#سیل
#پارت_اول
یک
#داستان_کوتاه
نوشته
#اکرم_اصفهانی
از نمونه کارهای #هنرجویان خوبم
در کلاس
#قصه_نویسی
_سيل.... سيل !
... فرامرز می دويد وبه در خانه ها می کوبید. از دور آب را می دید که غرش کنان میرسد .
به خانه ی آخر کوچه نمی رسید. هنوز خیلی از دوستانش باقی مانده بودند که از یورش سهمیگین سیلاب ، خبر نداشتند .
کاش می توانست هزار نفر باشد، دست پاچه بود و تپش قلبش هر لحظه تند تر می شد، آب داشت نزدیک میشد ، آبی که عاشقش بود حالا بزرگترین ترسش بود.
پاهایش توان ادامه دادن نداشتند، اما صدای غرش آب و همهمه ی مردم باعث می شد همچنان بدود و فریاد بزند.
دو درِ ديگر به خانه اش مانده بود که سمانه در را باز كرد و گفت:
فرامرز ديوانه شدی؟ وقت توضیح نداشت...
فریاد کشید : سمانه برو پشت بام، وقت حرف زدن نداریم !
و به سمت در برگشت.
سمانه داد زد : پس تو کجا می ری؟
فرامرز دوباره فریاد کشید:
تو برو بالا !
و دوید، آنقدر سریع دور شد که راههای سفید و آبی بلوزش، یکدست آبی آسمانی دیده می شد .
از دور به دیوانه ی آبی پوش می مانست که با حرکات عجیب دست و پاهایش، به سمت خیابان می دوید.
سمانه چنگی به دامن بلندش زد و به سمت پشت بام دوید .
در مقابل دریچه ی آهنی کوچکی که نور کوچه را به راه پله می تاباند ، مکثی کرد.صحنه ای را دید و از وحشت، چون مجسمه بر جا خشک شد،
سیل اژدهایی خروشان بود ، پیچ و تاب می خورد و مانند هیولایی گرسنه به پیشواز فرامرز می آمد .
سمانه از پنجره فریاد می کشید . صدایش در بین غرش آب به ضجه های بریده مبدل میشد....
با آن سرعت خروش آب، فرامرز هرگز به مغازه نمی رسید...
فرامرزمی دوید ، در مقابل به خانه دو طبقه ای رسید که کسی او را داخل خانه کشید...
هیولای مهوع ، در لحظه ایی طمعه اش را از دست داد و زوزه کشان خود به در و دیوار کوچه می کوبید .
.
سمانه نفس راحتی کشید و با عجله به سمت پله ها دوید ،
"خدایا ؛ مادرم ! ...
میانه ی پله ها ایستاد ، گوشی را از جیبش در آورد و با دستانی لرزان تلاش کرد شماره خانه مادرش را بگیرد،
چهره مادر ، لحظه ای از برابر چشمانش دور نمیشد ،
بوق ممتد تلفن ، مثل همان دستگاه آی سی یو بود که پایان زندگی پدر را اعلام کرد ....
نفس های سمانه به شماره افتاده بود همانجا روی پله های نشست.
آب مثل ماری خوش خط و خال در کوچه راه افتاده بود و از درز در ، داخل حیاط می ریخت.
سمانه صدای مادرش را که شنید نفسی کشید و گفت : مامان حالت خوب است؟
مادر گفت: آره چه خوب شد زنگ زدی...
اینجا می گویند طرفهای شما سیل آمده! راست می گویند؟
_نه مامان جان! سیل کجا بود ؟
من الان دارم از خونه با شما حرف می زنم .
_پس فرامرز کجاست؟ هنوز باهم قهر هستید، مادر قهر نکن!
_نه مامان ما خوبیم ، با هم خوبیم، خدا راشکر!
_دیشب چی شد؟ آشتی کردید؟
_آخ مادرجان ، زنگ در رو می زنند... من بهت زنگ می زنم مادر...
آب ، خرامان خرامان از پله ها بالا می آمد.
صدای تلفن از بهت بیرونش آورد...
شماره را نمی شناخت.
یک بله ی رسمی گفت و صدای فرامرز را که شنید ، طاقت نیاورد و فریاد می زد ...
__فرامرز آب تا راه پله آمده ، من کلید پشت بام رو ندارم ، چیکار کنم؟
_سمانه آرام باش! برای بچه خوب نیست
_اصلا تو، برای چی رفتی؟ تو این حال ، چرا پیش من نموندی؟
_برای آوردن سند خونه و مغازه رفتم ... که تو به خاطرش، با من قهر کرده بودی.
پایان پارت اول
قصه کوتاه
#سیل
نوشته
#اکرم_اصفهانی
از هنرجویان
کلاس
#قصه_نویسی چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#پارت_اول
یک
#داستان_کوتاه
نوشته
#اکرم_اصفهانی
از نمونه کارهای #هنرجویان خوبم
در کلاس
#قصه_نویسی
_سيل.... سيل !
... فرامرز می دويد وبه در خانه ها می کوبید. از دور آب را می دید که غرش کنان میرسد .
به خانه ی آخر کوچه نمی رسید. هنوز خیلی از دوستانش باقی مانده بودند که از یورش سهمیگین سیلاب ، خبر نداشتند .
کاش می توانست هزار نفر باشد، دست پاچه بود و تپش قلبش هر لحظه تند تر می شد، آب داشت نزدیک میشد ، آبی که عاشقش بود حالا بزرگترین ترسش بود.
پاهایش توان ادامه دادن نداشتند، اما صدای غرش آب و همهمه ی مردم باعث می شد همچنان بدود و فریاد بزند.
دو درِ ديگر به خانه اش مانده بود که سمانه در را باز كرد و گفت:
فرامرز ديوانه شدی؟ وقت توضیح نداشت...
فریاد کشید : سمانه برو پشت بام، وقت حرف زدن نداریم !
و به سمت در برگشت.
سمانه داد زد : پس تو کجا می ری؟
فرامرز دوباره فریاد کشید:
تو برو بالا !
و دوید، آنقدر سریع دور شد که راههای سفید و آبی بلوزش، یکدست آبی آسمانی دیده می شد .
از دور به دیوانه ی آبی پوش می مانست که با حرکات عجیب دست و پاهایش، به سمت خیابان می دوید.
سمانه چنگی به دامن بلندش زد و به سمت پشت بام دوید .
در مقابل دریچه ی آهنی کوچکی که نور کوچه را به راه پله می تاباند ، مکثی کرد.صحنه ای را دید و از وحشت، چون مجسمه بر جا خشک شد،
سیل اژدهایی خروشان بود ، پیچ و تاب می خورد و مانند هیولایی گرسنه به پیشواز فرامرز می آمد .
سمانه از پنجره فریاد می کشید . صدایش در بین غرش آب به ضجه های بریده مبدل میشد....
با آن سرعت خروش آب، فرامرز هرگز به مغازه نمی رسید...
فرامرزمی دوید ، در مقابل به خانه دو طبقه ای رسید که کسی او را داخل خانه کشید...
هیولای مهوع ، در لحظه ایی طمعه اش را از دست داد و زوزه کشان خود به در و دیوار کوچه می کوبید .
.
سمانه نفس راحتی کشید و با عجله به سمت پله ها دوید ،
"خدایا ؛ مادرم ! ...
میانه ی پله ها ایستاد ، گوشی را از جیبش در آورد و با دستانی لرزان تلاش کرد شماره خانه مادرش را بگیرد،
چهره مادر ، لحظه ای از برابر چشمانش دور نمیشد ،
بوق ممتد تلفن ، مثل همان دستگاه آی سی یو بود که پایان زندگی پدر را اعلام کرد ....
نفس های سمانه به شماره افتاده بود همانجا روی پله های نشست.
آب مثل ماری خوش خط و خال در کوچه راه افتاده بود و از درز در ، داخل حیاط می ریخت.
سمانه صدای مادرش را که شنید نفسی کشید و گفت : مامان حالت خوب است؟
مادر گفت: آره چه خوب شد زنگ زدی...
اینجا می گویند طرفهای شما سیل آمده! راست می گویند؟
_نه مامان جان! سیل کجا بود ؟
من الان دارم از خونه با شما حرف می زنم .
_پس فرامرز کجاست؟ هنوز باهم قهر هستید، مادر قهر نکن!
_نه مامان ما خوبیم ، با هم خوبیم، خدا راشکر!
_دیشب چی شد؟ آشتی کردید؟
_آخ مادرجان ، زنگ در رو می زنند... من بهت زنگ می زنم مادر...
آب ، خرامان خرامان از پله ها بالا می آمد.
صدای تلفن از بهت بیرونش آورد...
شماره را نمی شناخت.
یک بله ی رسمی گفت و صدای فرامرز را که شنید ، طاقت نیاورد و فریاد می زد ...
__فرامرز آب تا راه پله آمده ، من کلید پشت بام رو ندارم ، چیکار کنم؟
_سمانه آرام باش! برای بچه خوب نیست
_اصلا تو، برای چی رفتی؟ تو این حال ، چرا پیش من نموندی؟
_برای آوردن سند خونه و مغازه رفتم ... که تو به خاطرش، با من قهر کرده بودی.
پایان پارت اول
قصه کوتاه
#سیل
نوشته
#اکرم_اصفهانی
از هنرجویان
کلاس
#قصه_نویسی چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#جریره ، بر اساس اثر چاپ شده ای از #چیستایثربی
#نمایش
#تاتر
نویسنده
#چیستا_یثربی
کارگردان
#پریسابینات
.
#بوستون
#آمریکا
#موزیکال
#اپرا
بر اساس داستانی از
#شاهنامه فردوسی
درباره
جریره ، .
همسر اول و بانوی سیاوش ، مادر فرود .
و فرنگیس : همسر دوم سیاوش .
.
.
داستان ایثار در راه فرزند .
.
دوستان ایرانی مقیم آمریکا ، لطفا به اشتراک بگذارند.
.اجرایی شاعرانه ، موزیکال و متفاوت از داستانی متفاوت ، در شاهنامه
چهره ی قدرتمند، ایثارگر و راسخ زنان و مادران
در
شاهنامه فردوسی.
داستان همسر اول
جریره ، بانوی اول سیاوش و مادرِ فرود
پسر سیاوش
یک مادر ، تا کجا میتواند برای حقانیت فرزندش ، از خود و زندگی اش ، بگذرد ؟
.
با هنرمندی :
بازیگران ایرانی و آمریکایی
و کارگردانی
بانو پریسا بینات عزیز
.
تحصیلات آکادمیک هنر و بازیگری در آمریکا
مدرس و کارگردان تاتر .
.
.
اجرا
17_24 May ساعت هشت شب ، در بوستون
#زنان_شاهنامه
#هنرمندان_ایرانی .
.
"JARIREH"
A #Persian #story adapted from #Shahnameh By #Chista_Yasrebi
Director: Parisa Bayenat
Actors: Maria Pino, Elly Berke
Composer & Pianist: Noam Elkies
Opera Singer: Theodora Cottarel
Performers: Sepideh Falsafi, Neda toloue, Sara Ashrafi
Instrument Player: Jafar Alizadeh (Taar), Franak ghafour (Daff)
Stage manager: Jessica Barzell
Consultant: Kellian Pletcher
Art Director: Midia Kiasat
Photographer: Sina Bagheri
Tickets are available:
https://Jarireh.ticketspice.com/jarireh
May 17 and May 24, 8 PM- 10 PM
At First Church in Cambridge / #Boston
@parisabayenat @yasrebi_chista @theodoracottarelsoprano @midiakiasat
#jarireh #persianopera #WomenInShahnameh #Women #theatre #opera #trailer #firstchurchincambridge #chista_yasrebi
#ChistaYasrebi #ParisaBayenat #MidiaKiasat #Performance
#نمایش
#تاتر
نویسنده
#چیستا_یثربی
کارگردان
#پریسابینات
.
#بوستون
#آمریکا
#موزیکال
#اپرا
بر اساس داستانی از
#شاهنامه فردوسی
درباره
جریره ، .
همسر اول و بانوی سیاوش ، مادر فرود .
و فرنگیس : همسر دوم سیاوش .
.
.
داستان ایثار در راه فرزند .
.
دوستان ایرانی مقیم آمریکا ، لطفا به اشتراک بگذارند.
.اجرایی شاعرانه ، موزیکال و متفاوت از داستانی متفاوت ، در شاهنامه
چهره ی قدرتمند، ایثارگر و راسخ زنان و مادران
در
شاهنامه فردوسی.
داستان همسر اول
جریره ، بانوی اول سیاوش و مادرِ فرود
پسر سیاوش
یک مادر ، تا کجا میتواند برای حقانیت فرزندش ، از خود و زندگی اش ، بگذرد ؟
.
با هنرمندی :
بازیگران ایرانی و آمریکایی
و کارگردانی
بانو پریسا بینات عزیز
.
تحصیلات آکادمیک هنر و بازیگری در آمریکا
مدرس و کارگردان تاتر .
.
.
اجرا
17_24 May ساعت هشت شب ، در بوستون
#زنان_شاهنامه
#هنرمندان_ایرانی .
.
"JARIREH"
A #Persian #story adapted from #Shahnameh By #Chista_Yasrebi
Director: Parisa Bayenat
Actors: Maria Pino, Elly Berke
Composer & Pianist: Noam Elkies
Opera Singer: Theodora Cottarel
Performers: Sepideh Falsafi, Neda toloue, Sara Ashrafi
Instrument Player: Jafar Alizadeh (Taar), Franak ghafour (Daff)
Stage manager: Jessica Barzell
Consultant: Kellian Pletcher
Art Director: Midia Kiasat
Photographer: Sina Bagheri
Tickets are available:
https://Jarireh.ticketspice.com/jarireh
May 17 and May 24, 8 PM- 10 PM
At First Church in Cambridge / #Boston
@parisabayenat @yasrebi_chista @theodoracottarelsoprano @midiakiasat
#jarireh #persianopera #WomenInShahnameh #Women #theatre #opera #trailer #firstchurchincambridge #chista_yasrebi
#ChistaYasrebi #ParisaBayenat #MidiaKiasat #Performance
Ticketspice
Persian, Iranian, Event, Performance, Opera, Theater, Boston
بسیاری معتقدند که تصور ساخته شدن فیلم بربادرفته بدون حضور ویوین لی، غیرممکن بود. واقعیت این است که ویوین لی، تا پیش از حضور در فیلم برباد رفته، بازیگر گمنام اما با استعدادی بود که با بازی در نقش اسکارلت اُوهارا به ستارهای مشهور تبدیل شد. او کتاب بربادرفته را خوانده بود و از وقتی شنید که میخواهند فیلمی بر آن اساس در هالیوود بسازند، شوهر و دخترش را رها کرد و به همراه لارنس اولیویه که برای بازی در فیلم بلندیهای بادگیر عازم ایالات متحده بود، از لندن به لس آنجلس رفت. شباهتهای ویوین لی که در آن زمان ۲۵ سال داشت، به اسکارلت در رمان مارگارت میچل، غیرقابل انکار بود: زنی با پوست سفید و چشمانی سبز که ترکیبی از لطافت و شهامت بود. او چهرهای زیبا و دلپذیر اما خویی سرکش و غرور و تکبری آزاردهنده داشت که او را به شخصیت اسکارلت نزدیک میکرد. او با زیبایی جادویی و افسونگرانهاش، توانست ستارگان بزرگی چون بت دیویس، کاترین هپبورن، جوآن کراوفورد و باربارا استانویک را که برای بازی در نقش اسکارلت، رقیب او بودند، مغلوب کند و این نقش را از آنِ خود کند. نقشی که برای آن ۱۴۰۰ نفر داوطلب بودند و از ۹۰ نفر تست بازیگری گرفته شد.
بسیاری معتقدند که تصور ساخته شدن فیلم بربادرفته بدون حضور ویوین لی، غیرممکن بود.
#ویوین_لی خودش اسکارلت بود
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
بسیاری معتقدند که تصور ساخته شدن فیلم بربادرفته بدون حضور ویوین لی، غیرممکن بود.
#ویوین_لی خودش اسکارلت بود
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
_حقیقت برای هر کس فرق داره سارا....
من برای هدفم ، جونمو میدم ... این یعنی بد بودن ؟
_نه.... من احمق بودم ...چرا آدم فکر میکنه کسی که مومن به نظر میاد، نمیتونه خشن باشه؟!...میتونه ! شَدید هم میتونه!
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی
از
#چیستایثربی
رسما این
#رمان کار بنده را به بیمارستان رساند.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
من برای هدفم ، جونمو میدم ... این یعنی بد بودن ؟
_نه.... من احمق بودم ...چرا آدم فکر میکنه کسی که مومن به نظر میاد، نمیتونه خشن باشه؟!...میتونه ! شَدید هم میتونه!
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی
از
#چیستایثربی
رسما این
#رمان کار بنده را به بیمارستان رساند.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Audio
Giti Pashaie - گیتی پاشایی - دختری داره گریه میکنه
گیتی پاشایی
دختری داره گریه میکنه
شعر و ترانه : فرهاد شیبانی
آهنگ و تنظیم : اسفندیار منفرد زاده...
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
گیتی پاشایی
دختری داره گریه میکنه
شعر و ترانه : فرهاد شیبانی
آهنگ و تنظیم : اسفندیار منفرد زاده...
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
04 Gisoo
Bomrani [SariMusic.IR]
#ترانه
#گیسو
گروه
#بمرانی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
با عرض معذرت خواهی ، از آن دسته از دوستان پیج که اهل
#قصه نیستند ، باید به دلیلی
#مهم
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
را هر چه زودتر تمام کنم !
پس مجبورم همه ی پستها را ، پشت هم بگذارم .
تند و تند بخوانید!🤣
لطفا کسانی که اهل
#رمان و
#داستان_خوانی نیستند ، لفت ندهند و #آنفالو_نکنند !
همه چیز ، زودِ زود تمام میشود
و من میمانم و شما
بدون قصه ، اینبار....
توضیحش اکنون مشکل است ،
به وقتش خواهم گفت ...
بزودی میبینمتان!
مکان را اعلام میکنم .
#ارادتمند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
تقدیم به
#دخترکی_اردیبهشتی
که از دخترکی دیگر
،
بیست و نه اردیهشتِ هزاره ای دور
به وقت اساطیر ،
به دنیا آمد.
تقدیم به تنهاترین مادر و دختر جهان
بر
#زمین
تقدیم به
دلبرک بانو
پیشاپیش
❤❤❤💚💚💚💜💜💜🧡🧡💙💙
#چیستایثربی
#خدا_با_ماست
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#گیسو
گروه
#بمرانی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
با عرض معذرت خواهی ، از آن دسته از دوستان پیج که اهل
#قصه نیستند ، باید به دلیلی
#مهم
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
را هر چه زودتر تمام کنم !
پس مجبورم همه ی پستها را ، پشت هم بگذارم .
تند و تند بخوانید!🤣
لطفا کسانی که اهل
#رمان و
#داستان_خوانی نیستند ، لفت ندهند و #آنفالو_نکنند !
همه چیز ، زودِ زود تمام میشود
و من میمانم و شما
بدون قصه ، اینبار....
توضیحش اکنون مشکل است ،
به وقتش خواهم گفت ...
بزودی میبینمتان!
مکان را اعلام میکنم .
#ارادتمند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
تقدیم به
#دخترکی_اردیبهشتی
که از دخترکی دیگر
،
بیست و نه اردیهشتِ هزاره ای دور
به وقت اساطیر ،
به دنیا آمد.
تقدیم به تنهاترین مادر و دختر جهان
بر
#زمین
تقدیم به
دلبرک بانو
پیشاپیش
❤❤❤💚💚💚💜💜💜🧡🧡💙💙
#چیستایثربی
#خدا_با_ماست
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi