Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان_آوا
#چیستا_یثربی
#قسمت_4
#قصه
#داستان
#کلیپ_موسیقی
#ترانه
#فرامرز_اصلانی
#قسمت_چهارم
او میرفت ، یلدای بی پایان شب موهایش را از پشت پنجره میدیدم،
من خاک بودم که باد میبردش ،
باد بودم که گردباد میبردش،
من بودم و نبودم!
مثل آوایی در دشت ، که دیگر خودم راهم، نمیشنیدم!
من دلی را شکسته بودم!
یلدای سیاهش ، بیرحمانه پشت کاجهای پشت در حیاط ، ناپدید شد.
گویی تمام شبهای عمرم را جواب کرده بودم،
از آن پس من بودم و نور !
فقط نور ، نور ، نور !
باید تا آخر عمرم ، زیر آفتاب سوزان ، زندگی میکردم.
موقع رفتن، حتی یک کلمه هم نگفت!
یک لحظه هم ، به عقب برنگشت،
یک لحظه هم ، تردید نکرد!
دلش ، خش برداشته بود ،
دل کسی که به امید من آمده بود! خاکسترش کردم و به باد سپردمش!
بادی پر از ریزگرد و شن!
پدر آمد و گفت: خب تموم شد!
آرزو جان کمک کن ، این میوه و شیرینها رو جمع کن دخترم !
گفتم:
چی تموم شد؟ چیزی شروع نشده بود!
احتمالا اومده بود ببینه، منم ، مثل مادر خدا بیامرزش فکر میکنم؟
اما من مثل اون فکر نمیکنم !
نه اون ، نه مادرش و نه...
پدر گفت :
خواهش میکنم...دیگه ساکت باش آوا !
درباره ی پدرش حرف نزن!
تو ، در شرایط اون بزرگ نشدی!
ممکنه پدرش ، سردار برون مرزی بوده باشه و خیلی کم دیده باشن همو !
ماجای اون نیستیم که قضاوت کنیم!
قطعه ی ادبی تو ، درباره ی بادها و سردارها ، براش جالب بوده ، چون، اونو یاد پدرش انداخته!
حالا دید تو اونی نیستی که به این مفاهیم، پایبند باشه....
حتما زن محبوبشو پیدا میکنه!
گفتم:
من به کدوم مفاهیم پایبند نیستم؟
شما، همه یه دفعه، ساکت شدین!
با عصبانیت ادامه دادم :
من ، فقط یه لحظه گیج شدم ، نمیدونستم چی بگم!
من تا حالا ، حتی یه سردار رو ، از نزدیک ندیدم!
چه میدونم کین اینا ؟!
من فقط عکساشونو دیدم که بیشترشونم توی عکس ، بداخلاقن ...
اما ، این مرد که سردار نیست!
گمانم دلش بد شکست ... نه؟!
پدر گفت : به نظرم خیلی تنهاست،
یه همدم میخواست که درکش کنه، خب تو دختر پر شوری هستی، به اون نمیخوری!
گفتم : خودش اینو گفت؟
پدر گفت: خداحافظی ....
و دستهای سردش اینو گفت !
خدا کسی رو سر راه آدم قرار میده که بخوان یه عمر به هم ، آرامش بدن، نه تنش !
و نه طعنه !
این طفلی ، با غم ، رفت بیرون!
سهم تو نیست دخترم !
سهم من شب بود ، سهم من، سیاهی موهای مردی تنها بود که دنیایی از من دور بود و راز آمیز !
پراز اسرار ، مثل نیمه ی تاریک ماه ...
نفهمیدم چه شد!
چادر مادرم را از روی مبل ، برداشتم،
فقط صدای مادرم را شنیدم که گفت:
نرو آوا !
دخترم وایسا !
درست نیست ...
درخیابان بودم...
باد انگار داشت مراهم ، باچادر سپید مادرم، میبرد.
از دور ، شب را دیدم که از من ، دور بود و دورتر میشد...
انگار هرگز از این روز طولانی ، گریزی نداشتم ...
داد زدم ، صدایش کردم!
برگشت....
گویی که با دیدنم ، سنگ شد!
در جا ، خشکش زد.
نفس زنان به او رسیدم.
گفتم:
آقا !... نه شما سرداری ، نه من دشمن!
با من ، خداحافظی نکنید!
من و شما ، هر دو مردمیم !
مردم ، همو دوست دارن ! نه؟!
باید داشته باشن...
لبخند زد و گفت : چی؟!
رویم نشد بگویم ، عاشق تنهایی اش شده ام!
https://www.instagram.com/p/BqVFgW5geAz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dr2amqk6h5kt
#رمان_آوا
#چیستا_یثربی
#قسمت_4
#قصه
#داستان
#کلیپ_موسیقی
#ترانه
#فرامرز_اصلانی
#قسمت_چهارم
او میرفت ، یلدای بی پایان شب موهایش را از پشت پنجره میدیدم،
من خاک بودم که باد میبردش ،
باد بودم که گردباد میبردش،
من بودم و نبودم!
مثل آوایی در دشت ، که دیگر خودم راهم، نمیشنیدم!
من دلی را شکسته بودم!
یلدای سیاهش ، بیرحمانه پشت کاجهای پشت در حیاط ، ناپدید شد.
گویی تمام شبهای عمرم را جواب کرده بودم،
از آن پس من بودم و نور !
فقط نور ، نور ، نور !
باید تا آخر عمرم ، زیر آفتاب سوزان ، زندگی میکردم.
موقع رفتن، حتی یک کلمه هم نگفت!
یک لحظه هم ، به عقب برنگشت،
یک لحظه هم ، تردید نکرد!
دلش ، خش برداشته بود ،
دل کسی که به امید من آمده بود! خاکسترش کردم و به باد سپردمش!
بادی پر از ریزگرد و شن!
پدر آمد و گفت: خب تموم شد!
آرزو جان کمک کن ، این میوه و شیرینها رو جمع کن دخترم !
گفتم:
چی تموم شد؟ چیزی شروع نشده بود!
احتمالا اومده بود ببینه، منم ، مثل مادر خدا بیامرزش فکر میکنم؟
اما من مثل اون فکر نمیکنم !
نه اون ، نه مادرش و نه...
پدر گفت :
خواهش میکنم...دیگه ساکت باش آوا !
درباره ی پدرش حرف نزن!
تو ، در شرایط اون بزرگ نشدی!
ممکنه پدرش ، سردار برون مرزی بوده باشه و خیلی کم دیده باشن همو !
ماجای اون نیستیم که قضاوت کنیم!
قطعه ی ادبی تو ، درباره ی بادها و سردارها ، براش جالب بوده ، چون، اونو یاد پدرش انداخته!
حالا دید تو اونی نیستی که به این مفاهیم، پایبند باشه....
حتما زن محبوبشو پیدا میکنه!
گفتم:
من به کدوم مفاهیم پایبند نیستم؟
شما، همه یه دفعه، ساکت شدین!
با عصبانیت ادامه دادم :
من ، فقط یه لحظه گیج شدم ، نمیدونستم چی بگم!
من تا حالا ، حتی یه سردار رو ، از نزدیک ندیدم!
چه میدونم کین اینا ؟!
من فقط عکساشونو دیدم که بیشترشونم توی عکس ، بداخلاقن ...
اما ، این مرد که سردار نیست!
گمانم دلش بد شکست ... نه؟!
پدر گفت : به نظرم خیلی تنهاست،
یه همدم میخواست که درکش کنه، خب تو دختر پر شوری هستی، به اون نمیخوری!
گفتم : خودش اینو گفت؟
پدر گفت: خداحافظی ....
و دستهای سردش اینو گفت !
خدا کسی رو سر راه آدم قرار میده که بخوان یه عمر به هم ، آرامش بدن، نه تنش !
و نه طعنه !
این طفلی ، با غم ، رفت بیرون!
سهم تو نیست دخترم !
سهم من شب بود ، سهم من، سیاهی موهای مردی تنها بود که دنیایی از من دور بود و راز آمیز !
پراز اسرار ، مثل نیمه ی تاریک ماه ...
نفهمیدم چه شد!
چادر مادرم را از روی مبل ، برداشتم،
فقط صدای مادرم را شنیدم که گفت:
نرو آوا !
دخترم وایسا !
درست نیست ...
درخیابان بودم...
باد انگار داشت مراهم ، باچادر سپید مادرم، میبرد.
از دور ، شب را دیدم که از من ، دور بود و دورتر میشد...
انگار هرگز از این روز طولانی ، گریزی نداشتم ...
داد زدم ، صدایش کردم!
برگشت....
گویی که با دیدنم ، سنگ شد!
در جا ، خشکش زد.
نفس زنان به او رسیدم.
گفتم:
آقا !... نه شما سرداری ، نه من دشمن!
با من ، خداحافظی نکنید!
من و شما ، هر دو مردمیم !
مردم ، همو دوست دارن ! نه؟!
باید داشته باشن...
لبخند زد و گفت : چی؟!
رویم نشد بگویم ، عاشق تنهایی اش شده ام!
https://www.instagram.com/p/BqVFgW5geAz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dr2amqk6h5kt
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#چیستا#قسمت_4#قصه #فرامرز_اصلانی#موسیقی#داستان#کلیپ او میرفت،یلدای بی پایان شب موهایش رااز پشت پنجره میدیدم، من خاک بودم که باد میبردش، باد بودم که گردباد میبردش، من بودم و نبودم! مثل آوایی در دشت که دیگر خودم راهم،نمیشنیدم! من دلی را شکسته بودم!یلدای…
چاپ امروز
دو نمایشنامه همراه
راحیل
و
دخترک شب طولانی
#نشر_قطره
پستی_انلاین_حضوری_سایت
کتابفروشی معتبر
#چیستایثربی
www.nashreghatreh.com
سایت برای خرید
@chista_yasrebi
دو نمایشنامه همراه
راحیل
و
دخترک شب طولانی
#نشر_قطره
پستی_انلاین_حضوری_سایت
کتابفروشی معتبر
#چیستایثربی
www.nashreghatreh.com
سایت برای خرید
@chista_yasrebi
قسمت چهار رو الانخوندم ..بابااااا اعجوبه... بابا پیچیده....
یعنی ده بار این پارت و خوندم و هربار تشنه تر شدم.. فقط چیستا می تونه از هیچ همه چیز بسازه! فقط چیستا می تونه به این زیبایی به واژه ها جون بده..
می خوام یه اعترافی بکنم...
آرزومه.. آرزومه روزی مثل شما در قالب کلمات ساده پیچیده ترین احساسها رو به رشته ی تحریر در بیارم.
الهی خدا شما رو برای جامعه ی ادبی ایران حفظ کنه نویسنده ی محبوب و پاک نویس من!
بانوی خاص و برگزیده ی من
حتما تا بحال فهمیدید این حجم از توانایی و استعداد، تصادفی نیست.قطعا شما انتخاب شدید برای رسالتی..
هربار، با خوندن هر اثر از شما، بیشتر به این می رسم.
دوستتون دارم
دعا کنید یک قطره از دریای استعداد شما به سمت من چکیده بشه..
#ف_مقیمی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
یعنی ده بار این پارت و خوندم و هربار تشنه تر شدم.. فقط چیستا می تونه از هیچ همه چیز بسازه! فقط چیستا می تونه به این زیبایی به واژه ها جون بده..
می خوام یه اعترافی بکنم...
آرزومه.. آرزومه روزی مثل شما در قالب کلمات ساده پیچیده ترین احساسها رو به رشته ی تحریر در بیارم.
الهی خدا شما رو برای جامعه ی ادبی ایران حفظ کنه نویسنده ی محبوب و پاک نویس من!
بانوی خاص و برگزیده ی من
حتما تا بحال فهمیدید این حجم از توانایی و استعداد، تصادفی نیست.قطعا شما انتخاب شدید برای رسالتی..
هربار، با خوندن هر اثر از شما، بیشتر به این می رسم.
دوستتون دارم
دعا کنید یک قطره از دریای استعداد شما به سمت من چکیده بشه..
#ف_مقیمی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
'چیستا یثربی اگر ماهی بود حتمن جای اش در اقیانوس بود. هرگز در دریای بسته شنا نمی کرد چه برسد به رودخانه...آن چه می نویسد برای وک ها و وزغ ها و ماهیان تزیینی آکواریومی و آبزیان مردابی جالب نیست هر چند به این مقال نیازش نیست او مثل چله نشینی صوفی می داند چه طور با عضلات سطرهای اش کجا و کی سکوت کند تا سکوت اش کر کننده باشد یثربی در داستان خواب گل سرخ البته تا اینجا که خوانده ام سامورایی دلتنگی ست که شمشیرش تنهایی ست و پرچم اش عشقی که از درون خوره وار در یک برهه از تاریخ در نابسامانی انگاره های تظاهر به عاشقی های نسل های گمشده، خویش را خورده ست...هرچند چیستا دلمشغولی های خویش را به زیادنویسی سوق می دهد و سوق داده اما آدم احساس می کند که هنوز نویسش های بسیاری دارد که بر زبان نمی آورد چیزهایی ست که نمی تواند پنداری به کسی بگوید و این دریغ می آورد ...شاید اندیشه هایی ست که از نوشتن اش بیم دارد...یثربی بهتر است نویسش اش هم در ادراک نهنگان نزج بگیرد هم در ادراک ماهیان متوسط این دریای فرضی و هم در ادراک ماهیان در اعماق.....در مصاف این همه و در تواتر این همه اثر به شاهکاری مانا مبدل می شود که بی شک اوی نویسنده اش درک بیشتری از شرایط اجتماعی اش دارد ولی چرایی ننوشتن در این کارزار همه گیر شاید علل و علت های بیشماری داشته باشد اما پنداری فریفته ی مخاطب متوسط و وادار کردن همین قشر او را که تنها شهرزاد خودش/مخاطب متوسط/باشد ولی ماهی فرهیخته ی عزیز حتا به اقیانوس هم عادت نکن!
#مهدی_جعفری_فارسانی
#مهدی_جعفری_فارسانی
پاسخ کامنت وار من! در پیج آقای جعفری فارسانی درباره ی پستی که درباره ام، لطف کرده اند!
ولی دوست من ، یکنکته را دقتنکردید !من فقط در فضای #مجازی نکاتی را که گفتید رعایت میکنم....
کتابهایی که به فضای مجازی نمیسپارم و یکراست به ناشر میدهم ، مثل رمان #استاد که دارم مینویسمش ، یا آنهمه نمایشنامه و داستانکوتاه که در اینسالها چاپ شده اند ؛ قبل از ورود من به فضای مجازی .... ، هرگز به اقیانوس هم عادت نکردند! و هنوز هارند ! 😑
هدفم در فضای مجازی علاقه مند کردن #مخاطب به
#خواندن است و البته #پاورقی_نویسی ؛و #فرم
#پاورقی ، حتی در زمان
#تولستوی ؛داستایفسکی و دکتر #مستعان هم قواعد خود را داشت و باید انتظارات طبقه متوسط و یا نا آشنا با خواندن را هم ، رعایت میکرد.....
این وظیفه ای خطیر است که هیچ نویسنده حرفه ای در جامعه ی منفعت طلب ما ، به راحتی به آن تن در نمیدهد!😶 و البته تهمت و افترا و تمسخر و هجمه در پی خود دارد ...
و طرد از سوی مجامع مثلا حرفه ای و جوایز کتاب سال که میخواهم صد سال سیاه نبینمشان !...
آن به ظاهر نویسنده های قرقره کننده ی دست چندم ادبیات غرب و محصولات تقلبی شان را...
آن ژستهای دروغ فریبنده در زندگی و نوشتن .....
آن سیگار پشت سیگارها و بازی بالغات..بدونهدف...!!!!
آن خودشیفته های دروغین را که خود را جدا از مردم و روشنفکر مینامند...من زیاد نمینویسم اتفاقا دوست گرامی !!!
دو سال در میان ، یکرمان بیرون دادن زیاد نیست!...
اصلا نیست ! کمکاریست ...
زیاد نمینویسم!!!!!!!!!!!!! ، کم زندگی میکنم !!!!
داستایفسکی در بیستو شش روز، رمان قمار باز را تمام کرد..من دو سال طول میدهم !
من گاهی زندگی میکنم اگر بخواهم و بقیه اش نوشتن است...
و این مسیری است که برای من برگزیده شده .... البته پاورقی تویسی هم در دنیای بی کتاب امروز ضروریست...
دنیایی که کتاب جزء ضروریاتش نیست . زکات هنر نویسندگی اش است...
اگر مردم را دوست داری ، باید کتابت نزد عموم مردم محبوب باشد ، نه فقط عدهای سیگار بدست شبه .... هر چیز بجز روشنفکر..!!!!!.در کافی شاپها و جایزه دهندگان رانتخوار یا بخش خصوصی با جایزه های ریز ودرشتی از نوع روابط خصوصی! 😑😑😏.
من برای مردمی مینویسم که رنجهایشان از آن من است و قلم در دست من نویسنده !
که کلمه نمیفروشم ! و تجارتنمیکنم با کتبم
و ناشر_نویسنده نیستم و از این دنیاهیچ نمیخواهم ....ممنون ! از پستی که به من اختصاص دادید ...
امیدوارم بوضوح خودم را بیان کرده باشم و دوست ندارم ، مدام درحال توضیح خودم برای کاری باشم که به خاطر آن ، توسط نیروی بالاتری صدا شده ام ...
خداوندم . . ___ ممنونم .
#چیستایثربی
و خداوند کلمه را آفرید و به انسان آموخت.
@chista_yasrebi
ولی دوست من ، یکنکته را دقتنکردید !من فقط در فضای #مجازی نکاتی را که گفتید رعایت میکنم....
کتابهایی که به فضای مجازی نمیسپارم و یکراست به ناشر میدهم ، مثل رمان #استاد که دارم مینویسمش ، یا آنهمه نمایشنامه و داستانکوتاه که در اینسالها چاپ شده اند ؛ قبل از ورود من به فضای مجازی .... ، هرگز به اقیانوس هم عادت نکردند! و هنوز هارند ! 😑
هدفم در فضای مجازی علاقه مند کردن #مخاطب به
#خواندن است و البته #پاورقی_نویسی ؛و #فرم
#پاورقی ، حتی در زمان
#تولستوی ؛داستایفسکی و دکتر #مستعان هم قواعد خود را داشت و باید انتظارات طبقه متوسط و یا نا آشنا با خواندن را هم ، رعایت میکرد.....
این وظیفه ای خطیر است که هیچ نویسنده حرفه ای در جامعه ی منفعت طلب ما ، به راحتی به آن تن در نمیدهد!😶 و البته تهمت و افترا و تمسخر و هجمه در پی خود دارد ...
و طرد از سوی مجامع مثلا حرفه ای و جوایز کتاب سال که میخواهم صد سال سیاه نبینمشان !...
آن به ظاهر نویسنده های قرقره کننده ی دست چندم ادبیات غرب و محصولات تقلبی شان را...
آن ژستهای دروغ فریبنده در زندگی و نوشتن .....
آن سیگار پشت سیگارها و بازی بالغات..بدونهدف...!!!!
آن خودشیفته های دروغین را که خود را جدا از مردم و روشنفکر مینامند...من زیاد نمینویسم اتفاقا دوست گرامی !!!
دو سال در میان ، یکرمان بیرون دادن زیاد نیست!...
اصلا نیست ! کمکاریست ...
زیاد نمینویسم!!!!!!!!!!!!! ، کم زندگی میکنم !!!!
داستایفسکی در بیستو شش روز، رمان قمار باز را تمام کرد..من دو سال طول میدهم !
من گاهی زندگی میکنم اگر بخواهم و بقیه اش نوشتن است...
و این مسیری است که برای من برگزیده شده .... البته پاورقی تویسی هم در دنیای بی کتاب امروز ضروریست...
دنیایی که کتاب جزء ضروریاتش نیست . زکات هنر نویسندگی اش است...
اگر مردم را دوست داری ، باید کتابت نزد عموم مردم محبوب باشد ، نه فقط عدهای سیگار بدست شبه .... هر چیز بجز روشنفکر..!!!!!.در کافی شاپها و جایزه دهندگان رانتخوار یا بخش خصوصی با جایزه های ریز ودرشتی از نوع روابط خصوصی! 😑😑😏.
من برای مردمی مینویسم که رنجهایشان از آن من است و قلم در دست من نویسنده !
که کلمه نمیفروشم ! و تجارتنمیکنم با کتبم
و ناشر_نویسنده نیستم و از این دنیاهیچ نمیخواهم ....ممنون ! از پستی که به من اختصاص دادید ...
امیدوارم بوضوح خودم را بیان کرده باشم و دوست ندارم ، مدام درحال توضیح خودم برای کاری باشم که به خاطر آن ، توسط نیروی بالاتری صدا شده ام ...
خداوندم . . ___ ممنونم .
#چیستایثربی
و خداوند کلمه را آفرید و به انسان آموخت.
@chista_yasrebi
فرق
#حمله و #هجمه
وقتی می گوییم به کسی حمله شده است ، در واقع ، منظورمان از لحاظ مادی و جسمانی است ،
ولی در
#هجمه علاوه بر لحاظ مادی و
جسمانی ، منظورمان لحاظ
#فرهنگی و #معنوی هم هست
و هجمه همه ی ابعاد یک شخص را در بر می گیرد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#حمله و #هجمه
وقتی می گوییم به کسی حمله شده است ، در واقع ، منظورمان از لحاظ مادی و جسمانی است ،
ولی در
#هجمه علاوه بر لحاظ مادی و
جسمانی ، منظورمان لحاظ
#فرهنگی و #معنوی هم هست
و هجمه همه ی ابعاد یک شخص را در بر می گیرد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تو
روزبه نعمت اللهی
#تو
#روزبه_نعمت_اللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
باتشکر از یک دوست خوب
که ترانه را برایم فرستاد
@chista_yasrebi
#روزبه_نعمت_اللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
باتشکر از یک دوست خوب
که ترانه را برایم فرستاد
@chista_yasrebi
#هفته_کتاب
#یک_رمان_نویس
#شاعر
#مترجم
#نمت
نمایشنامه_نویس
هدیه از سمت دوست خوب پیجو کانال
سبا ادیب گرامی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#یک_رمان_نویس
#شاعر
#مترجم
#نمت
نمایشنامه_نویس
هدیه از سمت دوست خوب پیجو کانال
سبا ادیب گرامی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
ارکستر سمفونیک تهران
#موسیقی
#موسیقی_حماسی
#جنگ
#آهنگساز و رهبر ارکستر
#مجید_انتظامی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#موسیقی
#موسیقی_حماسی
#جنگ
#آهنگساز و رهبر ارکستر
#مجید_انتظامی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
«یک مستبد میمیرد و حکومت او پایان مییابد، شهید میمیرد و حکومت او آغاز میشود.»
#سورن_کییر_کگار
Journals, 1848
#فیلسوف
خالق کتاب معروف
ترس و لرز
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#سورن_کییر_کگار
Journals, 1848
#فیلسوف
خالق کتاب معروف
ترس و لرز
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی