میترسی ؟
فقط اولش سخته...بعد عادت میکنی...
توی دنیا ، همه چی اولش سخته ...مهم آخرشه ...
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#پست_بعد_اینستاگرام
@chista_yasrebi
فقط اولش سخته...بعد عادت میکنی...
توی دنیا ، همه چی اولش سخته ...مهم آخرشه ...
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#پست_بعد_اینستاگرام
@chista_yasrebi
#جدایی
اینکه با تو باشم
و با من باشی
و با هم نباشیم؛
جدایی همین است.
اینکه یک خانه ما را در بر بگیرد،
اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد،
جدایی همین است.
اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کننده صداها
با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی،
جدایی همین است.
اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم.
جدایی از صمیم دل
و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم
جدایی همین است.
#غاده_السمان
بانوی ادیب ؛و شاعر اهل سوریه
وی تحولی در شعر نوی عرب پدید آورد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اینکه با تو باشم
و با من باشی
و با هم نباشیم؛
جدایی همین است.
اینکه یک خانه ما را در بر بگیرد،
اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد،
جدایی همین است.
اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کننده صداها
با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی،
جدایی همین است.
اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم.
جدایی از صمیم دل
و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم
جدایی همین است.
#غاده_السمان
بانوی ادیب ؛و شاعر اهل سوریه
وی تحولی در شعر نوی عرب پدید آورد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اینکه باتو باشم و بامن باشی
و باهم نباشیم
جدایی همین است ...
#غاده_السمان
شاعر سوری
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و باهم نباشیم
جدایی همین است ...
#غاده_السمان
شاعر سوری
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
برف از سقف گذشت
چشمهای بلورین
و قندیلهایی انگشت وار
قطب را
به خواب بسترم کشاند ......
صدایم را
کنار پاروهای شکسته .
و رد پاهایم را
در جیب
می گذارم و
می گذرم
از پل ......................
#شهره_عابد .
#کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چشمهای بلورین
و قندیلهایی انگشت وار
قطب را
به خواب بسترم کشاند ......
صدایم را
کنار پاروهای شکسته .
و رد پاهایم را
در جیب
می گذارم و
می گذرم
از پل ......................
#شهره_عابد .
#کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#حمید_هیراد
#انفرادی
هدیه ای از یک دوست همراه
دوستان بخشهایی از این ترانه از استاد #شهریار و #حسین_جنت_مکان است
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#انفرادی
هدیه ای از یک دوست همراه
دوستان بخشهایی از این ترانه از استاد #شهریار و #حسین_جنت_مکان است
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
الشاعرة جيستا يثربي - مهرجان المربد ٣٢ - YouTube
https://www.youtube.com/watch?v=G9Uh2hkSvpU
https://www.youtube.com/watch?v=G9Uh2hkSvpU
YouTube
الشاعرة جيستا يثربي - مهرجان المربد ٣٢
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد
#چیستایثربی
حامدگفت:
بیا برو بیرون . فرار کن. اگه به من اعتماد نداری، راه باز ، جاده دراز!
من فقط یه نامه از طرف مادرت آورده بودم، گفت نمیخواد تلفنی باشه !
میخواد برات یه چیزایی بنویسه !
معلوم بود که دروغ میگفت! دیگر هرگز به او اطمینان نداشتم.
کسی که یکبار بی اجازه ، وارد خانه ی من شود ، برایم تمام است .حتی اگر رییس مملکت باشد!
به طرف در راه افتادم که بیرون بروم از کنارش بی توجه رد شدم. از پشت سر ، شالم را گرفت و کشید... خیلی ناگهانی بود، شوکه شدم!
تابه خودم آمدم ، شالم را در دهانم، ته حلقم کرده بود . راه نفس بسته بود. داشتم بالا میاوردم .
ته شال دستش بود. با شال در حلقم ، خودم را رها کردم و به طرف پنجره شکسته ی بالکن دویدم ...روی طاقچه ایستاده بودم .کسی از آن بالا ، در آن کوچه ی خلوت ، صدای مرا نمیشنید !
اماتنها کاری بود که از دستم بر میامد!
انتهای شال دستش بود. روی طاقچه پرید،کنار من!
سعی کرد بیشتر شال را در حلقم فرو کند.
چشمانم سیاهی رفت، چنگ میزدم، لگد میزدم، گاز میگرفتم! به جایی نمیرسید،
باهم،از روی طاقچه افتادیم
طاقباز کف زمین بودم!پشت سرم درد میکرد.شال از دهانم بیرون افتاده بود.
اما پس این درد کشنده ، از کجا، در تنم میپیچید ؟
سکوت ، مثل جیغ بود و جیغ ، بغض فروخورده ی من در گلو!
صدای حامد از دوردست می آمد، "حالا دختر خوبی باش و بگو برادرت چکو کجا گذاشته ؟"
تمام پولا تو یه چک بی تاریخ بود ، من در جریانم و فقط من و تو می دونیم چک ، همینجاهاست !
درد امانم نمی داد ، پایش را روی قفسه سینه ام،گذاشته بود و فشار می داد.
نمی توانستم حتی فریاد بزنم !
گفتم : من نمی دونم !
گفت : ندونستنت،خیلی برات گرون تموم میشه !
تو که دوست نداری محسن ، با یه دختری که قبلا ، خودشو به یکی دیگه ، تقدیم کرده ، ازدواج کنه ؟
گفتم : ولم کن !
بی خدا ، ولم کن...
گفت : می دونی چیه !
بچه تر که بودیم ، برادر دیوونه ت ، هیچوقت منو به خانواده ش معرفی نکرد ، می گفت تو شری ، شیطونی !
تو مدرسه ، همیشه قهرمان والیبال بودم ، اما خب بچه ها ی مدرسه رو خیلی اذیت می کردم!
بخصوص ترسوها و ضعیفا رو. متنفرم ازشون!
ما دوست بودیم تو دبیرستان ، تو رو از دور ، نشونم می داد ، می گفت خواهرمه، داره از مدرسه ش برمی گرده.
همیشه فکر می کردم تحفه ای هم نیستی زیاد ....
ولی برای اون خونواده ، از سرشونم ، زیاد بودی و هستی !
چیزی که تو وجودت بود ، یه نوع غرور بود ، یه جور شرف ،
هوش...
بخاطر اون شرف ، خودتو نجات بده !
تو که اون پولو نمی خوای ؟
می دونم اهل مادیات نیستی ، بذار مال صاحبای واقعیش باشه.
ناله کردم : از کجا بدونم آخه ؟
ما صمیمی نبودیم ، داداشم ، هیچوقت به من حرفاشو نمیزد!
پایش را محکم تر به قفسه ی سینه ام کوفت و گفت :
دفعه ی دیگه ، بهت سیلی می زنم و دفعه ی سوم...
این شیشه که بریدی به دردم می خوره !
انتخاب با تو !
نگاهش شبیه جانور وحشی بود...
محکم در گوشم خواباند ، خون دماغ شدم...
مایع غلیظ چسبناکی ، در سرم وزوز می کرد!
« وحشی ولم کن !»...
لگدی به سینه ام زد.
گفت : فقط یه مهلت دیگه داری ، بعدش کاری می کنم که مجبور می شی بنالی !
می دونم نجابتت چقدر برات مهمه...
چقدر سعی کردی این سال ها هیچ مردی ، جور دیگه ای نگات نکنه ، حتی یه دوست پسرم نداشتی.
خب ، من تصاحبت می کنم !
همینجا ، تو خونه ی خودت !
یا اینکه تو جای پولو به من بگی خوشگل !
مادرتو حسابی سین جیم کردیم...
اون پیرزن ، هیچی نمی دونه.
پسرش براش بته ، فکر می کنه که پسرش هرگز خلافی نکرده ! هرگز هم پولی نداشته، وگرنه به مادرش میگفته!
اما تو ، گذشته یادت میاد !
اون مینای ابلهم که هیچی !
هر بلایی سرش بیاد حقشه.
گفتم: مینا !
مینا کجاست ؟
گفت : به تو چه ؟
شاید باماست !
هرچی باشه ، اونم جای پولو نمی دونه !
تو این خونه که زندگی نمی کرده ، ما فرستادیمش تو این خونه ، برای جاسوسی ،
بهش یه قولایی دادیم.
بچه بود ، باور کرد ،
ولی نتونست هیچ غلطی بکنه!
یه خنگ ، همیشه خنگ می مونه...
فکر می کنی واسه ی چی ؛ یه شبه ، دم در خونه تون ظاهر شد ؟!
فکر می کنی اصلا چطوری ، اینجا لیانشامپو شد ؟!
گفتم : صبر کن!
تو ، پولو می خوای ، بذار کفش اسکیت بپوشم ، تمرکز که می گیرم ، خیلی چیزا یادم میاد !
گفت : آهان ، تو خونه ؟!
اسکیت! تو خونه ؟!
گفتم : تو بالکن !
گفت : باشه ، اونوقت اگه یادت نیومد ؟
گفتم : هر بلایی می خوای سرم بیاری ، بیار !
گفت : مگه من خرم باورت کنم زرنگ ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هشتاد
#چیستایثربی
حامدگفت:
بیا برو بیرون . فرار کن. اگه به من اعتماد نداری، راه باز ، جاده دراز!
من فقط یه نامه از طرف مادرت آورده بودم، گفت نمیخواد تلفنی باشه !
میخواد برات یه چیزایی بنویسه !
معلوم بود که دروغ میگفت! دیگر هرگز به او اطمینان نداشتم.
کسی که یکبار بی اجازه ، وارد خانه ی من شود ، برایم تمام است .حتی اگر رییس مملکت باشد!
به طرف در راه افتادم که بیرون بروم از کنارش بی توجه رد شدم. از پشت سر ، شالم را گرفت و کشید... خیلی ناگهانی بود، شوکه شدم!
تابه خودم آمدم ، شالم را در دهانم، ته حلقم کرده بود . راه نفس بسته بود. داشتم بالا میاوردم .
ته شال دستش بود. با شال در حلقم ، خودم را رها کردم و به طرف پنجره شکسته ی بالکن دویدم ...روی طاقچه ایستاده بودم .کسی از آن بالا ، در آن کوچه ی خلوت ، صدای مرا نمیشنید !
اماتنها کاری بود که از دستم بر میامد!
انتهای شال دستش بود. روی طاقچه پرید،کنار من!
سعی کرد بیشتر شال را در حلقم فرو کند.
چشمانم سیاهی رفت، چنگ میزدم، لگد میزدم، گاز میگرفتم! به جایی نمیرسید،
باهم،از روی طاقچه افتادیم
طاقباز کف زمین بودم!پشت سرم درد میکرد.شال از دهانم بیرون افتاده بود.
اما پس این درد کشنده ، از کجا، در تنم میپیچید ؟
سکوت ، مثل جیغ بود و جیغ ، بغض فروخورده ی من در گلو!
صدای حامد از دوردست می آمد، "حالا دختر خوبی باش و بگو برادرت چکو کجا گذاشته ؟"
تمام پولا تو یه چک بی تاریخ بود ، من در جریانم و فقط من و تو می دونیم چک ، همینجاهاست !
درد امانم نمی داد ، پایش را روی قفسه سینه ام،گذاشته بود و فشار می داد.
نمی توانستم حتی فریاد بزنم !
گفتم : من نمی دونم !
گفت : ندونستنت،خیلی برات گرون تموم میشه !
تو که دوست نداری محسن ، با یه دختری که قبلا ، خودشو به یکی دیگه ، تقدیم کرده ، ازدواج کنه ؟
گفتم : ولم کن !
بی خدا ، ولم کن...
گفت : می دونی چیه !
بچه تر که بودیم ، برادر دیوونه ت ، هیچوقت منو به خانواده ش معرفی نکرد ، می گفت تو شری ، شیطونی !
تو مدرسه ، همیشه قهرمان والیبال بودم ، اما خب بچه ها ی مدرسه رو خیلی اذیت می کردم!
بخصوص ترسوها و ضعیفا رو. متنفرم ازشون!
ما دوست بودیم تو دبیرستان ، تو رو از دور ، نشونم می داد ، می گفت خواهرمه، داره از مدرسه ش برمی گرده.
همیشه فکر می کردم تحفه ای هم نیستی زیاد ....
ولی برای اون خونواده ، از سرشونم ، زیاد بودی و هستی !
چیزی که تو وجودت بود ، یه نوع غرور بود ، یه جور شرف ،
هوش...
بخاطر اون شرف ، خودتو نجات بده !
تو که اون پولو نمی خوای ؟
می دونم اهل مادیات نیستی ، بذار مال صاحبای واقعیش باشه.
ناله کردم : از کجا بدونم آخه ؟
ما صمیمی نبودیم ، داداشم ، هیچوقت به من حرفاشو نمیزد!
پایش را محکم تر به قفسه ی سینه ام کوفت و گفت :
دفعه ی دیگه ، بهت سیلی می زنم و دفعه ی سوم...
این شیشه که بریدی به دردم می خوره !
انتخاب با تو !
نگاهش شبیه جانور وحشی بود...
محکم در گوشم خواباند ، خون دماغ شدم...
مایع غلیظ چسبناکی ، در سرم وزوز می کرد!
« وحشی ولم کن !»...
لگدی به سینه ام زد.
گفت : فقط یه مهلت دیگه داری ، بعدش کاری می کنم که مجبور می شی بنالی !
می دونم نجابتت چقدر برات مهمه...
چقدر سعی کردی این سال ها هیچ مردی ، جور دیگه ای نگات نکنه ، حتی یه دوست پسرم نداشتی.
خب ، من تصاحبت می کنم !
همینجا ، تو خونه ی خودت !
یا اینکه تو جای پولو به من بگی خوشگل !
مادرتو حسابی سین جیم کردیم...
اون پیرزن ، هیچی نمی دونه.
پسرش براش بته ، فکر می کنه که پسرش هرگز خلافی نکرده ! هرگز هم پولی نداشته، وگرنه به مادرش میگفته!
اما تو ، گذشته یادت میاد !
اون مینای ابلهم که هیچی !
هر بلایی سرش بیاد حقشه.
گفتم: مینا !
مینا کجاست ؟
گفت : به تو چه ؟
شاید باماست !
هرچی باشه ، اونم جای پولو نمی دونه !
تو این خونه که زندگی نمی کرده ، ما فرستادیمش تو این خونه ، برای جاسوسی ،
بهش یه قولایی دادیم.
بچه بود ، باور کرد ،
ولی نتونست هیچ غلطی بکنه!
یه خنگ ، همیشه خنگ می مونه...
فکر می کنی واسه ی چی ؛ یه شبه ، دم در خونه تون ظاهر شد ؟!
فکر می کنی اصلا چطوری ، اینجا لیانشامپو شد ؟!
گفتم : صبر کن!
تو ، پولو می خوای ، بذار کفش اسکیت بپوشم ، تمرکز که می گیرم ، خیلی چیزا یادم میاد !
گفت : آهان ، تو خونه ؟!
اسکیت! تو خونه ؟!
گفتم : تو بالکن !
گفت : باشه ، اونوقت اگه یادت نیومد ؟
گفتم : هر بلایی می خوای سرم بیاری ، بیار !
گفت : مگه من خرم باورت کنم زرنگ ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
...بخشی از #داستان یکی از #هنرجویان
کلاس
#داستان_نویسی_مجازی من
به شاگردانم که سعی کردند از خودشان جلو بزنند ،افتخار میکنم
در قدیم زنی به شوهرش خیانت میکرد ، شوهر متوجه شد و پرسید در ازای تن فروشی چی گرفتی. زن که از انتقام شوهر می ترسید، سکه ایی نقره به مرد نشان داد .مرد گفت من تو رو مجازات نمیکنم به یک شرط...از این به بعد هر بار سفره ی غذا رو پهن می کنی این سکه نقره را روی سفره بگذار. .... .مرد خندید...به زن پشت کرد و خوابید...
این وسط قصه است.آغاز و پایانش را شما نخوانده اید.
#نادره_نادری
#کلاس_داستان_نویسی_مجازی
نمونه ای از نثر کلاس داستان نویسی مجازی ام
روزهای اول ، نوشته هایشان را قصه نمیدانستم و حالا عالی اند!و مدام در تکاپوی بهتر شدن
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
از
#نادره_نادری
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@yeganehadmin ادمین کلاس قصه نویسی مجازی چیستایثربی
کلاس
#داستان_نویسی_مجازی من
به شاگردانم که سعی کردند از خودشان جلو بزنند ،افتخار میکنم
در قدیم زنی به شوهرش خیانت میکرد ، شوهر متوجه شد و پرسید در ازای تن فروشی چی گرفتی. زن که از انتقام شوهر می ترسید، سکه ایی نقره به مرد نشان داد .مرد گفت من تو رو مجازات نمیکنم به یک شرط...از این به بعد هر بار سفره ی غذا رو پهن می کنی این سکه نقره را روی سفره بگذار. .... .مرد خندید...به زن پشت کرد و خوابید...
این وسط قصه است.آغاز و پایانش را شما نخوانده اید.
#نادره_نادری
#کلاس_داستان_نویسی_مجازی
نمونه ای از نثر کلاس داستان نویسی مجازی ام
روزهای اول ، نوشته هایشان را قصه نمیدانستم و حالا عالی اند!و مدام در تکاپوی بهتر شدن
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
از
#نادره_نادری
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@yeganehadmin ادمین کلاس قصه نویسی مجازی چیستایثربی
هر وقت حالم بده . نام اهنگ
#دیوید_گرت
منم همینطور آقای گرت
شمابا ویولون
من با قلم
گاهی کاغذ سوراخ و پاره میشه و من نمیفهمم و باز ادامه میدم....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#دیوید_گرت
منم همینطور آقای گرت
شمابا ویولون
من با قلم
گاهی کاغذ سوراخ و پاره میشه و من نمیفهمم و باز ادامه میدم....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چند دقیقه دیگر
قسمت 81
#خواب_گل_سرخ
#پیج_رسمی_اینستاگرام
امشب قفل میشود
واقعا تحلم تمام شده
موقع قصه قفل میشود
@chista_yasrebi
قسمت 81
#خواب_گل_سرخ
#پیج_رسمی_اینستاگرام
امشب قفل میشود
واقعا تحلم تمام شده
موقع قصه قفل میشود
@chista_yasrebi
قسمت ۸۱
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
لطفا کودکان نخوانند.از خشونت عذر خواهم،اما واقعیت زیر ابر نمیماند.
کانال
چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
لطفا کودکان نخوانند.از خشونت عذر خواهم،اما واقعیت زیر ابر نمیماند.
کانال
چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#باز_هم_برای_ما_بنویسید
#چار_تار
هدیه ای از
#سبا_ادیب به من
با سپاس فراوان
دوستان چند روز ممکن است نت نداشته باشم. بدانید انشالله حالم خوب است.
ممنون از سبا جان
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چار_تار
هدیه ای از
#سبا_ادیب به من
با سپاس فراوان
دوستان چند روز ممکن است نت نداشته باشم. بدانید انشالله حالم خوب است.
ممنون از سبا جان
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت ۸۱
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
لطفا کودکان نخوانند.از خشونت عذر خواهم،اما واقعیت زیر ابر نمیماند.
کانال
چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستا_یثربی
لطفا کودکان نخوانند.از خشونت عذر خواهم،اما واقعیت زیر ابر نمیماند.
کانال
چیستایثربی
@chista_yasrebi
واكنش هیستری انتزاعی یا بدین صورت است كه بیمار قسمتی از زندگی خود را به كلی فراموش میكند. گاهی اوقات فراموشی كامل بوده و سراسر زندگی گذشته بیمار را شامل میشود. مدت فراموشی نیز در افراد مختلف متفاوت است؛ گاه طولانی و زمانی بسیار كوتاه.
در این حالت بهرغم فراموش كردن خاطرات گذشته، مهارتها و عادات خود را به دست فراموشی نمیسپارد.
فراموشی انتخابی
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
در این حالت بهرغم فراموش كردن خاطرات گذشته، مهارتها و عادات خود را به دست فراموشی نمیسپارد.
فراموشی انتخابی
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شعر زیبایی از شاعر خوب #حسین_جنت_مکان
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانیست
پشت پرچین من این سو همهاش ویرانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست
دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را میسازند
که چوناین آب و هوای غزلم بارانیست
شعر آنیست که دور لب تو میگردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختیهاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!
#حسین_جنت_مکان
#شاعر
کانال
#چیستایثربی
مرسی اقای جنت مکان از شعر به این زیبایی.....
@chista_yasrebi
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانیست
پشت پرچین من این سو همهاش ویرانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست
دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را میسازند
که چوناین آب و هوای غزلم بارانیست
شعر آنیست که دور لب تو میگردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختیهاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!
#حسین_جنت_مکان
#شاعر
کانال
#چیستایثربی
مرسی اقای جنت مکان از شعر به این زیبایی.....
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_یثربی_مشاغل
بهترین هدیه برای #ولنتاین
#روز_عشق
مجموعه ای از کوتاهترین و بهترین عاشقانه های جهان
#آبی_کوچک_عشق
ترجمه
#چیستایثربی
مرکز پخش: پیام امروز
۶۶۴۹۱۸۸۷
همین امروز ،برایم شعری عاشقانه بخوان
#پستچی_چیستایثربی
@chistttaaa
#روز_عشق
مجموعه ای از کوتاهترین و بهترین عاشقانه های جهان
#آبی_کوچک_عشق
ترجمه
#چیستایثربی
مرکز پخش: پیام امروز
۶۶۴۹۱۸۸۷
همین امروز ،برایم شعری عاشقانه بخوان
#پستچی_چیستایثربی
@chistttaaa