چیستایثربی کانال رسمی
6.45K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
قسمت 34
#خواب_گل_سرخ
در پیج رسمی من هم اکنون منتشرشد

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

آدرس پیج رسمی
#اینستاگرام من:

yasrebi_chista
کودکانمان را زود برچسب نزنیم ؛ و درمورد انها #پیشداوری نکنیم.

تا چهار سالگی اصلاً صحبت نمی‌کرد و از آنجایی که تا هفت سالگی ؛ حتی یک کلمه هم نمی‌خواند، مشکوک به #معلولیت_ذهنی بود. خب بالاخره چه شد؟ او امروز دانشمندی است که جهان را برای ما تغییر داده است

بعضی وقت‌ها لازم نیست که شما یک کودک نابغه باشید تا در بزرگسالی هم یک نابغه شوید. شاید نبوغ قبل از آنکه جهان را دربربگیرد، مدتی نیاز به آرامش دارد!

#آلبرت_انشتین

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستایثربی

از روزی که پیشنهاد مسابقه ی اسکیت را به محسن دادم ؛ یکی دو روزی غیب شد.

به حامد سر نمی زد ؛ مگر آخر شب...
دیگر هرگز ؛ شب نمی ماند.

از آن روز ، تا روز مسابقه ؛ فقط به یک چیز فکر می کردم ؛
این یک مسابقه ی عادی نبود !

نشان دادن توانایی های فردی هم نبود ؛ اثبات توانایی ورزشی و بدنی هم نبود!

برنده ؛ مدال طلا نمی گرفت !...
این یک مسابقه ی حیثیتی بود.

مسابقه ای برای اینکه ثابت کنیم کدام یک ثابت قدمیم؟!
کدام یک صادق تریم ؟!
و عشق یعنی چه ؟!...

و دم از عشق زدن ؛ آسان است اما ؛ به راستی عاشق بودن چطور ؟

می خواستم بفهمد ؛ عشق به این آسانی نیست !
در حرف زدن زیباست ؛ ولی وقتی در عمل ؛ عشقت ؛ رقیبت میشود ؛ خودت رانشان می دهی.

آیا او ؛ حریف است یا معشوق ؟! اینجاست که فرق عاشق راستین و دروغین ؛ معلوم میشود...


در عشق واقعی ؛ به نظرم باید آماده باشی همه چیزت را به خاطر معشوق ؛ از دست بدهی ؛...

پس مسابقه ی سختی بود !

من فکر می کنم ؛ محسن باهوش تر از آن بود که این را نفهمیده باشد !

در این مسابقه ؛ شاید برنده ؛ بازنده بود و بازنده ؛ برنده !...

بستگی داشت ؛...
بستگی به خیلی چیزها...

من با استادم ؛ مسابقه می دادم که برای تیم ملی انتخابش کرده بودند.

استادی که تمام فوت و فن این ورزش را بلد بود و از کودکی ؛ اسکیت زیر پایش بود ؛...

و من دختری با جثه ی نحیف ؛ که تازه اسکیت یاد گرفته بودم ! و فقط سرسختی ؛ مرا بر آن داشته بود که اسکیت باز خوبی باشم ؛...

نه برترین اسکیت باز دختری که وجود داشت ؛...
فقط یکی از خوب ها...

اما همین یکی از خوب ها ؛
می خواست با یکی از بهترین ها مسابقه دهد !...
یکی از بهترین مربی ها !

چرا ؟!
و شرط فرد برنده چه بود ؟!

باید مسابقه انجام می شد ؛ تا طرف برنده ؛ شرط خود را اعلام می کرد.

اکنون نمی توانستم حتی درباره شرط ؛ فکر کنم ؛...

اکنون فقط باید برنده می شدم و دلیل داشت !

مینا را صدا کردم و گفتم :
ببین ! دوست پسرت ؛ معلم اسکیت بوده؛ نه؟ تو همون پارک ؟

گفت : فرید ؟! آره ... چطور ؟

گفتم : حدس زدم ؛ از نوع حرف زدن محسن درباره ش ؛ حس کردم خصومتی بینشون وجود داره...یاشایدم یه نوع رقابت...نمیدونم !...

