توضیحات بیشتر پیرامون
#آزمون_خانه
در کل معلوم شد در بین اولین گزینه های مثبت اندیشی و میل به زندگی ؛
انتخابهای زیر اولویت دارد :
خانه :
سقف
دیوار
پنجره
قالی
رختخواب
سفره
غذا.چای.قهوه
آشپزخانه
نور
چراغ
روشنی
اتاقهای شخصی
افراد
پدر و مادر
سایرین
رنگ مبلمان و دکور
سماور.قوری.کتری
وسایل شخصی
میزتحریر
کتابهاو کاغذها و......
اما باید دید که فرد این مکانها یا افراد را چگونه میبیند.مثلا وقتی میگوید پدر، آیا پدری را به یاد می آورد که عاشقش است یا پدری مستبد با خاطرات دردناک؟
.
.دوستی میز ناهار خوری خانه شان را به یاد می آورد ونمیدانست چرا.....
یکروز ناگهان یادش افتاد :
همیشه ؛ موقع شام و ناهار ؛ دور آن میز دعوا بود !
پس صرف به یاد آوری فرد یا مکان و شی خاصی دلیل بر مثبت اندیشی و آرامش فکری نیست.موجی که از آن شیء؛ مکان یا فرد ساطع میشود ؛ بسیار مهم است.....
شما ممکن است با شنیدن نام پستچی؛ نام چیستایثربی را به یاد بیاورید...ولی این به تنهایی چیزی را نمیرساند ؛ باید دید که دو واژه ی چیستایثربی ؛ در شما احساس خوب یا بد پدید می آورد؟ این مهم است...آنوقت میتوان از تست نتیجه گرفت.....پس یکبار دیگر پاسخهایتان را مرور کنید و ببینید وقتی گفته اید اتاق خواب؛ بالش ؛ میز کار؛ جاکفشی....حس درونی تان به آن اجسام یا افراد چگونه است؟...اگر مثبتها بر منفیها میچربد ؛ باز جزء گروه خطر نیستید!...
افرای که چیزهای خاص و غیر متعارف را تجسم کرده اند ؛ باید ببینند حسشان نسبت به آن چیزی که دیده اند ؛ چیست.هیچ خاطره ای به تنهایی خوب یا بد نیست.موجی که در وجود ما ساطع می کند ؛ آن را خوب یا بد میکند.....
دوستی که گفته بود من با اسم خانه دو بالش فقط به یادم میآید؛ باید ببیند ؛ بار احساسی این دو بالش برای او چیست؟ ...و بعد کم کم کلمه ی بالش را مدام در ذهن خود تکرار کند ؛ و هر بار ببیند ؛ چه کلمه ای به یادش می آید.قطعا به نتیجه خواهد رسید...
حتی اگر چند ماهی طول بکشد ولی یکی از روشهای کارآمد
#روانکاوی است و به آن
#تداعی_آزاد میگویند.....
اگر با مفهوم فعلی یا گذشته ی خانواده ی خود ؛ مشکلی داشته باشید ؛ تصاویر عجیب میبینید....مثلا راهروهای تاریک و خالی ؛ خانه خالی؛ وسایل درهم و برهم ؛آشپزخانه ی به هم ریخته و یا اصلا چیزی نمیبینید! یعنی ذهنتان از مکانیسم #سرکوبی استفاده میکند و عامدانه ؛ خاطرات مربوط به مفهوم خانواده را ؛ پاک میکند....اینجا حتما مشکلی وجود دارد...که باید جدی بگیرید....دوستی میگفت: من مدام خانه هایی را میبینم اما نمیتوانم وارد آنها شوم ! فقط نمای بیرونی رامیبینم. این فرد از بخشی از گذشته یا زمان حالش ؛ می هراسد و جرات مواجهه با آنها را ندارد....دیگری میگفت هرگز با کلمه ی خانه ؛آدمی به ذهنش نمیرسد..همیشه اشیاء.....در حالی که دیگران ؛ پدر ؛ مادر ؛ همسر یا فرزندان خود را تجسم میکنند.حتی مادر بزرگ و پدر بزرگ.فردی که نمیتواند آدمی را ببیند باید دید که اصلا هرگز در محیط خانواده ؛ با کسی ؛ صمیمی بوده است؟ شاید او هیچگونه حس نزدیکی به هیچکدام از آدمهای اطرافش ندارد.قطعا چنین فردی از نوعی خلاء عاطفی رنج میبرد....وخیلی زود باید به فکر صحبت با پزشک یا مشاور و یا روانکاو بیفتد...
پس آن چه میبینید؛ آنقدر مهم نیست ؛ تا احساسی را که به شما منتقل میکنند.....
این آزمون برای اولین بار؛ به من فهماند سالها و سالها ؛ پنجره ی حیاط خلوت خانه مان که بین اتاق من و آشپزخانه حایل بود ؛ باعث میشد من بتوانم درهر شرایطی ؛ مادرم را در آشپزخانه ببینم و یا صدایش را بشنوم ؛ و حس قوت قلب پیدا کنم....برای همین پنجره حیاط خلوت ؛ معانی فرامتنی و ضمنی دیگری هم پیدا میکند و به نوعی ؛ امکان ارتباط مرا با جهان پیرامون و از جمله افراد خانواده ام به من میدهد..پس چیزی بیش از یک پنجره است.گویی قلب جهان است و من از کل اشیاء و مکانهای خانه ؛ پنجره ی پشتی را بیش از هر جای دیگر به یاد می آورم......چرا که همراه خود ؛ خاطرات دیگری را زنده میکند...انتخابهای شما نیز باید چنین باشد.ور خیلی از کامنتها ؛ کلمه ی مقدس
#پدر و
#مادر را خواندم.اما چرا ؟؟؟ این دیگر کار خودتان یا مشاورتان است ؛ باید ببینید چه چیزی در این رابطه ی پدرانه و یا مادرانه وجود داشته است که هنوز پس از سالها؛ تعریف شما از خانواده است، عشق؛ حمابت عاطفی یا مالی ؛ محبت دوسویه ؛ احترام ؛ قدردانی و نگرانی دو سویه...؟ هر چه باشد ؛ شاید کمبود آن را اکنون در زندگی فعلی تان ؛ حس میکنید.به هر حال هیچ چیز ؛ جای عشق خالصانه و بی چشمداشت پدر و مادر را نمیگیرد..شاید به همین دلیل ؛ از لحاظ آماری ؛ بیشترین جوابها ؛ پدر و مادر بود...
هر گونه مشکلی که با این تست دارید؛ نباید شما را بترساند ؛ بلکه باید شما را آگاهتر کند و به شما به طور ضمنی بفهماند که مشکلی وجود دارد.....مشکلی که ناخودآگاه شما ؛ از به یاد آوردن آن
#آزمون_خانه
در کل معلوم شد در بین اولین گزینه های مثبت اندیشی و میل به زندگی ؛
انتخابهای زیر اولویت دارد :
خانه :
سقف
دیوار
پنجره
قالی
رختخواب
سفره
غذا.چای.قهوه
آشپزخانه
نور
چراغ
روشنی
اتاقهای شخصی
افراد
پدر و مادر
سایرین
رنگ مبلمان و دکور
سماور.قوری.کتری
وسایل شخصی
میزتحریر
کتابهاو کاغذها و......
