سه نمایش من بعد از اینکه مناجرا رفتم اسمشو برای فیلمهاشون ربودن!🙃
معلومه خوب اسم انتخاب میکنم😀😀😀👇👇👇👇
۱.اتاق تاریک۱۳۸۷
۲.نزدیکتر۱۳۹۱
۳.شب۱۳۹۵
و اسم کتاب زندگی استاد سمندریان هم به پیشنهاد همکارم خانم ماهیان ،من انتخاب کردم که اسم یک نمایشم بود که سال ۷۳ چاپ شده :
این صحنه ، خانه ی من است ....
معلومه خوب اسم انتخاب میکنم😀😀😀👇👇👇👇
۱.اتاق تاریک۱۳۸۷
۲.نزدیکتر۱۳۹۱
۳.شب۱۳۹۵
و اسم کتاب زندگی استاد سمندریان هم به پیشنهاد همکارم خانم ماهیان ،من انتخاب کردم که اسم یک نمایشم بود که سال ۷۳ چاپ شده :
این صحنه ، خانه ی من است ....
با پژوهشگر عرب
بانو زینب از الجزیره، مقیم پاریس👆👆👆
بانو زینب از الجزیره، مقیم پاریس👆👆👆
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت28
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_هشتم
دنیا چقدر کوچک است ، وقتی مردی با بدن بیهوش زنی ، زیر باران تنهاست که هیچکسش نیست!
سردار، فرمانده ی بزرگ، نمی داند چه کند!
راننده اش سریع پیاده می شود، همان پسرک که شبیه معصومان است...
_قربان باید ببریمش بیمارستان!
سردار، به چشمان بسته ی سارا، نگاه می کند:
_این زن، خودش بیمارستانه!
بیمارستان، کجا بود اینجا، وسط زلزله؟
سردار، سارا را مثل پرکاهی ، بغل می کند، پسر، در را باز می کند...
سردار سارا را، روی صندلی عقب ماشین، می خواباند!
_برو پسر!
_کجا؟
سردار نمی داند!
همه جا، پایگاه و مقر ،
می شناسد، اما نه با سارا!
با او ، نباید دیده شود. چاره ای ندارد!
_برگرد پیش درویش!
وقتی سردار با سارا در بغلش، وارد کلبه می شود، طاها، درحال شانه زدن موهای من است!
با وحشت، شانه از دستش میافتد!
من هم دنبال شال یا لباس درستی می گردم، هیچ چیز پیدا نمی کنم...
پتو را روی سرم می کشم!
نمی خواهم آن مرد، دست ها و شانه های عریانم را ببیند!
وحشت کرده ام!
نگاهش ترسناک است!
و چقدر با نفرت به من، نگاه می کند...
سارا را، روی زمین می خواباند و به طاها می گوید:
این دکتره... از حال رفته.
پیرزنه کو؟
برو پیداش کن!
طاها، سریع از رختخواب من، بیرون می رود، با کتش روی دستش!
من، سارا و سردار، تنها هستیم!
نزدیک است من هم بیهوش شوم!
خدایا این مرد، از نزدیک، چقدر سنگین است!
انگار، دنیا را، توی سرت کوبیده اند!
این که نمی شود عاشقش شد!
چطور سارای طفلی؟!...
کوچک ترین نشانی از طاها، در او نمی بینم!
او هم بدون اینکه به من، نگاه کند، می گوید:
خوب پسره رو شیدا کردی!
اصلا شبیه خواهرت نیستی...
می گویم:
_بله؟
یه بار دیگه بگید!
شنیدم چه می گوید ...
اذیتش می کنم!
با چنان خشمی به من می نگرد، که انگار من دشمنم...
یا جنگ های جهان را، من پدید آورده ام!
_من کر شدم فرمانده!
می دونید که...
_توی بغل پسر من که کر نبودی! کارتون تموم شد؟!
گفتم: چی؟
و اینبار ، واقعا منظورش را نفهمیدم!
براستی ازمن نفرت داشت، انگار داعش زندگی اش بودم!
_می دونی خواهرت، چقدر به کمک احتیاج داره؟
هیچوقت یه لحظه، به اون فکر کردی؟
به آرزو؟
گفتم: همونقدر که شما، به طاها و مادرش فکر کردید!
من نامزد خواهرمو، سوریه نفرستادم، والله، یکی دیگه فرستاد!
راستی پسر شما الان کجاست فرمانده؟
اون یکی، کوچیک تره ؟!
سوریه یا توی خونه؟
جلو آمد...
ترسیدم!
گفتم الان می زند توی گوشم!
سرم را خم کرد!
دگمه های پیراهنم، باز بود...
پتو را سفت چسبیدم.
گفت: گوشات ملتهبه!
خوب میشی!
دکترت که سارا باشه، خوبت می کنه.
گفتم: مثل حال خودش؟
حق داشته بیهوش شه والله...
شما چرا انقدر ترسناکی فرمانده؟!
از پررویی من، خنده اش می گیرد...
_تو چرا انقدر زبون درازی دختر؟
بی خود نیست پسره، دیوونه شده!
گفتم: پسره نه، پسرم...
بگید پسرم!
باز می خندد...
گویی جوان می شود.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#رمان
تحت ثبت
زیر چاپ
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت28
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_هشتم
دنیا چقدر کوچک است ، وقتی مردی با بدن بیهوش زنی ، زیر باران تنهاست که هیچکسش نیست!
سردار، فرمانده ی بزرگ، نمی داند چه کند!
راننده اش سریع پیاده می شود، همان پسرک که شبیه معصومان است...
_قربان باید ببریمش بیمارستان!
سردار، به چشمان بسته ی سارا، نگاه می کند:
_این زن، خودش بیمارستانه!
بیمارستان، کجا بود اینجا، وسط زلزله؟
سردار، سارا را مثل پرکاهی ، بغل می کند، پسر، در را باز می کند...
