This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سردار_خب برو!
ماشیناهمه پرن،
جاده بسته ست.چطوری میخوای بری ؟
آرزو_پیاده میرم. نمیخوام تو ماشین شماباشم، نمیفهمید؟
سردار_پیاده ش کن!
راننده_قربان،جوونه!
سردار_ماهم یه روز ،جوون بودیم
#آوا_متولد۱۳۷۹
ماشیناهمه پرن،
جاده بسته ست.چطوری میخوای بری ؟
آرزو_پیاده میرم. نمیخوام تو ماشین شماباشم، نمیفهمید؟
سردار_پیاده ش کن!
راننده_قربان،جوونه!
سردار_ماهم یه روز ،جوون بودیم
#آوا_متولد۱۳۷۹
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت17
#قسمت_هفدهم
#آوا_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#رمان
#پاورقی
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
تقدیم به
#استان_کرمانشاه
برای ثبت در
#تاریخ
طاها به سمت خشکی می رفت.
من به دنبال او، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواست، مرا عروس خود کند.
آب های جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله ی پاییزی بودند!
داد زدم: طاها، آب داره منو میبره!
طاها برگشت، موج بلندی، صورتش را از من، پنهان کرد.
گمش کردم!
گمم کرد...
انگار یک خواب بد بود.
داد زد: آوا...
دست منو ول نکن!
دستم رها شده بود...
آب بدنبال من بود.
آب قد می کشید!
آب ، شبیه مردی می شد که هرگز ندیده بودم.
مردی بلند قامت ، که از اعصار باستانی آمده بود، از قرن های گذشته..
.
گویی که مرا می شناخت، ولی من او را نمی شناختم!
داد زدم:
_طاها، منو تنها نذار!
آن مرد غول پیکر اساطیری خندید.
خنده ی آب، وحشت است!
آوا_چیستایثربی
فریاد زدم: طاها، این مرد، از من چی می خواد؟!
من زن توام . بهش بگو!
طاها نمی شنید!
باز هم ، آن هیولا خندید!
مردی از جنس آب، از تبار قصه ...
مردی که مرا می خواست و آنچه را که می خواست به دست می آورد!
نه با زور و اسلحه ، فقط به گوشه ی چشمی!
موج پشت موج...
آبگیر و موج؟!
این همه موج، مثل فوج سربازان، از کجا آمدند؟
آب چرا قد می کشد؟!
دست طاها، چرا رها شد؟
چرا مقابل چشم حسرت بار ستارگان عاشقی کردیم، که چنین حسادت کنند؟
صدای طاها را شنیدم.
فریاد می زد: آوا کجایی؟
آوا!
داد زدم: نفسم...
نفسم امان نداد!
مرد بلندی از جنس آب، مقابل دهانم را گرفته بود، و به زبانی که نمی دانستم چیزهایی می گفت، دستورهایی می داد و تمام طبیعت گوش به فرمانش بودند!
شاید فرمانده ی خدا بود!
میان من و طاها ایستاده بود و دستور قیام طبیعت، بر ضد من و طاها را صادر می کرد!
مثل شب، تاریک بود...
دست های ما را بی رحمانه، از هم جداکرد، و مرا از طاها، ربود!
طاها فریاد می زد زلزله ست!
آوا...
خدا !
دیگر هیچ نمی شنوم...
آن فرمانده ی تاریک اساطیری، گیسوانم را می کشد و با خود می برد!
صدایی ندارم که به طاها جواب دهم!
هنوز از گرمای دستانش بر بدنم، گل سرخ، جوانه می زد.
آن مرد آبی اساطیری، مرا به دخترک آب های سرد، تبدیل کرد!
چقدر گذشته؟!
یک دقیقه؟
یک ماه؟
یک عمر!
چیزی نمی دانم!...
گویی از پشت قلعه ی آبی مرد اساطیری، هنوز سایه ی طاها را می بینم که زیر آب، سراسیمه شنا می کند، تا مرا پیدا کند!
ردی، نشانی از گیسوان بلند عروسش را، در آب!
اما هیچ نمی یابد!
آب ها، گوش به فرمان فرمانده ی تاریکی اند!
دست های طاها ، به جای گیسوان من، به خزه ها می گیرد!
سرما و فشار آب، نمی گذارد جلوتر برود...
یک جوان در جنگ نابرابر، با این همه سیاهی؟
با این بی رحمی آب، طاها پیروز نمی شد!
آبگیر به آسمان می رسید!
طاهای من ، برای نفس کشیدن به سطح آب می آمد و دوباره به اعماق برمی گشت...
اشک طاها، آب را عاصی تر می کرد...
آب، قد می کشید!
و من، #آوا_متولد۱۳۷۹، در ۲۱ آبان نود و شش، عروس آب ها شدم.
https://www.instagram.com/p/Br7sJgHAY5AWyGVYz_zmkdgbBDLKZZDs2AOijQ0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=2yh6ntjxy7fd
#قسمت17
#قسمت_هفدهم
#آوا_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#رمان
#پاورقی
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
تقدیم به
#استان_کرمانشاه
برای ثبت در
#تاریخ
طاها به سمت خشکی می رفت.
من به دنبال او، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواست، مرا عروس خود کند.
آب های جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله ی پاییزی بودند!
داد زدم: طاها، آب داره منو میبره!
طاها برگشت، موج بلندی، صورتش را از من، پنهان کرد.
گمش کردم!
گمم کرد...
انگار یک خواب بد بود.
داد زد: آوا...
دست منو ول نکن!
دستم رها شده بود...
آب بدنبال من بود.
آب قد می کشید!
آب ، شبیه مردی می شد که هرگز ندیده بودم.
مردی بلند قامت ، که از اعصار باستانی آمده بود، از قرن های گذشته..
.
گویی که مرا می شناخت، ولی من او را نمی شناختم!
داد زدم:
_طاها، منو تنها نذار!
آن مرد غول پیکر اساطیری خندید.
خنده ی آب، وحشت است!
آوا_چیستایثربی
فریاد زدم: طاها، این مرد، از من چی می خواد؟!
من زن توام . بهش بگو!
طاها نمی شنید!
باز هم ، آن هیولا خندید!
مردی از جنس آب، از تبار قصه ...
مردی که مرا می خواست و آنچه را که می خواست به دست می آورد!
نه با زور و اسلحه ، فقط به گوشه ی چشمی!
موج پشت موج...
آبگیر و موج؟!
این همه موج، مثل فوج سربازان، از کجا آمدند؟
آب چرا قد می کشد؟!
دست طاها، چرا رها شد؟
چرا مقابل چشم حسرت بار ستارگان عاشقی کردیم، که چنین حسادت کنند؟
صدای طاها را شنیدم.
فریاد می زد: آوا کجایی؟
آوا!
داد زدم: نفسم...
نفسم امان نداد!
مرد بلندی از جنس آب، مقابل دهانم را گرفته بود، و به زبانی که نمی دانستم چیزهایی می گفت، دستورهایی می داد و تمام طبیعت گوش به فرمانش بودند!
شاید فرمانده ی خدا بود!
میان من و طاها ایستاده بود و دستور قیام طبیعت، بر ضد من و طاها را صادر می کرد!
مثل شب، تاریک بود...
دست های ما را بی رحمانه، از هم جداکرد، و مرا از طاها، ربود!
طاها فریاد می زد زلزله ست!
آوا...
خدا !
دیگر هیچ نمی شنوم...
آن فرمانده ی تاریک اساطیری، گیسوانم را می کشد و با خود می برد!
صدایی ندارم که به طاها جواب دهم!
هنوز از گرمای دستانش بر بدنم، گل سرخ، جوانه می زد.
آن مرد آبی اساطیری، مرا به دخترک آب های سرد، تبدیل کرد!
چقدر گذشته؟!
یک دقیقه؟
یک ماه؟
یک عمر!
چیزی نمی دانم!...
گویی از پشت قلعه ی آبی مرد اساطیری، هنوز سایه ی طاها را می بینم که زیر آب، سراسیمه شنا می کند، تا مرا پیدا کند!
ردی، نشانی از گیسوان بلند عروسش را، در آب!
اما هیچ نمی یابد!
آب ها، گوش به فرمان فرمانده ی تاریکی اند!