اما باید دید که فرد این مکانها یا افراد را چگونه میبیند.مثلا وقتی میگوید پدر، آیا پدری را به یاد می آورد که عاشقش است یا پدری مستبد با خاطرات دردناک؟
.
.دوستی میز ناهار خوری خانه شان را به یاد می آورد ونمیدانست چرا.....
یکروز ناگهان یادش افتاد :
همیشه ؛ موقع شام و ناهار ؛ دور آن میز دعوا بود !
پس صرف به یاد آوری فرد یا مکان و شی خاصی دلیل بر مثبت اندیشی و آرامش فکری نیست.موجی که از آن شیء؛ مکان یا فرد ساطع میشود ؛ بسیار مهم است.....
شما ممکن است با شنیدن نام پستچی؛ نام چیستایثربی را به یاد بیاورید...ولی این به تنهایی چیزی را نمیرساند ؛ باید دید که دو واژه ی چیستایثربی ؛ در شما احساس خوب یا بد پدید می آورد؟ این مهم است...آنوقت میتوان از تست نتیجه گرفت.....پس یکبار دیگر پاسخهایتان را مرور کنید و ببینید وقتی گفته اید اتاق خواب؛ بالش ؛ میز کار؛ جاکفشی....حس درونی تان به آن اجسام یا افراد چگونه است؟...اگر مثبتها بر منفیها میچربد ؛ باز جزء گروه خطر نیستید!...
افرای که چیزهای خاص و غیر متعارف را تجسم کرده اند ؛ باید ببینند حسشان نسبت به آن چیزی که دیده اند ؛ چیست.هیچ خاطره ای به تنهایی خوب یا بد نیست.موجی که در وجود ما ساطع می کند ؛ آن را خوب یا بد میکند.....
دوستی که گفته بود من با اسم خانه دو بالش فقط به یادم میآید؛ باید ببیند ؛ بار احساسی این دو بالش برای او چیست؟ ...و بعد کم کم کلمه ی بالش را مدام در ذهن خود تکرار کند ؛ و هر بار ببیند ؛ چه کلمه ای به یادش می آید.قطعا به نتیجه خواهد رسید...
حتی اگر چند ماهی طول بکشد ولی یکی از روشهای کارآمد
#روانکاوی است و به آن
#تداعی_آزاد میگویند.....
اگر با مفهوم فعلی یا گذشته ی خانواده ی خود ؛ مشکلی داشته باشید ؛ تصاویر عجیب میبینید....مثلا راهروهای تاریک و خالی ؛ خانه خالی؛ وسایل درهم و برهم ؛آشپزخانه ی به هم ریخته و یا اصلا چیزی نمیبینید! یعنی ذهنتان از مکانیسم #سرکوبی استفاده میکند و عامدانه ؛ خاطرات مربوط به مفهوم خانواده را ؛ پاک میکند....اینجا حتما مشکلی وجود دارد...که باید جدی بگیرید....دوستی میگفت: من مدام خانه هایی را میبینم اما نمیتوانم وارد آنها شوم ! فقط نمای بیرونی رامیبینم. این فرد از بخشی از گذشته یا زمان حالش ؛ می هراسد و جرات مواجهه با آنها را ندارد....دیگری میگفت هرگز با کلمه ی خانه ؛آدمی به ذهنش نمیرسد..همیشه اشیاء.....در حالی که دیگران ؛ پدر ؛ مادر ؛ همسر یا فرزندان خود را تجسم میکنند.حتی مادر بزرگ و پدر بزرگ.فردی که نمیتواند آدمی را ببیند باید دید که اصلا هرگز در محیط خانواده ؛ با کسی ؛ صمیمی بوده است؟ شاید او هیچگونه حس نزدیکی به هیچکدام از آدمهای اطرافش ندارد.قطعا چنین فردی از نوعی خلاء عاطفی رنج میبرد....وخیلی زود باید به فکر صحبت با پزشک یا مشاور و یا روانکاو بیفتد...
پس آن چه میبینید؛ آنقدر مهم نیست ؛ تا احساسی را که به شما منتقل میکنند.....
این آزمون برای اولین بار؛ به من فهماند سالها و سالها ؛ پنجره ی حیاط خلوت خانه مان که بین اتاق من و آشپزخانه حایل بود ؛ باعث میشد من بتوانم درهر شرایطی ؛ مادرم را در آشپزخانه ببینم و یا صدایش را بشنوم ؛ و حس قوت قلب پیدا کنم....برای همین پنجره حیاط خلوت ؛ معانی فرامتنی و ضمنی دیگری هم پیدا میکند و به نوعی ؛ امکان ارتباط مرا با جهان پیرامون و از جمله افراد خانواده ام به من میدهد..پس چیزی بیش از یک پنجره است.گویی قلب جهان است و من از کل اشیاء و مکانهای خانه ؛ پنجره ی پشتی را بیش از هر جای دیگر به یاد می آورم......چرا که همراه خود ؛ خاطرات دیگری را زنده میکند...انتخابهای شما نیز باید چنین باشد.ور خیلی از کامنتها ؛ کلمه ی مقدس
#پدر و
#مادر را خواندم.اما چرا ؟؟؟ این دیگر کار خودتان یا مشاورتان است ؛ باید ببینید چه چیزی در این رابطه ی پدرانه و یا مادرانه وجود داشته است که هنوز پس از سالها؛ تعریف شما از خانواده است، عشق؛ حمابت عاطفی یا مالی ؛ محبت دوسویه ؛ احترام ؛ قدردانی و نگرانی دو سویه...؟ هر چه باشد ؛ شاید کمبود آن را اکنون در زندگی فعلی تان ؛ حس میکنید.به هر حال هیچ چیز ؛ جای عشق خالصانه و بی چشمداشت پدر و مادر را نمیگیرد..شاید به همین دلیل ؛ از لحاظ آماری ؛ بیشترین جوابها ؛ پدر و مادر بود...
هر گونه مشکلی که با این تست دارید؛ نباید شما را بترساند ؛ بلکه باید شما را آگاهتر کند و به شما به طور ضمنی بفهماند که مشکلی وجود دارد.....مشکلی که ناخودآگاه شما ؛ از به یاد آوردن آن
؛ مضطرب میشود و طفره میرود..... برای همین وقتی به خفاش شب که زنان و دختران تهرانی را میکشت ؛ کلمه خانه را گفتند ؛ نه تنها جوابی نداد ؛ بلکه با بیزاری دستش را جلوی صورتش گرفت که کسی واکنش چهره اش را نبیند....اما همین سکوت و رفتار ؛ یک نشانه بود که دکتر بعدها فهمید او در کودکی خانه را ترک کرده ؛ و به تهران آمده ؛ و بسبیار مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار گرفته است.....
هر آزمون ؛ فقط یک شیوه ی مکمل؛ برای شناخت بیشتر فرد است...و کار بارم دهی به پاسخها کار روانشناس بالینی است که آزمونها را به خوبی میشناسد.آزمون باید اعتبار سنجی شده و معتبر باشد...یعنی توسط روانشناسان داخلی ؛ برای جامعه و فرهنگ ما استاندارد شده باشد.تست تجسم و یا کشیدن خانه ؛ در همه جهان به کار میرود و به خصوص در روانشناسی جنایی کاربرد دارد.....
آزمون دیشب را با مرور کامنتها ؛ دوباره نگاه کنید.سقف؛ دیوار؛ گل؛ شمعدانی ؛ چراغ ؛ نور؛ آشپزخانه ؛ فرش ؛ اتاقها ؛سماور و پتو ؛ از رایج ترین جوابهای صفحه است...اما پدر و مادر از همه بیشتر تکرار شده است....و این نشاندهنده ی روحیه ی عاطفی ایرانیان و شماست که اهل وابستگی به افراد خانواده ی خود هستید.
کسی که میتواند
#وابسته شود و
#دوست_بدارد.از نظر روانشناسی ؛ از خط خطر دورتر است و انسان مثبت تر و با انگیزه تری است....این خلاصه ای از اهداف آزمون خانه بود...دست کم ؛ نشان داد که بیشتر شما آدمهای قابل اعتمادی هستید؛ چون علایق گذشته و عشق پدر و مادر یادتان مانده است....همین ؛ بسیار قابل احترام است..آن هم در جامعه ای که مفهوم
#خانواده ؛ کم کم ارزش واقعی خود را از دست میدهد...
افرادی که در هیچ گروهی که گفتم ، جای نگرفتند؛ احتیاج به تامل بیشتر در وضعیت فعلی و گذشته ی خود دارند و گاهی مشورت با یک روانشناس ؛ توصیه میشود...
با احترام
#آزمون_خانه
#صفحه ی اصلی اینستاگرام
#چیستایثربی
آدرس اینستاگرام اصلی
@yasrebi_chista
#کانال
@chista_yasrebi
هر آزمون ؛ فقط یک شیوه ی مکمل؛ برای شناخت بیشتر فرد است...و کار بارم دهی به پاسخها کار روانشناس بالینی است که آزمونها را به خوبی میشناسد.آزمون باید اعتبار سنجی شده و معتبر باشد...یعنی توسط روانشناسان داخلی ؛ برای جامعه و فرهنگ ما استاندارد شده باشد.تست تجسم و یا کشیدن خانه ؛ در همه جهان به کار میرود و به خصوص در روانشناسی جنایی کاربرد دارد.....
آزمون دیشب را با مرور کامنتها ؛ دوباره نگاه کنید.سقف؛ دیوار؛ گل؛ شمعدانی ؛ چراغ ؛ نور؛ آشپزخانه ؛ فرش ؛ اتاقها ؛سماور و پتو ؛ از رایج ترین جوابهای صفحه است...اما پدر و مادر از همه بیشتر تکرار شده است....و این نشاندهنده ی روحیه ی عاطفی ایرانیان و شماست که اهل وابستگی به افراد خانواده ی خود هستید.
کسی که میتواند
#وابسته شود و
#دوست_بدارد.از نظر روانشناسی ؛ از خط خطر دورتر است و انسان مثبت تر و با انگیزه تری است....این خلاصه ای از اهداف آزمون خانه بود...دست کم ؛ نشان داد که بیشتر شما آدمهای قابل اعتمادی هستید؛ چون علایق گذشته و عشق پدر و مادر یادتان مانده است....همین ؛ بسیار قابل احترام است..آن هم در جامعه ای که مفهوم
#خانواده ؛ کم کم ارزش واقعی خود را از دست میدهد...
افرادی که در هیچ گروهی که گفتم ، جای نگرفتند؛ احتیاج به تامل بیشتر در وضعیت فعلی و گذشته ی خود دارند و گاهی مشورت با یک روانشناس ؛ توصیه میشود...
با احترام
#آزمون_خانه
#صفحه ی اصلی اینستاگرام
#چیستایثربی
آدرس اینستاگرام اصلی
@yasrebi_chista
#کانال
@chista_yasrebi
قبله بود
و محرابی به وسعت دشت
و شب از چهار پنجره می گذشت
هزار جرعه پولک و نور
نوشیده بودم
و هنوز یک ستاره هم
در مشتِ شب ندیده بودم
امیدی به برگشتنم نبود
و خدا هم سکوت کرده بود
فراموش شده بودم
راه بود و سراسیمه گی
که لبخند تشنه ام با تو افطار کرد
و من چه ناگهان، چه عجیب
مومن شده بودم
هزار جرعه پولک و نور
هزار نذر نومید
کافی نبود
و بارانِ چشمان گرمسیری ات
مرا بخشیده بود.
@foroghfarokhzad
#چیستایثربی
#لطف_دوستان_در_کانال_فروغ_فراخزاد
@chista_yasrebi
و محرابی به وسعت دشت
و شب از چهار پنجره می گذشت
هزار جرعه پولک و نور
نوشیده بودم
و هنوز یک ستاره هم
در مشتِ شب ندیده بودم
امیدی به برگشتنم نبود
و خدا هم سکوت کرده بود
فراموش شده بودم
راه بود و سراسیمه گی
که لبخند تشنه ام با تو افطار کرد
و من چه ناگهان، چه عجیب
مومن شده بودم
هزار جرعه پولک و نور
هزار نذر نومید
کافی نبود
و بارانِ چشمان گرمسیری ات
مرا بخشیده بود.
@foroghfarokhzad
#چیستایثربی
#لطف_دوستان_در_کانال_فروغ_فراخزاد
@chista_yasrebi
#مراسم_مرگ_شهلا/
به نقل از خبر گزاریها:
.
شهلا_جاهد ؛ قبل از مرگ ؛ کنار چوبه دار نماز خواند و به دعا پرداخت.
* ساعت 5:25 اولياي دم لاله سحرخيزان (مقتول) متشكل از مادر و دو برادر مقتول به همراه ناصر محمدخاني كه به وكالت از دو فرزند خود در مراسم حضور يافته بود، سوار بر يك دستگاه خودروي پرشياي سفيدرنگ قصد ورود به اوين را داشتند كه در اين لحظه مادر، برادر، خواهر و ساير بستگان شهلا جلوي خودرو را گرفتند و با التماس از آنها خواستند كه رضايت بدهند اما پس از چند دقيقه خودرو به داخل زندان رفت.
* از اين ساعت به بعد، بستگان شهلا شروع به گريه و دعا كردند و ساير حضار نيز منتظر شنيدن خبري مبني بر اجرا يا اعلام رضايت ماندند.
* براساس گفتههاي برخي شاهدان، چند دقيقه مادر لاله و شهلا به صحبت با يكديگر پرداختند كه عمده صحبتهاي رد و بدل شده بين آنها مربوط به حوادث دوران برگزاري دادگاه و تقاضاي شهلا براي اعلام رضايت بود.
* برخي شاهدان ماجرا اظهار كردند كه ناصر محمدخاني و شهلا هيچ واكنشي نسبت به يكديگر نداشتند .
* شهلا در پاسخ به داديار اجراي احكام كه از او خواسته بود اگر حرفي دارد بگويد، اظهار كرد كه حرفي براي گفتن ندارد و اگر حرفي بوده طي اين سالها ميگفته است.فقط زیر لب با خودش گفت :
#یعنی_ناصر_واقعا_میخواد_منو_بکشه؟....
* سپس متهم نسبت به برخي امور مالي خود وصايايي را اعلام كرد كه همه موارد به ثبت رسيد.
* در اين زمان نماينده رييس قوه قضاييه نيز صحبت با اولياي دم را آغاز و تمام تلاش خود را براي اخذ رضايت و گذشت از قصاص صرف كرد اما نتيجهبخش نبود.
* وكيل مدافع شهلا نيز در صحنه اجرا اظهار كرد كه تمام تلاش خود را براي نجات جان شهلا به خرج داده و اقدامات لازم را انجام داده است.
* در لحظههاي آخر، بار ديگر شهلا با التماس و گريه از مادر لاله خواست كه گذشت كند اما تقاضاي او ثمري نداشت.
* نهايتا ساعت 5:45 در حالي كه طناب دار به گردن شهلا آويخته شد، پس از قرائت حكم دادگاه و در حضور داديار اجراي احكام، مدير دفتر وي، مسئول زندان اوين، پزشك قانوني و نماينده دستگاه قضايي، برادر لاله به عنوان نماينده اولياي دم، چهارپايهاي را كه زير پاي شهلا قرار داشت كشيد و به اين ترتيب پرونده زندگي خديجه جاهد معروف به شهلا براي هميشه بسته شد.
* پس از اجراي حكم و تاييد مرگ توسط پزشك قانوني، صورتجلسههاي مربوطه به امضاي مسوولان ذيربط رسيد.
شهلا جاهد اعدام شد.در حالی که بسیاری از نکات ؛ درباره ی آن پرونده مرموز ؛ برای مردم ؛ ناگفته باقی ماند....
#چیستایثربی
#برگرفته_از_آسیب_شناسی_نگاه
#پست_آخر_چیستایثربی
#اینستاگرام_اصلی
#هم_اکنون
#آدرس اینستاگرام رسمی
#چیستایثربی
@yasrebi_chista/اینستاگرام رسمی
#نگاه_کن_مرا
@chista_yasrebi
به نقل از خبر گزاریها:
.
شهلا_جاهد ؛ قبل از مرگ ؛ کنار چوبه دار نماز خواند و به دعا پرداخت.
* ساعت 5:25 اولياي دم لاله سحرخيزان (مقتول) متشكل از مادر و دو برادر مقتول به همراه ناصر محمدخاني كه به وكالت از دو فرزند خود در مراسم حضور يافته بود، سوار بر يك دستگاه خودروي پرشياي سفيدرنگ قصد ورود به اوين را داشتند كه در اين لحظه مادر، برادر، خواهر و ساير بستگان شهلا جلوي خودرو را گرفتند و با التماس از آنها خواستند كه رضايت بدهند اما پس از چند دقيقه خودرو به داخل زندان رفت.
* از اين ساعت به بعد، بستگان شهلا شروع به گريه و دعا كردند و ساير حضار نيز منتظر شنيدن خبري مبني بر اجرا يا اعلام رضايت ماندند.
* براساس گفتههاي برخي شاهدان، چند دقيقه مادر لاله و شهلا به صحبت با يكديگر پرداختند كه عمده صحبتهاي رد و بدل شده بين آنها مربوط به حوادث دوران برگزاري دادگاه و تقاضاي شهلا براي اعلام رضايت بود.
* برخي شاهدان ماجرا اظهار كردند كه ناصر محمدخاني و شهلا هيچ واكنشي نسبت به يكديگر نداشتند .
* شهلا در پاسخ به داديار اجراي احكام كه از او خواسته بود اگر حرفي دارد بگويد، اظهار كرد كه حرفي براي گفتن ندارد و اگر حرفي بوده طي اين سالها ميگفته است.فقط زیر لب با خودش گفت :
#یعنی_ناصر_واقعا_میخواد_منو_بکشه؟....
* سپس متهم نسبت به برخي امور مالي خود وصايايي را اعلام كرد كه همه موارد به ثبت رسيد.
* در اين زمان نماينده رييس قوه قضاييه نيز صحبت با اولياي دم را آغاز و تمام تلاش خود را براي اخذ رضايت و گذشت از قصاص صرف كرد اما نتيجهبخش نبود.
* وكيل مدافع شهلا نيز در صحنه اجرا اظهار كرد كه تمام تلاش خود را براي نجات جان شهلا به خرج داده و اقدامات لازم را انجام داده است.
* در لحظههاي آخر، بار ديگر شهلا با التماس و گريه از مادر لاله خواست كه گذشت كند اما تقاضاي او ثمري نداشت.
* نهايتا ساعت 5:45 در حالي كه طناب دار به گردن شهلا آويخته شد، پس از قرائت حكم دادگاه و در حضور داديار اجراي احكام، مدير دفتر وي، مسئول زندان اوين، پزشك قانوني و نماينده دستگاه قضايي، برادر لاله به عنوان نماينده اولياي دم، چهارپايهاي را كه زير پاي شهلا قرار داشت كشيد و به اين ترتيب پرونده زندگي خديجه جاهد معروف به شهلا براي هميشه بسته شد.
* پس از اجراي حكم و تاييد مرگ توسط پزشك قانوني، صورتجلسههاي مربوطه به امضاي مسوولان ذيربط رسيد.
شهلا جاهد اعدام شد.در حالی که بسیاری از نکات ؛ درباره ی آن پرونده مرموز ؛ برای مردم ؛ ناگفته باقی ماند....
#چیستایثربی
#برگرفته_از_آسیب_شناسی_نگاه
#پست_آخر_چیستایثربی
#اینستاگرام_اصلی
#هم_اکنون
#آدرس اینستاگرام رسمی
#چیستایثربی
@yasrebi_chista/اینستاگرام رسمی
#نگاه_کن_مرا
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/دوستان من کتاب میخوانند و برای کار فرهنگی و رشد خود به فضای مجازی می آیند.دوستانم...
آنا | اسید پاشان خسته میشوند، زنان جامعه ما هرگز
http://www.ana.ir/news/19282
@chista_yasrebi
#زنان
#اسید_پاشان
#جامعه_شناسی_نفرت_وعقده_کور و #جهل
#منتشر شده در سالنامه
#فرهیختگان
http://www.ana.ir/news/19282
@chista_yasrebi
#زنان
#اسید_پاشان
#جامعه_شناسی_نفرت_وعقده_کور و #جهل
#منتشر شده در سالنامه
#فرهیختگان
خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی - آنا
اسید پاشان خسته میشوند، زنان جامعه ما هرگز
@chista_yasrebi/واکاوی روانشناختی قصه های کودکان/سخنران:چیستایثربی/کانون پرورش/حجاب/سه عصر
@chista_yasrebi/من و مریم عزیز که برای دیدن من از آستارا آمده بود/امروز/پس از جلسه ی نقد
.
#شعری برای #تو .
.
آنقدر شب است ،
که گاهی به برگشت خورشید شک میکنم!
اگر تو صدایم نمیکردی. .
.
.
.من آنقدرها نمی ماندم....
فقط آمده بودم ؛ سلامی کنم و بگذرم ؛
صدای من شو !!!!
.
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر
#شاعران#عاشقانه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شعری برای #تو .
.
آنقدر شب است ،
که گاهی به برگشت خورشید شک میکنم!
اگر تو صدایم نمیکردی. .
.
.
.من آنقدرها نمی ماندم....
فقط آمده بودم ؛ سلامی کنم و بگذرم ؛
صدای من شو !!!!
.
#چیستایثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_معاصر
#شاعران#عاشقانه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

به گزارش ادارهکل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، در دومین روز از برگزاری نشستهای جشنوارهی بینالمللی قصهگویی، چیستا یثربی به بیان کارکردهای روانکاوانه قصه در دنیای مدرن پرداخت. در این نشست که با حضور مربیان و قصهگویان برگزار شد، مخاطبان توانستند به طرح سوالهای خود در این حوزه نیز بپردازند.
در این نشست که با حضور دکتر علیرضا کرمانی مدیرکل مرکز آموزش و پژوهش کانون همراه بود شیوههای نهادینهسازی قصه در ذهن کودکان و خردسالان به بحث و بررسی گذاشته شد.
کرمانی به عنوان آغازگر نشست، مقدمهای بر مفهوم «روانکاوی» ارایه کرد و گفت: «در واقع روانکاوی را حوزهای از دانش بشری میدانند که ورود آن به حوزهی شناختی سبب دردسرهایی برای این علم شد. فروید سخن گفتن از چیزی را آغاز کرد که دیگران معتقد بودند علم نیست. در همین جا بود که اولین پارادوکسها شکل گرفت. این مساله مطرح شد که علم همواره ما به ازای خارجی داشته و دارد اما روانکاوی چنین شرایطی را دارا نیست؛ روانکاوی مسالهای است که چیستی آن یک معنا دارد: چیزی است که دربارهاش نمیدانیم.»
کرمانی با طرح این مقدمه ادامه داد: «بحث در بارهی این مساله طولانی است. اما آنچه ما به آن اشاره داریم ورود ما به بحث نشست امروز است. فروید در جای دیگر معتقد بود که ناخودآگاه زمانی پدید میآید که آگاهی ما در کمترین سطح قرار میگیرد و تپقهای زبانی، هنر و ادبیات هم شکلی از این ناخودآگاه است. بسیار شنیدهایم که افراد میگویند که فلان شعر یا فلان داستان به سراغ آنها آمده است. با این شیوهی نگرش پس میدانیم که قصه نیز بخشی از ادبیات است و بخشی از ناخودآگاه ما و با بررسی آن قادریم به بررسی ناخودآگاه و بعد روان برسیم. لاکان میگوید: ما عمدتا فکر میکنیم که از طریق زبان خودمان را بیان میکنیم، اما در واقع این زبان است که از طریق ما خود را بیان میکند.
با توجه به همین نکات است که گاهی روانکاوی با بررسی قصه صورت میگیرد چون میدانیم همهی حرفها ارزش یک بار شنیدن را دارند.»
با این مقدمه چیستا یثربی به عنوان روانشناس تربیتی بحث را آغاز کرد. او ضروری دانست که نشست به صورت گروهی برگزار شود و مربیان و قصهگویان نیز با طرح پرسشها به چالشی شدن مبحث کمک کنند. وی قصه را دیرینهترین اتفاقی دانست که برای بشر اتفاق افتاده است.
یثربی ضمن بررسی تاریخی قصه گفت: «ما در حال بحث در بارهی دورهی پسازبان هستیم. دورهای که کلمه شفا، کاربردی و عملی است. بگذارید مثالی ساده بزنم خطبهی عقد چند کلمه است اما کلماتی که تبدیل به عمل میشوند. بارها شنیدهایم که باید مراقب کلماتمان باشیم. در دادگاه به ما امکان سکوت میدهند چرا که کلمه سرمنشا یک حکم است. حال شاید بگویید چرا بر روی قصه دست میگذاریم؟ یا به طور مثال حساسیتی که بر روی قصه است بر روی دیگر آثار مثل نمایشنامه نیست. پاسخ واضح است: انسانها، کودکی خود را با قصهها و افسانههایی که شنیدهاند به یاد میآورند. و بخش عظیمی از گنجینهی لغات بشر را قصهها شکل دادهاند.»
این روانشناس تربیتی بحث دربارهی نهادینهسازی قصه در بچهها را مهم خواند: «قصهها ممکن است سرنوشت یک انسان را رقم بزنند و خوب است بدانیم که شخصیت هر انسانی بر اساس داستانهایی که شنیده است شکل میگیرد. افراد به طور ناخودآگاه رویهای را در پیش میگیرند که قهرمانهای داستانی در کودکی آنها طی کردهاند. بررسیها بیانگر این بودهاند که شیوهی عملکرد افرادی که در خانوادههای سنتی رشد کردهاند و داستانهای فولکلور شنیدهاند با افرادی که در خانوادههای مدرنتر قصههایی مثل سفید برفی و سیندرلا را گوش دادهاند، کاملا متفاوت بوده است و این داستانها بر آنان تاثیر گذاشتهاند. بنابر این یک امر بدیهی است که قصه جوهرهی نمادین ناخودآگاه خردسال و کودک را شکل میدهد.»
یثربی بحث را از جایی دیگر ادامه داد: «اولین کاری که قصه انجام میدهد نهادینه کردن مسایلی در ناخودآگاه است. بیایید از خودمان بپرسیم که چرا کودکانی که با قصهها بزرگ شدهاند قوی تراند؟
فروید خودآگاه و ناخودآگاه را به کوه یخ تشبیه کرده است و میگوید آن بخش کوه که قابل رویت است خودآگاه ماست و میدانیم که بخش عظیم و اصلی کوه در آب پنهان است؛ همان ناخودآگاه ما.»
وی در ادامه نهادینه کردن قصهها در ناخودآگاه را سبب فراهم آوردن فضای امن عاطفی برای کودکی دانست که به قهرمان قصه اعتماد دارد. او همذاتپنداری با این قهرمانان و جایگزینی ذهنی با آنان را تا پیش از دورهی دبستان طبیعی دانست، اما آسیب خیالپردازی را زمانی دانست که این فضای امن به عالم واقعیت بازگشتی نداشته باشد. او وابستگی به قصه را که اغلب در کودکان ایرانی دیده میشود، نتیجهی جامعهی غیر حمایتگر یا روایت قصههایی فوق تخیلی دانست و اشارهای به قهرمانسازی در دیگر کشورها دانست: «قصه زمانی تعالی بخش است که نت
به گزارش ادارهکل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، در دومین روز از برگزاری نشستهای جشنوارهی بینالمللی قصهگویی، چیستا یثربی به بیان کارکردهای روانکاوانه قصه در دنیای مدرن پرداخت. در این نشست که با حضور مربیان و قصهگویان برگزار شد، مخاطبان توانستند به طرح سوالهای خود در این حوزه نیز بپردازند.
در این نشست که با حضور دکتر علیرضا کرمانی مدیرکل مرکز آموزش و پژوهش کانون همراه بود شیوههای نهادینهسازی قصه در ذهن کودکان و خردسالان به بحث و بررسی گذاشته شد.
کرمانی به عنوان آغازگر نشست، مقدمهای بر مفهوم «روانکاوی» ارایه کرد و گفت: «در واقع روانکاوی را حوزهای از دانش بشری میدانند که ورود آن به حوزهی شناختی سبب دردسرهایی برای این علم شد. فروید سخن گفتن از چیزی را آغاز کرد که دیگران معتقد بودند علم نیست. در همین جا بود که اولین پارادوکسها شکل گرفت. این مساله مطرح شد که علم همواره ما به ازای خارجی داشته و دارد اما روانکاوی چنین شرایطی را دارا نیست؛ روانکاوی مسالهای است که چیستی آن یک معنا دارد: چیزی است که دربارهاش نمیدانیم.»
کرمانی با طرح این مقدمه ادامه داد: «بحث در بارهی این مساله طولانی است. اما آنچه ما به آن اشاره داریم ورود ما به بحث نشست امروز است. فروید در جای دیگر معتقد بود که ناخودآگاه زمانی پدید میآید که آگاهی ما در کمترین سطح قرار میگیرد و تپقهای زبانی، هنر و ادبیات هم شکلی از این ناخودآگاه است. بسیار شنیدهایم که افراد میگویند که فلان شعر یا فلان داستان به سراغ آنها آمده است. با این شیوهی نگرش پس میدانیم که قصه نیز بخشی از ادبیات است و بخشی از ناخودآگاه ما و با بررسی آن قادریم به بررسی ناخودآگاه و بعد روان برسیم. لاکان میگوید: ما عمدتا فکر میکنیم که از طریق زبان خودمان را بیان میکنیم، اما در واقع این زبان است که از طریق ما خود را بیان میکند.
با توجه به همین نکات است که گاهی روانکاوی با بررسی قصه صورت میگیرد چون میدانیم همهی حرفها ارزش یک بار شنیدن را دارند.»
با این مقدمه چیستا یثربی به عنوان روانشناس تربیتی بحث را آغاز کرد. او ضروری دانست که نشست به صورت گروهی برگزار شود و مربیان و قصهگویان نیز با طرح پرسشها به چالشی شدن مبحث کمک کنند. وی قصه را دیرینهترین اتفاقی دانست که برای بشر اتفاق افتاده است.
یثربی ضمن بررسی تاریخی قصه گفت: «ما در حال بحث در بارهی دورهی پسازبان هستیم. دورهای که کلمه شفا، کاربردی و عملی است. بگذارید مثالی ساده بزنم خطبهی عقد چند کلمه است اما کلماتی که تبدیل به عمل میشوند. بارها شنیدهایم که باید مراقب کلماتمان باشیم. در دادگاه به ما امکان سکوت میدهند چرا که کلمه سرمنشا یک حکم است. حال شاید بگویید چرا بر روی قصه دست میگذاریم؟ یا به طور مثال حساسیتی که بر روی قصه است بر روی دیگر آثار مثل نمایشنامه نیست. پاسخ واضح است: انسانها، کودکی خود را با قصهها و افسانههایی که شنیدهاند به یاد میآورند. و بخش عظیمی از گنجینهی لغات بشر را قصهها شکل دادهاند.»
این روانشناس تربیتی بحث دربارهی نهادینهسازی قصه در بچهها را مهم خواند: «قصهها ممکن است سرنوشت یک انسان را رقم بزنند و خوب است بدانیم که شخصیت هر انسانی بر اساس داستانهایی که شنیده است شکل میگیرد. افراد به طور ناخودآگاه رویهای را در پیش میگیرند که قهرمانهای داستانی در کودکی آنها طی کردهاند. بررسیها بیانگر این بودهاند که شیوهی عملکرد افرادی که در خانوادههای سنتی رشد کردهاند و داستانهای فولکلور شنیدهاند با افرادی که در خانوادههای مدرنتر قصههایی مثل سفید برفی و سیندرلا را گوش دادهاند، کاملا متفاوت بوده است و این داستانها بر آنان تاثیر گذاشتهاند. بنابر این یک امر بدیهی است که قصه جوهرهی نمادین ناخودآگاه خردسال و کودک را شکل میدهد.»
یثربی بحث را از جایی دیگر ادامه داد: «اولین کاری که قصه انجام میدهد نهادینه کردن مسایلی در ناخودآگاه است. بیایید از خودمان بپرسیم که چرا کودکانی که با قصهها بزرگ شدهاند قوی تراند؟
فروید خودآگاه و ناخودآگاه را به کوه یخ تشبیه کرده است و میگوید آن بخش کوه که قابل رویت است خودآگاه ماست و میدانیم که بخش عظیم و اصلی کوه در آب پنهان است؛ همان ناخودآگاه ما.»
وی در ادامه نهادینه کردن قصهها در ناخودآگاه را سبب فراهم آوردن فضای امن عاطفی برای کودکی دانست که به قهرمان قصه اعتماد دارد. او همذاتپنداری با این قهرمانان و جایگزینی ذهنی با آنان را تا پیش از دورهی دبستان طبیعی دانست، اما آسیب خیالپردازی را زمانی دانست که این فضای امن به عالم واقعیت بازگشتی نداشته باشد. او وابستگی به قصه را که اغلب در کودکان ایرانی دیده میشود، نتیجهی جامعهی غیر حمایتگر یا روایت قصههایی فوق تخیلی دانست و اشارهای به قهرمانسازی در دیگر کشورها دانست: «قصه زمانی تعالی بخش است که نت
یجهی آن شناخت بیشتر از خود و کشف و شهود درونی مخاطب باشد. زمانی که کودک به دبستان میرود بایستی قهرمانهای او متعادل شوند و قهرمانهای او بایستی اجازهی اشتباه داشته باشند و خیر و شر در کنار هم قرار بگیرند. نمونهی بارز این مثال داستان مرد عنکبوتی است؛ او مردی است که در روابط اجتماعی خود دچار مشکل است اما در نهایت، توانمندی نجات دادن مردم را دارد؛ چنین فضایی سبب خواهد شد تا کودک خود را در دنیای واقعی احساس کند و قهرمانسازی و انتظار برای سر رسیدن یک قهرمان تا بزرگسالی با او نماند.»
این کارگردان و نویسنده قصه را اینطور تعریف کرد: «قصه کلیدی را به دست بچهها میدهد و از آنان میخواهد تا به دنبال اتاقی بگردند و این کلید رجوع به خود است. او باید از خود بپرسد که من از قهرمان داستان چه چیزی کمتر دارم و دچار چالش شود. از طرفی قصه باید او را در برابر پیشامدهای روز محافظت کند و این کار را با زبان نماد و زبان رمز انجام میدهد.»
در ادامهی این نشست به طور مفصل نمادها در بسیاری از داستانهای فولکلور ایرانی و بینالملل به بحث گذاشته شد. از سوی دیگر سخنران برنامه به بیان ویژگیهای قهرمان به بحث گذاشته شد و حاضران سوالهایی را پیرامون جدا شدن نسل امروزی از قصه و عدم ارتباط با آنها بیان کردند. یثربی ضمن پاسخگویی به این سوالات مدرنیته و ورود اینترنت را نیز مانعی برای آشنایی کودکان با قصهها ندانست و قهرمانسازی مدرن را نیز مفید دانست اما به تعاریف کلاسیک قصه و ویژگیهای آن و لزوم توجه به آنان در قصههای امروزی نیز توجه نشان داد.
او در انتهای سخنان خود علت دوری جستن نسل امروز از شنیدن یا خواندن قصه را ضعف قصهها دانست و زمان تعریف و شیوهی تعریف را عاملی دانست که بزرگترها بایستی به آن توجه داشته باشند. او نقش والدین و مربیان در این امر را غیرقابل انکار دانست و نهادینه کردن قصه ضمن آموزش تناقضهای دنیا و شخصیت بخشی به کودک در حین روایت را حلقهی گم شده خواند.
دکتر کرمانی نیز ضروری دانست که در پایان به نقش درمانی قصهها اشارهای داشته باشد: «قصه بخشی از واقعیت اجتماعی است؛ پس واقعیت تاریخی هم هست. قصهها محصور در زمان و مکاناند پس اگر قصهای به درستی شنیده نمیشود برای آن است که با قصهی دیروزی نمیتوان درد امروزی را دوا کرد. ضروری است که به این نکته توجه کنیم که ما نتوانستهایم قصههای خاص خود را تولید کنیم و فرامو ش کردهایم که هراسهای امروز با دیروز متفاوت است. خوب است که نشست امروز مقدمهای بر این بحث باشد: اگر قصهها به روز شوند قطعا بشر امروز به آن نیاز خواهد داشت.»
#چیستایثربی
#واکاوی_روانشناختی_قصه_های_کودکان
#جشنواره_بین_المللی_قصه_گویی
#کانون_پرورش_فکری
#هفدهم_بهمن_نودوچهار
@chista_yasrebi
این کارگردان و نویسنده قصه را اینطور تعریف کرد: «قصه کلیدی را به دست بچهها میدهد و از آنان میخواهد تا به دنبال اتاقی بگردند و این کلید رجوع به خود است. او باید از خود بپرسد که من از قهرمان داستان چه چیزی کمتر دارم و دچار چالش شود. از طرفی قصه باید او را در برابر پیشامدهای روز محافظت کند و این کار را با زبان نماد و زبان رمز انجام میدهد.»
در ادامهی این نشست به طور مفصل نمادها در بسیاری از داستانهای فولکلور ایرانی و بینالملل به بحث گذاشته شد. از سوی دیگر سخنران برنامه به بیان ویژگیهای قهرمان به بحث گذاشته شد و حاضران سوالهایی را پیرامون جدا شدن نسل امروزی از قصه و عدم ارتباط با آنها بیان کردند. یثربی ضمن پاسخگویی به این سوالات مدرنیته و ورود اینترنت را نیز مانعی برای آشنایی کودکان با قصهها ندانست و قهرمانسازی مدرن را نیز مفید دانست اما به تعاریف کلاسیک قصه و ویژگیهای آن و لزوم توجه به آنان در قصههای امروزی نیز توجه نشان داد.
او در انتهای سخنان خود علت دوری جستن نسل امروز از شنیدن یا خواندن قصه را ضعف قصهها دانست و زمان تعریف و شیوهی تعریف را عاملی دانست که بزرگترها بایستی به آن توجه داشته باشند. او نقش والدین و مربیان در این امر را غیرقابل انکار دانست و نهادینه کردن قصه ضمن آموزش تناقضهای دنیا و شخصیت بخشی به کودک در حین روایت را حلقهی گم شده خواند.
دکتر کرمانی نیز ضروری دانست که در پایان به نقش درمانی قصهها اشارهای داشته باشد: «قصه بخشی از واقعیت اجتماعی است؛ پس واقعیت تاریخی هم هست. قصهها محصور در زمان و مکاناند پس اگر قصهای به درستی شنیده نمیشود برای آن است که با قصهی دیروزی نمیتوان درد امروزی را دوا کرد. ضروری است که به این نکته توجه کنیم که ما نتوانستهایم قصههای خاص خود را تولید کنیم و فرامو ش کردهایم که هراسهای امروز با دیروز متفاوت است. خوب است که نشست امروز مقدمهای بر این بحث باشد: اگر قصهها به روز شوند قطعا بشر امروز به آن نیاز خواهد داشت.»
#چیستایثربی
#واکاوی_روانشناختی_قصه_های_کودکان
#جشنواره_بین_المللی_قصه_گویی
#کانون_پرورش_فکری
#هفدهم_بهمن_نودوچهار
@chista_yasrebi
#داستان_کوتاه
#محسن
#چیستایثربی
دلم درد میگیره.از صدای زنگ تلفن بیزارم.خیلی بلنده!منو یاد آژیر قرمز میندازه!همه مون توی اتاق وسط جمع میشدیم.امن نبود.ولی دست کم پنجره نداشت.پدر قل هواالله میخوند.مادرم فکر پختن شام بود.برقا رو برده بودن.من و همه دوستام گیشا زندگی میکردیم.حتی اون پسره که کلاس اول دبستان، همه ش گیس بافته مو میکشید.مادرش معلم مدرسه مون بود.پسره هی خون دماغ میشد؛ نمیدونم چرا!هر صدای بمبی که میفتاد روسر گیشا ؛خونه ی قدیمی ما میرفت هوا !من دست خودم نبود جیغ میزدم.بقیه میگفتن ساکت!دیوونه شدی؟!من با خودم میگفتم ،امروز شاید بمیرم.همین الان!مثل دوستم که هفته پیش مرد.پدرم بعد از بمباران رفته بود درخونه شون.وقتی اومد ؛هیچی نگفت.غذام نخورد.فرداش بچه ها میگفتن خون همه جا پر بود.اعضای بدن رو میکشیدن بیرون.جای دوستم گلایول سفید گذاشتیم.جلوی من میشست.گلایول نمیذاشت معلمو ببینم.با خودم گفتم اگه الان بمیرم؛ هیچوقت نمیتونم به محسن بگم چقدر دلم برای خون دماغاش میسوخت.روپوش پسرا سفید بود.پیرهن سفید محسن؛ از خون قرمز میشد.هیچ دستمالی نبود؛ اون خونو بند بیاره.مادرش معلم کلاس چهارم بود.صداش میکردن.به زور دو تیکه پنبه میچپوند تو بینی محسن.اما باز خون میزد بیرون.گردنش پر خون میشد.گریه نمیکرد.انگار از هیچی تو دنیا نمیترسید.حتی وقتی به جای بیست؛ هجده میشد و مادرش جلوی همه ی ما میخوابوند تو گوشش. یه بمب دیگه!مثل الاکلنگ میرفتیم هوا! ....گیشا تو یه روز چهار تا بمب خورد و روزای بعد!نمیدونم چرا میترسیدم محسن از این صداها باز خون دماغ شه!حالا دیگه نوجوون بودیم.بی خبر از هم .بچه گیا که یه مدرسه میرفتیم، رقیب بودیم.بم میگفت ؛ منگول!جواب نمیدادم.یه دستمال قشنگ براش دوختم.برا وقتی خون دماغ میشد.چهارم دبستان بودیم. جنگ نبود.نمیدونستم.چه جوری بش بدم.با خودم میگفتم، خدایا هیچوقت منو مادر نکن!چرا مادرا بد اخلاقن.حالا هجده گرفته!چرا جلو ما میزنتش؟دستمالو گذاشتم لای کتابش.فکر کرد یه دختر دیگه گذاشته.گوشه دستمال گلدوزی قلب بود.دلم شکست.
اما به روی خودم نیاوردم.از مدرسه که داشتیم میامدیم بیرون بم تنه زد.خواستم فحش بدم.گفت؛ مرسی چیستا! دستمالتو نگه میدارم.زل زد تو چشام.گفت:ببخشید بت گفتم منگول!گفتم منم پرگار زیرت گذاشتم.گفت اون نون خامه ای هم زیرت کار من بود!گفتم؛ شکل جا مدادی تو رو خریدم.گفت دیدم!منو دوست داری منگول!میبینمت! دست تکان داد ورفت.ندیدمش...مدرسه ها برای تظاهرات تعطیل شد!
ازش بیخبرم.جنگ گرفتش یاغربت؟نمیدونم.اشکال نداره بم گفتی منگول محسن جان ! مگه منگولا کسی رو دوست ندارن؟برم.دخترم خون دماغ شده!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#تک_قسمتی
#محسن
@chista_yasrebi
#محسن
#چیستایثربی
دلم درد میگیره.از صدای زنگ تلفن بیزارم.خیلی بلنده!منو یاد آژیر قرمز میندازه!همه مون توی اتاق وسط جمع میشدیم.امن نبود.ولی دست کم پنجره نداشت.پدر قل هواالله میخوند.مادرم فکر پختن شام بود.برقا رو برده بودن.من و همه دوستام گیشا زندگی میکردیم.حتی اون پسره که کلاس اول دبستان، همه ش گیس بافته مو میکشید.مادرش معلم مدرسه مون بود.پسره هی خون دماغ میشد؛ نمیدونم چرا!هر صدای بمبی که میفتاد روسر گیشا ؛خونه ی قدیمی ما میرفت هوا !من دست خودم نبود جیغ میزدم.بقیه میگفتن ساکت!دیوونه شدی؟!من با خودم میگفتم ،امروز شاید بمیرم.همین الان!مثل دوستم که هفته پیش مرد.پدرم بعد از بمباران رفته بود درخونه شون.وقتی اومد ؛هیچی نگفت.غذام نخورد.فرداش بچه ها میگفتن خون همه جا پر بود.اعضای بدن رو میکشیدن بیرون.جای دوستم گلایول سفید گذاشتیم.جلوی من میشست.گلایول نمیذاشت معلمو ببینم.با خودم گفتم اگه الان بمیرم؛ هیچوقت نمیتونم به محسن بگم چقدر دلم برای خون دماغاش میسوخت.روپوش پسرا سفید بود.پیرهن سفید محسن؛ از خون قرمز میشد.هیچ دستمالی نبود؛ اون خونو بند بیاره.مادرش معلم کلاس چهارم بود.صداش میکردن.به زور دو تیکه پنبه میچپوند تو بینی محسن.اما باز خون میزد بیرون.گردنش پر خون میشد.گریه نمیکرد.انگار از هیچی تو دنیا نمیترسید.حتی وقتی به جای بیست؛ هجده میشد و مادرش جلوی همه ی ما میخوابوند تو گوشش. یه بمب دیگه!مثل الاکلنگ میرفتیم هوا! ....گیشا تو یه روز چهار تا بمب خورد و روزای بعد!نمیدونم چرا میترسیدم محسن از این صداها باز خون دماغ شه!حالا دیگه نوجوون بودیم.بی خبر از هم .بچه گیا که یه مدرسه میرفتیم، رقیب بودیم.بم میگفت ؛ منگول!جواب نمیدادم.یه دستمال قشنگ براش دوختم.برا وقتی خون دماغ میشد.چهارم دبستان بودیم. جنگ نبود.نمیدونستم.چه جوری بش بدم.با خودم میگفتم، خدایا هیچوقت منو مادر نکن!چرا مادرا بد اخلاقن.حالا هجده گرفته!چرا جلو ما میزنتش؟دستمالو گذاشتم لای کتابش.فکر کرد یه دختر دیگه گذاشته.گوشه دستمال گلدوزی قلب بود.دلم شکست.
اما به روی خودم نیاوردم.از مدرسه که داشتیم میامدیم بیرون بم تنه زد.خواستم فحش بدم.گفت؛ مرسی چیستا! دستمالتو نگه میدارم.زل زد تو چشام.گفت:ببخشید بت گفتم منگول!گفتم منم پرگار زیرت گذاشتم.گفت اون نون خامه ای هم زیرت کار من بود!گفتم؛ شکل جا مدادی تو رو خریدم.گفت دیدم!منو دوست داری منگول!میبینمت! دست تکان داد ورفت.ندیدمش...مدرسه ها برای تظاهرات تعطیل شد!
ازش بیخبرم.جنگ گرفتش یاغربت؟نمیدونم.اشکال نداره بم گفتی منگول محسن جان ! مگه منگولا کسی رو دوست ندارن؟برم.دخترم خون دماغ شده!
#چیستایثربی
#داستان_کوتاه
#تک_قسمتی
#محسن
@chista_yasrebi