_کوتاه
ترجمه به #فرانسه
#مهسا_آقاجری
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#poet#poem
#persianpoem
#frenchpoem
#iran
#aircrash
#canada
#ukraine
.
.
.همیشه در پاییز
یادم میاید
که باید عاشقت شوم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
I always remember
To fall in love with you
In autumn…
#ChistaYasrebi
Traslated by:
#LaiyaMatin_Parsa
ترجمه انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
Toujours en automne
Je me souviens
Qu'il faut tomber amoureux de toi
#چیستا_یثربی
#chista_yasrebi
.
ترجمه #فرانسه
#مهسا_آقاجری
Всегда осенью
Я помню
Что нужно влюбиться в тебя
#چیستا_یثربی
#chista_yasrebi
.
ترجمه #روسی
#مهسا_آقاجری
Translated by : #mahsa_aghajari
#poetry
#poem
#persianpoet
#autumn
#مینیمال
#شعر_پاییزی
#پاییزی
#شعر_عاشقانه
#موزیک
#چشم_من
#داریوش
موسیقی
#اسفندیار_منفردزاده
ترانه
#اردلان_سرفراز
https://www.instagram.com/p/CUNA9UcDoZX/?utm_medium=share_sheet
یادم میاید
که باید عاشقت شوم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
I always remember
To fall in love with you
In autumn…
#ChistaYasrebi
Traslated by:
#LaiyaMatin_Parsa
ترجمه انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
Toujours en automne
Je me souviens
Qu'il faut tomber amoureux de toi
#چیستا_یثربی
#chista_yasrebi
.
ترجمه #فرانسه
#مهسا_آقاجری
Всегда осенью
Я помню
Что нужно влюбиться в тебя
#چیستا_یثربی
#chista_yasrebi
.
ترجمه #روسی
#مهسا_آقاجری
Translated by : #mahsa_aghajari
#poetry
#poem
#persianpoet
#autumn
#مینیمال
#شعر_پاییزی
#پاییزی
#شعر_عاشقانه
#موزیک
#چشم_من
#داریوش
موسیقی
#اسفندیار_منفردزاده
ترانه
#اردلان_سرفراز
https://www.instagram.com/p/CUNA9UcDoZX/?utm_medium=share_sheet
💙💙💙
عقربه های ساعتم تا صبح
چون دو مار گرسنه
میخزند
میجوند
میخورند ،
هر صبحدم…
بخشی از من نیست!
لبخند میزنم
من مال خدا هستم
از خدا نمیتوانند دزدی کنند،
از جایی
دوباره پیدا میشوم یکروز ...
شعری از
#چیستا_یثربی
The hands on my watch
Like two ravenous serpents
Crawl
Chew
Devour
Till morning
Every dawn…
Is not part of me!
I smile
I belong to God
No one can rob him
I reappear again one day
From somewhere ...
#poet
#Chista_Yasrebi
#chistayasrebi
ترجمه به انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
Translator:Laiya Matin Parsa
#شاعر_ایرانی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ترجمه شعر به #زبان_فرانسه
Jusqu'au matin
Les aiguilles de ma montre
Comme deux serpents affamés
On rampe
On mâche
On avale
Chaque matin
Un petit de mon être est perdu
Je souris
Je suis venue de la part de mon Seigneur
On ne peut lui voler rien
Un jour
D'un côté
Je me suis révélée
.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
.
ترجمه به #فرانسه
#مهسا_آقاجری
#mahsa_aghajari
ترجمه شعر به #زبان_روسی
.
До утро
Стрелки моих часов
Как две голодные змеи
Они ползают
Они жуют
Они глотают
Каждое утро
Немного из моего душа не существует
Я улыбаюсь
Я пришел от моего Господа
Некто не может украсть нечего у него
Один день
С одной стороны
Я раскрылась
.
#chistayasrebi
.
ترجمه به #روسی
#مهسا_آقاجری
Translator:
#mahsa_aghajari
#ترانه#موزیک#موسیقی
#موزیک
#رستاک_حلاج
#نام_ترانه
#رقص
https://www.instagram.com/p/CXtcWmZjCjh/?utm_medium=share_sheet
عقربه های ساعتم تا صبح
چون دو مار گرسنه
میخزند
میجوند
میخورند ،
هر صبحدم…
بخشی از من نیست!
لبخند میزنم
من مال خدا هستم
از خدا نمیتوانند دزدی کنند،
از جایی
دوباره پیدا میشوم یکروز ...
شعری از
#چیستا_یثربی
The hands on my watch
Like two ravenous serpents
Crawl
Chew
Devour
Till morning
Every dawn…
Is not part of me!
I smile
I belong to God
No one can rob him
I reappear again one day
From somewhere ...
#poet
#Chista_Yasrebi
#chistayasrebi
ترجمه به انگلیسی
#لعیا_متین_پارسا
Translator:Laiya Matin Parsa
#شاعر_ایرانی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ترجمه شعر به #زبان_فرانسه
Jusqu'au matin
Les aiguilles de ma montre
Comme deux serpents affamés
On rampe
On mâche
On avale
Chaque matin
Un petit de mon être est perdu
Je souris
Je suis venue de la part de mon Seigneur
On ne peut lui voler rien
Un jour
D'un côté
Je me suis révélée
.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
.
ترجمه به #فرانسه
#مهسا_آقاجری
#mahsa_aghajari
ترجمه شعر به #زبان_روسی
.
До утро
Стрелки моих часов
Как две голодные змеи
Они ползают
Они жуют
Они глотают
Каждое утро
Немного из моего душа не существует
Я улыбаюсь
Я пришел от моего Господа
Некто не может украсть нечего у него
Один день
С одной стороны
Я раскрылась
.
#chistayasrebi
.
ترجمه به #روسی
#مهسا_آقاجری
Translator:
#mahsa_aghajari
#ترانه#موزیک#موسیقی
#موزیک
#رستاک_حلاج
#نام_ترانه
#رقص
https://www.instagram.com/p/CXtcWmZjCjh/?utm_medium=share_sheet
گفتگویی کوتاه با #میلان_کوندرا
چرا از زندگی نامه پردازی نفرت دارید؟ چرا این همه انزجار دارید که از خودتان حرف بزنید.
کوندرا : به قول #فلوبر :
" هنرمند باید به بعد از خودش ، که ندیده، اعتقاد داشته باشد.
" گی دو موپاسان " نگذاشت تصویرش در مجموعه ای که به نویسنده گان معروف اختصاص داشت قرار داده شود و معتقد بود
"زند گی خصوصی یا چهره ی یک فرد مشهور متعلق به خودش است."
هرمان بروخ، روبرت موزیل، فرانس کافکا درباره ی خودشان گفته اند:
"هیچ کدام از ما سه نفر زندگی نامه ی درست و حسابی نداریم."
نه به این معنی که در زندگی شان اتفاق های چندانی نیفتاده بوده، بلکه به این معنی که قرار نبوده که زند گی فردی شان زیر ذره بین و در معرض عموم قرار بگیرد و تبدیل شود به زندگی نامه ....
فاکنر هم می خواهد به عنوان فرد، از صحنه ی تاریخ حذف شود و اثری از او باقی نماند جز کتاب هایی که از او به چاپ رسیده" (با تاکید روی کتاب و به چاپ رسیده، و نه نامه و یادداشت های روزانه).
"به قول معروف، رمان نویس ؛ خانه ی زند گی اش را خراب می کند تا خانه ی دیگری با آجر آن بنا کند، خانهی رمانش را. "
به این معنی که زند گی نامه ی یک رمان نویس، هر آن چه را که او با رمان هایش ساخته است، ضایع
می کند."
کار زند گی نامه نویسان که از نظر هنری بی مایه است ، نه بر ارزش یک رمان می افزاید نه بر معنای آن.
لحظه ای که #کافکا بیشتر از شخصیت رمانش" ژوزف کا " ، توجه خواننده را جلب کند، مرگ ادبی کافکا فرا رسیده.
این رمان است که میماند ؛ نه چهره و زندگی رمان نویس.
#کوندرا
نویسنده ی چک در غربت
مقیم#فرانسه
نویسنده
#بار_هستی
#شوخی
#جاودانگی و ....
کوندرا ؛ بشدت از مصاحبه بیزار است.از ۱۹۹۵ به هیچ خبر نگاری اجازه ی مصاحبه نداده....
درباره ی #زندگینامه کاملا راست میگوید.
نویسنده ی واقعی ؛ حاضر است زندگی شخصی خود را خراب کند که زندگی شخصیتهایش ، باقی بماند....
هر بار حرف از زندگی نامه میزنیم ؛ یادمان باشد که قبل از هر چیز ؛ با یک رمان؛ مواجه هستیم.
این کاری است که من سعی کردم انجام دهم....
شخصیتهای رمان ؛ شاید برگرفته از زندگی من باشند ؛ ولی خودِ من نیستند!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#رمان
#کتاب
#زندگینامه
https://www.instagram.com/p/Ch87UiKqSav446LscZfFBRbT51aQ4OEpFYJ1Tw0/?igshid=MDJmNzVkMjY=
چرا از زندگی نامه پردازی نفرت دارید؟ چرا این همه انزجار دارید که از خودتان حرف بزنید.
کوندرا : به قول #فلوبر :
" هنرمند باید به بعد از خودش ، که ندیده، اعتقاد داشته باشد.
" گی دو موپاسان " نگذاشت تصویرش در مجموعه ای که به نویسنده گان معروف اختصاص داشت قرار داده شود و معتقد بود
"زند گی خصوصی یا چهره ی یک فرد مشهور متعلق به خودش است."
هرمان بروخ، روبرت موزیل، فرانس کافکا درباره ی خودشان گفته اند:
"هیچ کدام از ما سه نفر زندگی نامه ی درست و حسابی نداریم."
نه به این معنی که در زندگی شان اتفاق های چندانی نیفتاده بوده، بلکه به این معنی که قرار نبوده که زند گی فردی شان زیر ذره بین و در معرض عموم قرار بگیرد و تبدیل شود به زندگی نامه ....
فاکنر هم می خواهد به عنوان فرد، از صحنه ی تاریخ حذف شود و اثری از او باقی نماند جز کتاب هایی که از او به چاپ رسیده" (با تاکید روی کتاب و به چاپ رسیده، و نه نامه و یادداشت های روزانه).
"به قول معروف، رمان نویس ؛ خانه ی زند گی اش را خراب می کند تا خانه ی دیگری با آجر آن بنا کند، خانهی رمانش را. "
به این معنی که زند گی نامه ی یک رمان نویس، هر آن چه را که او با رمان هایش ساخته است، ضایع
می کند."
کار زند گی نامه نویسان که از نظر هنری بی مایه است ، نه بر ارزش یک رمان می افزاید نه بر معنای آن.
لحظه ای که #کافکا بیشتر از شخصیت رمانش" ژوزف کا " ، توجه خواننده را جلب کند، مرگ ادبی کافکا فرا رسیده.
این رمان است که میماند ؛ نه چهره و زندگی رمان نویس.
#کوندرا
نویسنده ی چک در غربت
مقیم#فرانسه
نویسنده
#بار_هستی
#شوخی
#جاودانگی و ....
کوندرا ؛ بشدت از مصاحبه بیزار است.از ۱۹۹۵ به هیچ خبر نگاری اجازه ی مصاحبه نداده....
درباره ی #زندگینامه کاملا راست میگوید.
نویسنده ی واقعی ؛ حاضر است زندگی شخصی خود را خراب کند که زندگی شخصیتهایش ، باقی بماند....
هر بار حرف از زندگی نامه میزنیم ؛ یادمان باشد که قبل از هر چیز ؛ با یک رمان؛ مواجه هستیم.
این کاری است که من سعی کردم انجام دهم....
شخصیتهای رمان ؛ شاید برگرفته از زندگی من باشند ؛ ولی خودِ من نیستند!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#رمان
#کتاب
#زندگینامه
https://www.instagram.com/p/Ch87UiKqSav446LscZfFBRbT51aQ4OEpFYJ1Tw0/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
.
حالِ یک پرنده ی کاغذی را دارم
که تا حالا نمیدانسته کاغذی است
فکر میکرد پرنده ی واقعیست ؛
ناگهان
حالا
میفهمد....
#مینیمال
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
Je me sens comme un oiseau en papier
Qu'il croyait être un oiseau vivant
Et qu'il ne se connaissait pas en papier
Mais soudain
Il le comprend
#chistayasrebi
@chistayasrebiofficialpage
ترجمه به #فرانسه
Traduit par
#mahsaaghajari
ترجمه#مهسا_آقاجری
#poèsie
#poèsieminimaliste
#poème
#minimal
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CwGCb66Nls9/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
.
حالِ یک پرنده ی کاغذی را دارم
که تا حالا نمیدانسته کاغذی است
فکر میکرد پرنده ی واقعیست ؛
ناگهان
حالا
میفهمد....
#مینیمال
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
Je me sens comme un oiseau en papier
Qu'il croyait être un oiseau vivant
Et qu'il ne se connaissait pas en papier
Mais soudain
Il le comprend
#chistayasrebi
@chistayasrebiofficialpage
ترجمه به #فرانسه
Traduit par
#mahsaaghajari
ترجمه#مهسا_آقاجری
#poèsie
#poèsieminimaliste
#poème
#minimal
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CwGCb66Nls9/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
🩵🩵
جسارتت به وقتِ بوسیدن،
شکوفه کردن درخت بادام است
ناگهان میان زمستان ؛
ما
در حروف سربی زندگی میکنیم
اما نفسهای بی وقفه ی تو
به وقتِ بوسیدن ؛
از سرب و زمان و مکانِ من خارج است
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال
#شعر_عاشقانه
#عاشقانه
Ton courage lors que tu m'embrasses
C'est fleurir de l'amandier
En plein d'hiver
Notre vie court parmis des lettres en plomb
Mais tes respirations rapides lors de tes baisers
Ne se définit par ni lieu ni temps
Non plus, par mes lettres en plomb
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
.
Traduit en #français par #mahsaaghajari
.
#ترجمه ی #فرانسه
#مهسا_آقاجری
@_ladyrhino_
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#portry
#iran
#iranianpoetry
#poem
#poet
.
https://www.instagram.com/p/CyOoyXBpXXg/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
جسارتت به وقتِ بوسیدن،
شکوفه کردن درخت بادام است
ناگهان میان زمستان ؛
ما
در حروف سربی زندگی میکنیم
اما نفسهای بی وقفه ی تو
به وقتِ بوسیدن ؛
از سرب و زمان و مکانِ من خارج است
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال
#شعر_عاشقانه
#عاشقانه
Ton courage lors que tu m'embrasses
C'est fleurir de l'amandier
En plein d'hiver
Notre vie court parmis des lettres en plomb
Mais tes respirations rapides lors de tes baisers
Ne se définit par ni lieu ni temps
Non plus, par mes lettres en plomb
.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
.
Traduit en #français par #mahsaaghajari
.
#ترجمه ی #فرانسه
#مهسا_آقاجری
@_ladyrhino_
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#portry
#iran
#iranianpoetry
#poem
#poet
.
https://www.instagram.com/p/CyOoyXBpXXg/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
یادداشتی از
#داریوش_مهرجویی،درکوچ به #فرانسه
همراه دکتر ساعدی؛
دوست صمیمی و فیلمنامه نویسش ؛
این پست؛ نوری بر روح هر دو💭
داریوشمهرجویی :
آن روزها، دکتر ساعدی اغلب در خانه بود و دوستان و هوادارانش به او میرسیدند،
ولی با این حال افسرده و دلشکسته بود.
شکست کارهای سینماییمان که دکتر ؛ روی آنها زیاد حساب میکرد، روحیهاش را ضعیف و شکننده کرده بود.
همیشه هوای ایران در سر داشت
و دیگر دل و دماغی برایش باقی نمانده بود که بتواند مثل سابق به نوشتن داستان و نمایشنامه بپردازد.
وضعیت خود من و خانواده هم آنچنان چنگی به دل نمیزد.
در کمال خریت، پیشنهاد فیلمهای کوتاه را،که بالاخره از نظر مالی وضعمان را تثبیت میکرد، رد کرده بودم و کلاً ساخت هیچ فیلمی هم به سرانجام نرسیده بود و کارگزارم را مأیوس کرده بودم.
در واقع آن روزها ما همه به نوعی #گیجی و ندانم کاری دچار شده بودیم؛
تا قبل از انقلاب وضع همهی ما روشن بود؛ مبارزه با رژیم شاه، برای همهی روشنفکران و هنرمندانِ متعهد چه در قالب اگزیستانسیالیسم سارتری و چه در قالب چپ،
چنین مبارزهای نه تنها الزامیکه مقدس بود و خب دوره دورهی تعهد هنر و استیلای اندیشههای سارتر و برشت و هنر متعهد بود.
و همه اینها به اندیشه و گزینش سوژه و فیلمنامه و فیلمهای ما جهت و شکل میداد.
اما اینجا در #فرانسه چطور؟!
هنر متعهد میان این فرانسویها که خودشان مدام در حال اعتراض و اعتصاب و حقطلبی بودند،
آن هم از ناحیهی یک جهان سومی متواری چه معنایی میتوانست داشته باشد؟
این بود که برای فرار از این شرایط در نهایت تصمیم ما بر این شد تا ابتدا من به تنهایی سری به تهران بزنم و اگر دیدم شرایط مساعد بود، مهی و مینا هم برگردند.
وقتی این موضوع را به ساعدی گفتم، گریه اش گرفت.
مرا بغل کرد و گفت:
خوش به حالت، ولی کاش من را تنها نمیگذاشتی...
من به امید تو اینجا آمدم.
اشکم درآمد،
گفتم : من فعلاً موقتاً میروم تهران تا ترتیب فیلمم را بدهم، گفت: «میدونم که دیگه برنمیگردی…
من بی تو اینجا دق میکنم"
گریه میکرد و من را بغل کرده بود و نمیگذاشت که بروم…
ساعدی بیچاره! چه قدر احساس غربت و تنهایی میکرد
ونمیتوانست مثل سابق به کار نویسندگی اش بپردازد.
البته چندی خودش را مشغول کار انتشار مجله ادبی کرد،به همان سبک و سیاق مجلهای که در تهران بیرون میداد،
ولی معلوم بود که این کار زیاد او را راضی نمیکرد.
آن روزها تا دلت بخواهد، مجله و روزنامه بیرون میآمد،
ولی خوانندهی زیادی نداشت که بشود روی فروش و درآمد آن حساب کرد.
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CyZwXI_rjnJ/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
#داریوش_مهرجویی،درکوچ به #فرانسه
همراه دکتر ساعدی؛
دوست صمیمی و فیلمنامه نویسش ؛
این پست؛ نوری بر روح هر دو💭
داریوشمهرجویی :
آن روزها، دکتر ساعدی اغلب در خانه بود و دوستان و هوادارانش به او میرسیدند،
ولی با این حال افسرده و دلشکسته بود.
شکست کارهای سینماییمان که دکتر ؛ روی آنها زیاد حساب میکرد، روحیهاش را ضعیف و شکننده کرده بود.
همیشه هوای ایران در سر داشت
و دیگر دل و دماغی برایش باقی نمانده بود که بتواند مثل سابق به نوشتن داستان و نمایشنامه بپردازد.
وضعیت خود من و خانواده هم آنچنان چنگی به دل نمیزد.
در کمال خریت، پیشنهاد فیلمهای کوتاه را،که بالاخره از نظر مالی وضعمان را تثبیت میکرد، رد کرده بودم و کلاً ساخت هیچ فیلمی هم به سرانجام نرسیده بود و کارگزارم را مأیوس کرده بودم.
در واقع آن روزها ما همه به نوعی #گیجی و ندانم کاری دچار شده بودیم؛
تا قبل از انقلاب وضع همهی ما روشن بود؛ مبارزه با رژیم شاه، برای همهی روشنفکران و هنرمندانِ متعهد چه در قالب اگزیستانسیالیسم سارتری و چه در قالب چپ،
چنین مبارزهای نه تنها الزامیکه مقدس بود و خب دوره دورهی تعهد هنر و استیلای اندیشههای سارتر و برشت و هنر متعهد بود.
و همه اینها به اندیشه و گزینش سوژه و فیلمنامه و فیلمهای ما جهت و شکل میداد.
اما اینجا در #فرانسه چطور؟!
هنر متعهد میان این فرانسویها که خودشان مدام در حال اعتراض و اعتصاب و حقطلبی بودند،
آن هم از ناحیهی یک جهان سومی متواری چه معنایی میتوانست داشته باشد؟
این بود که برای فرار از این شرایط در نهایت تصمیم ما بر این شد تا ابتدا من به تنهایی سری به تهران بزنم و اگر دیدم شرایط مساعد بود، مهی و مینا هم برگردند.
وقتی این موضوع را به ساعدی گفتم، گریه اش گرفت.
مرا بغل کرد و گفت:
خوش به حالت، ولی کاش من را تنها نمیگذاشتی...
من به امید تو اینجا آمدم.
اشکم درآمد،
گفتم : من فعلاً موقتاً میروم تهران تا ترتیب فیلمم را بدهم، گفت: «میدونم که دیگه برنمیگردی…
من بی تو اینجا دق میکنم"
گریه میکرد و من را بغل کرده بود و نمیگذاشت که بروم…
ساعدی بیچاره! چه قدر احساس غربت و تنهایی میکرد
ونمیتوانست مثل سابق به کار نویسندگی اش بپردازد.
البته چندی خودش را مشغول کار انتشار مجله ادبی کرد،به همان سبک و سیاق مجلهای که در تهران بیرون میداد،
ولی معلوم بود که این کار زیاد او را راضی نمیکرد.
آن روزها تا دلت بخواهد، مجله و روزنامه بیرون میآمد،
ولی خوانندهی زیادی نداشت که بشود روی فروش و درآمد آن حساب کرد.
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CyZwXI_rjnJ/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==