Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
و از عشق تا مرگ راه درازی نبود...
ما ،خیلیها را دوست داریم ؛ ولی سکوت میکنیم.به هزار دلیل! من که از امروز،این قانون را میشکنم!
همه ی قانونهارا بشکنیم،فقط دلی نشکنیم.انسان یکبار زنده است.
#چیستایثربی
ما ،خیلیها را دوست داریم ؛ ولی سکوت میکنیم.به هزار دلیل! من که از امروز،این قانون را میشکنم!
همه ی قانونهارا بشکنیم،فقط دلی نشکنیم.انسان یکبار زنده است.
#چیستایثربی
هرگز کسانی که شما برایشان یک گزینه هستید را تبدیل به اولویت خود نکنید.
#مایا_آنجلو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#مایا_آنجلو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_کوتاه
#برادران_سپاه
نوشته
#چیستایثربی
آخر هجده سالگی بود.
یادم میاید بمباران بود.
پدرم ما را به یک پناهگاه عمومی زیرزمینی درکرج برده بود،
چون این عراقیها، اولین کاری که میکردند ؛ بمبهایشان را روی گیشای تهران، خالی میکردند و میرفتند.
یکی از دوستانم که زیر آوار کشته شد ، پدرم بالاخره تصمیم گرفت به آن پناهگاه برویم ،
و عجیب اینکه ، امتحان نهایی هم برگزار میشد!
علی گفته بود به آن محل سری میزند!
همه گی روی زمین، پتو انداخته بودیم و تنگ هم ، خوابیده بودیم.
میدانستم ، اگر پدرم ، علی را آنجا ببیند ، ناراحت میشود.
آنموقع هفت ماهی بود که پیک الهی من ، از جنگ برگشته بود ،
فقط میخواست یک لحظه مرا ببیند و برود.
فعلا با وضعیت پایش ، نمیتوانست به جبهه برگردد.
به او گفته بودم :
نیا.... پدرم ناراحت میشود!
لبخند زده بود. همین...
خواب بودیم که زنی ، از پتوی کناری ، گفت:
بیداری دختر جون؟
... مگه نه؟ روسریتو محکم کن !
برادرای سپاه اومدن ، به محل سرکشی کنن!
گفتم : برای چی ؟! هر لحظه ممکنه یه بمب بیفته ، همه بمیریم !
اینجا هم حلال و حروم داره ؟!
خب هرکی ، پیش خانواده ی خودش خوابیده دیگه!
گفت: هیس... میشنون !
خودتو به خواب بزن ! کاریت ندارن ! نترس !
پدرم، تمام روز کار کرده بود و در خواب عمیق بود.
چشمان مادرم هم ، بسته بود.
چند سپاهی با لباس فرم ، آهسته ، بین مردم راه میرفتند ، انگار اشباح سایه واری را خواب میدیدم....که واقعی نبودند !
و با نور کم سوی همان پناهگاه ، گوشه و کنار را چک میکردند.
درگوشی به زن گفتم :
این وقت شب ، دنبال چین آخه؟!...
زن ، نجواگون گفت:
خب هر جا ، تجمع هست ،سرکشی میکنن...
ببینن همه چی امنه؟!
گفتم : خجالت داره واقعا ....
! مردم بدبخت از خواب میپرن!...
اینا الان خودشون، از بمباران ، ترسناکترن که!
داشتم پتو را روی سرم میکشیدم ، که ناگهان، دستی پتو را کنار زد !
زن کناری از وحشت زیر پتو بود....
محکم پشت دست آن مرد کوبیدم
و آهسته گفتم :
برو برادر!
بی ادب !...
من نامحرمم !
خم شد ، در گوشم گفت:
هیس ! فعلا نامحرمی، شبت خوش!
علی خودم بود!
به اسم سرکشی به پناهگهاهای عمومی ،
دوستانش را بسیج کرده بود که پدرم ، اگر ، او را درتاریکی هم ببیند ، چیزی نگوید!
رفتند.... زن گفت:
چی بهت گفت؟
هول کردم ! سریع گفتم :
__گفت: روسریت افتاده!
زن گفت:عجب بیخودن اینا !...
از ترس هفت طبقه ، مچاله شدیم ، اینجا تو شکم هم، خوابیدیم ، اونوقت اومدن حجابا رو چک کنن؟! واقعا چه بی حیا ! ...
من بودم ، میزدم تو گوشش!
در دلم گفتم:
نه ! تو هم بودی ، نمیزدی تو گوشش!....
آدم تو گوش عشقش نمیزنه !
خودش رفته بود ، بوی دستهایش اما هنوز ، روی پتویم مانده بود....بوی دشتهای دور...
بوی زخم و باروت ...
مادرم ، دید و ندید ، خود را به خواب زد ، لبه ی پتو را بوسیدم و رو به زن خوابیدم.
زن گفت : دختر جون ،تو از اونا ، دیوونه تریا !....
یارو، با پوتین اومده رو پتوت ، حجابتو چک کنه...خوشت اومده؟
گفتم : نه!
چرا باید از یه سپاهی ، که تو تاریکی دیدم ، خوشم بیاد؟
در دلم گفتم:
" کاش باز بیاد ، عاشقشم !"
زن آهی به تاسف برایم کشید و گفت :
ای جوونی... وسط بمبارانم ، بوی مرد میشنون ، هار میشن!
هنوز نخوابیده ، خرناسش بلند شد.
تا صبح ، هر چقدر
#یاعلی ، گفتم خوابم نرفت...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
برگرفته از پیچ
#اینستاگرام_رسمی چیستایثربی
هم اکنون
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#داستان_کوتاه
#برادران_سپاه
نوشته
#چیستایثربی
آخر هجده سالگی بود.
یادم میاید بمباران بود.
پدرم ما را به یک پناهگاه عمومی زیرزمینی درکرج برده بود،
چون این عراقیها، اولین کاری که میکردند ؛ بمبهایشان را روی گیشای تهران، خالی میکردند و میرفتند.
یکی از دوستانم که زیر آوار کشته شد ، پدرم بالاخره تصمیم گرفت به آن پناهگاه برویم ،
و عجیب اینکه ، امتحان نهایی هم برگزار میشد!
علی گفته بود به آن محل سری میزند!
همه گی روی زمین، پتو انداخته بودیم و تنگ هم ، خوابیده بودیم.
میدانستم ، اگر پدرم ، علی را آنجا ببیند ، ناراحت میشود.
آنموقع هفت ماهی بود که پیک الهی من ، از جنگ برگشته بود ،
فقط میخواست یک لحظه مرا ببیند و برود.
فعلا با وضعیت پایش ، نمیتوانست به جبهه برگردد.
به او گفته بودم :
نیا.... پدرم ناراحت میشود!
لبخند زده بود. همین...
خواب بودیم که زنی ، از پتوی کناری ، گفت:
بیداری دختر جون؟
... مگه نه؟ روسریتو محکم کن !
برادرای سپاه اومدن ، به محل سرکشی کنن!
گفتم : برای چی ؟! هر لحظه ممکنه یه بمب بیفته ، همه بمیریم !
اینجا هم حلال و حروم داره ؟!
خب هرکی ، پیش خانواده ی خودش خوابیده دیگه!
گفت: هیس... میشنون !
خودتو به خواب بزن ! کاریت ندارن ! نترس !
پدرم، تمام روز کار کرده بود و در خواب عمیق بود.
چشمان مادرم هم ، بسته بود.
چند سپاهی با لباس فرم ، آهسته ، بین مردم راه میرفتند ، انگار اشباح سایه واری را خواب میدیدم....که واقعی نبودند !
و با نور کم سوی همان پناهگاه ، گوشه و کنار را چک میکردند.
درگوشی به زن گفتم :
این وقت شب ، دنبال چین آخه؟!...
زن ، نجواگون گفت:
خب هر جا ، تجمع هست ،سرکشی میکنن...
ببینن همه چی امنه؟!
گفتم : خجالت داره واقعا ....
! مردم بدبخت از خواب میپرن!...
اینا الان خودشون، از بمباران ، ترسناکترن که!
داشتم پتو را روی سرم میکشیدم ، که ناگهان، دستی پتو را کنار زد !
زن کناری از وحشت زیر پتو بود....
محکم پشت دست آن مرد کوبیدم
و آهسته گفتم :
برو برادر!
بی ادب !...
من نامحرمم !
خم شد ، در گوشم گفت:
هیس ! فعلا نامحرمی، شبت خوش!
علی خودم بود!
به اسم سرکشی به پناهگهاهای عمومی ،
دوستانش را بسیج کرده بود که پدرم ، اگر ، او را درتاریکی هم ببیند ، چیزی نگوید!
رفتند.... زن گفت:
چی بهت گفت؟
هول کردم ! سریع گفتم :
__گفت: روسریت افتاده!
زن گفت:عجب بیخودن اینا !...
از ترس هفت طبقه ، مچاله شدیم ، اینجا تو شکم هم، خوابیدیم ، اونوقت اومدن حجابا رو چک کنن؟! واقعا چه بی حیا ! ...
من بودم ، میزدم تو گوشش!
در دلم گفتم:
نه ! تو هم بودی ، نمیزدی تو گوشش!....
آدم تو گوش عشقش نمیزنه !
خودش رفته بود ، بوی دستهایش اما هنوز ، روی پتویم مانده بود....بوی دشتهای دور...
بوی زخم و باروت ...
مادرم ، دید و ندید ، خود را به خواب زد ، لبه ی پتو را بوسیدم و رو به زن خوابیدم.
زن گفت : دختر جون ،تو از اونا ، دیوونه تریا !....
یارو، با پوتین اومده رو پتوت ، حجابتو چک کنه...خوشت اومده؟
گفتم : نه!
چرا باید از یه سپاهی ، که تو تاریکی دیدم ، خوشم بیاد؟
در دلم گفتم:
" کاش باز بیاد ، عاشقشم !"
زن آهی به تاسف برایم کشید و گفت :
ای جوونی... وسط بمبارانم ، بوی مرد میشنون ، هار میشن!
هنوز نخوابیده ، خرناسش بلند شد.
تا صبح ، هر چقدر
#یاعلی ، گفتم خوابم نرفت...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
برگرفته از پیچ
#اینستاگرام_رسمی چیستایثربی
هم اکنون
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
بیشتر کتابهای من در کتابخانه
و این که بیرون آمده
یکی از
#محبوبها
#سلام_خانم_جنیفر_لوپز
عکس از سمیرا هاشمی عزیز
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
و این که بیرون آمده
یکی از
#محبوبها
#سلام_خانم_جنیفر_لوپز
عکس از سمیرا هاشمی عزیز
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستایثربی
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.
یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.
سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.
محسن گفت : یه کم بخواب !
گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !
تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.
از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟
الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟
محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.
زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.
مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !
گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟
گفت : آره...
من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !
یا تو یا هیچکس !
قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.
گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !
این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !
اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!
نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !
محسن گفت : یادت میارم.
گفتم : کجا میریم ؟
محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !
گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.
گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !
گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !
گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.
گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !
پایش را روی ترمز گذاشت...
گفت : چرا ؟
به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.
گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟
گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....
کی بهتر از تو ؟
گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...
گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.
گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !
گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...
راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.
کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.
گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...
از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.
گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستایثربی
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.
یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.
سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.
محسن گفت : یه کم بخواب !
گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !
تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.
از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟
الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟
محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.
زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.
مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !
گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟
گفت : آره...
من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !
یا تو یا هیچکس !
قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.
گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !
این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !
اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!
نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !
محسن گفت : یادت میارم.
گفتم : کجا میریم ؟
محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !
گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.
گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !
گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !
گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.
گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !
پایش را روی ترمز گذاشت...
گفت : چرا ؟
به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.
گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟
گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....
کی بهتر از تو ؟
گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...
گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.
گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !
گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...
راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.
کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.
گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...
از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.
گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
از صفحه دیگران
نمایشی از روابط دردناک خانوادگی که دوستش دارم
#چشمهایش_میخندد
نوشته:
#چیستایثربی
نشر قطره 88973351
#چیستایثربی_کانال_رسمی
نمایشی از روابط دردناک خانوادگی که دوستش دارم
#چشمهایش_میخندد
نوشته:
#چیستایثربی
نشر قطره 88973351
#چیستایثربی_کانال_رسمی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در سال ۲۰۱۴ جایزه ادبیات داستانی زنان، اقدام به انتخاب #بیست_نویسنده_زنی کرد که بیشترین تأثیر را بر روی خوانندگان خود گذاشتهاند. در این فهرست، #رولینگ ، خالق مجموعه #هری_پاتر ، پس از هارپر لی، مارگارت اتوود و شارلوت برونته در جایگاه #چهارم قرار گرفت.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
در سال ۲۰۱۴ جایزه ادبیات داستانی زنان، اقدام به انتخاب #بیست_نویسنده_زنی کرد که بیشترین تأثیر را بر روی خوانندگان خود گذاشتهاند. در این فهرست، #رولینگ ، خالق مجموعه #هری_پاتر ، پس از هارپر لی، مارگارت اتوود و شارلوت برونته در جایگاه #چهارم قرار گرفت.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
گفتنی است عرضه جهانی #آخرین_قسمت_کتاب
#هری_پاتر با عنوان "هری پاتر و قدیسان مرگ"، باعث بروز #جنجال_مذهبی در #اسرائیل شد.
کتابفروشی ها در #اسرائیل برای فروش کتاب "هری پاتر و قدیسان مرگ"، اثر جی کی رولینگ مجبور شدند در روز "سبت"، مغازه های خود را باز کنند و این در حالی است که اکثر فروشگاه ها به طور معمول در روز شنبه تعطیل هستند.
#سبت، روز مقدسی برای #یهودیان به شمار می رود که از غروب جمعه آغاز و تا غروب شنبه ادامه می باید.
سیاستمداران مذهبی کتابفروشی ها را متهم کردند که با باز کردن مغازه های خود سود و منفعت را مقدم بر حساسیت های مذهبی دانسته اند.
مجموعه کتاب های داستانی هری پاتر اثر "جی.کی رولینگ" تاکنون با استقبال بی نظیر کودکان و نوجوانان در سراسر جهان مواجه شده، به نحوی که 325میلیون جلد در دنیا به فروش رفته است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
گفتنی است عرضه جهانی #آخرین_قسمت_کتاب
#هری_پاتر با عنوان "هری پاتر و قدیسان مرگ"، باعث بروز #جنجال_مذهبی در #اسرائیل شد.
کتابفروشی ها در #اسرائیل برای فروش کتاب "هری پاتر و قدیسان مرگ"، اثر جی کی رولینگ مجبور شدند در روز "سبت"، مغازه های خود را باز کنند و این در حالی است که اکثر فروشگاه ها به طور معمول در روز شنبه تعطیل هستند.
#سبت، روز مقدسی برای #یهودیان به شمار می رود که از غروب جمعه آغاز و تا غروب شنبه ادامه می باید.
سیاستمداران مذهبی کتابفروشی ها را متهم کردند که با باز کردن مغازه های خود سود و منفعت را مقدم بر حساسیت های مذهبی دانسته اند.
مجموعه کتاب های داستانی هری پاتر اثر "جی.کی رولینگ" تاکنون با استقبال بی نظیر کودکان و نوجوانان در سراسر جهان مواجه شده، به نحوی که 325میلیون جلد در دنیا به فروش رفته است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#آوای_فاخته ، از جمله #رمانهای حاشیهبرانگیز
#جی_کی_رولینگ ـ خالق هفتگانه #هری_پاتر
بود که با نام مستعار
#رابرت_گالبریث روانه بازار شد.
شبکه «بی.بی.سی ۱» اقتباس از این رمان کارآگاهی را برعهده گرفته است.
«تام برک» که در «سه تفنگدار» هنرنمایی کرده، در این سریال نقش کارآگاه «کورموران استرایک» را ایفا میکند.
«رولینگ» بعد از تمام شدن هفتگانه «هری پاتر» دست به نوشتن مجوعه رمانی برای #بزرکسالان زد، اما آنها را با نام مستعار #رابرت_گالبریث نویسندهای خیالی روانه بازار کرد. زمانی که مشخص شد نویسنده این آثار کیست، حواشی بسیاری به پا شد.
فاش شدن راز «رولینگ» پس از انتشار آوای فاخته»، فروش این کتاب را به طرز چشمگیری افزایش داد تا جایی که اثر «رولینگ» در صدر جدول پرفروشترین کتابهای ادبیات داستانی انگلیس قرار گرفت.
نکته جالب این که «آوای فاخته» به قلم نویسنده گمنامی چون «رابرت گالبریث» به چندین ناشر عرضه شد و هیچیک حاضر به چاپ آن نشدند، اما اکنون فروش آن تا جایی رشد کرده، که نام این رمان در بالاترین رتبه وبسایت «آمازون» قرار گرفته است. به گفته ناشر «نوای فاخته»، در عرض سه هفته اول انتشار این کتاب فروش آن تنها ۱۵۰۰ جلد بود، اما پس از افشای هویت اصلی نویسندهاش این رقم به ۱۸ هزار نسخه رسید!
حالا سوال اینجاست :
#کتاب_خوب ، چه معیاری در جهان دارد؟ قطعا اولین و آخرینش ؛ شهرت نویسنده یا تبلیغات کمپانی نشر آن است...
چیزی که در ایران ، هرگز وجود ندارد !
در ایران اصلا اجازه نمیدهند که نویسنده ای حتی در حد دولت آبادی ؛ به درجه ای برسد که نامش
#برند شود !....
رفتاری که با بهرام بیضایی ، محمود دولت آبادی، غلامحسن ساعدی، صادق هدایت، اکبر رادی و بسیاری دیگر شد ، این نکته را تایید میکند....
#مجوز_ندادن ، #خانه_نشین_کردن ،
#ممنوع_الکاری یا
#برچسب_جنون یا #کفر و #الحاد ، بهترین شیوه ی ساکت کردن یک نویسنده ی محبوب است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#آوای_فاخته ، از جمله #رمانهای حاشیهبرانگیز
#جی_کی_رولینگ ـ خالق هفتگانه #هری_پاتر
بود که با نام مستعار
#رابرت_گالبریث روانه بازار شد.
شبکه «بی.بی.سی ۱» اقتباس از این رمان کارآگاهی را برعهده گرفته است.
«تام برک» که در «سه تفنگدار» هنرنمایی کرده، در این سریال نقش کارآگاه «کورموران استرایک» را ایفا میکند.
«رولینگ» بعد از تمام شدن هفتگانه «هری پاتر» دست به نوشتن مجوعه رمانی برای #بزرکسالان زد، اما آنها را با نام مستعار #رابرت_گالبریث نویسندهای خیالی روانه بازار کرد. زمانی که مشخص شد نویسنده این آثار کیست، حواشی بسیاری به پا شد.
فاش شدن راز «رولینگ» پس از انتشار آوای فاخته»، فروش این کتاب را به طرز چشمگیری افزایش داد تا جایی که اثر «رولینگ» در صدر جدول پرفروشترین کتابهای ادبیات داستانی انگلیس قرار گرفت.
نکته جالب این که «آوای فاخته» به قلم نویسنده گمنامی چون «رابرت گالبریث» به چندین ناشر عرضه شد و هیچیک حاضر به چاپ آن نشدند، اما اکنون فروش آن تا جایی رشد کرده، که نام این رمان در بالاترین رتبه وبسایت «آمازون» قرار گرفته است. به گفته ناشر «نوای فاخته»، در عرض سه هفته اول انتشار این کتاب فروش آن تنها ۱۵۰۰ جلد بود، اما پس از افشای هویت اصلی نویسندهاش این رقم به ۱۸ هزار نسخه رسید!
حالا سوال اینجاست :
#کتاب_خوب ، چه معیاری در جهان دارد؟ قطعا اولین و آخرینش ؛ شهرت نویسنده یا تبلیغات کمپانی نشر آن است...
چیزی که در ایران ، هرگز وجود ندارد !
در ایران اصلا اجازه نمیدهند که نویسنده ای حتی در حد دولت آبادی ؛ به درجه ای برسد که نامش
#برند شود !....
رفتاری که با بهرام بیضایی ، محمود دولت آبادی، غلامحسن ساعدی، صادق هدایت، اکبر رادی و بسیاری دیگر شد ، این نکته را تایید میکند....
#مجوز_ندادن ، #خانه_نشین_کردن ،
#ممنوع_الکاری یا
#برچسب_جنون یا #کفر و #الحاد ، بهترین شیوه ی ساکت کردن یک نویسنده ی محبوب است.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
آنچه باید بیاید، میآید و هر وقت لازم باشد ما با آن روبهرو میشویم.
#جی_کی_رولینگ
از مجموعه
#هری_پاتر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#جی_کی_رولینگ
از مجموعه
#هری_پاتر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
مردم گریه میکنند ؛ نه برای اینکه ضعیفند!
بلکه برای اینکه ، مدتها قوی بوده اند...
#جانی_دپ
من
#موافقم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
بلکه برای اینکه ، مدتها قوی بوده اند...
#جانی_دپ
من
#موافقم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستایثربی
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.
یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.
سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.
محسن گفت : یه کم بخواب !
گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !
تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.
از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟
الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟
محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.
زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.
مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !
گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟
گفت : آره...
من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !
یا تو یا هیچکس !
قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.
گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !
این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !
اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!
نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !
محسن گفت : یادت میارم.
گفتم : کجا میریم ؟
محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !
گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.
گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !
گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !
گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.
گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !
پایش را روی ترمز گذاشت...
گفت : چرا ؟
به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.
گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟
گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....
کی بهتر از تو ؟
گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...
گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.
گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !
گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...
راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.
کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.
گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...
از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.
گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستایثربی
ساعت ها بود که در ماشین بودیم.
یک جا محسن توقف کرد و دو ساندویچ و دو نوشابه گرفت.
من نخوردم... دلم درد می کرد.
سایه هایی از ذهنم می گذشتند تا می خواستم بگیرمشان ، مثل پروانه ، پر می کشیدند.
محسن گفت : یه کم بخواب !
گفتم : وقتی بیدار میشم هیچ خوابی یادم نمیاد !
تو اون مردو خوب می شناسی ، درسته ؟
گفتی والیبالیست بوده ، بعد یه بیماری عجیب تو سفر می گیره ، فلج میشه و بعد میره کما.
از وقتی هم از کما برگشته ، هنوز با مریم ، مراسمی نگرفتن.
فقط صیغه عقدو ، براشون خوندن.
خب چرا ؟
الان که منع شرعی ندارن ؟
چرا اسم مریمو تو شناسنامه ش نیاورده ؟
مگه عاشقش نبوده از بچگیش ؟
محسن گفت : هیچکس نمی دونه ، ولی بعضی وقتا ؛ آدما عوض می شن.
زخم ها ؛ خاطرات ؛ بیماری ها ؛ خیلی وقت ها آدمو عوض می کنه.
مثل اینکه آدم یه دفعه چشمشو باز کنه و ببینه این ؛ اون چیزی نیست که می خواد !
گفتم : تو تا حالا اینطوری شدی ؟
گفت : آره...
من از وقتی تو رو شناختم ، فهمیدم زندگی بدون تو ، اون چیزی نیست که بخوام ادامه بدم !
یا تو یا هیچکس !
قبلش آدم بیخیالی بودم.
اصلا به عشق اعتقاد نداشتم.
گفتم : خب اگه عاشق منی ، کاری کن که منم عشقو به یاد بیارم !
این دکترا که کاری نمی کنن ، هی میگن ، زمان ؛ زمان !
اگه زمان گذشت و یادم نیامد چی ؟
اگه چهل ساله شدم و یادم نیامد ؟!
نه !...
این نوع زندگی ، حق من نیست !
محسن گفت : یادت میارم.
گفتم : کجا میریم ؟
محسن گفت : هیچ جا !
دور خودمون می چرخیم !
گفتم : چرا ! مگه خلیم ؟
منو ببر خونه ت.
گفت : من نمی تونم تو رو بی اجازه ی مادرت ببرم خونه م !
ازدواج، یه آیینی داره بانوی گل !
گفتم : منو بدزد ، نگفتم الان ازدواج کن !
گفت : مانا جان ، من آدم دزدی تو کارم نیست !
تو خانم قابل احترامی هستی ، باید با احترام ، عاشقت بود.
گفتم : ولی من می خوام پیش تو باشم ، اگه نمی تونی منو بدزدی ، باهام عروسی کن !
همین امروز بیا خواستگاری !
پایش را روی ترمز گذاشت...
گفت : چرا ؟
به چشمان وحشی بکرش نگاه کردم و گفتم :
کنارت امنیت دارم ، اگه زنت شم ، مطمئنم یه چیزایی یادم میاد.
گفت : اگه یادت نیومد ؟
اگه ازم متنفر شدی ؟
گفتم : چرا ؟
تو آدم خوبی هستی. با چشمای اصیل اسب وحشی !
چرا ازت متنفر شم ؟
مطمئنم رفتارت خوبه ، من تغییر می خوام. یه زندگی جدید ؛ یه جا دیگه....تو اون خونه ، خاطرات فقط گاهی سرک میکشن و میرن....
کی بهتر از تو ؟
گفت : باید مادرت اجازه بده !
و بعد یه سری آزمایش و کارای دیگه...
گفتم : باشه ، فقط زود !
نمی خوام اون مردو دوباره ببینم.
گفت : نکنه داری از ترس اون ازدواج می کنی ؟
ببین من مراقبتما !
گفتم : نه !...
دلم میخواد تو ، بغلم کنی ، صدای قلبتو بشنوم !
مطمئنم یه چیزایی یادم میاد...
راستش از وقتی به هوش آمدم ؛ تو تنها کسی هستی که با دیدنش ، انگار برق منو می گیره !
این ، حتما یه معنی داره.
کمی به او ، نزدیکتر شدم ، سریع در را باز کرد و بیرون رفت.
گفت : ببخش ؛ یه کم هوا میخوام...
از نجابتش خوشم آمد !
داشت با خودش می جنگید.
گوشی اش زنگ زد.
گفت : بله مریم خانم ؟
حامد ؟! چیشده ؟
کدوم بیمارستانید ؟
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
عاشق این رمان
#آگاتا_کریستی هستم..
یعنی عاشق واقعی ها!!!!
الان هم دومین ورژن از فیلمش.... انشالله بزودی میبینم
با بازیگران محبوبم
#هر_کس_میتواند_یک_مظنون_باشد
راهی نمیماند جز اینکه ....
#فوق_العاده ست.....
از هر جهت
یک روز تاترشو کار میکنم !
کی میدونه کی؟ کلی بازیگر عالی میخواد! سالن خوب.اسپانسر..شاید بار دیگه که به دنیا اومدم ؛ تو صف سالن ، نوبتم بشه...😂😫
از دست مرکز هنرهای نمایشی
ببخشید !
خدا قوم ظالم رو لعنت کنه با هفت نسلش !...
اسپانسرم که ندارم ، خصوصی اجرا کنم !
اصلا شاید خود داستان کتاب و فیلمو ، عملی کنم...این بهتره....
بعضیا حقشونه !...
حداقل هفت تا ده نفر آدم خوب و نترس میخوام...
هر کی اهلشه تو گروه من باشه ، بیاد جلو ! در گوشش میگم قربانی کیه !☺️🤓
#قطار_سریع_السیر_شرق
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#آگاتا_کریستی هستم..
یعنی عاشق واقعی ها!!!!
الان هم دومین ورژن از فیلمش.... انشالله بزودی میبینم
با بازیگران محبوبم
#هر_کس_میتواند_یک_مظنون_باشد
راهی نمیماند جز اینکه ....
#فوق_العاده ست.....
از هر جهت
یک روز تاترشو کار میکنم !
کی میدونه کی؟ کلی بازیگر عالی میخواد! سالن خوب.اسپانسر..شاید بار دیگه که به دنیا اومدم ؛ تو صف سالن ، نوبتم بشه...😂😫
از دست مرکز هنرهای نمایشی
ببخشید !
خدا قوم ظالم رو لعنت کنه با هفت نسلش !...
اسپانسرم که ندارم ، خصوصی اجرا کنم !
اصلا شاید خود داستان کتاب و فیلمو ، عملی کنم...این بهتره....
بعضیا حقشونه !...
حداقل هفت تا ده نفر آدم خوب و نترس میخوام...
هر کی اهلشه تو گروه من باشه ، بیاد جلو ! در گوشش میگم قربانی کیه !☺️🤓
#قطار_سریع_السیر_شرق
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
من آخرین یوز پلنگ ایرانی ام...
که دنبال تو رفتم ،
از سرشماری جا ماندم ....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
که دنبال تو رفتم ،
از سرشماری جا ماندم ....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#آنجلیناجولی ، در حال کمک به کودکان آواره و پناهنده باحجاب اسلامی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