از برخورد بدی که تو ؛ اوایلش با محسن داشتی ؛ از اینکه محسن به فرید میگفت پفیوز !....کلا حدس زدم ؛ فرید رقیب عشقیش نبوده ؛ رقیب کاریشه !....

حالا هرچی که هست ؛ ببینم فرید اونقدر معتاد نیست که نتونه اسکیت کنه ؛ درسته ؟!

گفت : نه ! خیلی هم خوب کار می کنه. ولش کنی از اینجا تا توچالو ؛ با اسکیت میره و برمیگرده ....
اعتیادشم تحت کنترله....
الان که تو ترکه ؛ بعدشم اسکیت تو خون این پسره !

محسن همیشه دروغکی می گفت ؛ اون شاگردشه ! کدوم شاگرد بابا؟!

فرید ؛ بچه گیاش اسکیت رو ؛ کانادا یاد گرفته ؛ بهترین مربی بود ؛ قبل از اینکه معتاد شه ! من اول ؛ شاگرد محسن بودم ؛ دو جلسه....

اما کار فریدو که دیدم ؛ رفتم شاگرد اون بشم.... اما دیگه متاسفانه ؛ بخاطر اعتیاد ؛ داشتن بیرونش میکردن !

شایدم محسن براش زده بود...

گفتم : ببین ؛ یه چیزی می گم ؛ منو مسخره نکنی یه وقت !....

ولی من می خوام ؛ فرید یه مدت ؛ معلمم بشه !

چشمان مینا از تعجب گرد شد.

گفتم : حالا نوبت توئه که به من کمک کنی !

فقط می خوام ازش؛ یه سری فوت و فن استقامت یاد بگیرم...

مسابقه ی ما ، مسابقه ی تکنیک نیست! ؛ مسابقه ی سرعت و استقامته !

هرکی بتونه از اول بلوار کشاورز ؛ تا میدون هفت تیر رو ؛ بدون اینکه زمین بخوره ؛ بدون اینکه تصادف کنه ؛ یا بدون لحظه ای مکث ؛ تا آخر بره ؛ برنده ست...

هر کی سریع تر به خط پایان برسه ؛ برنده ست!

همه جام اعلام میکنیم ؛ مجوزشم ؛ از طرف باشگاه خود محسن میگیریم...

من فقط الان یه کم کمک لازم دارم ؛ بهش میگی بیاد ؟

گفت : فرید به تو اسکیت یاد بده ؟... برای مسابقه با محسن ؟!

چرا می خوای این کارو کنی مانا جان؟
این خودکشیه !... محسن وارده ؛ تو کارش !

خودمونیم ولی...تا حال همه رو زمین زده ؛ اما زمین نخورده !

گفتم : پدرم می گفت مرد در عمل شناخته میشه !به خصوص مرد عاشق!


میخوام توی موقعیت عمل ؛ قرارش بدم...باید بشناسمش...
ازدواج شوخی نیست!

فقط فرید باید یه کم ؛ روشهای استقامتو یادم بده !

اگه ؛ یه دفعه یه موتور بپیچه ؛ یا یه دفعه ؛ یه ماشین بیاد...یا حتی محسن طرفم بیاد و جلوی راهمو بگیره ؛ من چیکار کنم ؟!

من اینارو بلد نیستم !....بهش میگی؟!

مینا سرش را به علامت تایید تکان داد...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi

نمیدونم چرا این عکس غمگینم میکنه! این عکس مال دوران قبل از اسکار جدایی نادر از سیمینه ؛ اما من چیزی در این عکس میبینم که میتونم درباره ش یه قصه کوتاه بنویسم و دردناکه!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

به دنیا میایم که رشد کنیم....اینجا.خارج .هر جا
#ماریون_کوتیار فرانسوی را دوست دارم.بازیگر ؛ و خواننده که مدام میخواهد چیزهای جدید یاد بگیرد...حتی فرهنگ شرق!

#چیستایثربی
دوستان بزودی خبرهای خوب کاری خواهید شنید
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi

همدیگر را دلسرد نکنیم....وارد پیوی دیگران نشویم از چیستابد بگوییم! اجرای مراهر که دید تیغ بر گردنش نبود!خودش خواست ببیند.مثل برخی که چهار باردیدند.بی منت.دلم ترد است...درمان پذیر نیست
@chista_yasrebi
دو زن غیر آمریکایی که برای فیلمهایی به زبان خودشان ؛ اسکار بهترین بازیگر زن را گرفتند.
صوفیا لورن
ماریون کوتیار

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Follow me on Instagram! Username: yasrebi_chista
https://instagram.com/_u/yasrebi_chista?r=sun1
@chista_yasrebi

از صفحه ی دیگران
ممنون خانم رحمانی گرامی ؛ از خرید و مطالعه ی کتابهایی از من که در بازار موجود است.....

#چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستایثربی

از روزی که پیشنهاد مسابقه ی اسکیت را به محسن دادم ؛ یکی دو روزی غیب شد.

به حامد سر نمی زد ؛ مگر آخر شب...
دیگر هرگز ؛ شب نمی ماند.

از آن روز ، تا روز مسابقه ؛ فقط به یک چیز فکر می کردم ؛
این یک مسابقه ی عادی نبود !

نشان دادن توانایی های فردی هم نبود ؛ اثبات توانایی ورزشی و بدنی هم نبود!

برنده ؛ مدال طلا نمی گرفت !...
این یک مسابقه ی حیثیتی بود.

مسابقه ای برای اینکه ثابت کنیم کدام یک ثابت قدمیم؟!
کدام یک صادق تریم ؟!
و عشق یعنی چه ؟!...

و دم از عشق زدن ؛ آسان است اما ؛ به راستی عاشق بودن چطور ؟

می خواستم بفهمد ؛ عشق به این آسانی نیست !
در حرف زدن زیباست ؛ ولی وقتی در عمل ؛ عشقت ؛ رقیبت میشود ؛ خودت رانشان می دهی.

آیا او ؛ حریف است یا معشوق ؟! اینجاست که فرق عاشق راستین و دروغین ؛ معلوم میشود...


در عشق واقعی ؛ به نظرم باید آماده باشی همه چیزت را به خاطر معشوق ؛ از دست بدهی ؛...

پس مسابقه ی سختی بود !

من فکر می کنم ؛ محسن باهوش تر از آن بود که این را نفهمیده باشد !

در این مسابقه ؛ شاید برنده ؛ بازنده بود و بازنده ؛ برنده !...

بستگی داشت ؛...
بستگی به خیلی چیزها...

من با استادم ؛ مسابقه می دادم که برای تیم ملی انتخابش کرده بودند.

استادی که تمام فوت و فن این ورزش را بلد بود و از کودکی ؛ اسکیت زیر پایش بود ؛...

و من دختری با جثه ی نحیف ؛ که تازه اسکیت یاد گرفته بودم ! و فقط سرسختی ؛ مرا بر آن داشته بود که اسکیت باز خوبی باشم ؛...

نه برترین اسکیت باز دختری که وجود داشت ؛...
فقط یکی از خوب ها...

اما همین یکی از خوب ها ؛
می خواست با یکی از بهترین ها مسابقه دهد !...
یکی از بهترین مربی ها !

چرا ؟!
و شرط فرد برنده چه بود ؟!

باید مسابقه انجام می شد ؛ تا طرف برنده ؛ شرط خود را اعلام می کرد.

اکنون نمی توانستم حتی درباره شرط ؛ فکر کنم ؛...

اکنون فقط باید برنده می شدم و دلیل داشت !

مینا را صدا کردم و گفتم :
ببین ! دوست پسرت ؛ معلم اسکیت بوده؛ نه؟ تو همون پارک ؟

گفت : فرید ؟! آره ... چطور ؟

گفتم : حدس زدم ؛ از نوع حرف زدن محسن درباره ش ؛ حس کردم خصومتی بینشون وجود داره...یاشایدم یه نوع رقابت...نمیدونم !...

از برخورد بدی که تو ؛ اوایلش با محسن داشتی ؛ از اینکه محسن به فرید میگفت پفیوز !....کلا حدس زدم ؛ فرید رقیب عشقیش نبوده ؛ رقیب کاریشه !....

حالا هرچی که هست ؛ ببینم فرید اونقدر معتاد نیست که نتونه اسکیت کنه ؛ درسته ؟!

گفت : نه ! خیلی هم خوب کار می کنه. ولش کنی از اینجا تا توچالو ؛ با اسکیت میره و برمیگرده ....
اعتیادشم تحت کنترله....
الان که تو ترکه ؛ بعدشم اسکیت تو خون این پسره !

محسن همیشه دروغکی می گفت ؛ اون شاگردشه ! کدوم شاگرد بابا؟!

فرید ؛ بچه گیاش اسکیت رو ؛ کانادا یاد گرفته ؛ بهترین مربی بود ؛ قبل از اینکه معتاد شه ! من اول ؛ شاگرد محسن بودم ؛ دو جلسه....

اما کار فریدو که دیدم ؛ رفتم شاگرد اون بشم.... اما دیگه متاسفانه ؛ بخاطر اعتیاد ؛ داشتن بیرونش میکردن !

شایدم محسن براش زده بود...

گفتم : ببین ؛ یه چیزی می گم ؛ منو مسخره نکنی یه وقت !....

ولی من می خوام ؛ فرید یه مدت ؛ معلمم بشه !

چشمان مینا از تعجب گرد شد.

گفتم : حالا نوبت توئه که به من کمک کنی !

فقط می خوام ازش؛ یه سری فوت و فن استقامت یاد بگیرم...

مسابقه ی ما ، مسابقه ی تکنیک نیست! ؛ مسابقه ی سرعت و استقامته !

هرکی بتونه از اول بلوار کشاورز ؛ تا میدون هفت تیر رو ؛ بدون اینکه زمین بخوره ؛ بدون اینکه تصادف کنه ؛ یا بدون لحظه ای مکث ؛ تا آخر بره ؛ برنده ست...

هر کی سریع تر به خط پایان برسه ؛ برنده ست!

همه جام اعلام میکنیم ؛ مجوزشم ؛ از طرف باشگاه خود محسن میگیریم...

من فقط الان یه کم کمک لازم دارم ؛ بهش میگی بیاد ؟

گفت : فرید به تو اسکیت یاد بده ؟... برای مسابقه با محسن ؟!

چرا می خوای این کارو کنی مانا جان؟
این خودکشیه !... محسن وارده ؛ تو کارش !

خودمونیم ولی...تا حال همه رو زمین زده ؛ اما زمین نخورده !

گفتم : پدرم می گفت مرد در عمل شناخته میشه !به خصوص مرد عاشق!


میخوام توی موقعیت عمل ؛ قرارش بدم...باید بشناسمش...
ازدواج شوخی نیست!

فقط فرید باید یه کم ؛ روشهای استقامتو یادم بده !

اگه ؛ یه دفعه یه موتور بپیچه ؛ یا یه دفعه ؛ یه ماشین بیاد...یا حتی محسن طرفم بیاد و جلوی راهمو بگیره ؛ من چیکار کنم ؟!

من اینارو بلد نیستم !....بهش میگی؟!

مینا سرش را به علامت تایید تکان داد...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebi

هیچوقت کسی نپرسید: این بچه که مدام اشک میریزد ؛ دردی دارد یا فقط چشمانش عفونت کرده؟! اما تو پرسیدی...تو از راه دور آمدی که همین را بپرسی!و من راستش را به تو گفتم/با یکتای عزیز
#چیستا
نیمای بزرگ می نویسد :


من زندگیم را با شعرم بیان کرده ام، در حقیقت من اینطور به سر برده ام، احتیاجی ندارم که کسی بپسندد یا نپسندد، بد بگوید یا خوب بگوید، اما من خواستم دیگران هم بدانند، چطور بهتر می توانند بیان کنند و اگر چیزی می گفته ام برای این بوده ست و حقی را پشتیبانی کرده ام، زیرا زندگی من با زندگی دیگران آمیخته بود و من طرفدار حق و حقّانیت بودم.


#نیما_یوشیج
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM