Forwarded from چیستا_وان
بازی تاتری
#کیت_بلانشت
بر صحنه
در کشورهای پیشرفته ، زنانکارآمد ،مدیریت تاتر کشور را بعهده دارند. جامعه ، حکومت ؛
و دولت ، بیدلیل بر ضد آنها نیست !
کیت بلانشت ،مدیر تاتر کشورش ،استرالیاست.
@chista_1
#چیستا_وان
#کیت_بلانشت
بر صحنه
در کشورهای پیشرفته ، زنانکارآمد ،مدیریت تاتر کشور را بعهده دارند. جامعه ، حکومت ؛
و دولت ، بیدلیل بر ضد آنها نیست !
کیت بلانشت ،مدیر تاتر کشورش ،استرالیاست.
@chista_1
#چیستا_وان
Forwarded from چیستا_وان
بازی تاتری
#کیت_بلانشت
بر صحنه
در کشورهای پیشرفته ، زنانکارآمد ،مدیریت تاتر کشور را بعهده دارند. جامعه ، حکومت ؛
و دولت ، بیدلیل بر ضد آنها نیست !
کیت بلانشت ،مدیر تاتر کشورش ،استرالیاست.
@chista_1
#چیستا_وان
#کیت_بلانشت
بر صحنه
در کشورهای پیشرفته ، زنانکارآمد ،مدیریت تاتر کشور را بعهده دارند. جامعه ، حکومت ؛
و دولت ، بیدلیل بر ضد آنها نیست !
کیت بلانشت ،مدیر تاتر کشورش ،استرالیاست.
@chista_1
#چیستا_وان
Forwarded from چیستا_وان
Forwarded from چیستا_وان
«ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سالهای سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی میکرد. سایهای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.»
#گابریل_گارسیا_مارکز
#عشق_سالهای_وبا
#چیستایثربی
کانال
#چیستا_وان
@chista_1
#گابریل_گارسیا_مارکز
#عشق_سالهای_وبا
#چیستایثربی
کانال
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم...
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم...
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_وان
سلام
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم... مخلصشم بد جور!
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi
من چیستایثربی هستم
من زمانی حتی نمیدونستم گوشی هوشمند یعنی چه!
اما الان یک اینستاگرامرم ....
یک اینستاگرامر دلخور :
1_من صفحه رسمی مو دوست ندارم....
توی اون نمیتونم راحت خودم باشم ...
همه از آدم انتظار دارن و آدم نمیتونه ، انتظارات همه رو پاسخگو باشه...
خیلی از پستهای من ، درک نمیشه ، در حالی که پستهای محبوب منه...
خیلی ها میان دایرکت و چیزایی میگن که متوجه نیستن چقدر ناراحتم میکنه...
من #رومنس دوست دارم ...اصلا هیچکس اهل رومنس نیست. حتی آقایونی که بهت ابراز علاقه میکنن ، خیلی کلیشه ای و بچه گانه این کار رو میکنن... خیلی خشن یا خیلی باسمه ای!...
من پستچی رو #عمدی نوشتم تا کسی بهم ابراز علاقه نکنه دیگه ...
خب نتیجه ش این شد همه آقایان فالوئر از صفحه م رفتن🤣🤣 و تو محیط کار و جامعه هم ، دشمنم شدن....انگار عشق نوجوانی من به آن پسرک مو طلایی ، خیانتی به آنها بوده !😏
من یک آدم طبیعی ، طبق تعاریف مردم نیستم ...
در عوالم خودمم.
مارمولک دیگه منو نمیترسونه.
فقط دوست ندارم خودشو بندازه روم!🤭
دوست ندارم هیچکس خودشو بندازه روم!
جوونتر که بودم بهش میگفتن :
#سرد_مزاجی
الان بهش میگن
#جنون...🙁
نود درصد موارد ، از دنیای واقعی خوشم نمیاد... دنیای ذهنیمو ترجیح میدم.
دوست دارم با اجناس و کتابام تنها باشم، و فقط بنویسم و بخونم !
مردم رو دوست دارم...
اما تاجایی که حرمتها حفظ بشه...
بعضیا مرز حرمتها رو نمیدونن....
مثلا داری حرف میزنی ، دستشونو محکم میزنن رو پات... یا دستشون میخوره به تنت!
بابا تماس بدنی چرا ؟ بدن من، وطن من.... کی گفته وارد حریم من شی ؟!
از نظر اعتقادات ، ترجیح میدم هیچی نگم چون دادم هوا میره!
من به چیزهایی معتقدم که با مرگ فاطمه "س" ، تموم شد و رفت...
با اون بانو که بشدت درکش میکنم....
یه زمانی عاشق کادو و هدیه گرفتن بودم
الان دیگه نه...😐
دنبال صداقت در رفتار آدمهام ...🧐
من رمان نویسم...
چون مجبورم....
چون یه عالمه آدم ، بی اجازه ، تو ذهنم زندگی میکنن که هی داد میزنن و میخوان صداشونو به گوش مردم برسونم !....
اونا هی تو ذهنم راه میرن و راه میرن و من باید داستاشونو بنویسم!
از بچگی ، اینطور بوده !
نمیدونم چرا رفتن تو ذهن من؟
من خدا رو دوست دارم... مخلصشم بد جور!
اما فکر میکنم خدا برای آدمهایی که نمیخوان ابزار دست کسی باشن ، خیلی انتخابهای زیادی قرار نداده ....
حالا از شوهر و بچه ت گرفته تا دوستات ، رئیست ، همکارات ... حتی علاقه مندا و فالوئرات ....
من زیاد عاشق میشم ...
اما عاشق کسانی که حتی روحشون خبر نداره.😂
شاید اگه میدونستن ، اصلا عاشقشون نمیشدم😐
من از خیلی چیزها میترسم ،
بخصوص از مردها ....😷
ولی شغلم اجازه نمیده ، ترسمو نشون بدم...
برای همین پرخاشگر میشم😡
من قصه مینویسم
من غذا میپزم
من خرید میکنم
من عاشق میشم
و شب که میخوابم
خواب میبینم یه ماهی کوچیک قرمزم توی تُنگ، در یک خونه ی خالی که دیگه هیچکس ، توش زندگی نمیکنه...
تنهای تنهام....
فقط دارم دور خودم میچرخم تا همه چیز تموم شه...
یه زمانی فالورِ زیاد دوست داشتم
الان نه ! 🤐
فکر میکنم آرامشمو به هم میزنن
و هزار جور ، انتظار دارن!
دوست دارم برم جنگ !
جدی میگم...
.
تنها چیزیه که شوخی نداره !
یه جنگ واقعیِ وطن پرستانه...
بقیه کارها پیشش، مسخره ست....
واقعا مسخره...
مثلا حتی تاتر یا نوشتن ... چقدر در برابر یک نبرد وطن پرستانه، کاری کودکانه ست و حتی سوسول وارانه!
من عاشق حماسه ام !
از مردن خودم نمیترسم ...
از دستگاه کارتخوان یا رانندگی بیشتر از مردن میترسم...😆
#پستچی_دوم شاید آخرین
#قصه ی من ، در فضای مجازی باشه....
بعدش گمانم دیگه چیزی نمیمونه که نگفته باشم....
من دلِ یه دختر چهارده ساله رو دارم.
و این برای تنم ، ترسناکه و اصلا خطرناکه .....
اینا رو گفتم که بگم :
هیچ چیز برام انقدر مهم نیست که بخاطرش زنده بمونم،
اما برای خیلی چیزها حاضرم بمیرم ....
من نمیتونم بدبختی کسی رو ببینم،
من یه عمر ، جواب "نه گفتن " برام سخت بود....
من یه عمر به جای دیگران ، یا بخاطر دیگران زندگی کردم ...
این نوع زندگی تموم شده !
گمانم تمام شده که این روزها غمگینم و سردر گم ...
میخوام و مجبورم که :
چیزهای جدیدی را شروع کنم....
اگه خدا به من یه کم زندگی ، ارفاق بده!🤭
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi