چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#یادداشتهای_آیدا
#یادداشتهای_واقعی
#قسمت_هفدهم
نویسنده: #چیستایثربی


آلیس گفت: برو !
به طرف در رفتم تا بیرون یک ماشین در بست بگیرم.
پایم را داخل باغ گذاشتم، چیزی از پشت به من حمله کرد.

روی زمین افتادم...
نفس های چسبناک سگی را پشت سرم می شنیدم.
چشمانم را بستم، منتظر بودم گاز بگیرد...

جیغ زدم!
هرگز در آن باغ، سگی ندیده بودم!

گاهی آدم باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند و آن سگ در آن لحظه، بدتر از آن خانه بود.

ابل سوتی کشید و سگ کنار رفت.
داشت میخندید...

_ تربیت شده ست.
از غریبه ها خوشش نمیاد، ولی گاز نمیگیره.

گفتم: تو این خونه سگ نبود!

داشتم خودم را می تکاندم، ابل با لحن مرموزی گفت:
فکر کردی دو بار آمدی پیش آلیس، می دونی تو این خونه، چیا هست و چیا نیست؟

_مادرم کدوم بیمارستانه؟!
قلبم داره وایمیسه.

_جاش امنه...
بیمارستان خوبیه!
خاله ت هم پیششه، پدرت هم توی همون بیمارستانه.
الان وجود تو اونجا به دردی نمیخوره!مادرتو عمل کردن و گلوله رو درآوردن.

_گلوله به کجاش خورده؟
چطوری وسط جمعیت گلوله خورده؟
مادر من که سیاسی نیست!

گفت: امروز خیلیا گلوله خوردن.
اونم داشته از مدرسه برمی گشته، وسط جمعیت گیر می کنه‌، باید خدارو شکر کنی که به بازوش خورده!
یه معلم دیگه به گردنش خورده و تمام!

گفتم: آخه چرا؟
مگه این مردم چه گناهی کردن؟
گلوله؟
اونم به آدم های بی دفاع!
خدایا...

خنده ای عصبی کرد و گفت:
هیچکس هیچ گناهی نداره! هیچوقت!فقط همه زمان و مکان غلطی بدنیا اومدیم و غلط بزرگ شدیم.
خیلی غلط...
آدم بد وجود نداره دختر!
زمان بد وجود داره، زمان عوضی، مثل الان!

شب، همیشه سگا رو باز می کنم و تو نمی دونستی!
مایکل هم پرتت کرد زمین، پسر باهوشیه!
وحشی نیست، وظیفه ش مراقبت از این خونه در برابر غریبه هاست.
کارشو انجام داد!

امشب هیچ ماشینی پیدا نمی کنی.
پیدام کنی، بیمارستان راهت نمیدن.
اونجا غلغله ست!

دیدی آلیس هم ماشین‌ پیدا نکرد...
از کوچه های تاریک بیرون، ترسید و برگشت.
امشب پیش آلیس بمون!
صبح می برمت بیمارستان.

مانده بودم چه کنم...
آن باغ به اندازه ی کافی بزرگ بود و رسیدن به در طول می کشید.
آیا امشب با این گیرودار و تیراندازی ها، ماشینی این بالا می آمد؟
بدتر از همه چرا انقدر خوابم گرفته بود!من فقط عصر، یک‌ کیک و آبمیوه خوردم که اختر خانم آورد.
هیچوقت آن ساعت خوابم نمی گرفت!

صدای آلیس در گوشم هنوز می پیچید:
این مرد مریضه، از اینجا برو!

قدمی به سمت پله برداشتم، سرم گیج رفت.
دستم را به نرده گرفتم که نیفتم.

ابل داد زد: اختر بیا... داره میافته.

دیگر هیچ چیز یادم نیست!
جز یک تشک بلند که روی آن بودم، در یک اتاق گرم‌ و زنی که زیر لحاف آبی نقره، روی تخت خوابیده بود.

حتما آلیس بود!

خوابیدم...


#چیستا_یثربی
ادامه دارد

@chista_yasrebi

#کانال_رسمی_چیستایثربی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