This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خیابان ولیعصر تهران با آن درختان بلندش ، در ایام عید ،درو شد!
آقایان نباید بیکار شوند ،
آدم دور و برشان پیدا نکنند ،
درخت سر میبرند!
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
آقایان نباید بیکار شوند ،
آدم دور و برشان پیدا نکنند ،
درخت سر میبرند!
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
خیابان ولیعصر تهران با آن درختان بلندش ، در ایام عید ،درو شد!
آقایان نباید بیکار شوند ،
آدم دور و برشان پیدا نکنند ،
درخت سر میبرند!
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
آقایان نباید بیکار شوند ،
آدم دور و برشان پیدا نکنند ،
درخت سر میبرند!
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
دوستداران
#رمان
#خواب_گل_سرخ
تا چاپ آن چیزی نمانده
اما اگر قسمتی هم بگذارم
طوری میگذارم که
#اولا پیجم
#پرایوت باشد..یعنی اعضاء ،همان قبلیها باشند. یعنی شما که الان فالور های عزیز منید .
#ثانیا هیچ دزدی نمیتواند ؛ با این فرمت قصه را بدزدد.
با احترام
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#نویسنده_رمان_خواب_گل_سرخ
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رمان
#خواب_گل_سرخ
تا چاپ آن چیزی نمانده
اما اگر قسمتی هم بگذارم
طوری میگذارم که
#اولا پیجم
#پرایوت باشد..یعنی اعضاء ،همان قبلیها باشند. یعنی شما که الان فالور های عزیز منید .
#ثانیا هیچ دزدی نمیتواند ؛ با این فرمت قصه را بدزدد.
با احترام
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#نویسنده_رمان_خواب_گل_سرخ
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
Forwarded from Chista777
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#محمد_علی_جمالزاده را همراه با #صادق_هدایت و
#بزرگ_علوی ، سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی می دانند. داستان کوتاه «فارسی شکر است» را که در کتاب یکی بود یکی نبود او چاپ شده است، عموماً به عنوان #نخستین داستان #کوتاه فارسی به شیوهٔ غربی میشمارند.
این داستان پس از هزار سال از نثرنویسی فارسی نقطه عطفی برای آن به شمار میرفت.
به علاوه، مقدمهٔ جمالزاده بر کتاب یکی بود یکی نبود سند ادبی مهم و در واقع بیانیه نثر معاصر فارسی است.
در این مقدمه جمالزاده موکداً بیان می کند که کاربرد ادبیات مدرن نخست بازتاب فرهنگ عامه و سپس انعکاس مسائل و واقعیتهای جامعه است.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
#محمد_علی_جمالزاده را همراه با #صادق_هدایت و
#بزرگ_علوی ، سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی می دانند. داستان کوتاه «فارسی شکر است» را که در کتاب یکی بود یکی نبود او چاپ شده است، عموماً به عنوان #نخستین داستان #کوتاه فارسی به شیوهٔ غربی میشمارند.
این داستان پس از هزار سال از نثرنویسی فارسی نقطه عطفی برای آن به شمار میرفت.
به علاوه، مقدمهٔ جمالزاده بر کتاب یکی بود یکی نبود سند ادبی مهم و در واقع بیانیه نثر معاصر فارسی است.
در این مقدمه جمالزاده موکداً بیان می کند که کاربرد ادبیات مدرن نخست بازتاب فرهنگ عامه و سپس انعکاس مسائل و واقعیتهای جامعه است.
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
جمالزاده در سال ۱۹۶۵ نامزد
#جایزه_نوبل_ادبیات گردید.
وی تا به امروز در کنار زین العابدین رهنما، حسین قدس نخعی و ابوالقاسم اعتصامزاده به عنوان تنها فارسی زبانان نامزد جایزه نوبل ادبیات شناخته می شوند.
داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.
وی در سال ۱۳۷۶ در ۱۰۵ سالگی در یک آسایشگاه سالمندان در ژنو، سوئیس درگذشت.
درود بر قلمش و روان نورانی اش
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
#جایزه_نوبل_ادبیات گردید.
وی تا به امروز در کنار زین العابدین رهنما، حسین قدس نخعی و ابوالقاسم اعتصامزاده به عنوان تنها فارسی زبانان نامزد جایزه نوبل ادبیات شناخته می شوند.
داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.
وی در سال ۱۳۷۶ در ۱۰۵ سالگی در یک آسایشگاه سالمندان در ژنو، سوئیس درگذشت.
درود بر قلمش و روان نورانی اش
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
نمونه ای از نثر #جمالزاده
اما خانوم پروین فردوس. گفتم که معلم جغرافیا بود از بس درس جغرافیا داده چنان به نظر می رسید که متصل در عالم خیال بر سمند تیز گام و تکاور گیتی پیمای وهم خیال سوار است و رکاب کش در اطراف و اکناف هفت اقلیم و چهار ربع مسکون چهار نعله در تک و تاز و سیر و سیاحت است.
کتاب
#مرغ_همسایه
#سید_محمد_علی_جمال_زاده
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
اما خانوم پروین فردوس. گفتم که معلم جغرافیا بود از بس درس جغرافیا داده چنان به نظر می رسید که متصل در عالم خیال بر سمند تیز گام و تکاور گیتی پیمای وهم خیال سوار است و رکاب کش در اطراف و اکناف هفت اقلیم و چهار ربع مسکون چهار نعله در تک و تاز و سیر و سیاحت است.
کتاب
#مرغ_همسایه
#سید_محمد_علی_جمال_زاده
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
قصه ی من ناموس شماست
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی ..
.تا چند دقیقه دیگر در پیج پرایوت شده
از قصه مراقبت کنید. من سخت بیمار شدم
ممنونم.
فقط بخاطر قولم ، قصه را در پیج رسمی ایستاگرامم میگذارم. حفاظتش را به شما میسپارم
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی ..
.تا چند دقیقه دیگر در پیج پرایوت شده
از قصه مراقبت کنید. من سخت بیمار شدم
ممنونم.
فقط بخاطر قولم ، قصه را در پیج رسمی ایستاگرامم میگذارم. حفاظتش را به شما میسپارم
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#چیستایثربی
مرگ آگاهی !
من واقعا داشتم می مردم...
هیچوقت راجع بهش اینطور جدی فکر نکرده بودم !
او مسلح بود و برای آن پول ، می توانست آدم بکشد.
هیچوقت فکر نمی کردم پول انقدر مهم باشد !
خون از گیج گاهش روان بود و من قدرت نفس کشیدن نداشتم.
مینا ترسیده ، گفت : مرده ؟
گفتم : نمی دونم ! فکر نکنم !
نمی تونم نفس بکشم...
کمکم کرد بلند شوم.
با کفش اسکیت وارد خانه شدم و روی مبلی افتادم.
گفت : فشارت افتاده. برات آب قند درست می کنم.
کار دیگه بلد نیستم. الان ، نمی تونم به اورژانس زنگ بزنم.
اونو می بینن !
دارویی چیزی نداری بخوری ؟
گفتم : چرا تو کیفمه.
گفت : ببین تا به هوش نیومده باید از این خونه بریم.
اون روانی اگه نمرده باشه ، دو تامونو می کشه !
گفتم : چرا محسن منو تنها گذاشت ؟
چرا حدس نزد که ؟...
گفت : محسن تنهات گذاشت ؟
مگه با تو بود ؟
به من گفتن رفته کمک فرید !
گفتم : مگه فرید کجاست ؟
گفت : خیلی چیزا راجع به اینا ، فهمیده بود ، هم به کمک بچه ها و نت ، هم مدام تعقیبشون کرده بود با اسکیت ! بالاخره
گرفتنش !
من خبر ندارم. مریم بزور نگهم داشته بود.
تلفنی از دوستم شنیدم که بد جور ، فریدو زدن.
مریم گفت : نگران نباش محسن رفته بیارتش. دیگه باهاش کاری ندارن.
من نمی دونستم تو اینجایی !
فکر کردم ، محسن آوردتش اینجا.
مریم گفت بیام اینجا ، اومدم و صدای دادای حامد و جیغ تو رو شنیدم.
حس کردم داره می کشتت...
دیگه نفهمیدم چی شد !
مجسمه رو از روی میز برداشتم.
ببین ! من برای فرید ، نگرانم !
به محسن زنگ می زنم ، در دسترس نیست.
گفتم : منم دارم زنگ می زنم ، در دسترس نیست !
مینا گفت : شاید خواستن محسنو بکشونن اونجا ، همون بلای فریدو سرش بیارن !
باید کمکشون کنیم.
گفتم : به کلانتری می گیم.
گفت : نه ! دیره ، خیلی. اونا بجنبن ، جون فرید درخطره ، ما در خونه رو از بیرون قفل می کنیم.
من یه قفل جدید دارم. همیشه همراهمه ، در خونه رو روی این حامد قفل می کنیم.
تا بخواد بیاد بیرون ، وقت داریم بریم کمک فرید و محسن.
بچه های کارناوالم کمک می کنن.
گفتم : من که نمی دونم کجان !
گفت : من می دونم.
مریم یه بار ، یه انباری وحشتناکی رو بهم نشون داد.
بوی خون می داد ! زود درشو بست ، ولی حس کردم جاییکه ، حامد کارای خلافشو می کنه.
گفتم : چرا وارد بازی اینا شدی ؟
چرا بهم نگفتی ؟
گفت : پول لازم داشتم...
می خواستم با فرید از ایران بریم.
ببخشید ، ولی نمی شد بهت بگم.
فکر نمی کردم جریان انقدر خطرناک باشه...
فقط گفتن جای اون چکو باید پیدا کنم. همین !
منو می بخشی ؟
گفتم : وقت این حرفا نیست...
آدرس انبارو بده.
هر چه در آشپزخانه پیدا کردم که می توانست وسیله دفاع شخصی باشد ، در جیب هایم جا دادم.
گفتم : من با اسکیت می رم.
گفت : من سرعت تو رو ندارم.
گفتم : تو برو خونه تون ، این کار خودمه.
آدرس انبار ؟
تو تنهایی ، شاید چیزایی یادم بیاد.
میاد...
گوشی ام زنگ زد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#چیستایثربی
مرگ آگاهی !
من واقعا داشتم می مردم...
هیچوقت راجع بهش اینطور جدی فکر نکرده بودم !
او مسلح بود و برای آن پول ، می توانست آدم بکشد.
هیچوقت فکر نمی کردم پول انقدر مهم باشد !
خون از گیج گاهش روان بود و من قدرت نفس کشیدن نداشتم.
مینا ترسیده ، گفت : مرده ؟
گفتم : نمی دونم ! فکر نکنم !
نمی تونم نفس بکشم...
کمکم کرد بلند شوم.
با کفش اسکیت وارد خانه شدم و روی مبلی افتادم.
گفت : فشارت افتاده. برات آب قند درست می کنم.
کار دیگه بلد نیستم. الان ، نمی تونم به اورژانس زنگ بزنم.
اونو می بینن !
دارویی چیزی نداری بخوری ؟
گفتم : چرا تو کیفمه.
گفت : ببین تا به هوش نیومده باید از این خونه بریم.
اون روانی اگه نمرده باشه ، دو تامونو می کشه !
گفتم : چرا محسن منو تنها گذاشت ؟
چرا حدس نزد که ؟...
گفت : محسن تنهات گذاشت ؟
مگه با تو بود ؟
به من گفتن رفته کمک فرید !
گفتم : مگه فرید کجاست ؟
گفت : خیلی چیزا راجع به اینا ، فهمیده بود ، هم به کمک بچه ها و نت ، هم مدام تعقیبشون کرده بود با اسکیت ! بالاخره
گرفتنش !
من خبر ندارم. مریم بزور نگهم داشته بود.
تلفنی از دوستم شنیدم که بد جور ، فریدو زدن.
مریم گفت : نگران نباش محسن رفته بیارتش. دیگه باهاش کاری ندارن.
من نمی دونستم تو اینجایی !
فکر کردم ، محسن آوردتش اینجا.
مریم گفت بیام اینجا ، اومدم و صدای دادای حامد و جیغ تو رو شنیدم.
حس کردم داره می کشتت...
دیگه نفهمیدم چی شد !
مجسمه رو از روی میز برداشتم.
ببین ! من برای فرید ، نگرانم !
به محسن زنگ می زنم ، در دسترس نیست.
گفتم : منم دارم زنگ می زنم ، در دسترس نیست !
مینا گفت : شاید خواستن محسنو بکشونن اونجا ، همون بلای فریدو سرش بیارن !
باید کمکشون کنیم.
گفتم : به کلانتری می گیم.
گفت : نه ! دیره ، خیلی. اونا بجنبن ، جون فرید درخطره ، ما در خونه رو از بیرون قفل می کنیم.
من یه قفل جدید دارم. همیشه همراهمه ، در خونه رو روی این حامد قفل می کنیم.
تا بخواد بیاد بیرون ، وقت داریم بریم کمک فرید و محسن.
بچه های کارناوالم کمک می کنن.
گفتم : من که نمی دونم کجان !
گفت : من می دونم.
مریم یه بار ، یه انباری وحشتناکی رو بهم نشون داد.
بوی خون می داد ! زود درشو بست ، ولی حس کردم جاییکه ، حامد کارای خلافشو می کنه.
گفتم : چرا وارد بازی اینا شدی ؟
چرا بهم نگفتی ؟
گفت : پول لازم داشتم...
می خواستم با فرید از ایران بریم.
ببخشید ، ولی نمی شد بهت بگم.
فکر نمی کردم جریان انقدر خطرناک باشه...
فقط گفتن جای اون چکو باید پیدا کنم. همین !
منو می بخشی ؟
گفتم : وقت این حرفا نیست...
آدرس انبارو بده.
هر چه در آشپزخانه پیدا کردم که می توانست وسیله دفاع شخصی باشد ، در جیب هایم جا دادم.
گفتم : من با اسکیت می رم.
گفت : من سرعت تو رو ندارم.
گفتم : تو برو خونه تون ، این کار خودمه.
آدرس انبار ؟
تو تنهایی ، شاید چیزایی یادم بیاد.
میاد...
گوشی ام زنگ زد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_دوم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi official)
یاد آوری
قسمت هشتادو سه83
#خواب_گل_سرخ
برای فالورهای عزیز خودم
در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
انتشار یافت!
.
#اکنون!
کسی حق کپی برداری و
#اشتراک ندارد. تا چاپ سریع کتاب
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
برای فالورهای عزیز خودم
در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
انتشار یافت!
.
#اکنون!
کسی حق کپی برداری و
#اشتراک ندارد. تا چاپ سریع کتاب
#چیستایثربی
@chista_yasrebi