دست های طاها ، به جای گیسوان من، به خزه ها می گیرد!
سرما و فشار آب، نمی گذارد جلوتر برود...
یک جوان در جنگ نابرابر، با این همه سیاهی؟
با این بی رحمی آب، طاها پیروز نمی شد!
آبگیر به آسمان می رسید!
طاهای من ، برای نفس کشیدن به سطح آب می آمد و دوباره به اعماق برمی گشت...
اشک طاها، آب را عاصی تر می کرد...
آب، قد می کشید!
و من، #آوا_متولد۱۳۷۹، در ۲۱ آبان نود و شش، عروس آب ها شدم.
https://www.instagram.com/p/Br7sJgHAY5AWyGVYz_zmkdgbBDLKZZDs2AOijQ0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=2yh6ntjxy7fd
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#17#چیستایثربی#چیستا_یثربی#قصه#داستان طاها به سمت خشکی میرفت. من به دنبال او ،آب به دنبال من! گویی که رودی میخواست، مرا عروس خودکند. آبهای جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله پاییزی بودند! دادزدم:طاها،آب داره منو میبره! طاها برگشت، موج بلندی،صورتش…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت17
#قسمت_هفدهم
#آوا_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#رمان
#پاورقی
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
تقدیم به
#استان_کرمانشاه
برای ثبت در
#تاریخ
طاها به سمت خشکی می رفت.
من به دنبال او، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواست، مرا عروس خود کند.
آب های جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله ی پاییزی بودند!
داد زدم: طاها، آب داره منو میبره!
طاها برگشت، موج بلندی، صورتش را از من، پنهان کرد.
گمش کردم!
گمم کرد...
انگار یک خواب بد بود.
داد زد: آوا...
دست منو ول نکن!
دستم رها شده بود...
آب بدنبال من بود.
آب قد می کشید!
آب ، شبیه مردی می شد که هرگز ندیده بودم.
مردی بلند قامت ، که از اعصار باستانی آمده بود، از قرن های گذشته..
.
گویی که مرا می شناخت، ولی من او را نمی شناختم!
داد زدم:
_طاها، منو تنها نذار!
آن مرد غول پیکر اساطیری خندید.
خنده ی آب، وحشت است!
آوا_چیستایثربی
فریاد زدم: طاها، این مرد، از من چی می خواد؟!
من زن توام . بهش بگو!
طاها نمی شنید!
باز هم ، آن هیولا خندید!
مردی از جنس آب، از تبار قصه ...
مردی که مرا می خواست و آنچه را که می خواست به دست می آورد!
نه با زور و اسلحه ، فقط به گوشه ی چشمی!
موج پشت موج...
آبگیر و موج؟!
این همه موج، مثل فوج سربازان، از کجا آمدند؟
آب چرا قد می کشد؟!
دست طاها، چرا رها شد؟
چرا مقابل چشم حسرت بار ستارگان عاشقی کردیم، که چنین حسادت کنند؟
صدای طاها را شنیدم.
فریاد می زد: آوا کجایی؟
آوا!
داد زدم: نفسم...
نفسم امان نداد!
مرد بلندی از جنس آب، مقابل دهانم را گرفته بود، و به زبانی که نمی دانستم چیزهایی می گفت، دستورهایی می داد و تمام طبیعت گوش به فرمانش بودند!
شاید فرمانده ی خدا بود!
میان من و طاها ایستاده بود و دستور قیام طبیعت، بر ضد من و طاها را صادر می کرد!
مثل شب، تاریک بود...
دست های ما را بی رحمانه، از هم جداکرد، و مرا از طاها، ربود!
طاها فریاد می زد زلزله ست!
آوا...
خدا !
دیگر هیچ نمی شنوم...
آن فرمانده ی تاریک اساطیری، گیسوانم را می کشد و با خود می برد!
صدایی ندارم که به طاها جواب دهم!
هنوز از گرمای دستانش بر بدنم، گل سرخ، جوانه می زد.
آن مرد آبی اساطیری، مرا به دخترک آب های سرد، تبدیل کرد!
چقدر گذشته؟!
یک دقیقه؟
یک ماه؟
یک عمر!
چیزی نمی دانم!...
گویی از پشت قلعه ی آبی مرد اساطیری، هنوز سایه ی طاها را می بینم که زیر آب، سراسیمه شنا می کند، تا مرا پیدا کند!
ردی، نشانی از گیسوان بلند عروسش را، در آب!
اما هیچ نمی یابد!
آب ها، گوش به فرمان فرمانده ی تاریکی اند!
دست های طاها ، به جای گیسوان من، به خزه ها می گیرد!
سرما و فشار آب، نمی گذارد جلوتر برود...
یک جوان در جنگ نابرابر، با این همه سیاهی؟
با این بی رحمی آب، طاها پیروز نمی شد!
آبگیر به آسمان می رسید!
طاهای من ، برای نفس کشیدن به سطح آب می آمد و دوباره به اعماق برمی گشت...
اشک طاها، آب را عاصی تر می کرد...
آب، قد می کشید!
و من، #آوا_متولد۱۳۷۹، در ۲۱ آبان نود و شش، عروس آب ها شدم.
https://www.instagram.com/p/Br7sJgHAY5AWyGVYz_zmkdgbBDLKZZDs2AOijQ0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=2yh6ntjxy7fd
#قسمت17
#قسمت_هفدهم
#آوا_چیستایثربی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#رمان
#پاورقی
برگرفته از پیج اینستاگرام رسمی
#چیستا_یثربی
تقدیم به
#استان_کرمانشاه
برای ثبت در
#تاریخ
طاها به سمت خشکی می رفت.
من به دنبال او، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواست، مرا عروس خود کند.
آب های جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله ی پاییزی بودند!
داد زدم: طاها، آب داره منو میبره!
طاها برگشت، موج بلندی، صورتش را از من، پنهان کرد.
گمش کردم!
گمم کرد...
انگار یک خواب بد بود.
داد زد: آوا...
دست منو ول نکن!
دستم رها شده بود...
آب بدنبال من بود.
آب قد می کشید!
آب ، شبیه مردی می شد که هرگز ندیده بودم.
مردی بلند قامت ، که از اعصار باستانی آمده بود، از قرن های گذشته..
.
گویی که مرا می شناخت، ولی من او را نمی شناختم!
داد زدم:
_طاها، منو تنها نذار!
آن مرد غول پیکر اساطیری خندید.
خنده ی آب، وحشت است!
آوا_چیستایثربی
فریاد زدم: طاها، این مرد، از من چی می خواد؟!
من زن توام . بهش بگو!
طاها نمی شنید!
باز هم ، آن هیولا خندید!
مردی از جنس آب، از تبار قصه ...
مردی که مرا می خواست و آنچه را که می خواست به دست می آورد!
نه با زور و اسلحه ، فقط به گوشه ی چشمی!
موج پشت موج...
آبگیر و موج؟!
این همه موج، مثل فوج سربازان، از کجا آمدند؟
آب چرا قد می کشد؟!
دست طاها، چرا رها شد؟
چرا مقابل چشم حسرت بار ستارگان عاشقی کردیم، که چنین حسادت کنند؟
صدای طاها را شنیدم.
فریاد می زد: آوا کجایی؟
آوا!
داد زدم: نفسم...
نفسم امان نداد!
مرد بلندی از جنس آب، مقابل دهانم را گرفته بود، و به زبانی که نمی دانستم چیزهایی می گفت، دستورهایی می داد و تمام طبیعت گوش به فرمانش بودند!
شاید فرمانده ی خدا بود!
میان من و طاها ایستاده بود و دستور قیام طبیعت، بر ضد من و طاها را صادر می کرد!
مثل شب، تاریک بود...
دست های ما را بی رحمانه، از هم جداکرد، و مرا از طاها، ربود!
طاها فریاد می زد زلزله ست!
آوا...
خدا !
دیگر هیچ نمی شنوم...
آن فرمانده ی تاریک اساطیری، گیسوانم را می کشد و با خود می برد!
صدایی ندارم که به طاها جواب دهم!
هنوز از گرمای دستانش بر بدنم، گل سرخ، جوانه می زد.
آن مرد آبی اساطیری، مرا به دخترک آب های سرد، تبدیل کرد!
چقدر گذشته؟!
یک دقیقه؟
یک ماه؟
یک عمر!
چیزی نمی دانم!...
گویی از پشت قلعه ی آبی مرد اساطیری، هنوز سایه ی طاها را می بینم که زیر آب، سراسیمه شنا می کند، تا مرا پیدا کند!
ردی، نشانی از گیسوان بلند عروسش را، در آب!
اما هیچ نمی یابد!
آب ها، گوش به فرمان فرمانده ی تاریکی اند!
دست های طاها ، به جای گیسوان من، به خزه ها می گیرد!
سرما و فشار آب، نمی گذارد جلوتر برود...
یک جوان در جنگ نابرابر، با این همه سیاهی؟
با این بی رحمی آب، طاها پیروز نمی شد!
آبگیر به آسمان می رسید!
طاهای من ، برای نفس کشیدن به سطح آب می آمد و دوباره به اعماق برمی گشت...
اشک طاها، آب را عاصی تر می کرد...
آب، قد می کشید!
و من، #آوا_متولد۱۳۷۹، در ۲۱ آبان نود و شش، عروس آب ها شدم.
https://www.instagram.com/p/Br7sJgHAY5AWyGVYz_zmkdgbBDLKZZDs2AOijQ0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=2yh6ntjxy7fd
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#17#چیستایثربی#چیستا_یثربی#قصه#داستان طاها به سمت خشکی میرفت. من به دنبال او ،آب به دنبال من! گویی که رودی میخواست، مرا عروس خودکند. آبهای جهان در فکر فتح نو عروس هفده ساله پاییزی بودند! دادزدم:طاها،آب داره منو میبره! طاها برگشت، موج بلندی،صورتش…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
«هرگز نمی دانیم که میرویم. وقتی روانهایم در به شوخی میبندیم، سرنوشت در پی ما میآید و کلون در را میاندازد، و ما را دیگر دیداری نیست
امیلی دیکنسون
شاعر آمریکایی
ترجمه
#چیستایثربی
کتاب
#آبی_کوچک_عشق
نشر پیام امروز
@chista_yasrebi
امیلی دیکنسون
شاعر آمریکایی
ترجمه
#چیستایثربی
کتاب
#آبی_کوچک_عشق
نشر پیام امروز
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebiاز صفحه ی دیگران....سپاس از انتخاب شعر من و ذکر نام شاعر با طراحی جدید
#چیستایثربی
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
گاهی برخی انسانها از بیست سالگی شروع به جان دادن میکنند.
#صادق_هدایت
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#صادق_هدایت
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Love
@chista_yasrebi
جوان بودم ؛
مرا در سبز تند عشق گم کردی
بگرد ؛ پیدا کن...
اگر مردی !
اگر نه
واژه هایم حرام ؛
اگر شعری برایت مثله کنم باز....
#چیستایثربی
#love
@maryppopins
جوان بودم ؛
مرا در سبز تند عشق گم کردی
بگرد ؛ پیدا کن...
اگر مردی !
اگر نه
واژه هایم حرام ؛
اگر شعری برایت مثله کنم باز....
#چیستایثربی
#love
@maryppopins
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ریانا
#ریحانا
هر انسان نجاتگر خودش است
#آوا_متولد۱۳۷۹
نوشته
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#ریحانا
هر انسان نجاتگر خودش است
#آوا_متولد۱۳۷۹
نوشته
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
دختران پاکستان👆👆👆👆👆👆👆
با آموزش پنهانی
با محدودیت تحصیل
#دختران
و ازدواج اجباری در کودکی
مبارزه میکنند.
آنها پنهانی باهم درس میخوانند تا
با جهل و خرافات مبارزه کنند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
👆👆👆👆👆👆👆☝️☝️☝️☝️☝️
@chista_yasrebi
با آموزش پنهانی
با محدودیت تحصیل
#دختران
و ازدواج اجباری در کودکی
مبارزه میکنند.
آنها پنهانی باهم درس میخوانند تا
با جهل و خرافات مبارزه کنند
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
👆👆👆👆👆👆👆☝️☝️☝️☝️☝️
@chista_yasrebi