سردار سارا را، روی صندلی عقب ماشین، می خواباند!
_برو پسر!
_کجا؟
سردار نمی داند!
همه جا، پایگاه و مقر ،
می شناسد، اما نه با سارا!
با او ، نباید دیده شود. چاره ای ندارد!
_برگرد پیش درویش!
وقتی سردار با سارا در بغلش، وارد کلبه می شود، طاها، درحال شانه زدن موهای من است!
با وحشت، شانه از دستش میافتد!
من هم دنبال شال یا لباس درستی می گردم، هیچ چیز پیدا نمی کنم...
پتو را روی سرم می کشم!
نمی خواهم آن مرد، دست ها و شانه های عریانم را ببیند!
وحشت کرده ام!
نگاهش ترسناک است!
و چقدر با نفرت به من، نگاه می کند...
سارا را، روی زمین می خواباند و به طاها می گوید:
این دکتره... از حال رفته.
پیرزنه کو؟
برو پیداش کن!
طاها، سریع از رختخواب من، بیرون می رود، با کتش روی دستش!
من، سارا و سردار، تنها هستیم!
نزدیک است من هم بیهوش شوم!
خدایا این مرد، از نزدیک، چقدر سنگین است!
انگار، دنیا را، توی سرت کوبیده اند!
این که نمی شود عاشقش شد!
چطور سارای طفلی؟!...
کوچک ترین نشانی از طاها، در او نمی بینم!
او هم بدون اینکه به من، نگاه کند، می گوید:
خوب پسره رو شیدا کردی!
اصلا شبیه خواهرت نیستی...
می گویم:
_بله؟
یه بار دیگه بگید!
شنیدم چه می گوید ...
اذیتش می کنم!
با چنان خشمی به من می نگرد، که انگار من دشمنم...
یا جنگ های جهان را، من پدید آورده ام!
_من کر شدم فرمانده!
می دونید که...
_توی بغل پسر من که کر نبودی! کارتون تموم شد؟!
گفتم: چی؟
و اینبار ، واقعا منظورش را نفهمیدم!
براستی ازمن نفرت داشت، انگار داعش زندگی اش بودم!
_می دونی خواهرت، چقدر به کمک احتیاج داره؟
هیچوقت یه لحظه، به اون فکر کردی؟
به آرزو؟
گفتم: همونقدر که شما، به طاها و مادرش فکر کردید!
من نامزد خواهرمو، سوریه نفرستادم، والله، یکی دیگه فرستاد!
راستی پسر شما الان کجاست فرمانده؟
اون یکی، کوچیک تره ؟!
سوریه یا توی خونه؟
جلو آمد...
ترسیدم!
گفتم الان می زند توی گوشم!
سرم را خم کرد!
دگمه های پیراهنم، باز بود...
پتو را سفت چسبیدم.
گفت: گوشات ملتهبه!
خوب میشی!
دکترت که سارا باشه، خوبت می کنه.
گفتم: مثل حال خودش؟
حق داشته بیهوش شه والله...
شما چرا انقدر ترسناکی فرمانده؟!
از پررویی من، خنده اش می گیرد...
_تو چرا انقدر زبون درازی دختر؟
بی خود نیست پسره، دیوونه شده!
گفتم: پسره نه، پسرم...
بگید پسرم!
باز می خندد...
گویی جوان می شود.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#رمان
تحت ثبت
زیر چاپ
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت29
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_نهم
گاهی فکر می کنم من چطور توانستم بعد از زلزله، از پنجره ی کلبه ی درویش، همه چیز را ببینم؟!
به چهره ی فرتوت و رنج کشیده درویش و خواهرش، نگاه می کنم...
حس می کنم آن ها، قبل از من، از این پنجره همه چیز را دیده اند و خود را به ندیدن زده اند!
اکنون پیرزن، با دستمالی مرطوب به معجونی که سارا، قبلا به او داده، کنار سارا نشسته و دستمال را، آرام روی چشم های سارا می کشد...
درویش هم اسپند دود کرده، و زیر لب ذکری می گوید.
باز انگار، در یک مراسم آیینی هستم!
سارا آرام، چشم هایش را باز می کند...
طاها بی اختیار، دست مرا می گیرد و آهسته می گوید:
اون مادرمه؟
سردار، از آن سو می شنود...
با نگاهی چون اسلحه، به ما شلیک می کند!
من، تیر می خورم و لال می شوم...
طاها نه! عادت دارد.
می گوید: من حق دارم بدونم...
همه به من گفتن، مادرت، توی برف ها مرده!
سردار به من نگاه می کند...
نمی دانم چرا!
شاید، انتظار کمک دارد...
چقدر حضور این مرد، دردم میاورد!چقدر نفس کشیدن در اتاقی که او هست، سخت شده!
شالم را پایین تر میاورم، بی اختیار...
حس می کنم آن فرمانده با نگاهش، چیزی می خواهد به من بفهماند!
تصمیم می گیرم من هم، به او خیره شوم، شاید دیگر، نگاهم نکند!
می خندد...
می گوید: داری فکر خونی می کنی بچه؟!
نکنه به جز لبخونی، فکر خونی هم بلدی؟!
سرم را به نشانه ی تایید، پایین می آورم!
می آید، کنارم می ایستد...
آهسته می گویم:
از وقتی منو دیدید، دارید فکر می کنید پسرم چه خوش سلیقه ست!
نمی تونید نگام نکنید!
دست خودتون نیست!
عمدی می گویم که دیگر به من، خیره نشود!
اما او لبخندی می زند، از روی شانه، نگاه غمگینی می کند...
زیر لب می گوید:
دخترطفلی، آروم!
با من است؟!
_من طفلی نیستم آقا!
سارا ناله می کند...
پیرزن در گوشش چیزی می گوید.
سارا، دست پیرزن را می فشارد.
پیرزن می گوید:
زن شفا بخش، می خواد تنها باشه.
همه می روند...
من می مانم...
پیرزن به من، می گوید:
شوهرت، مرد خوش آب وگلیه...
منو یاد یکی می ندازه، اونم همین نگاهو داشت!
ولی نه، نمی تونن نسبتی داشته باشن!
سارا می گوید:
گوش کن آوا، شوهرتو بردار، از اینجا برو!
از این مرد دوری کن!
خواهش می کنم!
اون فرمانده...
نمی تواند ادامه دهد!
_اون چی؟!
سارا به سختی نفس می کشد.
می گوید: همه رو یه جور، گرفتار می کنه!
نمی خوام تو هم، از دست بری!نزدیکش نشو دختر!
دیدم چه جوری نگات می کرد...
مطمئنم نقشه ای برات داره!
بدبختی اینه که موفق میشه!
پیرزن با خودش گفت:
تو عمرم، اونجور زیبایی ندیده بودم...
مثل شوهر تو بود!
سارا می گوید:
_هیس!
از پنجره، با ترس به بیرون می نگرم، عروسی همچنان جاریست...
عروس موی بلندی دارد، موجدار، روشن، رنگ نور.
رو بنده اش را برمی دارد، نوجوان است...
نفسم، از زیبایی اش قطع می شود...
عروس، بناز است!
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت29
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_نهم
گاهی فکر می کنم من چطور توانستم بعد از زلزله، از پنجره ی کلبه ی درویش، همه چیز را ببینم؟!
به چهره ی فرتوت و رنج کشیده درویش و خواهرش، نگاه می کنم...
حس می کنم آن ها، قبل از من، از این پنجره همه چیز را دیده اند و خود را به ندیدن زده اند!
اکنون پیرزن، با دستمالی مرطوب به معجونی که سارا، قبلا به او داده، کنار سارا نشسته و دستمال را، آرام روی چشم های سارا می کشد...
درویش هم اسپند دود کرده، و زیر لب ذکری می گوید.
باز انگار، در یک مراسم آیینی هستم!
سارا آرام، چشم هایش را باز می کند...
طاها بی اختیار، دست مرا می گیرد و آهسته می گوید:
اون مادرمه؟
سردار، از آن سو می شنود...
با نگاهی چون اسلحه، به ما شلیک می کند!
من، تیر می خورم و لال می شوم...
طاها نه! عادت دارد.
می گوید: من حق دارم بدونم...
همه به من گفتن، مادرت، توی برف ها مرده!
سردار به من نگاه می کند...
نمی دانم چرا!
شاید، انتظار کمک دارد...
چقدر حضور این مرد، دردم میاورد!چقدر نفس کشیدن در اتاقی که او هست، سخت شده!
شالم را پایین تر میاورم، بی اختیار...
حس می کنم آن فرمانده با نگاهش، چیزی می خواهد به من بفهماند!
تصمیم می گیرم من هم، به او خیره شوم، شاید دیگر، نگاهم نکند!
می خندد...
می گوید: داری فکر خونی می کنی بچه؟!
نکنه به جز لبخونی، فکر خونی هم بلدی؟!
سرم را به نشانه ی تایید، پایین می آورم!
می آید، کنارم می ایستد...
آهسته می گویم:
از وقتی منو دیدید، دارید فکر می کنید پسرم چه خوش سلیقه ست!
نمی تونید نگام نکنید!
دست خودتون نیست!
عمدی می گویم که دیگر به من، خیره نشود!
اما او لبخندی می زند، از روی شانه، نگاه غمگینی می کند...
زیر لب می گوید:
دخترطفلی، آروم!
با من است؟!
_من طفلی نیستم آقا!
سارا ناله می کند...
پیرزن در گوشش چیزی می گوید.
سارا، دست پیرزن را می فشارد.
پیرزن می گوید:
زن شفا بخش، می خواد تنها باشه.
همه می روند...
من می مانم...
پیرزن به من، می گوید:
شوهرت، مرد خوش آب وگلیه...
منو یاد یکی می ندازه، اونم همین نگاهو داشت!
ولی نه، نمی تونن نسبتی داشته باشن!
سارا می گوید:
گوش کن آوا، شوهرتو بردار، از اینجا برو!
از این مرد دوری کن!
خواهش می کنم!
اون فرمانده...
نمی تواند ادامه دهد!
_اون چی؟!
سارا به سختی نفس می کشد.
می گوید: همه رو یه جور، گرفتار می کنه!
نمی خوام تو هم، از دست بری!نزدیکش نشو دختر!
دیدم چه جوری نگات می کرد...
مطمئنم نقشه ای برات داره!
بدبختی اینه که موفق میشه!
پیرزن با خودش گفت:
تو عمرم، اونجور زیبایی ندیده بودم...
مثل شوهر تو بود!
سارا می گوید:
_هیس!
از پنجره، با ترس به بیرون می نگرم، عروسی همچنان جاریست...
عروس موی بلندی دارد، موجدار، روشن، رنگ نور.
رو بنده اش را برمی دارد، نوجوان است...
نفسم، از زیبایی اش قطع می شود...
عروس، بناز است!
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و بالاخره یکروز
یکنفر
این قصه را مینوشت
بگذار آن یکنفر من باشم
من به لعنت شدن عادت دارم
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی
از
#چیستایثربی
جایی که جنگ خود باخود ، مهمتر از جنگ
با دشمن است.
@chista_yasrebi
یکنفر
این قصه را مینوشت
بگذار آن یکنفر من باشم
من به لعنت شدن عادت دارم
#آوا_متولد۱۳۷۹
رمانی
از
#چیستایثربی
جایی که جنگ خود باخود ، مهمتر از جنگ
با دشمن است.
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت29
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_نهم
گاهی فکر می کنم من چطور توانستم بعد از زلزله، از پنجره ی کلبه ی درویش، همه چیز را ببینم؟!
به چهره ی فرتوت و رنج کشیده درویش و خواهرش، نگاه می کنم...
حس می کنم آن ها، قبل از من، از این پنجره همه چیز را دیده اند و خود را به ندیدن زده اند!
اکنون پیرزن، با دستمالی مرطوب به معجونی که سارا، قبلا به او داده، کنار سارا نشسته و دستمال را، آرام روی چشم های سارا می کشد...
درویش هم اسپند دود کرده، و زیر لب ذکری می گوید.
باز انگار، در یک مراسم آیینی هستم!
سارا آرام، چشم هایش را باز می کند...
طاها بی اختیار، دست مرا می گیرد و آهسته می گوید:
اون مادرمه؟
سردار، از آن سو می شنود...
با نگاهی چون اسلحه، به ما شلیک می کند!
من، تیر می خورم و لال می شوم...
طاها نه! عادت دارد.
می گوید: من حق دارم بدونم...
همه به من گفتن، مادرت، توی برف ها مرده!
سردار به من نگاه می کند...
نمی دانم چرا!
شاید، انتظار کمک دارد...
چقدر حضور این مرد، دردم میاورد!چقدر نفس کشیدن در اتاقی که او هست، سخت شده!
شالم را پایین تر میاورم، بی اختیار...
حس می کنم آن فرمانده با نگاهش، چیزی می خواهد به من بفهماند!
تصمیم می گیرم من هم، به او خیره شوم، شاید دیگر، نگاهم نکند!
می خندد...
می گوید: داری فکر خونی می کنی بچه؟!
نکنه به جز لبخونی، فکر خونی هم بلدی؟!
سرم را به نشانه ی تایید، پایین می آورم!
می آید، کنارم می ایستد...
آهسته می گویم:
از وقتی منو دیدید، دارید فکر می کنید پسرم چه خوش سلیقه ست!
نمی تونید نگام نکنید!
دست خودتون نیست!
عمدی می گویم که دیگر به من، خیره نشود!
اما او لبخندی می زند، از روی شانه، نگاه غمگینی می کند...
زیر لب می گوید:
دخترطفلی، آروم!
با من است؟!
_من طفلی نیستم آقا!
سارا ناله می کند...
پیرزن در گوشش چیزی می گوید.
سارا، دست پیرزن را می فشارد.
پیرزن می گوید:
زن شفا بخش، می خواد تنها باشه.
همه می روند...
من می مانم...
پیرزن به من، می گوید:
شوهرت، مرد خوش آب وگلیه...
منو یاد یکی می ندازه، اونم همین نگاهو داشت!
ولی نه، نمی تونن نسبتی داشته باشن!
سارا می گوید:
گوش کن آوا، شوهرتو بردار، از اینجا برو!
از این مرد دوری کن!
خواهش می کنم!
اون فرمانده...
نمی تواند ادامه دهد!
_اون چی؟!
سارا به سختی نفس می کشد.
می گوید: همه رو یه جور، گرفتار می کنه!
نمی خوام تو هم، از دست بری!نزدیکش نشو دختر!
دیدم چه جوری نگات می کرد...
مطمئنم نقشه ای برات داره!
بدبختی اینه که موفق میشه!
پیرزن با خودش گفت:
تو عمرم، اونجور زیبایی ندیده بودم...
مثل شوهر تو بود!
سارا می گوید:
_هیس!
از پنجره، با ترس به بیرون می نگرم، عروسی همچنان جاریست...
عروس موی بلندی دارد، موجدار، روشن، رنگ نور.
رو بنده اش را برمی دارد، نوجوان است...
نفسم، از زیبایی اش قطع می شود...
عروس، بناز است!
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت29
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی
#قسمت_بیست_و_نهم
گاهی فکر می کنم من چطور توانستم بعد از زلزله، از پنجره ی کلبه ی درویش، همه چیز را ببینم؟!
به چهره ی فرتوت و رنج کشیده درویش و خواهرش، نگاه می کنم...
حس می کنم آن ها، قبل از من، از این پنجره همه چیز را دیده اند و خود را به ندیدن زده اند!
اکنون پیرزن، با دستمالی مرطوب به معجونی که سارا، قبلا به او داده، کنار سارا نشسته و دستمال را، آرام روی چشم های سارا می کشد...
درویش هم اسپند دود کرده، و زیر لب ذکری می گوید.
باز انگار، در یک مراسم آیینی هستم!
سارا آرام، چشم هایش را باز می کند...
طاها بی اختیار، دست مرا می گیرد و آهسته می گوید:
اون مادرمه؟
سردار، از آن سو می شنود...
با نگاهی چون اسلحه، به ما شلیک می کند!
من، تیر می خورم و لال می شوم...
طاها نه! عادت دارد.
می گوید: من حق دارم بدونم...
همه به من گفتن، مادرت، توی برف ها مرده!
سردار به من نگاه می کند...
نمی دانم چرا!
شاید، انتظار کمک دارد...
چقدر حضور این مرد، دردم میاورد!چقدر نفس کشیدن در اتاقی که او هست، سخت شده!
شالم را پایین تر میاورم، بی اختیار...
حس می کنم آن فرمانده با نگاهش، چیزی می خواهد به من بفهماند!
تصمیم می گیرم من هم، به او خیره شوم، شاید دیگر، نگاهم نکند!
می خندد...
می گوید: داری فکر خونی می کنی بچه؟!
نکنه به جز لبخونی، فکر خونی هم بلدی؟!
سرم را به نشانه ی تایید، پایین می آورم!
می آید، کنارم می ایستد...
آهسته می گویم:
از وقتی منو دیدید، دارید فکر می کنید پسرم چه خوش سلیقه ست!
نمی تونید نگام نکنید!
دست خودتون نیست!
عمدی می گویم که دیگر به من، خیره نشود!
اما او لبخندی می زند، از روی شانه، نگاه غمگینی می کند...
زیر لب می گوید:
دخترطفلی، آروم!
با من است؟!
_من طفلی نیستم آقا!
سارا ناله می کند...
پیرزن در گوشش چیزی می گوید.
سارا، دست پیرزن را می فشارد.
پیرزن می گوید:
زن شفا بخش، می خواد تنها باشه.
همه می روند...
من می مانم...
پیرزن به من، می گوید:
شوهرت، مرد خوش آب وگلیه...
منو یاد یکی می ندازه، اونم همین نگاهو داشت!
ولی نه، نمی تونن نسبتی داشته باشن!
سارا می گوید:
گوش کن آوا، شوهرتو بردار، از اینجا برو!
از این مرد دوری کن!
خواهش می کنم!
اون فرمانده...
نمی تواند ادامه دهد!
_اون چی؟!
سارا به سختی نفس می کشد.
می گوید: همه رو یه جور، گرفتار می کنه!
نمی خوام تو هم، از دست بری!نزدیکش نشو دختر!
دیدم چه جوری نگات می کرد...
مطمئنم نقشه ای برات داره!
بدبختی اینه که موفق میشه!
پیرزن با خودش گفت:
تو عمرم، اونجور زیبایی ندیده بودم...
مثل شوهر تو بود!
سارا می گوید:
_هیس!
از پنجره، با ترس به بیرون می نگرم، عروسی همچنان جاریست...
عروس موی بلندی دارد، موجدار، روشن، رنگ نور.
رو بنده اش را برمی دارد، نوجوان است...
نفسم، از زیبایی اش قطع می شود...
عروس، بناز است!
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from Chista Yasrebi official
متن شایعه
« این خانم« لارا فابیان»، نامزدی داشت که به شدت عاشقش بود اما یک روز آن پسر بی خبر او را ترک می کند و دیگر خبری از او نمی شود.بعد از این واقعه لارا دچار افسردگی می شود و … ۱۲ سال با افسردگی حاد دست و پنجه نرم می کند. وی نه تنها خوانندگی را ترک می کند بلکه ۶ سال هیچ کلامی بر زبان نمی آورد و دیگر حرف نمی زند.دکتر لارا در آسایشگاه روانی پس از تلاش های بسیار به این نتیجه می رسد نجات لارا تنها یک راه دارد،آنهم اینست که او را مستقیم به روی استیج ببرند و برایش یک کنسرت برگزار کنند.بدین منظور یک فراخوان عمومی می دهند و از مردم می خواهند برای سلامتی و بهبود حال او به کنسرت بروند و اگر ارکستر نواخت و لارا حرفی نزد،مردم این آهنگ معروف را بخوانند.لارا را مستقیم از آسایشگاه روانی لباس می پوشانند و به روی صحنه کنسرت می برند.وقتی لارا می بیند که مردم آهنگی را که برای نامزدش خوانده بود می خوانند،لب به سخن می گشاید و با همراهی تماشاگران شروع به خواندن می کند.بدین ترتیب به زندگی و دنیای هنر بر می گردد.این قطعه یکی از احساسی ترین صحنه های موسیقی جهان است. »
* پاسخ شایعه درمان افسردگی حاد لارا فابیان با اجرای ترانه دوستت دارم را در سایت بررسی شایعات بخوانید.
پاسخ شایعه
۱- برخی از آثار به حدی بر روی مخاطب تاثیرگذارند که از زندگی مولف خود جدا شده و در جریان جداگانه ای قرار می گیرند و در این مسیر به داستان ها و افسانه های مختلفی مزین می شوند تا بر نیرو محرکه جادویی خود بیافزایند و زیستی ابدی داشته باشند.ترانه «دوستت دارم» هم یکی از همین آثار است. در همین ارتباط توضیحات ارایه شده در متن فوق در ارتباط با زندگی این خواننده و اجرای این ترانه، ساختگی و یک شایعه قدیمی می باشد.
http://url.faranama.co/6APvy
۲- لارا فابیان خواننده و ترانه سرای بین المللی متولد ژانویه ۱۹۷۰ در بلژیک است.خواننده چند زبانه ای که تسلط او به زبان های مختلف از وی یک چهره بین المللی ساخته است. او کار خود را ابتدا با زبان فرانسه آغاز کرد و بعدها به زبان بلژیکی، انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی وآلمانی و… آواز خواند. در هیچ کجای زندگی نامه این خواننده موفق و در هیچ منبعی، اثری از ابتلا به بیماری افسردگی و بستری شدن در آسایشگاه های روانی یافت نمی گردد و این ادعایی بی پایه و اساس می باشد.
http://url.faranama.co/ynEHN
۳- ترانه اجرا شده در این کلیپ «دوستت دارم» نام دارد و از آلبوم «ناب» که به زبان فرانسوی وسومین آلبوم منتشر شده توسط لارا در سال ۱۹۹۶ است، می باشد.
http://url.faranama.co/0q2ys
۴- لارا فعالیت هنری خود را به صورت حرفه ای از سال ۱۹۸۶ آغاز کرد و در آن زمان تنها ۱۶ سال سن داشت. اولین آلبوم وی با عنوان «لارا فابیان» بود که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. سه سال بعد آلبوم «کارپ دیم» و دو سال بعد از آن آلبوم «ناب» را انتشار داد که در این سال لارا تنها ۲۶ سال سن داشت.لارا از آن سال تا ۲۰۱۳ بیش از ۸ آلبوم دیگر منتشر کرد که بیشترین وقفه بین دو آلبوم او تنها کمتر از سه سال بوده است. که اکثراً در این فواصل او مشغول اجرای کنسرت بوده است. بنابراین اصولاً لارا چه پیش و چه پس از آلبوم «ناب» نمی توانست ۶ سال حرف نزده باشد و این موضوع شایعه ای بی اساس است.
http://url.faranama.co/2qCBR
۵- در مورد زندگی شخصی او نیز باید گفت که لارا در سال ۱۹۹۸ رابطه ای را با خواننده فرانسوی پاتریک فیوری آغاز کرد که تنها در مرحله نامزدی باقی ماند و به ازدواج ختم نشد که آغاز این ارتباط به دو سال پس از اجرای ترانه ی «دوستت دارم» بر می گردد. وی از سال ۲۰۰۶ با کارگردان، تهیه کننده و آهنگساز فرانسوی «جرالد پالاسیو» ازدواج کرد که از وی یک دختر به نام «لو» دارد. لارا پس از جدایی از «جرالد پالاسیو» در سال ۲۰۱۳ با یک موسیقیدان سیسیلی به نام گابریل دی جورجیو ازدواج کرده است .
http://url.faranama.co/mJTcQ
۶- در هنگام اجرای کنسرتی که آن را در کلیپ زیر مشاهده می کنید، پس از آمدن فابیان به روی صحنه و پیش از شروع به خواندن، تماشاچیان با یکدیگر هم صدا می شوند و ترانه «دوستت دارم» را با کمی تغییر می خوانند. وقتی ترانه به بند «دوستت دارم» می رسد همه یک صدا فریاد می زنند «ما تو را دوست داریم»…» و اینگونه به ابراز احساسات برای خواننده محبوب خود می پردازند.
« این خانم« لارا فابیان»، نامزدی داشت که به شدت عاشقش بود اما یک روز آن پسر بی خبر او را ترک می کند و دیگر خبری از او نمی شود.بعد از این واقعه لارا دچار افسردگی می شود و … ۱۲ سال با افسردگی حاد دست و پنجه نرم می کند. وی نه تنها خوانندگی را ترک می کند بلکه ۶ سال هیچ کلامی بر زبان نمی آورد و دیگر حرف نمی زند.دکتر لارا در آسایشگاه روانی پس از تلاش های بسیار به این نتیجه می رسد نجات لارا تنها یک راه دارد،آنهم اینست که او را مستقیم به روی استیج ببرند و برایش یک کنسرت برگزار کنند.بدین منظور یک فراخوان عمومی می دهند و از مردم می خواهند برای سلامتی و بهبود حال او به کنسرت بروند و اگر ارکستر نواخت و لارا حرفی نزد،مردم این آهنگ معروف را بخوانند.لارا را مستقیم از آسایشگاه روانی لباس می پوشانند و به روی صحنه کنسرت می برند.وقتی لارا می بیند که مردم آهنگی را که برای نامزدش خوانده بود می خوانند،لب به سخن می گشاید و با همراهی تماشاگران شروع به خواندن می کند.بدین ترتیب به زندگی و دنیای هنر بر می گردد.این قطعه یکی از احساسی ترین صحنه های موسیقی جهان است. »
* پاسخ شایعه درمان افسردگی حاد لارا فابیان با اجرای ترانه دوستت دارم را در سایت بررسی شایعات بخوانید.
پاسخ شایعه
۱- برخی از آثار به حدی بر روی مخاطب تاثیرگذارند که از زندگی مولف خود جدا شده و در جریان جداگانه ای قرار می گیرند و در این مسیر به داستان ها و افسانه های مختلفی مزین می شوند تا بر نیرو محرکه جادویی خود بیافزایند و زیستی ابدی داشته باشند.ترانه «دوستت دارم» هم یکی از همین آثار است. در همین ارتباط توضیحات ارایه شده در متن فوق در ارتباط با زندگی این خواننده و اجرای این ترانه، ساختگی و یک شایعه قدیمی می باشد.
http://url.faranama.co/6APvy
۲- لارا فابیان خواننده و ترانه سرای بین المللی متولد ژانویه ۱۹۷۰ در بلژیک است.خواننده چند زبانه ای که تسلط او به زبان های مختلف از وی یک چهره بین المللی ساخته است. او کار خود را ابتدا با زبان فرانسه آغاز کرد و بعدها به زبان بلژیکی، انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی وآلمانی و… آواز خواند. در هیچ کجای زندگی نامه این خواننده موفق و در هیچ منبعی، اثری از ابتلا به بیماری افسردگی و بستری شدن در آسایشگاه های روانی یافت نمی گردد و این ادعایی بی پایه و اساس می باشد.
http://url.faranama.co/ynEHN
۳- ترانه اجرا شده در این کلیپ «دوستت دارم» نام دارد و از آلبوم «ناب» که به زبان فرانسوی وسومین آلبوم منتشر شده توسط لارا در سال ۱۹۹۶ است، می باشد.
http://url.faranama.co/0q2ys
۴- لارا فعالیت هنری خود را به صورت حرفه ای از سال ۱۹۸۶ آغاز کرد و در آن زمان تنها ۱۶ سال سن داشت. اولین آلبوم وی با عنوان «لارا فابیان» بود که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. سه سال بعد آلبوم «کارپ دیم» و دو سال بعد از آن آلبوم «ناب» را انتشار داد که در این سال لارا تنها ۲۶ سال سن داشت.لارا از آن سال تا ۲۰۱۳ بیش از ۸ آلبوم دیگر منتشر کرد که بیشترین وقفه بین دو آلبوم او تنها کمتر از سه سال بوده است. که اکثراً در این فواصل او مشغول اجرای کنسرت بوده است. بنابراین اصولاً لارا چه پیش و چه پس از آلبوم «ناب» نمی توانست ۶ سال حرف نزده باشد و این موضوع شایعه ای بی اساس است.
http://url.faranama.co/2qCBR
۵- در مورد زندگی شخصی او نیز باید گفت که لارا در سال ۱۹۹۸ رابطه ای را با خواننده فرانسوی پاتریک فیوری آغاز کرد که تنها در مرحله نامزدی باقی ماند و به ازدواج ختم نشد که آغاز این ارتباط به دو سال پس از اجرای ترانه ی «دوستت دارم» بر می گردد. وی از سال ۲۰۰۶ با کارگردان، تهیه کننده و آهنگساز فرانسوی «جرالد پالاسیو» ازدواج کرد که از وی یک دختر به نام «لو» دارد. لارا پس از جدایی از «جرالد پالاسیو» در سال ۲۰۱۳ با یک موسیقیدان سیسیلی به نام گابریل دی جورجیو ازدواج کرده است .
http://url.faranama.co/mJTcQ
۶- در هنگام اجرای کنسرتی که آن را در کلیپ زیر مشاهده می کنید، پس از آمدن فابیان به روی صحنه و پیش از شروع به خواندن، تماشاچیان با یکدیگر هم صدا می شوند و ترانه «دوستت دارم» را با کمی تغییر می خوانند. وقتی ترانه به بند «دوستت دارم» می رسد همه یک صدا فریاد می زنند «ما تو را دوست داریم»…» و اینگونه به ابراز احساسات برای خواننده محبوب خود می پردازند.
Forwarded from #چیستا_یثربی_نویسنده
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from #چیستا_یثربی_نویسنده
Forwarded from #چیستا_یثربی_نویسنده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@chistaa_yasrebii
کانال باشگاه طرفداران آوا
پاسخها لطفا
کامنت
زیر پست اخر پیجم
پست شعر
دایرکتچکنمیشود
@chistaa_yasrebii
کانال طرفداران رمان
#آوا_متولد۱۳۷۹
کانال باشگاه طرفداران آوا
پاسخها لطفا
کامنت
زیر پست اخر پیجم
پست شعر
دایرکتچکنمیشود
@chistaa_yasrebii
کانال طرفداران رمان
#آوا_متولد۱۳۷۹
🏝
یاددشت منتقدسینما محسن فاضلی برای
#چیستایثربی
بااحترام و سپاس🙏🙏🙏
❣️پیشکش به دوست دیرینه ام باقلب مهربانش*بانو هنرمند @چیستا یثربی
🔵✍🏽🌅🏝من این روز ها حالم اصلا خوش نیست .وبرخلاف سال گذشته تمایلی برای رفتن به عمارت سینما توگراف ندارم.وزمانی که مجبور می شوم .ازخانه بیرون بزنم .تنها دلیلش هوای به روح وجسم وجانم بخورد. در عمارت هم به هوای دیدن بروبچه هایی است که سالیان /سال باآنها رفاقت دارم. گرچه تعداشان اندک است.اما باید این واقعیت را بپذیریم. حالا در آستانه سالمندی هستیم. ودیگر نمی شود. با رویا پردازی الکی برای خودمان .فضای کاذبی بسازیم. بحث "یاس وناامیدی وافسرده گی هم درمیان نیست .از کسی هم گلایه ای نداریم. گرفتاری های روز مره@؟؟خوب پس قصه چیست ؟ قصه ای درکار نیست. گاهی آدم از گذشته هایش وخاطرات خوشی که داشته ست . وناگهان یک باره می افتد. به این طرف بام. ومی بیند همه چیز عوض شده. ودیگردوستان آن سالها درکنارت نیستند. یا روی بر نقاب خاک بر کشیده اند .ویا دل ودماغی برایشان نمانده ست. "حسرت ها. گاهی تبدیل به جنون وشیدایی می شود"@اگر اهل دل باشید. وبا خودتان خلوت کرده اید. 🏝🌅👁🌟حتما می دانید. چه منظوری از گفتن این مسطوره نویسی درسر دارم.@☘️یکی درد و یکی درمان پسند د ❣️ یکی وصل و یکی هجران پسندد.
من از درمان و درد وصل وهجران ☘️ پسندم آنچه را جانان پسند د
🌟🌟🌟 به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم ❣️ به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت 🌟 نشان از قامت رعنا تو بینم @@@@گاهی به گذشته که نگاهی می اندازیم. وخاطرات خوش را ورق می زنیم .وحالمان خوش می شود. وحسرت در دلمان تلنگر ی می زند. ومارا هوایی می کند. پناه می بریم. به خلوت خویشتن.*حالا دراین لحظه دارم این مسطوره را می نگارم. وبا خود می گویم. باید قبول کنم. زمان هرگز به عقب باز نخواهد گشت. ☘️💖🌙
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان درنمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد🔹دراین چندروز وقتی احساس می کنم. دیگر تاب وتحمل خانه را ندارم. شال وکلاه می کنم .وبسوی عمارت چهارسوق می روم. عمارت شلوغ است .ازشلوغی گریزانم. ودیدن فیلم بیشتر حالم را بد می کند .سوژه ها ودرام های ملتهب وسرشار از گمگشتگی.بی سوادی نویسندگان وسازندگان .ونداشتن دغدغه مندی هایشان .گویی دراین سرزمین زندگی نمی کنند .ویا نفس نمی کشند .مصداق همان ضرب المثلی ست که می گوید🔹گشنگی نکشیده ای. که درد عاشقی ازیادت برود@دست ودلم وقلم .برای نگارش ونقد وطنازی ازبرای این فیلم ها . بی انگیزه وبی تحرک گشت است. ارزش نقد کردن ندارند. پول ها وسرمایه های سرگردان ولابد باد آورده .باعث شده :: این اثار سحطی ونازل ساخته شود. کلیشه های که تاریخ مصرفشان دیر زمانی ست گذشته.#وشاید ما باید از خیر فیلم دیدن دراین رویداد سینمایی بگذریم. دیگر تاریخ فیلم سازان نسل ما به سر آمد است .مارا متهم به کهنه پرستی می کنند. وگمان دارند با این نسل جدید الورد. مشکل داریم؟؟*** آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت*البته که این گونه نیست. اما نباید به بهانه تجدد ومدرنیسم .شاهد خلق اثار بی سرو تهی که هیچ جذابیت بصری وفاقد منطق درام پردازانه. وشخصیت های کاذب وتیپکال باشیم .بایستی به شعور مخاطبین احترام بگذاریم .همانگونه که برای خرید بلیط هایش وآمدنشان به سالنهای سینما حساب باز می کنیم. ### هنوز نمایش فیلم ها درجشنواره ادامه دارد. اما من منتظر معجزه ای نیستم. .مدیران سینمایی هم کارمندانی بیش نیستند .می آیند وچند صباحی بر مسند می نشینند .وبعد مثل هر آمدگانی شال وکلاه کرده به مکان دگر عزیمت می نمایند. همین@ ✍🏽🌅🏝محسن فاضلی
یاددشت منتقدسینما محسن فاضلی برای
#چیستایثربی
بااحترام و سپاس🙏🙏🙏
❣️پیشکش به دوست دیرینه ام باقلب مهربانش*بانو هنرمند @چیستا یثربی
🔵✍🏽🌅🏝من این روز ها حالم اصلا خوش نیست .وبرخلاف سال گذشته تمایلی برای رفتن به عمارت سینما توگراف ندارم.وزمانی که مجبور می شوم .ازخانه بیرون بزنم .تنها دلیلش هوای به روح وجسم وجانم بخورد. در عمارت هم به هوای دیدن بروبچه هایی است که سالیان /سال باآنها رفاقت دارم. گرچه تعداشان اندک است.اما باید این واقعیت را بپذیریم. حالا در آستانه سالمندی هستیم. ودیگر نمی شود. با رویا پردازی الکی برای خودمان .فضای کاذبی بسازیم. بحث "یاس وناامیدی وافسرده گی هم درمیان نیست .از کسی هم گلایه ای نداریم. گرفتاری های روز مره@؟؟خوب پس قصه چیست ؟ قصه ای درکار نیست. گاهی آدم از گذشته هایش وخاطرات خوشی که داشته ست . وناگهان یک باره می افتد. به این طرف بام. ومی بیند همه چیز عوض شده. ودیگردوستان آن سالها درکنارت نیستند. یا روی بر نقاب خاک بر کشیده اند .ویا دل ودماغی برایشان نمانده ست. "حسرت ها. گاهی تبدیل به جنون وشیدایی می شود"@اگر اهل دل باشید. وبا خودتان خلوت کرده اید. 🏝🌅👁🌟حتما می دانید. چه منظوری از گفتن این مسطوره نویسی درسر دارم.@☘️یکی درد و یکی درمان پسند د ❣️ یکی وصل و یکی هجران پسندد.
من از درمان و درد وصل وهجران ☘️ پسندم آنچه را جانان پسند د
🌟🌟🌟 به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم ❣️ به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت 🌟 نشان از قامت رعنا تو بینم @@@@گاهی به گذشته که نگاهی می اندازیم. وخاطرات خوش را ورق می زنیم .وحالمان خوش می شود. وحسرت در دلمان تلنگر ی می زند. ومارا هوایی می کند. پناه می بریم. به خلوت خویشتن.*حالا دراین لحظه دارم این مسطوره را می نگارم. وبا خود می گویم. باید قبول کنم. زمان هرگز به عقب باز نخواهد گشت. ☘️💖🌙
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان درنمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد🔹دراین چندروز وقتی احساس می کنم. دیگر تاب وتحمل خانه را ندارم. شال وکلاه می کنم .وبسوی عمارت چهارسوق می روم. عمارت شلوغ است .ازشلوغی گریزانم. ودیدن فیلم بیشتر حالم را بد می کند .سوژه ها ودرام های ملتهب وسرشار از گمگشتگی.بی سوادی نویسندگان وسازندگان .ونداشتن دغدغه مندی هایشان .گویی دراین سرزمین زندگی نمی کنند .ویا نفس نمی کشند .مصداق همان ضرب المثلی ست که می گوید🔹گشنگی نکشیده ای. که درد عاشقی ازیادت برود@دست ودلم وقلم .برای نگارش ونقد وطنازی ازبرای این فیلم ها . بی انگیزه وبی تحرک گشت است. ارزش نقد کردن ندارند. پول ها وسرمایه های سرگردان ولابد باد آورده .باعث شده :: این اثار سحطی ونازل ساخته شود. کلیشه های که تاریخ مصرفشان دیر زمانی ست گذشته.#وشاید ما باید از خیر فیلم دیدن دراین رویداد سینمایی بگذریم. دیگر تاریخ فیلم سازان نسل ما به سر آمد است .مارا متهم به کهنه پرستی می کنند. وگمان دارند با این نسل جدید الورد. مشکل داریم؟؟*** آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت*البته که این گونه نیست. اما نباید به بهانه تجدد ومدرنیسم .شاهد خلق اثار بی سرو تهی که هیچ جذابیت بصری وفاقد منطق درام پردازانه. وشخصیت های کاذب وتیپکال باشیم .بایستی به شعور مخاطبین احترام بگذاریم .همانگونه که برای خرید بلیط هایش وآمدنشان به سالنهای سینما حساب باز می کنیم. ### هنوز نمایش فیلم ها درجشنواره ادامه دارد. اما من منتظر معجزه ای نیستم. .مدیران سینمایی هم کارمندانی بیش نیستند .می آیند وچند صباحی بر مسند می نشینند .وبعد مثل هر آمدگانی شال وکلاه کرده به مکان دگر عزیمت می نمایند. همین@ ✍🏽🌅🏝محسن فاضلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اینستاگرام
#چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت37
پست بعداینستاگرام چیستا_یثربی
نمیدونم
وقتی مردم ثبات شخصیت یافتن
میذارم
#چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت37
پست بعداینستاگرام چیستا_یثربی
نمیدونم
وقتی مردم ثبات شخصیت یافتن
میذارم